تاثیرپذیرى فاضلین نراقی از اخلاق ارسطویى(۲)

اکنون نوبت آن است که به استشهادات و تبعیت‏هاى مرحوم ملا مهدى از ارسطو - که عنوان اصل مقاله است - اشاره داشته باشیم و محورهاى اصلى تبعیت را در حد اختصار و حوصله این مقاله بیان نماییم

تاثیرپذیرى فاضلین نراقی از اخلاق ارسطویى(2)
اکنون نوبت آن است که به استشهادات و تبعیت‏هاى مرحوم ملا مهدى از ارسطو - که عنوان اصل مقاله است - اشاره داشته باشیم و محورهاى اصلى تبعیت را در حد اختصار و حوصله این مقاله بیان نماییم.

1- نظریه اعتدال
 

ارسطو براى دست‏یابى به فضیلت، نظریه‏اى ارائه نموده که به نظریه اعتدال طلایى شهرت یافته‏است. به عقیده وى هر یک از افعال ما ممکن است در یکى از دو جانب افراط و تفریط قرار داشته باشد که در این حالت رذیلت و مذموم است و در صورتى که در حدوسط میان افراط و تفریط باشد، فضیلت‏خواهد بود. البته منظور ارسطو از حد وسط مقدار ریاضى نیست; وى معتقد است که این حدوسط را عقل تعیین مى‏کند. (25) مثلا فضیلت‏شجاعت‏حد وسط دو رذیلت تهور و جبن مى‏باشد و فضیلت تواضع حدوسط تکبر و حقارت است و فضیلت عدالت‏حدوسط ظلم و انظلام است. (26)
همان‏طور که دکتر صبحى صالح هم مى‏نویسد سرتاسر کتاب جامع السعادات تحت تاثیر این مبنا (حد وسط) قرار گرفته است که به قول ایشان میراث فلسفه یونانى است (27) ، گر چه صبحى صالح در این دیدگاه خود نامى از ارسطو نمى‏برد.
البته به این نظریه اشعار و اشکال هم وارد شده که حد افراط علم، نامتناهى است و حدتفریط آن جهل مطلق، حال حدوسط کدام است؟ و آیا مى‏توان پذیرفت که چون علم نامتناهى در جانب افراط قرار دارد مذموم و نکوهیده‏است و از رذایل محسوب مى‏شود؟ هم چنین براساس مبانى دینى، معرفت‏خدا، محبت‏به خدا و تقرب به او از امورى نیستند که حد وسط آن‏ها مطلوب باشد، بلکه هر چه بیش‏تر براى آدمى حاصل شوند او را سعادت‏مندتر مى‏سازند. (28)
پاسخ این اشکال آن است که آنچه حد افراط و تفریط مذموم‏و حدوسط مطلوب دارد، افعال انسان است، در حالى که نه خود علم و دانش و نه معرفت و محبت نسبت‏به خداوند و تقرب به او هیچ کدام فعل انسان نیستند، بلکه نتیجه بعضى از افعال انسانند. آن‏چه رذیلت است و مذموم، افراط در علم آموزى و تعلم است، به‏گونه‏اى که زندگى سعادت‏مندانه انسان را دست‏خوش اختلال و نابه‏سامانى کند و انسان را از سایر وظایف و تکالیف خود غافل ساخته یا از برکات و فوائد علم محروم نماید. (29)
قبل از آن‏که به نظر مرحوم ملامهدى نراقى در خصوص نظریه فوق بپردازیم، این نکته را باید تذکر دهیم که عنوان «اعتدال‏» بر نظریه ارسطو توسط دیگران مخصوصا علماى اخلاق اسلامى نهاده شده‏است. و گرنه خود آن حکیم بزرگ اعتدال را قسیم شجاعت و یکى از فضائل و اوساط مى‏داند و مرادش را از اعتدال «تعادل در قوه شهوانى‏» مطرح مى‏کند، چنان‏که عدالت هم یکى از فضایل است‏بین ظلم و انظلام (30) . بعدها فلاسفه اسلامى اصطلاح اعتدال، را به رغم نظر اصلى ارسطو، بر مجموعه نظریه حدوسط قرار داده‏اند و آن را موصوف و موسوم به «اعتدال طلایى‏» کرده‏اند.
صاحب جامع السعادات در فصلى تحت عنوان «اجناس الرذائل و انواعها» (31) به طور مبسوط حدوسط را شرح مى‏دهد، چنان که فرزندش در فصل 6 و 7 معراج السعاده براین نظریه تاکید و آن را تکرار مى‏کند. البته مرحوم ملامهدى نراقى در این فصل اشاره‏اى به نام ارسطاطالیس صاحب اصلى نظریه نمى‏کند، ولى در اواخر فصلى که تحت عنوان «العداله اشرف‏» منعقد کرده است نام معلم اول را مى‏برد و تلویحا اشاره مى‏کند که صاحب نظریه آن حکیم قدیم است. (32)
گفتى است مرحوم ملامهدى این نظریه را تکمیل کرده و تمام رذایل و فضایل را با حدوسط آن‏ها در سه قسم شهوى و غضبى و عاقله آورده‏است که آمارى بالا با زحمت فراوان و ابتکار بیان کرده که بیش از صد عنوان را شامل مى‏شود. ایشان براین کار خود آفرین گفته و اعلام نموده که این امرى ابتکارى است که قبلا کسى به آن تعرض نکرده‏است. ایشان ضمن عنوان (تنبیه) مى‏گوید:
«بدان که شمارش فضایل و رذایل و ضابطه‏مند نمودن آن‏ها و ادخال بعضى در بعضى و اشاره به قوه‏اى که به وجود آورنده آن‏ها است‏با طول و تفصیلى که ما داده‏ایم از نکاتى است که هیچ یک از علماء اخلاق به آن نپرداخته است، بلکه فقط به بعضى از آن‏ها پرداخته‏اند» . (33)
به کاربردن ذوق و ابتکار و تسلیم نشدن در برابر نظریه اسلاف از روحیات مثبت علماى اسلام مخصوصا مرحوم ملامهدى نراقى است. هر چند مرحوم ملااحمد مى‏نویسد:
«بدان که والد ماجد حقیر - طاب ثراه - ابتدا به سبیل اجمال جمع اخلاقى را از فضایل و رذایل فرموده‏اند و بعد از آن در مقالات اربع تفصیل آن‏ها و معانى و معالجات و سایر متعلقات آن را بیان کرده‏اند و چون فایده بر ذکر اجمالى مترتب نیست ما در این کتاب متعرض آن نشدیم‏» (34) .
این روحیه حاکى از یک نوع اعمال ویرایش ادبى و ذوقى و فنى در کتاب پدر است. البته به معناى این نیست که ادعاى پدر را در ابتکارى بودن شمارش بالاى فضایل و رذایل نپذیرفته است، بلکه فقط نوع درج آن را در کتاب خود تغییر داده است.
به هر حال هر دو بزرگوار مخصوصا پدر نظریه حدوسط موسوم به اعتدال طلایى را از ارسطو گرفته‏اند و با آیه «فاستقم کما امرت‏» (35) به آن رنگ شرعى داده و از سوى شریعت آن را امضا نموده‏اند لذا صاحب معراج السعاده به زیبایى گفته است: «جستن وسط از میان اخلاق که آن حد اعتدال است و استقامت‏برآن در نهایت صعوبت است و از این جهت است که بعد از آن‏که سوره هود به برگزیده معبود نازل شد و در آن‏جا امر به آن بزرگوار شد که «فاستقم کما امرت‏» ; یعنى بایست و ثابت‏باش هم چنان که تو را امر فرموده‏ایم و فرمود «شیبتنى سورة هود» یعنى پیر کرد مرا سوره هود» . (36)
صاحب جامع السعادات از شیخ طوسى و جماعتى نقل مى‏کند که معتقدند روایاتى که درباره صراط مستقیم وارد شده و آن را از مو باریک‏تر و از شمشیر قاطع‏تر مى‏داند اشاره به همین حدوسط است (همان) با این حساب مرحوم ملامهدى و دیگر علماى اخلاق حدوسط را مصداقى از صراط مستقیم مى‏دانند.

2- تنوع قواى نفس (تثلیث‏یا تربیع)
 

گفته شده است که ارسطو به پیروى از افلاطون نفس انسان را داراى سه بخش عقلانى، عاطفى و شهوانى مى‏داند. (37) و از نظر افلاطون نفس انسان داراى سه بخش است:
الف) بخش عقلانى: میل‏ها و گرایش‏هایى که مربوط به این بخش نفس‏اند از طریق تامل و تفکر درباره خیرهاى کل روح پدید مى‏آیند.
ب) بخش عاطفى: میل‏هاى این بخش نفس، مثل خشم، شرم، گستاخى، محبت، عشق به شرافت و مانند آن گرچه با باورهایى درباره خوبى‏ها و بدى‏ها ارتباط دارند، ولى برخلاف میل‏هاى بخش عقلایى به تامل و دقت درباره این‏که چه چیزى در مجموع براى کل روح بهتر است‏بستگى ندارد.
ج) بخش شوانى و اشتهایى: میل‏هاى این بخش مانند گرسنگى، تشنگى و امیال جنسى به تامل و تفکر درباره خوبى‏ها و بدى‏ها وابسته نیستند و در واقع منشا آن‏ها معرفت‏به خیر کلى یا جزئى نیست. (38)
اما آن‏چه از عبارات خود ارسطو در اخلاق نیکوماخوس به شکل خلاصه مى‏آوریم، عبارت است از:
ما مى‏پذیریم که نفس دو جنبه دارد: یکى نفس غیر متعقل و دیگرى نفس متعقل (ناطقه) ... در نفس غیر متعقل دو جزء تشخیص داده مى‏شود که یکى بین تمام موجودات حیه از جمله نباتات مشترک است و همین نفس است که علت تغذیه و تنمیه است. باید این جزء از نفس را (قوه غازیه) اکنون کنار بگذاریم; زیرا برحسب ماهیت‏خود داخل در کمال خاصه انسان نیست.
جزء دیگر قوه غیر متعقل قوه‏اى است که به نحوى مساهم خرد است در واقع در انسان میانه رو و معتدل یا به آن جزء نفس آن‏ها که متضمن خرد است مى‏پردازیم و آن را ارج مى‏نهیم; زیرا این جنبه از نفس است که آن را به کارهاى نیک تشویق مى‏کند.
بدین ترتیب ملاحظه مى‏شود که قسمت غیر متعقل نفس هم دو جنبه دارد; یکى نفس نباتى که هیچ وجه اشتراکى به جنبه عقلانى ندارد و دیگرى قوه شهویه یا به طور کلى قوه غریزى است که به نحوى با مبدا عقل ارتباط دارد که فرمان عقل را مى‏شنود و از او اطاعت مى‏کند.
اگر این جزء نفس را واجد عقل بپنداریم، لازم مى‏آید که نفس ناطقه را داراى دو جزء بدانیم از یک طرف جزئى از نفس که بذاته واجد خرد است و نفس دیگرى که از نفس ناطقه تبعیت مى‏کند و این تبعیت‏بذاته متابعت فرزند از تعالیم و نصایح پدرى است.
بنابر آن‏چه گذشت فضیلت هم به نوبه خود با تقسیم‏بندى بالا منطبق مى‏شود در بین فضایل، بعضى منسوب به عقل (فضایل عقلانى) و برخى مربوط به اخلاق است.
حکمت نظرى و عملى را فضایل عقلانى و سخاوت و اعتدال را فضایل اخلاقى مى‏نامیم. (39)
مترجم کتاب نیکوماخوس مرحوم دکتر ابوالقاسم پورحسینى شهدادى در مقدمه خود مى‏گوید:
ارسطو عینا مانند افلاطون به دو جزء نفس، یکى غیر متعقل شامل نفس نباتى و نفس حیوانى و دیگرى متعقل قائل است و عقل در اساس و شالوده او بسیار مهم است. نوعى از فضایل، فضیلت عقلانى است مانند حکمت و فرزانگى در برابر فضایل اخلاقى مانند شجاعت و عفت. (40)
تا این جا خلاصه‏اى از تقسیم‏بندى ارسطو را نسبت ‏به مراتب و قواى نفس بیان کردیم.
اما آن‏چه فاضلین نراقى و دیگر علماى اخلاق آورده‏اند که قواى نفس را به شهویه، غضبیه، عامله و عاقله یا ناطقه و واهمه تقسیم مى‏کنند، به نظر مى‏آید با قدرى دخالت دادن ذوق و ابتکار است که از خود نشان داده‏اند، گر چه آن چه ارسطو ارائه داده الهام بخش آقایان و شالوده و شاکله تقسیم‏بندى قواى نفس در میان متاخرین و متاثرین از خود است.
مؤلف جامع السعادات در فصلى تحت عنوان «النفس و قواها الاربع‏» به تقسیم‏بندى قواى نفس طبق سلیقه خود مى‏پردازد. (41) و فرزندش هم در فصلى تحت عنوان «در بیان قواى اربع است که عقل و شهوت و غضب و وهم باشد که سایر قوا تابع آن چهارند» بر آن تاکید مى‏ورزد. (42)
مرحوم ملامهدى مى‏فرماید: «براى نفس قواى چهارگانه است; قوه عقلیه ملکیه و وقوه غضبیه و سبعیه و قوه شهویه بهیمیه و قوه وهمیه شیطانیه‏» . شان اولى ادراک حقائق امور و تشخیص دادن بین خیرات و شرور است و امر کردن به افعال جمیله و نهى از صفات ذمیمه.
دومى (غضبیه) باعث صادر شدن افعال وحشیانه از غضب و بغض و تعرض به مردم به نوعى از آزار و سومى (شهویه) صادر نمى‏شود از آن مگر اعمال چهارپایان از شهوت‏رانى و شکم‏بارگى‏و حرص به جماع و خوردن و چهارمى (وهمیه) وظیفه‏اش به کار بردن مکر و حیله است و رسیدن به اهداف با نیرنگ و خدعه‏» . (43) سپس براى هر قوه فایده‏اى مى‏شمرد و از افلاطون که استاد ارسطو و واضع تقسیم قوا است‏ شاهدى مى‏آورد.
خواننده گرامى در مقایسه بین ارسطو و ملامحمدمهدى نراقى تفاوت بین دو تقسیم‏بندى را هم در عناوین و هم در تعداد کاملا درک مى‏کند و متوجه مى‏شود که این تفاوت منافاتى با تاثیرپذیرى از افلاطون و ارسطو ندارد. مرحوم نراقى همان توسعه‏اى که در نظریه اعتدال طلایى ارسطو دارد، در بحث از قواى نفس هم اعمال فرموده‏است. هم چنین براى توجیه شرعى و دینى این تقسیم‏بندى شواهدى از شریعت مى‏آورد.

3- محوریت عقل
 

ارسطو مى‏گوید:
دانستیم که در انسان دو قوه است که یکى از آن‏ها باید تحت‏سلطه نفس متعقل قرار گیرد. در مردمان با فضیلت همیشه نفس غیر متعقل از نفس متعقل پیروى مى‏کند و در مردمان ناپرهیزکار این نفس سرکش به طغیان مى‏پردازد. (44)
و در جاى دیگر مى‏گوید:
خدایان به آن‏چه که به آنان نزدیک‏تر است، یعنى عقل خشنود مى‏شوند. پس فیلسوف که فضیلت توام با فعالیت عقلانى داشته باشد، هم از خود خرسند است هم خدایان از او. (45)
به هر حال اخلاق ارسطویى عقل محور است و این‏که گفته شده‏است:
اگر منظور ارسطو از این عقل‏گرایى آن باشد که سعادت انسان متناسب با ویژگى تعقل اوست. و زندگى سعادت‏مندانه نحوه‏اى از زندگى است که با خواست‏هاى عقلانى و انسانى انسان ناسازگار باشد و فضائل واقعى انسان با آن‏چه عقل آن را به عنوان فضیلت مى‏شناسد، ناسازگار نیست‏سخنى قابل قبول است; ولى چنان‏چه علاوه براین منظور آن باشد که عقل تمام راه‏هاى زندگى سعادت‏مندانه را به انسان مى‏نمایاند; به‏گونه‏اى که بدون کمک گرفتن از هیچ منبع دیگرى و صرفا با تامل و تعقل مى‏توان راه زندگى سعادت‏مندانه را یافت و راه کسب همه فضایل انسانى را شناخت، ادعایى است که دلیلى به آن ارائه ننموده‏است و باید گفت همان‏طور که وى به سقراط ایراد گرفته است که وى از ضعف اراده انسان غافل مانده، ارسطو نیز از ضعف قوه تعقل در انسان غفلت ورزیده و گمان برده‏است که عقل انسانى کامل است و همه مبادى شناخت را در اختیار دارد و همه راه‏هاى سعادت و کمال را مى‏شناسد (46) .
پاسخ این ایراد از جملات نقل شده از او و تکیه برمحوریت‏خدایان داده مى‏شود. فوق عقل از دید ارسطو خدایان هستند که اصطلاح خدایان به معناى شرک نیست، بلکه خاص ادبیات یونانى است و گرنه در توحید ارسطو چگونه مى‏توان تردید کرد در حالى که ادبیات او توحیدى است.
این عقل محورى خداگریانه عینا در ادبیات اخلاقى جامع السعادات و به تبع آن معراج السعاده وجود دارد، البته با قدرى ترمیم و تعدیل. همان‏طور که گفته شد مرحوم نراقى قوه عقلیه را موسوم به ملکیه مى‏کند که صفت فرشته‏اى است و معتقد است که سه قوه شهویه، غضبیه و واهمه باید تحت فرمان عقل قرار گیرند. ایشان مى‏گوید: «اگر تمام قوا در اشاره عقل قرار گیرند و عقل بر آن‏ها قهر و غلبه بیابد، یک مسالمت و ممازجت‏بین کل پیدا مى‏شود و همه آن‏ها به مثابه یک واحد به هم پیوسته مى‏شوند; زیرا که تاثیر گذار و راهبر در این حالت فقط یک قوه است که هر یک از قوا را در جایگاه مناسب خویش به کار مى‏گیرد. بنابراین از هر قوه آن‏چه که به خاطر آن خلق شده‏است صادر مى‏شود. پس نفس صالح مى‏شود و قواى ثلاثه تحت فرمان او هم صلاحیت مى‏یابند «قد افلح من زکاها» (47) . و اگر عقل غلبه نکند، نزاع بین عقل و قوا در مى‏گیرد و تبدیل به بحران مى‏شود; به‏گونه‏اى که به انحلال وضعف قوا مى‏انجامد «و قد خاب من دساها» (48) .
این عقل محورى که از ارسطو گرفته شده به آیات نورانى قرآن تایید شده است. همان کارى که ارسطو کرد و عقل را مرتبط با خدایان نمود.
تنها تفاوتى که بین جامع السعادات و اخلاق نیکوماخوس در این مجال مى‏توان بیان کرد این است که قوه واهمه که مرحوم نراقى مطرح مى‏کند یا قوه غضبیه در تقسیم‏بندى ارسطو نیست هر چند با برخى توجیهات مى‏توان قوه واهمه را همان دانست که یکى از جزء نفس متعقل است و قوه غضبیه هم همان نفس نباتیه باشد یا قوه غاذیه که بعید مى‏نماید. (49)

4- خیر و سعادت
 

مکتبى که سقراط و افلاطون و ارسطو به آن وابسته‏اند در اخلاق معروف به مکتب سعادت و کمال است. از نظر این مکتب مطلوب نهایى نیل به سعادت و کمال است و همه افعال انسان در پرتو این هدف عالى ارزش مى‏یابد. البته در مکتب ارسطویى خیر و سعادت با هم طرح مى‏شود.
مرحوم دکتر پورحسینى شهدادى مى‏نویسد:
ارسطو در طرح و تنظیم کتاب اخلاق نیکوماخوس پس از ذکر مقدمات و اصول به توجیه مسائل مربوط به اخلاق مى‏پردازد. ابتدا با این اصل آغاز به بیان مى‏کند که محرک تمام اعمال گرایش به سوى خیر است و بعد خیر اعلى را براى انسان سعادت مى‏داند و چون سیاست علمى است که خیر و سعادت گروه بى‏شمارى از مردم را تامین مى‏کند لذا سیاست فائق برتمام علوم است و علوم اخلاق مقدمه‏اى بر علم سیاست است و بالتبع مى‏توان گفت که اخلاق نیکوماخوس مدخلى بر علم سیاست است. (50)
ارسطو به هنگام بحث از مفهوم و ماهیت‏خیر، از مثل افلاطونى انتقاد مى‏کند و با این جمله شروع مى‏کند: «این یک وظیفه مقدس است که حقیقت را بردوستان بسیار معزز و محترم خود ترجیح دهیم‏» . (51) ارسطو مفهوم خیر را برخلاف نظر افلاطون که در بالاترین جایگاه مثل قرار داد، پایین مى‏آورد و خیر و سعادت را در این جهان مى‏جوید. به نظر وى خیر لنفسه افلاطونى به درد بافنده و پزشک نمى‏خورد. پزشک با تامل در خیر اعلى چه سودى در طبیعت‏خواهد داشت؟ سروکار پزشک با صحت افراد است نه صحت‏به معناى مثال. (52) ارسطو براى بررسى خیر به امور بسیار صریح و عملى که در تجارب روزانه مفید فایده است مى‏پردازد. سعادت، خیر است; زیرا سعادت غایت و مقصد تمام اعمال انسان است. اما براى این‏که بدانیم سعادت چیست‏باید ابتدا بدانیم وظیفه حاضر انسان کدام است؟ در این‏جا ارسطو نتیجه مى‏گیرد; که سعادت عبارت است از فعالیت نفس مطابق با فضیلت. (53)
مى‏دانیم افلاطون، خیر را مثال اعلى مى‏دانست که منبع خیرها و خوبى‏هاست. ارسطو به این راى استاد ایراد مى‏گیرد. بدین ترتیب که اول مى‏گوید: کلمه خیر داراى معناى واحد در موارد انطباق خود نیست این کلمه هم بر جوهر هم بر عرض اطلاق مى‏شود و حتى در یک مقوله هم معانى مختلف به خود مى‏گیرد دوم مى‏گوید: خیر مطلق خارج از افراد وجود ندارد. سوم مى‏گوید: خیر مطلق و مثالى به چه درد زندگى جهانى و عملى مى‏خورد. خیرى که مطلوب انسان است‏باید داراى دو صفت‏باشد: نخست، این که خیر باید غایت‏باشد نه وسیله یعنى انتخاب آن به خاطر خودش باشد نه به منظور امر دیگرى. دوم این‏که خیر باید متکى به خود باشد و این دو صفت در سعادت دیده مى‏شود.
حال ببینیم سعادت چیست؟ ارسطو براى پاسخ دادن به این سؤال مسئله وظیفه و عمل را مطرح مى‏کند و مى‏گوید باید ببینیم چه چیز موجب رضاى خاطر انسان مى‏شود و وظیفه خاص انسان کدام است؟ و در پایان مى‏گوید: سعادت عبارت است از زندگى کردن مطابق با عقل سلیم (بالفعل نه بالقوه) توام بافضیلت در تمام عمر نه دوره‏اى محدود. (54)
این تعریف سعادت مطابق با آراى گوناگونى است که در این مورد بیان شده‏است. عده‏اى مى‏گویند سعادت عبارت است از فضیلت; اما ارسطو مى‏گوید: سعادت منبعث از عملى است که از روى فضیلت‏باشد. بعضى مى‏گویند: سعادت عبارت است از لذت; اما ارسطو مى‏گوید که لذت همیشه با سعادت قرین است. برخى مى‏گویند سعادت عبارت است از خیرهاى خارجى; اما ارسطو مى‏گوید که خیرهاى خارجى موجب تسهیل فعالیت فضیلت‏آمیز مى‏شود. بنابراین تعریفى که ارسطو از سعادت مى‏دهد متضمن همه این مفاهیم است. «فضیلت‏سرچشمه اعمال خیر و عاقلانه و بالذات قرین است و سعادت شرط ضرورى و طبیعى است‏» . ارسطو پس از این‏که سعادت را عبارت از «فعالیت مطابق با فضیلت‏» دانست‏به بررسى ماهیت فضیلت مى‏پردازد و این بررسى تا پایان کتاب ششم ادامه مى‏یابد. (55)
این خلاصه‏اى بود از نظرات ارسطو در خصوص محور مکتب اخلاقى خویش بمعنى خیر و سعادت. حالا باید دید مرحوم نراقى چه تاثیرى از این گفتار و پندار گرفته است. ایشان در فصلى تحت عنوان «الاقوال فى الخیر و السعادة و التوفیق بینها» سطح تاثیرپذیرى خود را از نظریه ارسطو نشان مى‏دهد و در خلال آن صریحا از ارسطاطالیس نام مى‏برد. (56) و نظر او را در خصوص خیر مطلق اعلام مى‏دارد. ایشان مى‏نویسد: «بدان که هدف تهذیب نفس از رذایل و تکمیل آن با فضایل همان وصول به‏خیر و سعادت است. فلاسفه قدیم گفته‏اند [یعنى سقراط و افلاطون] که خیر بر دو قسم است: مطلق و مضاف. خیر مطلق هدف نهایى موجودات است و غایت غایات است و خیر مضاف آن است که وسیله رسیدن به مطلق است. و «سعادت‏» وصول هر شخص است‏با حرکت ادارى خود به کمال خود که در فطرت او نهفته است .
بنابراین فرق بین خیر و سعادت آن است که خیر نسبت‏به افراد و اشخاص گوناگون اختلافى ندارد، ولى سعادت نسبت‏به افراد داراى ابعاد مختلف است.
اما آن چه که از کلام ارسطاطالیس ظاهر است آن است که خیر مطلق همانا کمالات نفسانیه است و خیر مضاف آن است که وسیله تحصیل کمالات نفسانیه است، مانند آموزش دیدن و سلامتى یا این که نافع است، مثل مکنت و ثروت.
اما سعادت نزد فلاسفه قدیم فقط به روح ربط دارد نه به جسم و بدن و آن را در اخلاق فاضله محصور کرده‏اند و بر این ادعا به این‏که حقیقت انسان در نفس او است و بدن آلت نفس است احتجاج کرده‏اند. پس آن‏چه که کمال بدن محسوب مى‏شود، لزوما سعادت نام نمى‏گیرد.
اما فلاسفه جدیدتر من جمله ارسطو و پیروان او سعادت را راجع به ترکیب بدن و نفس در شخص مى‏دانند; زیرا هر بخش مى‏تواند سعادت جزئى و خاص خود را داشته باشد. پس سعادت یا بدنى است‏یا روحى و نفسانى. سعادت بدنى، مانند صحت و اعتدال مزاج، سعادت روحى، مانند حکمت و اخلاق مرضیه. اما فلاسفه قدیم معتقدند سعادت‏هاى بدنى هیچ‏گاه سعادت‏زا براى نفس نیستند و نفس مادامى‏که ملوث به آلودگى‏هاى طبیعى و اشتغالات مادى است، هیچ‏گاه سعادت معنوى و روحى را در نخواهد یافت. سعادت مطلق جز با اشراقات عقلیه و نور یافته از انوار الهى حاصل نمى‏شود و شرط آن تنزه از هر نوع ظلمت هیولانى و تنگناى مادى است.
اما معلم اول و پیروان او مى‏گویند که سعادت حاصل است‏براى نفس و بدن با هم و براى سعادت درجاتى قائل‏اند که پست‏ترین آن غلبه سعادت بدنى به نفسى و بالاترین آن توجه به عالم بالا است و گاهى هم توجه به این عالم به خاطر تنظیم اغراض دنیوى.
و نظریه مختار من که حق است همان نظریه معلم اول است; زیرا که تردیدى نیست که سعادت مطلق بدون سعادت اضافیه بدنیه میسور نیست; زیرا که ثروت و مکنت و اعوان و غیر ذلک زمانى سعادت هستند که وسیله‏اى براى تحصیل سعادت حقیقیه باشند; زیرا هیچ عاقلى نمى‏گوید که حطام دنیوى و صحت‏سعادت است ولو هیچ ارتباطى با سعادت حقیقى نداشته باشد. (57)
تا این جا هماهنگى کامل و صریح مرحوم نراقى و ارسطو آشکار شد. در هیچ جاى دیگر به این صراحت از نظریه مختار خود که مطابق با نظر ارسطاطالیس باشد، نام نمى‏برد; حتى در مباحث اعتدال و تنوع قواى نفس که گذشت. اگر دقت‏شود، عبارات ارسطو که از اخلاق نیکوماخوس نقل کردیم، کاملا مشابه کلمات نراقى است.
اما مرحوم نراقى در پایان آن‏چه را از ارسطو گرفته طبق مشى اصلى خود در کتاب جامع السعادات رنگ الهى مى‏زند. آن‏جا که مى‏گوید:
از کلمات همه ظاهر مى‏شود که حقیقت‏خیر و سعادت نیست; مگر معارف حقه و اخلاق طیبه، واقعا هم همین طور است الا این‏که تردیدى نیست که آن‏چه که مترتب مى‏شود براین معارف و اخلاق که عبارت باشد از حب با خدا و انس با او در ابتهاجات عقلیه ناشى از او و نیز لذات روحانى امرى مغایر آن اخلاق است و اگر چه از آن جدا نیست.
اگر این را سعادت و خیر بنامیم سزاوارتر است. و اگر چه همه هم نوعى خیر و سعادت هستند. با این نظر ما، جمع مى‏شود بین همه اقوال از ارباب نظر و استدلال و اصحاب کشف و حال و اخوان ظاهر از اهل مقال، چرا که هر فرقه به سمتى رفته است; دسته‏اى سعادت را عقل و علم و گروهى عشق و گروهى زهد و ترک دنیا مى‏داند; ولى نظریه ما جامع همه آن‏ها است. (58)
این عبارات طولانى از ارسطو و نراقى را بدین منظور آوردیم که اثبات شود مرحوم نراقى ولو شاکله و چهارچوب کار را از ارسطو به عنوان معلم اول اخذ مى‏کند، ولى در نهایت نظر تکمیلى خویش را اعلام مى‏کند و اگر هم در عبارات ارسطو به خاطر مصالحى از سعادت اخروى و الهى کم‏تر سخن رفته است، جبران مى‏کند و در حقیقت‏به اخلاق ارسطویى روح و جان مى‏دهد و مى‏دمد.
این روحیه تکمیل‏گر را در سرتاسر جامع السعادات مى‏بینیم. و در نهایت روشن مى‏شود که اولا: ایشان گاهى صراحتا و گاهى تلویحا عناصر اصلى ادبیات اخلاقى خویش را از ارسطو مى‏گیرد، ثانیا: آن را تکمیل مى‏کند، ثالثا: نفس این تبعیت‏با آن‏چه در مقدمه از شخصیت ارسطو گفته شد، قدحى در مکتب اخلاقى فاضلین نراقى محسوب نمى‏شود.

پی نوشت ها :
 

25) اخلاق نیکوماخوس، ترجمه ابوالقاسم پورحسینى، مقدمه، ص نوزده.
26) همان، ص 18.
27) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، مقدمه، ص 20.
28) مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 122.
29) همان.
30) اخلاق نیکوماخوس، ص 85.
31) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 98.
32) ر.ک: ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 119.
33) همان، ص 106.
34) ملااحمد نراقى، همان، ص 33.
35) هود (11) آیه 113.
36) ملامحمدمهدى، همان، ص 90.
37) مجتبى مصباح، همان، ص 119.
38) ر.ک: همان، ص 118 و دائرة المعارف فلسفه اخلاق، ویراسته بکر، ص 193.
39) اخلاق نیکوماخوس، ص 24- 25.
40) همان، مقدمه، ص بیست.
41) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 61.
42) ملااحمد نراقى، همان، ص 21.
43) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 63.
44) اخلاق نیکوماخوس، ص 23- 24.
45) همان، مقدمه، ص بیست و یک.
46) همان، مقدمه، ص بیست و یک.
47) شمس (91) آیه 9.
48) همان، آیه 10.
49) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 65.
50) اخلاق نیکوماخوس، مقدمه، ص بیست و دو.
51) همان، کتاب اول، فصل اول.
52) روس، اخلاق باستان، ص 44.
53) اخلاق نیکوماخوس، کتاب اول، فصل 4، ص 14 و مقدمه، ص بیست و دو.
54) اخلاق نیکوماخوس، 1098 ب.
55) همان، مقدمه، ص بیست و سه.
56) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 69.
57) همان، ص 72.
58) همان.
منبع:www.naraqi.com

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر