خرافه، به دور از ساحت دین(۲)

۴. روزهای نحس   شماری از مردم، پاره ای از روزها را نحس می پندارند و برای بی اثر کردن نحسی آن روزها، دست به کارهای شگفتی می زنند که بسیاری از آن رفتارها خرافه و نابخردانه است

خرافه، به دور از ساحت دین(2)

4. روزهای نحس
 

شماری از مردم، پاره ای از روزها را نحس می پندارند و برای بی اثر کردن نحسی آن روزها، دست به کارهای شگفتی می زنند که بسیاری از آن رفتارها خرافه و نابخردانه است.
نابخردی و خرافه بودنِ این رفتارها، وقتی به درستی روشن می شود که آن ها را با محک و معیار دین به بوته ارزیابی بگذاریم. به ویژه آن که شنیده و دیده می شود این رفتارها، زیر لوای دین و با رنگ و لعاب دینی انجام می گیرد. این در حالی است که اگر انسان اندک درنگی بورزد و خردورزانه به قضایا بنگرد و آموزه های اسلامی را از نظر بگذراند، به روشنی درخواهد یافت، روزها یکسان هستند و روزی با روز دیگر فرقی ندارد. بسیاری از کارهای بزرگ و اثرگذار در سرنوشت بشر، در روزهایی انجام گرفته که در نگاه شماری از افراد، روزهای نحس بوده اند و یا به پندار منجمان، اوضاع کواکب به گونه ای بوده که ممکن نبوده که آن کارهای بزرگ شکل بگیرند و سامان یابند.
آن چه برای شماری از ملت ها، قبیله ها، قوم ها، پیروان ادیان، حتی خانواده ها، روزهایی را شیرین و مبارک ساخته و آن ها را بر روزهای دیگر در طول تاریخ خود برتری داده اند و یا روزهایی را سیاه ساخته، به گونه ای که همیشه از آن ها به بدی نام می برند و از آن ها پرهیز دارند و از شوی آن ها هراسناک اند، رویدادهایی است که در آن روزها رخ نموده و به گونه ای در سرنوشت، پیشرفت و پس رفتِ آن ها نقش داشته اند:
روزی که در آن زلزله مهیب و ویران گری به وقوع پیوسته، بسیاری را بی خانمان و یا سر به نیست کرده است.
روزی که بادی سهمگین وزیده و شمار انبوهی را به خاکستر نشانده است. روزی که جنگ خونین خانمان هایی را برانداخته است.
و ...
و یا روزهایی که پدیده های مبارکی بر سر ملتی سایه افکنده اند و ...
تاریخ ملت ها را که ورق بزنیم، این ها را می بینیم و گاه از آن رویدادها که روزهایی را شوم و مبارک گردانیده اند، صدها سال گذشته، اما نسل های بعدی همچنان آن روزها را مبارک و یا شوم می انگارند و از این زاویه ها به روزها ترتیب اثر می دهند.
اسلام با این پدیده برخورد بسیار خردمندانه ای کرده است که به روشنی می توان از متون اسلامی آن را به درآورد و فهمید.
1. در دو آیه شریفه سخن از نحسی و شومی روزهایی به میان آمده است:
الف. «فامّا عادُ فاستکبروا فی الارض بغیر الحق و قالوا من اشدُ منا قوة اولم یروا أن الله الذی خلقهم هو اشدُّ منم قوة و کانوا بایتنا یجحدون.
فارسلنا علیهم ریحاً صراصراً فی ایّامٍ نحساتٍ لنذیقهم عذاب الخزی فی الحیوة الدنیا و لعذاب الآخرة أخزی و هم لا ینصرون. » (58)
«اما عاد، در زمین به ناروا گردن کشیدند و گفتند: از ما چه کسی نیرومندتر؟ آیا ندیدند آن که خدا آفریدشان، از ایشان نیرومندتر است؟ آنان آیه های ما را ندیده می گرفتند.
پس در روزهای شوم، بادی زوزه کش را بر آنان فرو فرستادیم، تا عذاب و خواری را در زندگی فرودین بچشانیم شان و عذاب سرای پسین خوارکننده تر است. و خود یاری می نشوند.
ب. «کذّبت عادُ فکیف کان عذابی ونذر انا ارسلنا علیهم ریحاً صَرصَراً فی یومِ نحسٍ مستمرّ. »
«عادیان دروغگویی داشتند. پس چگونه بود عذاب من و بیم دادهای من.
بر آنان در روزهای شوم و دیرپای، تندبادی فرستادیم. »
سخن از قوم عاد است و سرکشی ها و نافرمانی ها و ناسپاسی هاشان. چون از مسیر حق خارج شدند و کژراهه در پیش گرفتند، نکبت بر آنان بارید، روزشان سیاه شد و نگون بخت شدند.
گناه را از حد گذراندند، سرپیچیدند، سرهاشان را باد تند، زوزه کشان از تن شان کند و آنان را به زمین افکند.
چنان به قعر گناه فرو رفته بودند که در آنِ مخصوص، یعنی در زمانی که پیمانه گناه لبریز شد، شومی، خواری، ذلت و نکبت به سراغ شان آمد. روز واژگونه شد. آرامش روز به هم خورد. در آن لحظه که پیمانه گناه پر شد، فرقی نمی کرد که چه برهه از زمان است. یکشنبه، یا دوشنبه، یا سه شنبه، یا چهارشنبه و ...
نحسی روزی خاصی نبود که بر آن ها آوار شد و از بُن برافکندشان، بلکه نحسی رفتار زشت و به دور از خرد خودشان بود که آن چنان ریشه شان را برافکند.
این درسی است بزرگ که روزی خاص در میان روزهای هفته، ماه و سال نیست که نحس است و گرداب بلا می آفریند، بلکه هر روزی ممکن است برای انسان های طغیان گر، نافرمان و گناهکار، نحس باشد و گرفتار عذاب الهی بشوند.
شهید مطهری در ذیل این دو آیه شریفه می نویسد:
«کلمه «نحس»، به معنای «شوم» است. در این جا مفسرین روی کلمه «نحس» بحث کرده اند که معنای شوم بودن یک روز چیست؟
واضح است که در این جا قرآن نمی خواهد بگوید که مثلاً آن روز، چون روز یکشنبه، یا دوشنبه بود، نحس بود و عذاب آمد. یکشنبه و دوشنبه هر هفته تکرار می شود. یا مقصود این نیست که چون مثلاً سیزدهِ ماه صفر بود این ها عذاب شدند. سیزده ماه صفر، هر سال تکرار می شود و به علاوه، این دارد تصریح می کند: «فکیف کان عذابی ونذر» یعنی عذاب به علت تکذیب و به علت حق ناشناسی و کفران یک نعمت بزرگ بود. پس روز شوم بود. ولی شومی اش نه از خود روز بود از آن جهت که [روزی از روزهای] هفته، یا ماه است بلکه به علت حادثه ای که در آن روز پیش آمد، این روز شوم شد. » (59)
2. امامان (ع) با این پندارهای خرافی برخورد دقیق و خردمندانه کرده اند که بسیار آموزنده و راه گشاست. اگر خرافه ستیزی آن بزرگواران و راه هایی را که برای رهایی از چنگ خرافات نشان داده اند، سرلوحه کار شیعیان خالص قرار بگیرد، براستی تحولی بزرگ در بین مسلمانان خواهد آفرید:
الف. از آن جا که در بین شماری از مردم این پندار رایج بوده که چهارشنبه آخر هر ماه نحس است، راوی (احمد دقّاق بغدادی) برای پرس و جو از چند و چون قضیه به امام هادی (ع) نامه می نویسد:
«کتبتُ الی ابی الحسن الثانی فی أسئله عن الخروج یوم الاربعاء لا یدور. »
فکتب من خروج یوم الاربعاء لایدور خلاناً علی اهل الطیرة وقی من کلّ آفةٍ و عوفیِ من کل عاهةٍ بها. » (60)
«در نامه ای به امام هادی(ع)، از ایشان از چهارشنبه آخر ماه سؤال کردم. در پاسخ به نامه من، حضرت ایشان نوشتند: هر کسی، به رغم مردمی که این سان می اندیشند و فال بد می زنند، روز چهارشنبه از منزل خارج شود (یعنی به خدا توکل کند، در ازای این توکل و مخالفت با اهل طیره) خداوند او را از هر آفت و بیماری حفظ می کند.
ب. گاه دیده و شنیده می شود که شماری از مردم، به خاطر رویدادهای تلخی که برای آن ها در روزی، هفته ای و ماهی، رویداده، نادانسته به آن زمان و روز خاص لعنت می فرستند و می گویند لعنت به این روز، این هفته، این ماه و یا این سال.
ائمه(ع) که هادیان بشر بوده و طلایه داری اعتقادی و فکری مسلمانان را در برهه برهه زمان حضور خویش به عهده داشته و از هر گونه کژراهه روی پرهیز می داده اند، با بیانی روشن کژی های اعتقادی را می نمایانده اند. در روایتی که اکنون فراروی دارید، امام هادی (ع) را می بینید که چه زیبا، درس آموز و راه گشا از فرو افتادن یکی از اصحاب خود به باتلاق خرافه جلوگیری می کند و باور و اعتقاد ناب را به او می آموزاند:
«قال الحسن بن مسعود (61): دخلت علی بن الحسن علی بن محمد (ع) و قد تُکبِت إصبعی و تلّقانی راکب و صدم کتفی و دخلت فی زحمةٍ فَخَرقَوا علی بعض ثیابی.
فقلت: کفانی الله شرَّک من یوم فما ائشَمک [فَما اَشامک]
فقال (ع) لی: یا حسنُ هذا و أنت تغشانا: ترمی بذنبک من لاذنب له.
فقال الحسن: فأثاب الی عقلی و تبیّنت خطائی.
فعلتُ: یا مولای استغفرالله.
فقال: یا حسن ما ذنب الایّام حتی صِرتُم تتشَّئمون بها اذا جُوزیتم بأعمالکم فیها.
قال الحسن: أنا أستغفرالله ابدا و هی توبتی یا ابن رسول الله قال(ع) والله ما ینفعکم ولکن الله یعاقبکم بذمِّها علی مالا ذَمَّ علیها فیه.
أما علمت یا حسن أن الله هو المثیت والمعاقب و المجازی بالأعمال عاجلاً و آجلا.
قلت: بلی یا مولایَ.
قال (ع) لا تَعُد و لا تجعل للایّام صنعاً فی حکم الله ... » (62)
قال الحسن: بلی یا مولایَ.
حسن بن مسعود می گوید: به محضر امام ابی الحسن علی بن محمد (ع) وارد شدم، در حالی که انگشتم خراشیده بود و سواری به من برخورد کرده و شانه ام را آزرده بود و در ازدحامی گرفتار شده بودم، جامه ام پاره شده بود.
گفتم: وه چه روز شومی! خدا شرت را از من بگرداند.
امام (ع) فرمود: این فکر را داری و به خانه ما می آیی؟ گناه خودت را به گردن کسی می گذاری که گناهی ندارد؟
حسن بن مسعود گفت: به سر عقل آمدم و دانستم که اشتباه کردم.
گفتم: ای سرورم، از خداوند آمرزش می خواهم.
امام فرمود: ای حسن، روزها را چه گناه باشد که چون به سزای اعمال تان می رسید، آن ها را شوم شمارید.
گفتم: ای پسر رسول خدا – از این پس – هماره از خدا آمرزش خواهم و استغفرالله گویم و این توبه من باشد.
امام (ع) فرمود: به خدا سودتان نبخشد. بلکه خداوند به سبب نکوهشی که بر بی گناهی روا داشتید، شما را کیفر دهد.
ای حسن، آیا نمی دانی که پاداش دهنده و کیفر کننده و سزا دهنده به اعمال در دنیا و آخرت فقط خداست.
فرمود: پس هرگز برخلاف این اعتقاد و یقین مرو و برای روزها، شأن و اثری در حکم خداوند قائل مشو.
گفتم: به چشم، سرورم.
ج. نجوم احکامی: یکی از گرفتاری هایی که برای مردم مسلمان، رفته رفته، هر چه بیش تر از معارفِ نابِ اسلامی دور شدند، پیدا شد و در زندگی آنان آثار ناخوشایندی گذارد، نجوم احکامی بود. این امر، از خارج حوزه اسلام، به سرزمین های اسلامی وارد و مورد استقبال شماری از مسلمانان، به ویژه حاکمان قرار گرفت. آنان می خواستند از آینده خود باخبر شوند و به اصطلاح ستاره هاشان را ببینند.
شهید مطهری می نویسد:
«وقتی که دوره ترجمه آثار دیگران فرا رسید و از آثار یونانی و هندی و احیاناً ایرانی، چیزهایی ترجمه کردند، خلفا، بیش از هر چیزی به مسئله نجوم احکامی توجه کردند. از بس که علاقه مند به سرنوشت خودشان بودند که طالع و ستاره شان را ببینند. از آن زمان، مسئله نجوم احکامی رایج شد. بعد کم کم وارد مسائل مذهبی و دینی هم شد. به دست یهودی ها و شاید بیش تر از دیگران، هندی ها و به دست افرادی که معتقد به این امور بودند. » (63)
این جریان در دوران جاهلیت بوده، رسول خدا (ص) پس از آن که به پیامبری برانگیخته می شود با آن برخورد می کند و سپسها حضرت علی (ع) مردم را می انگیزاند به این گونه مسائل بی توجه باشند. اما در دوره های بعدی، همان گونه که استاد شهید یادآور می شود، با ترجمه آثار یونانی و هندی اوج می گیرد، تا جایی که روایاتی از معصومان در تأیید نجوم احکامی ساخته می شود.
از حضرت رسول (ص) در ردّ انکار نجوم احکامی روایت شده است که فرمود:
«اخاف علی امتی من بعدی خصلتین: تکذیباً بالقدر و تصدیقاً بالنجوم. » (64)
«بر امت خود از دو خصلت بیمناک هستم که پس از من در پیش گیرند:
1. دروغ انگاشتن قضا و قدر.
2. راست و درست انگاری نجوم و احکام نجوم.
حضرت امیر (ع) همین راه را ادامه می دهد و از کژراهه روی و کژاندیشی در این عرصه جلوگیری می کند و با بیان روشن، بی اثری نجوم احکامی در زندگی مردم، یادآور می شود و با کسی که به این مسائل باور دارد و خود را آگاه به نجوم می داند و از حضرت می خواهد در آن روزهای خاص از جنگ با نهروانیان خودداری کند، زیرا به مراد خود نرسد، سخت عتاب آلود سخن می گوید:
«... اتزعم انک تهدی الی الساعة التی من سار فیها صُرف عنه السوء. و تخوِّف من الساعة من سار فیها حاقَ به الضُّر؟ فمن صدق بهذا فقد کذّب القرآن واستغنی عن الاعانة بالله فی نیل المحبوب و دفع المکروه. و ینبغی فی قولک للعامل بأمرک أن یولیک الحمددون ربّه لانک بزعمک انت هَدَیتَه الی الساعة التی نال فیها النّفع و أمِنَ الضُّرّ [ثم اقبل علیه السلام علی الناس فقال:] ایّها الناس ایّاکم و تعلُّم النجوم الّا ما یهتدی به فی بَرٍ او بَحرٍ فانّها تدعوا الی الکهانِة و المنجمُ کالکاهن و الکاهنُ کالسّاحِرِ و السّاحِرُ کالکافر و الکافر فی النار سیروا علی اسم الله. » (65)
«... پنداری تو ساعتی را نشان می دهی که هر که در آن به سفر رود، بدی به وی نرسد، و از ساعتی می ترسانی که اگر در آن، راه سفر پیش بگیرد، زیان، وی را در میانِ خویش می گیرد؟
هر که تو را در این سخن راستگو پندارد، قرآن را دروغ انگارد و در رسیدن به مطلوب و دورکردن آن چه ناخوش است و نامحبوب، خود را از خدا بی نیاز شمارد.
تو، از آن که سخن ات را به کار بندد، چشم داری که تو را سپاس دارد و پروردگارش را به حساب نیارد، چه به گمان خویش، ساعتی را بدو نشان داده ای که در آن به سودی رسیده و از زیانی رهیده است.
[سپس روی به مردم کرد و فرمود:]
ای مردم! از اخترشناسی روی بتابید، جز آن چه بدان راه دریا و بیابان را یابید، که این دانش به غیب گویی می کشاند – و غیب را جز خدا، نداند – منجم چون غیب گوست و غیب گو، چون جادوگر و جادوگر، چون کافر است و کافر در آذر. به نام خدا به راه بیفتید.
به خلاف پندار منجم، حضرت در نبرد با خوارج پیروز شد و به جز هشت – نُه نفر از خوارج همگی تار و مار شدند و هیچ گونه نحسی و شومی فرا روی لشکریان حضرت پدیدار نشد و همگی به درستی و حق بودن سخن حضرت امیر و به پوچی پیشگویی منجم، پی بردند.
در دوره های بعد که نجوم احکامی زمینه رشد می یابد و حاکمان به آن دامن می زنند و حدیث سازان هم چون زمینه را برای رشد و نمود خود فراهم می یابند، برای این که این خرافه را به مردم بباورانند، دست به جعل حدیث می زنند.
شهید مطهری می نویسد:
«چون مردم [مسئله نجوم احکامی را] نمی پذیرفتند، می آمدند مثلاً می گفتند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، یا امیرالمؤمنین(ع) و یا امام صادق (ع) چنین فرموده است. ولی ما در متون احادیث معتبر خودمان، از این حرف ها، چیزی نداریم، یک چیزهایی در قرن ششم و هفتم، شاید به نام حدیث درآمده و قبل از آن نبوده است، یا اگر قبل از آن، اندکی هستند، بدون سند است و بدون این که معلوم باشد از کجا پیدا شده، همین قدر می گوید در فلان کتاب چنین حرفی آمده و فلان عالم هم آن را نقل کرده است. این ها مربوط به اسلام نیست. » (66)
این بیان علمی و روشنگرانه استاد که از روی پژوهش گسترده و بینش روشن به زبان ایشان جاری شده است، تکلیف را برای اهل علم که با این گونه روایات سر و کار دارند روشن می کند و تابلوی راهنمای خوبی است که با روایات نجوم احکامی چگونه باید برخورد کرد؟
از جمله روایاتی که بسیار روشنگر است و عقیده زلال اسلامی و شیعی را به زیبایی می نمایاند، چگونگی برخورد امام صادق (ع) است با عبدالملک بن اعین (برادر زرارة بن اعین) و راهنمایی او، که منجم بوده و گرفتار نجوم احکامی:
«محمد بن علی الحسین باسناده عن عبدالملک بن اعین. قال قلت لابی عبدالله (ع) انی قد ابتلیت بهذا العلم فارید الحاجة، فاذا نظرت الی الطالع و رأیت الطالع الشرّ، جلست و لم أذهب فیها و اذا رأیت طالع الخیر ذهبت فی الحاجة.
فقال لی: تفضی؟
قلت: نعم.
قال: احرق کتبک. (67)
عبدالملک بن أعین می گوید به امام صادق (ع) عرض کردم: آقا من گرفتار شده ام به دانش اخترشناسی و طالع بینی. هرگاه اراده می کنم کاری را انجام دهم، ابتدا به طالع نظر می افکنم که اوضاع ستارگان چگونه است. اگر در طالع و زایچه و براساس این دانش احساس کنم که این ساعت و این روز، شر است، به سوی آن کار حرکت نمی کنم و آن را انجام نمی دهم و در منزل می نشینم. و اگر در طالع و زایچه، خیر بینم، به سوی انجام آن کار می شتابم.
حضرت فرمود: تو به این چیزها توجه داری و براساس آن ها عمل می کنی؟
گفتم: بله.
فرمود: برو و آن کتاب هایی را که در این علم داری، بسوزان.
این فراز بلند، راه را به خوبی روشن می کند و به انسان مسلمان و پیرو مکتب اهل بیت می فهماند که چسان حرکت کند و به بست و گشاد کارهای خویش بپردازد و از آن چه که او را از چشمه های زلال قر آنی و وَحیانی دور می کند، بپرهیزد و هیچ چیز را برای سعادت مندی خود و به نتیجه خوشایند رسیدن کارهای خود، جز خدا و دستورهای راهگشای او، دخالت ندهد.

5. باور به کهانت
 

این پدیده به روزگاران بسیار دور برمی گردد. در دوران پیش از اسلام، در بین اقوام جاهلی رواج داشته است. کهانت را علم می انگاشته اند. علم به رویدادهای آینده از قحطی ها، جنگ ها، زلزله ها، سیل ها و ... در بین مردم مطرح بوده که دارندگان این دانش، با جنیان و شیاطین در پیوند هستند و مسائل غیبی را از آن ها می گیرند و برای مردم باز می گویند.
در دائرة المعارف فارسی آمده است:
«کهان، علم (Kehanat)، یکی از علوم موهوم اقوام ابتدائی که هدف آن پی بردن به حوادث آینده است، براساس ارتباط ارواح بشری با ارواح مجرده، یعنی شیاطین و جنیان. علم کهانت در عرب عصر جاهلی شیوع بسیار داشته و کاهنان معروفی از قبیل (seqq) و سطیح (satih) در تاریخ عرب عصر جاهلی بوده اند، که داستان های بسیاری از ایشان نقل شده. اسلام عقیده کهانت را شدیداً رد کرده است، و از پیامبر اسلام (ص) روایت کرده اند که هر کس سخنان کاهنی را تصدیق کند، به آن چه بر محمد نازل شده کافر شده است. در دوره اسلامی، اغلب مسلمین معتقد بوده اند که کاهنان بعد از ظهور حضرت رسول (ص) از نیروی کهانت خویش بی بهره شده اند، و کهانت حقیقت خود را از دست داده است. » (68)
اما این که کاهن، در نزد مردم و ادیان، چه پایگاهی داشته و در اصل این فرد با چه سازوکاری به این مقام می رسیده و به غیب گویی می پرداخته، در همان اثر آمده است:
«کاهن (Kahen)، در بعضی ادیان، شخصی که واسطه میان خدا، یا یکی از خدایان، و انسان است، و چنان تقربی نزد خدا، یا آن خدایان، دارد که می تواند اراده او را برای بشر آشکار سازد، و وسیله تقدیم عبادت ها و قربانی های (= قربانی) انسان باشد. کاهن بدین معنی را در زبان عبری کوهن (Kohen) میخواندند، و نباید آن را با کاهن مصطلح اعراب بت پرست خلط کرد (- کاهن، در نزد اعراب). کاهن نماینده جامعه و در امور دینی خبره است، و راه و رسم تقدیم قربانی جامعه و کشف اراده خدا را می داند. در زمان های باستانی، کاهنان از طریق غیب گوئی و الهام خواست الاهی را کشف می کردند، و در زمان های بعد، در بعضی ادیان، کاهنان با کسب معرفت در شریعت و سنن و روایات به کار اکتشاف مشیت الاهی می پرداختند. در جوامع ابتدائی، که خانواده نخستین گروه اجتماعی بود، وظیفه کاهنی به رئیس خانواده اختصاص داشت. بعدها که شاه بزرگ ترین رئیس اجتماع شد، این وظیفه بدو انتقال یافت. سپس وظایف شاهی و کاهنی از هم جدا شد، و کاهنان از طرف شاه انتخاب می شدند، و در انتخاب آنان احوال بدنی خاص و نشانه هائی دال بر قابلیت ارتباط ایشان با خدا (از قبیل رفتن به حالت خلسه و تأمل و رؤیاها) دخالت داشت.
در ادیان قدیم، کاهن مأمور انجام مراسم دینی معبدی بود که در آن خدمت می کرد، و قربانی ها را او انجام می داد، و درباره ی هدایا و اهداکنندگان داوری می کرد؛ وسیله تقرب عبادت کنندگان به معبودشان بود، و اراده معبود را ابلاغ می کرد، و از راه غیب گویی و الهام گرفتن و فال زدن به حل مشکلات مردم می پرداخت. از همین مقدمات رفته رفته تعلیم مبانی دین و اصول اخلاقی و داوری در مسائل دینی و اخلاقی به کاهنان اختصاص یافت. دین برهمائی هند نمونه ای از یک دین قدیمی و توسعه یافته است که کاهنی موروثی در آن به کمال خود رسیده است. کاهنان قدیم مصر سازمان مفصلی داشته و شاه رئیس کاهنان بود. در یونان و روم در دوره بت پرستی کاهنی رنگ دیگری داشت و به طبقه خاصی مخصوص نبود. هر کس می توانست کاهن شود، ولی این کار بیش تر به اشراف اختصاص داشت. هر کاهن خادم یک خدا بود و نمی توانست در معبد خدایان دیگر خدمت کند. کاهن عنوان معلم اخلاق یا قاضی نداشت. هم در یونان و هم در روم، دولت بر کاهنان نظارت می کرد. در دین بودائی و اسلام از همان زمان طلوع آن ها اصلاً وظیفه کاهنی وجود نداشته است.
در دین یهود، پیشرفت کاهنی همانند پیشرفت آن در میان اقوام دیگر بود. در زمان حضرت موسی (علیه السلام) مقام کاهنی به خاندان برادرش هارون اختصاص یافت، ولی، تا زمان بازگشت یهودیان از اسارت بابلی و ساختن دومین معبد، سازمان منظمی نداشت. سموئیل و سلیمان از کاهنان یهود بوده اند. پس از اسارت، کاهنی سازمان یافت، و در تحت نظارت خاندان هارون قرار گرفت، و دیگر لاویان به کارهای دست دوم آن می پرداختند. در دین یهود، کاهنی توسعه فراوان یافت، و وظیفه اولیه «کوهن» که غیب گویی بود به تعلیم و تفسیر تورات مبدل شد. کاهنان نماینده و حافظ قدس یهودیان و اطاعت ایشان از اراده یهود بودند، و قوم یهود را با علم خود به شریعت راهنمائی می کردند. پیغمبران نیز همین وظیفه را – منتهی از طریق الهامی که به شخص آنان می شد – داشتند. اگرچه در طی تاریخ اختلافاتی بین افراد روی داده است، بین مشاغل کهانت و پیغمبری اختلافی نبوده است، و گاه این دو شغل در یک فرد گرد آمده است (مثلاً، در مورد سموئیل و ارمیا). کاهنان به سبب وقوفشان بر شریعت، داور یا قاضی نیز شدند.
کاهنان مذهب مسیح همان کشیشان اند، کاهن نامی که اعراب بت پرست به غیب گو یا فالبین می داده اند. کاهنان الهامات خود را از حالات خلسه و رؤیاهای شبانه می گرفتند. چنان تصور می کردند که هر کاهن جن یا شیطان مخصوص به خود دارد که از او الهام می گیرد، و این جن را تابع یا صاحب یا ولی یا مولای او می نامیدند. کاهنان الهامات به اصطلاح غیبی خود را با جمله های کوتاهی به نثر مسجع و غالباً به صورتی تاریک و مبهم بیان می کردند که هر کس می توانست به میل خود آن ها را تفسیر کند. کاهنان در جاهلیت مقام مهمی داشتند، و در همه امور خانوادگی و قبیله ای طرف مشورت بودند، و داوری های ایشان بی چون و چرا پذیرفته بود. با ظهور اسلام، خرافات گوناگون جاهلیت و از جمله کاهنی از میان رفت. (69)
عرب ها به کاهن عرّاف می گفتند. رسول گرامی اسلام (ص) مسلمانان را از رفتن پیش کاهنان، برای آگاهی از آینده سرنوشت خود باز می داشت:
«نهی عن ایتان العرّاف. » (70)
امام صادق (ع) می فرماید:
«من تکهن او تکهن له فقد برء من دین محمد صلی الله علیه و آله»
«کسی که کهانت کند یا برای او کهانت کنند، از دین محمد (ص) براءت جسته است. »
محمد بن ادریس حلی (598 ھ) در بخش پایانی کتاب السرائر از کتاب مشیخه حسن بن محبوب روایت می کند:
«الهیثم بن واقد الجزری قال قلت لابی عبدالله (ع) ان عندنا بالجزیرة رجلاً ربما اخبر من یأتیه یسأله عن الشیء یسرق، او شبه ذلک، افنسأله؟
قال: فقال: قال رسول الله، صلی الله علیه و آله، من مشی الی ساحر، او کاهن، او کذّاب یصدّقه بما یقول فقد کفر بما انزل الله من کتاب. » (71)
حسن بن محبوب از هیثم بن واقد جزری نقل می کند که گفت:
به امام صادق (ع) عرض کردم: در جزیره ما مردی است که می آگاهاند کسی را که از او از دزدی اموال اش می پرسد. و رویدادهایی مانند این. آیا ما هم از او چیزی بپرسیم؟
گفت: حضرت در جواب فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: هرکسی که به سوی ساحر برود و کاهنی را مورد توجه قرار دهد، یا دروغ گویی را تصدیق کند، کفر ورزیده به آن چه که خداوند متعال بر رسول خدا (ص) نازل فرموده است.
کاهنان، بسیار نفوذ داشتند. در بین مردم به داوری می پرداختند. با تردستی ویژه جرم را کشف می کردند. از هوش بالایی برخوردار بودند. از حالت های متهم، دگرگونی هایی که در چهره اش پدید می آمد و از واژگانی که به زبان می آورد، به دست می آوردند بزه را انجام داده است، اما هیچ گاه بروز نمی دادند که این کشف و شناسایی بزهکار سرچشمه گرفته از هوشی است که دارند و یا از حالت های خود متهم به دست آمده است، بلکه این گونه وانمود می کردند که نشأت گرفته از ارتباطی است که با «جن» دارند و«جن» آنان را از پس پرده می آگاهاند.
البته این حقیقت دارد که انسان هایی با جن ها در ارتباط بوده اند. آیه شریفه زیر هم به این موضوع دلالت دارد:
«و أنّه کان رجال من الانس یعوذون برجالٍ من الجن فزادوهم رهقاً. » (72)
«و این که مردانی بوده اند از آدمیان که به مردانی از جنیان پناه می برده اند و آنان را تباهی افزودند. »
اما این پناه جویی و پناه بردن به نیروهای پست و پناه نجستن به ذات باری، نه تنها برای آنان سود دربرداشت که بر تباهی و گمراهی آنان افزود.
جنیان، پیش از بعثت رسول گرامی اسلام (ص)، به آسمان می رسیدند و در جاهایی گوش می ایستادند و چیزهایی می شنیدند و به مردانی از آدمیان که با آنان در ارتباط بودند، خبرهایی می دادند:
«وانا لمسنا السماء فوجدنها ملئت حرساً شدیداً و شهبا.
و انا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الان یجدله شهاباً رصدا.
و انا لاندری أشرّ ارید بمن فی الارض ام اراد بهم ربّهم رشدا. » (73)
«و این که، آسمان را بسودیم دیدیم اش که از پاسداران دلیری و شهاب ها آکنده گشته است.
و این که، ما در جاهایی اش به شنیدن می نشستیم و اکنون هر که گوش بدارد شهابی در کمین خویش یابد.
و این که، ما ندانیم برای کسانی که زمین اند بدی خواسته شده است، یا پروردگارشان برای شان نیکی خواسته. »
شهید مطهری در تفسیر سوره جن، زیر عنوان: «کهانت و ارتباط با جن» پس از یادآوری آیه شریفه «وانه کان رجال من الانس ... » می نویسد:
«[آیه شریفه] اشاره می کند به کهانت و ارتباط با جن و از جن مدد گرفتن انسان ها: حالا فهمیدیم که گروهی از مردان انسان ها به مردانی از جن پناه می بردند و آن ها را بیش تر بدبخت و تیره و گناه کار می کنند.
عمل کهانت و جن گیری و رابطه با جن برقرار کردن، در عرب هم معمول بوده که می گفتند ما پناه می بریم به رئیس جن و از این حرف ها.
او چیست که انسان بخواهد به او پناه ببرد؟
اصلاً ما کی هستیم، مردان ما کی هستند که انسان ها بیایند به آن ها پناه ببرند؟
یعنی کسی که باید به او پناه برد، فقط خداست. به خدا باید پناه برد از جن و انس، از هر گزندی و از همه چیز. در پناه آن ها زندگی کردن یعنی چه؟
«فزادوهم رهقا» دو معنی مختلف دارد در آن واحد که هر دو درست است. یکی این که پناه گیرندگان انسی که می خواهند خود را در پناه آن مردان جن قرار بدهند، آن ها را بیش تر بدبخت می کنند، آن جن ها را گناه کارتر می کنند. عکس اش هم درست است: وقتی که این ها خودشان را در پناه آن ها قرار می دهند.
این جن ها، آن انس ها را بیش تر بدبخت و گناه کار می کنند.
دوتایی همدیگر را بیش تر گناه کار و بدبخت و بیچاره می کنند، یعنی کاری است به زبان هر دو طرف. » (74)
و استاد شهید در ذیل دو آیه شریفه: «و أنّا لَمَسنا السَّماء ... » و «انّا کنا نقعد منها مقاعد للسمع... » می نویسد:
«... این موجودی که نامش جن است و به واسطه همان عنصر خاص خودش در «لحظه» می تواند عالم مادی را طی کند، با این که از نظر اندیشه و روح، پایین تر از انسان است، از نظر جسم ... از انسان خیلی قوی تر و نیرومندتر است. از قرآن استنباط می شود که این ها خود را تا نزدیک ترین آسمان ها هم می رسانند. و آن آسمان ها، مقر ملائکه است. به این معنی که ملکوت آن آسمان ها، مقرّ ملائکه است. این ها گاهی چون می توانند خودشان را تا آن افق نزدیک کنند، می توانند از یک سلسله خبرها، آگاه بشوند.
بعد از قضیه بعثت حضرت رسول (ص)، این ها دیدند یک دگرگونی در آن آسمان ها، پیدا شده، یعنی نمی گذارند نزدیک بشوند و اگر بخواهند نزدیک بشوند، این ها را با شهاب می رانند. البته گفته اند کلمه شهاب کنایه است، یعنی با یک نیرویی این ها را می رانند. این ها گفتند ما دیدیم که وضع در آن جا برای ما دگرگون شده، دیگر ما را به آن نزدیکی ها راه نمی دهند، ولی با خود فکر می کردیم آیا شرّی برای مردم زمین اراده شده است، یا خیری؟
نمی دانستیم که منشأ این جریان، شرّی است یا خیری؟
حالا فهمیدیم که یک خیر سبب این کار بوده است.
«وانا لمسنا السماء» ما آسمان را لمس کردیم، یافتیم آن را که پر شده است از نگهبانان و از شهاب ها. یعنی برای ما دیگر امکان نزدیکی در آن جا نیست.
«وانا کنّا نقعدُ منها مقاعد للسمَّع» ما قبلاً آن نزدیکی ها می نشستیم و استراق سمع می کردیم. یعنی از جریان ها به نحوی آگاه می شدیم.
اما «فمن یستمع الآن یجدله شهاباً رصداً» حال اگر کسی بخواهد در مقام استماع بربیاید، با شهابی که در کمین است، او را می رانند. » (75)
اکنون سخن از این است که آیا ارتباط با این موجود ممکن است. یعنی در دوران ما که دوران پس از بعثت نبی مکرم اسلام است و در آسمان آن دگرگونی های ژرف روی داده و جنیان از هرگونه خبرگیری بازمانده اند، باز هم ممکن است با مردانی از آدمیان در تماس باشند و خبرهایی را به آنان بدهند، یا خیر؟
اگر تماسی با مردانی از آدمیان و یا ارتباط هایی بوده، پیش از بعثت بوده و پس از بعثت، پرونده این کار به طور کلی بسته شده است.
و در دوران وحی و در دورانی که مردم بایست در فضای عطرآگین وَحی زندگی کنند و راه را از بی راه بازشناسند، هر روزنی که اندک همانندی با وحی داشته باشد بسته، تا مردم به طور دقیق به پیام های آسمانی وَحیانی توجه کنند.
به دیگر سخن، قرآن خود از ارتباط مردانی از آدمیان با جنیان خبر می دهد و این به روایت قرآن در دورانی بوده که جنیان می توانستند به نزدیک ترین جایگاه فرشتگان راه بیابند و خبرهایی را بشنوند و پاره ای از آن ها را به مردانی از آدمیان که با آن ها در تماس و ارتباط بودند برسانند، حال که راه ها بسته شده و آنان از نزدیک شدن به جایگاه فرشتگان و استراق سمع محروم اند، دیگر خبری برای مردمانی از آدمیان ندارند که به آنان گزارش کنند. از این روی در دوران پس از بعثت، تا روز قیامت، این امکان برای هیچ کس نیست که ادعا کند و بگوید آن چه را که می گوید براساس ارتباطی است که با جنیان دارد. با این حال، اگر راه هایی هم برای ارتباط – نه خبرگیری، زیرا جنیان دیگر دسترسی به خبرها ندارند – و بهره گیری از جنیان باشد، از نظر فقهای ما حرام است. و شماری از صاحب نظران از این زاویه این کار را ناروا دانسته اند که انسان را به پستی می کشاند و او را از کمال باز می دارد و ضربه های سهمگینی به روح و روان انسان وارد می سازد.
استاد شهید مطهری می نویسد:
«... کسانی که به جنبه های معنوی انسان می اندیشند، این کار را کار غلط و بدی می دانند و معتقدند که روح انسان را خراب و فاسد می کند؛ نه تنها برای انسان کمالی شمرده نمی شود، بدتر انسان را خراب می کند. این جور ادعا می کنند که معاشرت با جن در روح انسان آن اثری را می گذارد که معاشرت با انسان های پستِ منحط کوتاه فکرِ گرفتار به یک نوع آلودگی ها. چگونه اگر انسان با آن ها معاشرت داشته باشد، روح اش را پست و منحط می کند؟» (76)
از این سوره و آیات شریفه آن می توان دستورالعمل گرفت و آن این که اگر ارتباط با جنیان به سود انسان بود و اثر بدی این ارتباط نمی گذاشت، خداوند زمینه چنین ارتباطی را برای رسول گرامی خود فراهم می ساخت. از آیات برمی آید که آن ها اجازه داشته اند قرآن را بشنوند:
«اذا صرفنا الیک نفراً من الجن یستمعون القرآن. » (77)
و [یاد کن] وقتی را که گروهی از جن را به سوی تو روان کردیم تا قرآن را بشنوند.
«قل اوحی الیّ انّه استمع نفر من الجن فقالوا انّا سمعنا قراناً عجبا. » (78)
«بگو: به من وحی شده است که دسته ای از جنیان گوش بداشتند و گفتند ما خواندنی شنیده ایم شگفت. »
اما این که رسول خدا به گفت و گو بپردازند، معاشرت کنند و به طور مستقیم با آن حضرت در تماس و ارتباط باشند، از آیات فهمیده نمی شود.
شهید مطهری می نویسد:
«از همین آیات می توانیم دستورالعملی بگیریم که در عین این که چنین مخلوقی در عالم وجود دارد و بهترین دلیل اش همان است که قرآن از وجود این مخلوق خبر داده است، انسان ها هیچ وقت دنبال این کار نروند که با این مخلوق ارتباطی برقرار کنند. حتی وقتی که آن ها آمدند از قرآن آگاه شدند، بدون ارتباط مستقیم با شخص پیغمبر بوده و شخص پیغمبر با این ها ارتباط مستقیم نگرفت، یعنی خدا نخواست که پیغمبر ارتباط مستقیم با آن ها بگیرد و بیایند حرفی بزنند.
نه این که بخواهم بگویم امری نشدنی است، ولی خداوند نخواسته به این شکل باشد. آن ها آمده اند از موضوع هم آگاه شده اند، بدون آن که ارتباط مستقیمی با پیغمبر بگیرند، رفته اند در میان جمع خودشان، قضایا را در میان گذاشته اند. و لذا قرآن می گوید: «قل ... » به آن ها بگو به من وحی شده که چنین جریانی رخ داده است؛ نه این که بگوید: آن ها آمدند پیش من، من چنین گفتم و آن ها چنین گفتند. بلکه آن ها آمده اند و رفته اند، کارشان گذشته و تمام شده، بعد به من وحی شد که چنین جریانی رخ داد. » (79)
با توجه به آن چه گذشت، مؤمنان و باورمندان به اسلام، قرآن مداران و پای بندان به سیره رسول و ائمه هدی (ع)، باید هوشیار باشند به این گونه ادعاها اهمیتی ندهند و بدانند حتی اگر کسانی راست بگویند که با جنیان در ارتباط هستند، انسان هایی هستند با روح های پست و بسیار حقیر و غیردرخور اعتماد و بی گمان، نه تنها دردی را درمان نمی کنند و برای فقر و فاقه و گرفتاری کسی چاره نمی سازند که او را گرفتار می سازند و به تباهی می کشند.

6.باور به قیافه شناسی
 

در دوران جاهلیت، اگر در بازشناسی نسبت نوزاد و یا بزرگسالی، تردید و یا اختلافی بود، به قیافه شناس و قائف، مراجعه می کردند و به سخن او اعتماد می کردند. این، یکی از شیوه های دادرسی بود:
طریحی قائف را چنین معرفی می کند:
«و هو الذی یعرف الآثار و یلحق الولد بالوالد و الأخ بأخیه. » (80)
قیافه شناس کسی است که از نشانه ها و آثار موجود در اعضای افراد، فرزند را به پدرش و برادر را به برادرش می پیونداند.
شیخ انصاری می نویسد:
«والقائف کما هو عن الصحاح والقاموس و المصباح هوالذی یعرف الآثار و عن النهایة و مجمع البحرین زیادة أنه یعرف شبه الرجل بأخیه و ابیه.
و فی جامع المقاصد و المسالک کما عن ایضاح النافع و المیسیه أنها الحاق الناس بعضهم ببعض. » (81)
قائف کسی است که آثار را می شناسد و شباهتی که بین پدر و پسر و بین دو برادر وجود دارد درمی یابد.
مراد از قیافه، پیوند دادن نَسَبی شماری از مردم به شمار دیگر است.
در لغت نامه دهخدا آمده است:
«قیافه شناسی ... علمی است معروف که از صورت، پس به سیرت برند و آن را فرصت نیز خوانند (آنندراج. غیاث اللغات) قیافه شناسی بر دو گونه است: قیافه شناسی از اثر که آن را در عربی عیافة گویند و قیافه شناسی از بشره و کیفیات صورت که قیافه شناس اصطلاحاً بدان اطلاق گردد.
قیافه شناسی علمی است که از چگونگی استدلال از هیأت های اعضای دو شخص به مشارکت و یگانگی میان آن دو در سَب و ولادت و سایر احوال بحث می کند.
این گونه استدلال در میان عرب، به بنی مدلج اختصاص داشت و آموختن آن ممکن نیست و بنای این علم براساس حدس و تخمین و گمان است، نه یقین و استدلال از این روی، در این باره کتابی نوشته نشده و تعلیم و تعلمی حاصل نگردیده است. » (82)
اکنون باید دید که اسلام با دانش قیافه شناسی، چسان برخورد کرده است. آیا در دادرسی ها و اختلاف ها بر سر نسب، بهره برده و با این که همان گونه که در بسیاری موارد راه خویش را از آیین ها و سنت های جاهلی جدا ساخته، از این راه نیز جدا ساخته است.
البته در این راه، یعنی جداسازی روش های اسلامی در شناسایی نسب، با روش های جاهلی، شیعه به خاطر بهره گیری دقیق از آموزه های اهل بیت، گام های استواری برداشته است که در کتاب های فقهی شیعه، جلوه ای خاص پیدا کرده است.
شیخ انصاری می نویسد:
«القیافة و هو حرام فی الجمله نسبه فی الحدائق الی الاصحاب و فی الکفایة لا أعرف له خلافاً و عن المنتهی الاجماع.
... و الظاهر أنه مراد الکل و الا فمجرد حصول الاعتقاد العلمی او الظّنی بنسب شخص لا دلیل علی تحریمه و لذا نهی فی بعض الأخبار عن اتیان القائف و الأخذ بقوله.
ففی المحکی عن الخصال ما أحب أن تأتیهم (82) و عن مجمع البحرین ان فی الحدیث: لاتأخذ بقول القائف. » (83)
قیافه شناسی – نه در تمام موارد، بلکه در پاره ای از موارد، آن هم وقتی که به امر حرامی بینجامد – حرام است. صاحب حدائق، این دیدگاه را به اصحاب نسبت داده است. و در کفایه آمده است: سخنی که برخلاف آن باشد، نمی شناسم. در منتهی ادعای اجماع شده است. ظاهر این است که مراد تمامی فقیهان از حرام بودن قیافه شناسی آن موردی است که به حرام بینجامد. وگرنه مجرد رسیدن به اعتقاد علمی و یا ظنی به نسب شخصی، حرام باشد، دلیلی برای آن وجود ندارد. از این روی، در پاره ای اخبار از رجوع کردن به قیافه شناس و به کار بستن سخن او نهی شده است.
در کتاب خصال شیخ صدوق از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: دوست ندارم به قیافه شناس مراجعه کنی.
و بنابر نقل طریحی در مجمع البحرین، در حدیث آمده است: به گفته قیافه شناس اعتنایی نکنید.
شیخ انصاری، پس از آن که به روشنی دیدگاه عالمان و فقیهان شیعه را بیان و خود نیز همان دیدگاه را می پذیرد، دیدگاه شماری از علمای اهل سنت را نقل می کند و آن براساس اخبار رسیده از اهل بیت، مردود می شمارد:
«نسب بعض اهل السنة (84) ان رسول الله، صلی الله علیه و آله، قضی بقول القافه. و قد انکر ذلک علیهم فی اخبارنا کما یشهد به ما فی الکافی عن زکریا بن یحیی بن نعمان الصیر فی قال: سمعت علی بن جعفر یحدث حسن بن الحسین بن علی بن الحسین فقال: والله لقد نصرالله اباالحسن الرضا (ع) فقال الحسن: ای والله جعلت فداک لقد بغی علیه اخوته.
فقال: علی بن جعفر: ای والله و نحن عمومته بغینا علیه.
فقال له الحسن: جعلت فداک کیف صنعتم فانی لم أحضرکم.
قال: قال له اخوته و نحن ایضاً: ما کان فینا امام قط حائل اللون.
فقال لهم الرضا (ع): هو ابنی.
قالوا: فان رسول الله، صلی الله علیه و آله، قد قضی بالقافة فبیننا و بینک القافه.
قال: ابعثوا انتم الیهم فاما انا فلا و لا تعلموهم. فما دعوتهم الیه و لتکونوا فی بیوتکم.
فلما جاءوا اقعدونا فی البستان واصطف عمومته و اخوته و اخوته و أخذوا الرضا (ع) و البسوه جبّة من صوف و قلنسوة منها و وضعوا علی عنقة مسماة و قالوا له: ادخل البستان کانک تعمل فیه.
ثم جاء و بأبی جعفر (ع) فقالوا: ألحقوا هذا الغلام بأبیه.
فقالوا: لیس له ههنا اب و لکن هذا عم ابیه و هذا عمه و هذه عمته و ان یکن له ههنا اب فهو صاحب البستان، قال قدمیه و قدمیه واحدة فلما رجع ابوالحسن (ع)
قالوا: هذا ابوه.
قال علی بن جعفر: فقمت فمصصت ریق أبی جعفر (ع) ثم قلت له: أشهد انک امامی ... » (86)
زکریا بن یحیی می گوید: شنیدم که علی بن جعفر، حسن بن حسین بن علی حدیث می کرد و می گفت:
به خدا سوگند خداوند ابوالحسن الرضا را یاری کرد.
حسن گفت: بله قربانت گردم، برادران اش به آن حضرت ستم کردند.
علی بن جعفر گفت: بله، به خدا سوگند، ما عموهایش هم به او ستم کردیم.
حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه کردید؟ زیرا من نزد شما نبودم.
علی بن جعفر گفت: ما و برادران اش به او گفتیم: هرگز در میان ما خاندان، امامی که رنگ اش دگرگون باشد، نبوده است.
[مقصودشان این بود که امام محمدتقی، به شما شباهت ندارد.]
ابوالحسن الرضا (ع) فرمود: او فرزند من است.
گفتند: همانا رسول خدا (ص) به حکم قیافه شناس داوری فرموده است. میان تو و ما هم، قیافه شناس داور باشد.
حضرت فرمود: من دنبال آنان نمی فرستم. شما بفرستید به آنان نگویید به چه منظوری دعوت شان کرده اید و شما در خانه خود باشید.
چون ایشان آمدند، ما را در باغ نشانیدند. و عموها و برادران و خواهران امام رضا (ع) صف بستند. به امام رضا (ع) خرقه و کلاهی پشمین، به او پوشانیدند و بیلی بر دوش اش گذاشتند و گفتند به صورت باغبانی وارد باغ شود. سپس ابی جعفر [امام جواد] را آوردند و گفتند این پسر را به پدرش ملحق کنید.
قیافه شناسان گفتند: پدر او در بین شما نیست. این و این عموی پدر او هستند و این عموی خود اوست و این عمه اوست. اگر برای او در این جا پدری باشد صاحب باغ است؛ زیرا قدم های او با قدم های پسر یکسان است.
چون حضرت رضا(ع) برگشت: گفتند همین شخص پدر اوست.
علی بن جعفر می گوید من برخاستم و لب ابی جعفر (ع) را بوسیدم، چنان که آب دهان اش را مکیدم. و به او عرض کردم: گواهی می دهم که تو نزد خدا امام من هستی.
با این که شیخ انصاری به این حدیث استدلال کرده و بر ردّ حکم قیافه شناس، اما این روایت، افزون بر ضعف سند، دربردارنده مطالب سست و سخیفی است که پذیرش آن را دشوار می سازد.
شیخ یوسف بحرانی، از ظاهر روایاتی که فقیهان به آن ها استدلال کرده و بر حرام بودن قیافه شناسی فتوا داده اند، چنین برداشتی ندارد. در مَثَل درباره روایتی که ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود:
«من تکهن او تکهن له فقد بریء من دین محمد (ص)»
سپس از قیافه شناسی می پرسد و آن حضرت می فرماید:
«ما اُحب ان تأتیهم»
می نویسد:
«ان الحدیث المذکور لاظهور له فی التحریم کما علله اصحاب»
و درباره روایت کافی به نقل از زکریا بن یحیی بن النعمان الصیرفی، از علی بن جعفر – که یادآور شدیم – می نویسد:
«فظاهر هذا الخبر جوازها و الاعتماد علیها:
اما اولاً فلانهم لما دعوه الی حکم القافه اجابهم الی ذلک و لو کان ذلک محرماً لایجوز الاعتماد علیه، لما اجابهم بل منعهم و قال: انه محرم غیرمشروع و لایجوز الاعتماد علیه علی نفی ولا اثبات.
و اما ثانیاً، فانهم نقلوا ان رسول الله (ص)، قضی بالقافه، و ظاهره (ع) تقریرهم علی ذلک، حیث لم یکذبهم.
و اما قوله (ع) ابعثوا انتم الیهم و اما انافلا. فالظاهر ان المراد منه هو لدفع التهمة عنه (ع) بانه ربما یکون اعلامه لهم بذلک قرینة لهم علی الحاقه به.
کما یشعر به قوله: ولا تعلموهم لما دعوتموهم، لا أن المراد منه مایتوهم من انه لما لم یکن مشروعاً لم یرض (ع) بأن یکون هوالداعی لهم. و بالجمله فان ظاهر الخبر هو ما ذکرناه من جواز ذلک و صحة الاعتماد علیه.
اللهم الا ان یقال: انه لما کان (ع) یعلم ان القافة یلحقونه به.
و یندفع بهم شبهة اعمامه و اخوتة من انکار هو کونه ابنه، رضی بذلک.
وفیه: ما فیه. فانه بالدلالة علی ما ندعیه انسب و الی ما ذکرناه اقرب، من ان القافة لا یقولون الا حقاً و لا یحکمون الا صدقاً.
و بالجمله، فادلیل من الاخبار علی التحریم غیرظاهر. ولیس الا ما یدعی من الاجماع.
نعم یمکن ان یقال: ان الحکم بالحاق شخص بآخر، الموجب لترتب احکام کثیره، مثل حل النظر، والمیراث و تحریم المناکحة و نحو ذلک، یحتاج الی دلیل شرعی قاطع، والخبر المذکور لا دلالة فیه علی وجوه یوجب ذلک مطلقا. والله العالم. »(87)
از ظاهر این خبر برمی آید قیافه شناسی و اعتماد بر قیافه شناسان رواست.
نخست آن که: عموها و برادر امام رضا (ع) چون ایشان را دعوت کردند به حکم قیافه شناس، اجابت کرد دعوت آنان را. اگر این کار حرام بود، و روا نبود اعتماد به حکم او، به هیچ روی امام دعوت عموها و برادران خویش را نمی پذیرفت، بلکه آنان را از این کار باز می داشت و می فرمود: رجوع به قیافه شناس حرام است و نامشروع و روا نیست اعتماد به حکم قیافه شناس، نه در نفی الحاق فرزند به پدر و نه در الحاق فرزند به پدر.
دو دیگر: عموها و برادران امام رضا (ع) نقل کرده اند که رسول گرامی اسلام براساس گفته قیافه شناس حکم کرده است. از ظاهر برمی آید که امام رضا (ع) نقل آنان را در این امر تقریر کرده، به گونه ای که آنان را تکذیب نکرده است.
اما سخن امام «بعثوا انتم الیهم و اما انا فلا. » شما به دنبال قیافه شناسان بفرستید و اما من این کار را نمی کنم. از ظاهر این سخن استفاده می شود مراد از فرستادن به سوی قیافه شناسان برای دفع نهضت از حضرت بوده است. زیرا چه بسا اعلام آن حضرت به ایشان برای انجام این امر، قرینه ای بوده برای عموها و برادران که قیافه شناسان امام جواد(ع) را به امام رضا(ع) ملحق می کنند. همان گونه که اشعار می دارد به این مسئله سخن خود حضرت که فرمود: «لاتعلموهم لما دعوتموهم» به آنان نگویید که برای چه کاری شما را دعوت کرده ایم.
نه این که مراد چیزی باشد که چه بسا توهم می شود.
این که به درستی اگر مشروع نمی بود، به هیچ روی حضرت راضی نمی شد که قیافه شناس را فرا بخوانند.
روی هم رفته از ظاهر خبر برمی آید آن چه را ما یادآور شدیم: از جواز رجوع به قیافه شناس و درستی اعتماد بر او.
اگر گفته شود: چون که امام می دانست قیافه شناس فرزند او را به او ملحق می کند و با این کار شبهه عموها و برادران اش از بین می رود، از این روی راضی شد به این کار آنان از قیافه شناس کمک بگیرند و داوری را به او واگذارند.
در آن است، آن چه در آن است. و دلالت این مطلب با آن چه ما ادعای آن را داریم مناسب تر است و به آن چه ما یادآور شدیم نزدیک تر. از این که: قیافه شناس جز حق نمی گوید و جز به راستی حکم نمی کند. باری، دلالت اخبار بر حرام بودن قیافه شناسی، غیرظاهر است. دلیلی وجود ندارد بر این امر، جز ادعاهای اجماع.
بله، ممکن است گفته شود: حکم به الحاق شخص به دیگری، احکام بسیاری را در پی دارد، مانند حلال شدن نگاه، ارث بردن، حرام شدن ازدواج و ... که این گونه احکام، نیاز به دلیل شرعی قاطع دارد و خبر یادشده چنین دلالتی ندارد.
قیافه شناسی علم نیست وگرنه، بی گمان اسلام آن را روا می شمرد. همان گونه که امروزه می بینیم فقیهان به نتیجه آزمایشات علمی که برای کشف واقعیت و الحاق فرزند به پدر و مادر انجام می گیرد توجه دارند. در حالی که قبلها، زمانی که هنوز این گونه آزمایش ها اطمینان آور نبودند، شماری از فقیهان ما به روشنی آن ها را رد می کردند و این راه را برای الحاق نوزاد به پدر و مادر اطمینان آور نمی دانستند.

7.ذبیحة الجن علامت گذاری با خون
 

در بین عرب های جاهلی رسومی بوده که پایه و اساس جز پندارهای به دور از خرد نداشته است و حرکت هایی بوده غیر توحیدی و شرک آلود. از این روی اسلام با آن ها به رویارویی برخاسته و مردمان عقیده مند به خود را از این گونه رفتارها بازداشته است.
از جمله آن رسم های خرافی و خردسوز، ذبیحة الجن است. مردمان جاهلی برای دورماندن از چشم زخم، هنگامی که حادثه شیرینی در زندگی شان روی می داد، مانند خریدن خانه و یا جاری شدن چشمه ای گوسفندی را ذبح می کردند. در دوران اسلام، رسول خدا (ص) مردم مسلمان را از این کار بازداشت:
«نهی عن ذبایح الجن و هو ان یشتری الرجل الدار او یستخرج العین و ما اشبه ذلک. فیذبح له ذبیحة للطیرة مخافة ان لم یفعل أن یصیبه شیء من الجن. فابطل ذلک النبی و نهی عنه. » (88)
پیامبر اکرم (ص) از ذبایح جن نهی فرمود. و آن این است که کسی خانه ای می خرد، یا چشمه ای را جاری می سازد و یا کاری مانند این ها، سپس گوسفندی را می کشد، برای جلوگیری از چشم زخم مردم، از این می ترسد که اگر این کار را انجام ندهد، جن ها به آو آسیب برسانند.
این رسم جاهلی، در بین مسلمانان، بسیار دامن گستراند، و اکنون نیز در جای جای سرزمین های اسلامی دیده می شود. و حتی اسلامیان به خاطر دورشدن آموزه های نبوی، جاهایی پا را فراتر از مردمان جاهلی گذاشتند. تا آن جا که جلوی عروس و داماد، جلوی تابوت، جلوی مسافری که از سفر برگشته و ... گوسفند، گاو و یا شتری ذبح کرده و می کنند، تا چشم زخمی به عروس و داماد، مسافر و یا لحظه مبارک زندگی کارگر نیفتد، یا جلوی تابوت می کشند بدین منظور که شومی مرگ به زندگی شان سایه نیفکند و با این قربانی، مرگ چتر خویش را از سر آن خانواده بردارد.
البته اگر این کار برای تصدق باشد و کسانی که رویداد مبارکی در زندگی شان به وقوع پیوسته، از کشتن گوسفند، گاو و شتر نیتی جز این نداشته باشند که به مستمندان صدقه بدهند و آنان را اطعام کنند، نه تنها منعی ندارد که کاری است شایسته.
در این راستا و از حاشیه های این رسم جاهلی، علامت گذاری با خون قربانی است. حتی عقیقه برای فرزند را، که کاری است شایسته و مورد سفارش اسلام و سنتی است از سنت های نبوی، شماری به این خرافه و عمل مشرکانه، آلوده اند و می آلایند. این در حالی است که رسول گرامی اسلام پیروان خویش را از این کار خرافی و مشرکانه بازداشته و امامان معصوم (ع) با پیروی از این سیره توحیدی و تابناک رسول اعظم، همگان را از این گونه رفتارها پرهیز داده اند:
* معاویة بن وهب از امام صادق (ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود:
«عقّت فاطمة عن ابنیها و حلقت رؤوسهما فی الیوم السابع و تصدَّقت بوزن الشعر ورقا. و قال کان ناس یلطِّخون رأس الصبیّ فی دم العقیقة و کان ابی یقول: ذلک شرک. »(89)
«جده ام فاطمه، سلام الله علیها، روز هفتم ولادت دو فرزندش، حسن و حسین (ع) عقیقه کرد و سر آنان را تراشید و برابر موی سر آن دو، نقره در راه خدا صدقه داد. »
امام صادق(ع) فرمود: شماری از مردم، خون عقیقه را بر سر نوزاد می مالیدند، پدرم ابی جعفر باقر(ع) می فرمود: این کار شرک است.
* عاصم کوزی می گوید از امام صادق (ع) پرسیدم:
ایؤخذ الدم فلیطّخ به رأس الصبی؟
فقال: ذاک شرک
فقلت: سبحان الله شرک!
فقال: لو لم یکن شرکاً فانه کان یعمل فی الجاهلیة و نهی عنه فی الاسلام. » (90)
آیا از خون گوسفند عقیقه، سر بچه را خون آلود کنیم؟
حضرت فرمود: این کار شرک است.
گفتم: سبحان الله، شرک است.
حضرت فرمود: چرا شرک نباشد، این کار در جاهلیت انجام می گرفت و اسلام از آن نهی کرد.

8. پوشاندن لباس آهنی به بچه
 

انسان مسلمان، هر چه از آموزه های دینی و سیره روشن رسول گرامی اسلام و ائمه اطهار دور بیفتد، به باتلاق خرافات گرفتار می آید و به جاهلیت برمی گردد. تمام آموزه های اسلام بر این اصل استوار بار است که انسان ها را از دوران تاریک و سیاه جاهلی دور سازد و در دوران روشن توحید مداری و تابناک اسلام، به آنان زندگی زلال ببخشد. در همین راستا اسلام پیروان خود را باز می دارد از این که برای دفع شر از فرزندان خردسال خود، چیزهایی را به بند قنداق و لباس آنان آویزان کنند.
امام صادق (ع)، از پدر بزرگوارش امام محمد باقر (ع) نقل می کند که فرمود:
«ان علیّاً (ع) رأی صبیاً تحت رأسه موسی من حدید فاخذها و فومن بها و کان یکره ان یلبس الصبی شیئاً من الحدید. » (91)
«علی(ع) بچه ای را دید که زیر سر او تیغ آهنی گذارده شده است. حضرت آن را گرفت و دور انداخت. کراهت داشت که بچه را به چیزی از آهن بپوشانند. »

9.گذاردن آهن روی بدن میت
 

انسان وقتی به درد خرافه گرایی مبتلا شد و خرافه در روح و روان اش اثر گذارد، به یک مورد و دو مورد بسنده نمی کند، بلکه در تمامی زوایای زندگی خویش راه را برای خرافه باز می گذارد و آموزه های دینی را به حاشیه می زند.
مردمان خرافی، کسانی که در بین مسلمانان، به آموزه های دینی کم توجهی می کنند، هرچه را می شنوند بدون برابرسازی آن ها با شرع و سیره رسول خدا و ائمه اطهار، می پذیرند و چه بسا آن را اسلامی می انگارند و به آن جامه عمل می پوشانند. از باب نمونه، روی بدن میت آهن می گذارند در حالی که در اسلام از این کار منع شده است و مکتب اهل بیت آن را به روشنی، به شیعیان انتقال داده است.
محقق حلی در شرایع الاسلام می نویسد:
«ویکره ان یطرح علی بطنه حدید. » (92)
فقیهان شیعه ادعای اجماع کرده اند. شیخ مفید این عمل را به عامه نسبت داده است. (93)
آن چه را برشمردیم و موارد بسیاری که می توان برشمرد، همه و همه، از آن جا سرچشمه می گیرد که معارف ناب و زلال اسلام، آن گونه که باید و شاید در سینه ها و ذهن ها جاری نشده است. به ویژه در مکتب اهل بیت، فرازهای روشنی از آموزه های ضدخرافی و رهنمون های ناب دیده می شود که اگر سرلوحه کار قرار بگیرند و در همه آناتِ زندگی مورد بهره برداری قرار بگیرند، زمینه ای برای رویش خرافه و دامن گستری آن باقی نمی ماند، به ویژه در میان شیعیان که ائمه و پیشوایان آنان، زلال می اندیشیده و اندیشه زلال خود را با تمام تلاش جاری می ساخته اند، نمی باید اکنون شاهد پاره ای از رفتارهایی باشیم که زیبنده پیروان آن گرامیان نباشد.

پی نوشت ها :
 

58. سوره فصلت، آیه 15 – 16.
59. آشنایی با قرآن، استاد شهید مرتضی مطهری، ج 5 / 236 – 237، صدرا.
60. مجموعه آثار، استاد شهید مرتضی مطهری، ج 25 / 409.
61. مصحح کتاب تحف العقول، در پاورقی، درباره این شخص می نویسد:
«لم نظفر فی احد المعاجم بمن سمی بهذا الاسم من اصحاب ابی الحسن العسکری (ع) و لعلّه هو الحسن بن سعید الاهوازی، من اصحاب الرضا و الجواد و ابی الحسن العسکری(ع) و هوالذی أوصل علی بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم الحضینی الی الرضا(ع) حتی جرت الخدمة علی ایدیهما، کان ثقة هو و اخوه الحسین وله کتب. اصله کوفی وانتقل مع اخیه الی الاهواز و کانا اوسع اهل زمانهما علماً بالفقه و الآثار و المناقب. » (تحف العقول / 482، پاورقی)
62. تحف العقول من آل الرسول، ابن شعبه حرانی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری / 482 – 483، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
63. مجموعه آثار، ج 25، 406.
64. جامع الصغیر / 13.
65. نهج البلاغه، صبحی صالح، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، خطبه 79.
66. مجموعه آثار، ج 25 / 408.
67. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 8 / 269، دارالاحیاء، بیروت.
68. دائرة المعارف فارسی، غلامحسین مصاحب، ج 2 / 2328، شرکت سهامی کتاب های جیبی، تهران، 1380.
69. همان / 2168 – 2169.
70. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 4 / 3، دارالتعارف، بیروت.
71. السرائر، ج 3 / 593، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
72. سوره جن، آیه 8.
73. همان، آیه 9 – 10.
74. آشنایی با قرآن، استاد مطهری، ج 9 / 198، صدرا.
75. همان / 200 – 201.
76. همان / 204.
77. سوره احقاف، آیه 29.
78. سوره جن، آیه 1.
79. آشنایی با قرآن، ج 9 / 205.
80. مجمع البحرین، طریحی، ماده قوف.
81. مکاسب، شیخ انصاری، تحقیق و تعلیق سید محمد کلانتر، ج 4 / 149 – 150، مؤسسه دارالکتاب.
82. لغت نامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی، ج 12/ 17832، مؤسسه لغت نامه دهخدا.
83. وسائل الشیعه ج 12 / 108، باب 26، من ابواب ما یکتسب به، الحدیث 2.
متن حدیث بدین شرح است:
«عن ابی بصیر عن ابی عبدالله(ع)، قال: من تکهن او تکهن له فقد بریء من دین محمد(ص).
قال: قلت: فالقیافه.
قال: ما أحب ان تأتیهم و قل ما یقولون شیئاً الا کان قریباً مما یقولون
و قال: القیافة فضلة من النبوة ذهبت فی الناس. »
«هر کس کهانت کند، یا از دیگری بخواهد که برای او کهانت کند، از دین محمد (ص) بیزاری جسته است.
راوی می گوید از امام پرسیدم: قیافه چطور؟
امام فرمود: دوست ندارم به آنان مراجعه کنی. اگرچه گفتار آنان نزدیک به واقع است.
فرمود: قیافه شناسی مازادی است از نبوت که به دست مردم افتاده است.
84. مکاسب، شیخ مرتضی انصاری، تحقیق و تعلیق سید محمد کلانتر، ج 4 / 149 – 151، مؤسسه دارالکتاب.
و متن حدیث که طریحی در مجمع البحرین به آن اشاره کرده، بدین شرح است:
«عن ابی جعفر(ع) کان امیرالمؤمنین(ع) یقول لاتأخذ بقول عراف و لا قائف و لالص و لا اقبل شهادة فاسق الّا علی نفسه. »
85. صحیح بخاری، ج 8، کتاب الفرائض، باب القائف.
متن آن چنین است:
«عن عائشة، رضی الله عنها، قالت، ان رسول الله؛ صلی الله علیه و سلم، دخل علیَّ مسروراً تبرق أساریر وجهه فقال: ألم تری أن مجززاً نظر آنفاً الی زید بن حارثة و اسامة بن زید فقال: ان هذه الاقدام بعضها من بعض. »
«عایشه گفت: روزی پیغمبر (ص) به نزد من آمدند شادان و خندان، به گونه ای که خط های صورت اش می درخشید، آن گاه به من فرمود: ندیدی که مجزه مدیجی وارد شد و اسامه و زید را دید. روی زید و اسامه پارچه ای کشیده شده بود و سرهای شان پنهان و پوشیده بود و پاهای شان برهنه و پیدا. آن گاه او [مدیجی] گفت: این پاها از هم اند. »
اما این که چرا حضرت خوشحال شد، بدین علت بود که مردمان به نسب اسامه طعن می زدند؛ زیرا اسامه سیاه بود و زید سفید. و آن گاه که قیافه شناس حکم کرد به الحاق اسامه به زید، رسول گرامی اسلام خوشحال شد.
از حدیث یاد شده استفاده می شود که به هیچ روی رسول گرامی اسلام براساس نظر قیافه شناس حکم نکرده است. رسول خدا، در این که اسامه فرزند زید است، تردید و شکی نداشته که پس از روشن شدن آن از سوی قیافه شناس حکم بدهد.
افزون بر این، شک به مقام نبوت که مقام الهی است، سازگاری ندارد. شک در دل کسانی راه یافته بود که جدید الاسلام بودند و هنوز به جایگاه و مقام رسول گرامی اسلام پی نبرده بودند و آن گونه که باید به آن حضرت ایمان نداشتند.
86. مکاسب، شیخ انصاری، تعلیق و تحقیق سید محمد کلانتر، ج 4 / 151 – 156.
87. حدائق الناظرة، شیخ یوسف بحرانی، ج 18 / 182 – 183، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
88. وسائل الشیعه، شیخ حرّ عاملی، ج 11 / 507.
89. کافی، ثقة الاسلام کلینی، ج 6 / 33، ح 2، دارالتعارف، بیروت.
90. همان.
91. قرب الاسناد / 66؛ وسائل الشیعه، ج 24 / 430، آل البیت.
92. خلاف، ج 1 / 691.
93. الوجیز، ج 1 / 72.
 

منبع:‌ نشریه حوزه شماره 152
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر