اخلاق انسانی در جهان معاصر از جمله جوامع اسلامی چگونه است: چرا؟
مقدمه:
بدون تردید سازندگی درونی انسان و اصلاح و تهذیب نفس او در سعادت فردی و اجتماعی دنیوی و اخروی او نقشی به سزایی دارد بطوریکه اگر انسان تمامی علوم را تحصیل کند و کلیه ی نیروهای طبیعت را به تسخیر خویش در آورد اما از تسخیر درون و تسلط بر نفس خود ناتوان باشد از رسیدن به سعادت و نیل به کمال باز خواهد ماند.
تمامی پیشرفتهای علمی و صنعتی، در صورتیکه همراه با اصلاح درون انسان نباشد. بسان کاخهای سر به فلک کشیده ای هستند که بر بالای کوه آتشفشان بنا گردیده اند از این رو تربیت روحی و اخلاقی انسان و در یک کلام برنامه ی انسان سازی برای هر جامعه ای امری به غایت جدی و حیاتی است با این وصف نگاهی به اوضاع جوامع بشری نشان می دهد که آنچه قبل از همه بدست فراموشی سپرده شده است، تربیت اخلاقی و معنوی انسان است تمامی نابسامانیهای موجود در سطح جهانی و انواع گرفتاریهائی که بشریت امروزه با آن دست به گریبان است و به عنوان تنش ها و بحرانهای اجتماعی و جهانی نمایان است و ریشه ی همه ی خشونت ها به هر نوعی شده، همگی ناشی از غفلت انسان از امر «سازندگی روحی و اخلاقی خویش» است.
انحطاط اخلاق در جهان معاد و پایه و اساس بحران و خشونت:
در جهان معاصر آنچه با تمام تلخی حقیقت انکار ناپذیر است این است که در فرهنگهای ظاهراً پیشرفته امروزی نه تنها خبری از تربیت حقیقی و برنامه انسان سازی نیست بلکه به علت ضعف و شکست در این عرصه، حتی کسی به فکر آن هم نیست.»
انسان ظاهراً «متمدن» امروزی خود نیک می داند که در عرصه تسلط برخود و امیال و کنشهای ناموزون خویش کمترین توفیقی بدست نیاورده است ولی هرگز این شکست بزرگ و اساسی را به روی خود نمی آورد و چنان وانمود می کند که گویی فاجعه ای بوجود نیامده و چیزی از دست نرفته است اما در این میان بر هیچ فرد آگاهی پوشیده نیست که در این تمدنهای ظاهر فریب آنچه قبل از همه بدست فراموشی سپرده شده همانا «انسان» است. وگرنه کدام شخص منصف و عاقلی است که این همه بی بند و باری، ستم، وحشی گری، فساد، انحراف، انحطاط، خود پرستی و تجاوز و... را به جای انسانیت بپذیرد و مسئله را حل شده تلقی نماید؟!
هم اکنون به هر کجای دنیا که نظر کنید، غالباً جز ستم و تجاوز و انحطاط چیز دیگری به چشم نمی خورد چه جنایتهای عظیمی که در حق انسانهای مظلوم و بی پناه می شود، اما آب از آب تکان نمی خورد و کسی در مقام دادخواهی آنان بر نمی خیزد، کشورهائی که ملت های آنها خود را در اوج انسانیت و کمال و تمدن می دانند، دولتهایشان در روز روشن به غارت و چپاول و کشتار ملتهای مظلوم می پردازند، اما تمدن و انسانیت این ملت ها هیچ لطمه ای نمی بیند! گویی آنانکه در خارج از مرزهای آنها زندگی می کنند حتی حق حیات هم ندارند این چه انسانیتی است که تنها در محدوده مرزهای یک کشور معنی می یابد و در خارج از آن مفهوم خود را از دست می دهد؟
آثار و طبقات سقوط اخلاقی تنها به گسترش ظلم و جنایت از سوی قدرتمندان علیه ملت های دیگر محدود نمی شود. در داخل مرزهای همین کشورهای ظاهراً پیشرفته، مرگ ارزشهای اخلاقی سبب بروز بحران عظیم معنوی شده و پشت انسان جدید را خم کرده است بحران حاکم به اجتماعات پیشرفته تا آنجا پیشرفته است که در مواردی حتی توان زندگی را از انسان دوران جدید سلب کرده است و او را با بن بست های عظیم روحی، فکری و معنوی مواجه ساخته است.
انسانی که فکر می کرد اگر قیدهای اخلاقی را زیر پا گذارد و یکباره خود را از تمامی محدودیت های اخلاقی و معنوی رها سازد به سعادت نایل خواهد آمد، اکنون چنان در برابر اساسی ترین مسائل حیات خود وامانده شده است که گاهی نمی داند در برابر دو راهی «بودن» یا «نبودن» کدامیک را انتخاب کند و چرا؟
رو گردانی از ارزشهای اصیل انسانی و حاکمیت بی بند و باری و افسار گسیختگی در کشورهای مترقی سبب شده است که روزبروز بر تیرگی دلها افزوده شود و آن نور معنوی که سبب روشنایی دلها و مایه ی آرامش قلبهاست بکلی از میان برود و اصول و موازینی که لازمه حیات سالم انسانی است بدست فراموشی سپرده شود و دلها در ظلمتی عمیق فرو رود. همان ظلمتی که در روابط اجتماعی و بین المللی این همه مشکلات توان فرسا را پیش آورده است تا آنجا که امروزه کمتر اندیشمند روشن دل و متفکر آگاه، حتی در دیار غربت انسانیت و ارزش های انسانی یافت می شود که از این انحطاط حاکم بر جهان ظاهراً پیشرفته شکوه و شکایت نکند و ناله سر ندهد. نمونه های فراوانی از این قبیل فریادها و شکایت ها و اعترافات را در لابلای اظهارات اندیشمندان شرق و غرب می توان یافت. اینها همه بیانگر این حقیقت تلخ است که در این جوامع، قبل از هر چیز، انسانیت و اخلاق فاضله ی انسانی در مسلخ تمدن جدید قربانی شده است.
در جوامع اسلامی:
این انحطاط اخلاقی و انسانیت و سازندگی نه تنها در جوامع شرق و غرب که از حاکمیت دین الهی در آنها خبری نیست بلکه حتی در میان بعضی از ممالک و جوامع اسلامی نیز مشهود است نابسامانیهای موجود در جوامع اسلامی و در روابط بین مسلمانان که اخلاق و معنویت عالیه ی اسلامی آنچنانکه باید در بین مسلمانان قدر و اهمیت خود را باز نیافته و از طرف اکثریت قریب به اتفّاق مسلمانان جدّی گرفته نشده و آنها احکام و تعالیم دینی را فدای اغراض و تعارضها و وابستگی های خود کرده اند آری این بزرگترین ستمی است که مسلمانان در حق مسلمانان مظلوم وزیر سلطه ی اجانب قرار گرفته و در حق اسلام و انسانیت روا داشته اند. و اگر چنین امنیتی در میان مسلمانان وجود نداشته باشد هر کسی به نوعی از دست دیگران در رنج و عذاب و بحران و خشونت قرار خواهد گرفت، و خود نیز منشاء آزار و اذیت دیگران خواهد بود. و اگر قسمتی یا بخشی از این جامعه در دنیا مورد بی توجهی قرار گیرد، قسمت های دیگر ان نیز دچار آفت شود و هدف کلی به خطر می افتد.
فقر عاطفی و نتایج آن:
اگر توجه انسان به غیر و گرایش قلبی او به دیگران تنها بر اساس عواطف اولیه باشد و از پشتوانه ایمانی قابل اعتمادی برخوردار نباشد این توجه و گرایش در نتیجه ی غلبه خود خواهی ها بسرعت ضعیف می شود و از بین می رود و عواطف انسانی به جهت لطافت بزودی در هم می ریزند، امروزه در کشورهای بظاهر پیشرفته بر غم پیشرفت عقلی و علمی، خبری از عواطف عالیه ی انسانی نیست و همین فقر عاطفی آنها را با بحران معنوی بزرگی روبرو ساخته و زندگی را بصورت مکانیکی و عاری از فروغ محبت و بشکل خشک و بیروح در آورده است – فقر عاطفی که یکی از ویژگیهای بارز تمدن جدید است سبب افزایش خشونت و گسترش جرم و جنایت در سطح اجتماعات و حتی در سطح جهانی شده است. آمارهای منتشره از سوی مراجع و منابع رسمی در کشورهای غربی که حکایت از گسترش وحشتناک خشونت و جنایت در این کشورها می کند، بیانگر عمق این فاجعه است – فقر عاطفی در این اجتماعات سبب شده است که انسان جدید با وجود اینکه در میان انبوه همنوعان خود زندگی می کند، مع الوصف در حقیقت تنهای تنهاست بطوریکه نه او بفکر کسی است و نه کسی به فکر اوست این اندازه غربت و تنهایی، ره آورد تمدنی است که رابطه ی خود را با معنویت و خدا و دین گسسته و اینک در بحرانی از فقر معنوی و عاطفی دست و پا می زند، تزلزل بنیان خانواده، گسستن پیوندهای دوستی، افزایش بیرحمی، و قساوت، شیوع انواع بیماریهای روانی و... از آثار و نتایج همین بحران است.
ره آورد غرب:
فقر عاطفی تنها در حصار کشورهای غربی باقی نمانده بلکه همراه با هجوم فرهنگی آنها به کشورهای دیگر جای پای محکمی نیز در این کشورها برای خود باز کرده است.
هر اندازه که استیلای فرهنگ غرب در جائی بیشتر شده، مرگ ارزشها و انهدام عواطف عالیه ی انسانی نیز به همان اندازه بیشتر در آنجا واقع شده است.
در جامعه ی ما نیز، بعد از جنگ جهانی دوم و تشدید تهاجم فرهنگی غرب و ایجاد تزلزل در بنیاد ارزش های معنوی، سرمایه ی عاطفی موجود بمقدار زیادی به تاراج رفت و خشونت اخلاقی و بی مهری و بی وفایی بخصوص در میان بعضی قشرهای جامعه، جای پیوندهای عاطفی و ارزش های انسانی را گرفت و همین امر سرچشمه ی بسیاری ناملایمات و نابسامانیها در روابط بین انسانها گردید.
باید تلاش کرد تا همراه با طرد و نفی آثار و بقایای فرهنگ ضد انسانی غرب و شرق و بازگشت به فرهنگ اصیل اسلامی، این آفت نیز که در میان پاره ای از قشرهای جامعه ما رسوخ کامل پیدا کرده، از بین برود.
نظریات اسلام از نظر اخلاق و معنویات و برقراری صلح و آرامش و مهر و محبت و... جنبه ی همگانی دارد مرزهای قومی و ملی، سرحدّات را شکافته و خواستار بیداری ارزش های معنوی و انسانی و موهبت های الهی در میان اقشار جهان است.
عطوفت و مهر و محبت از دیدگاه اسلام:
مطالعه در زندگی انسانها نشان می دهد که پاره ای امیال و کشش هایی در انسان وجود دارد که بر اساس توجه به خود و تامین احتیاجات و منافع فردی نیست از قبیل حب فرزند، دوستی و محبت نسبت به همنوعان و غمخواری و از خودگذشتگی در راه دیگران و امثال آن ها.
در هیچ یک از این نوع امور خود فردی انسان هدف نیست بلکه حفظ و بقاء زندگی جمعی و تعلق به غیر در آنها بخوبی مشهود است این نوع گرایش ها که توجه انسان را بطور آگاهانه از محور «خود» خارج و به سمت «غیر» معطوف می گرداند، به عاطفه ی انسانی تعبیر می شود که این موهبتی است الهی، بر اساس این استعداد فردی انسان قادر است یک گرایش درونی بر اساس مهر و محبت به همنوع خود یابد و از این راه به ایجاد پیوند قلبی و انس و الفت با او بپردازد.
عاطفه و مهر سرچشمه بسیاری از فضایل:
وجود این نوع موهبت الهی در انسان همراه است با تضعیف خودخواهی و سوق دادن انسان به سوی دیگران، سبب رشد بسیاری از فضایل در انسان می شود از قبیل محبت و دوستی، ایثار و فداکاری، عفو و گذشت، بذل و بخشش، تعاون و همکاری، دلسوزی و غمگساری و بطور کلی تقدم غیر بر خود، که با مقدم داشتن او بر خود و در دل گرفتن مهر و علاقه ی او، از فردّیت خویش خارج می گردد.
عطوفت و مهر، عامل تلطیف روحی:
روح انسانی به سبب برخورداری از مواهب الهی و ملکوتی از خشونت روحی بیزار و از آن گریزان است و در حالت سلامت فطری، در نهایت لطافت و صفاست، که صفای فطری موجود در دوران کودکی خود شاهد زنده ای بر آن است، رشد و پرورش عواطف در انسان از آن جهت که انسان را از عالم حیوانی دور ساخته و از دشت توجه انسان به خود می کاهد، موجب کاهش خشونت روحی می شود و آدمی را به محور لطافت روحی نزدیکتر می گرداند و همین لطافت روحی تاثیر مهمی در برقراری ارتباط روحی و پیوند قلبی با دیگران برجای می گذارد و درک بسیاری از معانی و حقایق عالیه معنوی را برای انسانهای پیشرفته در مسیر معنویات امکان پذیر می گرداند.
لذت عاطفی:
آنانکه در سایه ی تربیت صحیح به پرورش عواطف انسانی خویش همت گمارده اند از ارضاء عواطف به لذتی می رسند که هرگز از غرایز دیگر به چنان لذت نائل نمی شوند و انسان به تناسب رشد شخصّیت معنوی نوع لذاّت او نیز تغییر می کند تا آنجا که میزان تعالی روحی هر کسی را می توان از روی علائق او شناخت بطوری که امام علی (ع) می فرمایند: «لئیمان از طعام لذّت برَند و کریمان از اِطعام»
محبت نیاز روحی انسان:
محبت به عنوان یک نیاز روحی، در زندگی انسان و تامین سلامت روحی و روانی از نقش بسزایی دارد و به آن حلاوت خاصی می بخشد و کسانی که به دلیل غرق شدن در خود، از برقراری پیوند روحی با دیگران محروم و از ارزش و اهمیت آن بی خبرند، از چنان حلاوت معنوی و لذت عاطفی در زندگی خود بی نصیب اند. پیوندی که بر اساس منافع مادی و مصالح ظاهر در میان انسانها ایجاد می شود، پیوندی انسانی نیست.
و محبت در بین انسانها در صورتی که بر حول یگانه محور ثابت و لایزال دوستی ها و محبت ها که همانا محور حق است استوار گردد آثار روحی و برکات معنوی فراوان بدنبال می آورد و سبب ارتقاء مراتب کمال انسانی می شود.
ارزش محبت در تعالیم اسلامی:
در اسلام به ایجاد اٌلفت بین مومنین و پیدایش پیوند قلبی بر اساس مهر و محبّت تاکید فراوان شده است پیامبر اکمر (ص) می فرماید: «آگاه باشید که مودّت و دوستی مومن، از بزرگترین عوامل ایمان است.»
از سخن پیامبر می توان دریافت که محبت و عاطفه از ارکان ایمان است و لازمه رشد و تقویت ایمان
امام صادق (ع) می فرماید: «لازمه ی دوست داشتن دین، دوست داشتن برادر دینی است.»
خشم و شخونت از دیدگاه اسلام:
یکی از آثار کبر و خودپسندی، خشم است، انسان چون گرفتار خودپسندی و احساس برتری شود، برای خودشان و مقام کاذبی قائل می شود و دیگران را موظف به مراعات آن می داند و اگر کسی در تعظیم او کوتاهی کند و رفتارش مناسب با آن شان و مقام خیالی وی نباشد، یا حتی به جهت دارا بودن مواهب و کمالاتی مانعی بر سر راه تفوق طلبی او باشد، او را خشمگین می کند و از محور حق و تعادل بیرون می برد.
علاوه بر کبر و خودپسندی عوامل دیگری نیز در پیدایش این رذیله ی اخلاقی موثرند از قبیل حرص و آز به افزایش مال و مقام، و چون شخص عشق و علاقه به مادیات و جاه و مقام را در دل دارد چون از رسیدن به آن بازماند یا کسی مانع سر راه او شود یا چیزی از مال و مقام را از دست دهد، دستخوش خشم می شود و تعادل روانی خود را از دست می دهد.
خشم در اصل نیروئی است دفاعی که برای دفاع از خود و پاسداری از حق در نهاد انسان گذارده شده ولی چون از محور اصلی خویش خارج گردد، تبدیل به یکی از رذایل بزرگ می شود و رذایل مهم دیگری را با خود به همراه می آورد، بنابراین اگر خشم در جهت پاسداری از حق و دفاع از چیزی باشد که دفاع از آن عقلاً و شرعاً ضروری است، از جمله فضایل است اما اگر بر مبنای خودخواهی بوجود آید، ما در بسیاری از رذایل می شود، بنابراین، کسی که هرگز خشم به سراغ او نمی آید، و در برابر تمامی صحنه ها بی تفاوت و آرم است، او انسان کاملی نیست.
خشم در مواجهه با ظلم و تعدّی و در مقام دفاع از حقیقت، به شرطی که شکل افراطی به خود نگیرد و انسان را از محور اعتدال خارج نکند، ناشی از بیداری دل و حساسیت در برابر حق و باطل است.
اگر خشم اثر خودخواهی باشد و شخص قدرت بر انتقام یا فرو نشاندن آتش غضب از روی اختیار نداشته باشد به صورت کینه ی درونی درخواهد آمد و به صورتهای مختلف بر حسب شرایط بیرونی، ظاهر می شود که از مهم ترین آنها: حسد، غیبت و دروغ و تهمت، شماست و تحقیر و بد زبانی، شدت عمل و بطور کلی بد خلقی، ستم و آزار و تضیع حق و امثال آن است.
به هر حال، خشم و کینه از آن جهت که تعادل روحی انسان را بهم می زند او را از محور حق و عدل خارج می سازد. اگر در مقام انتقال بر آید، به چندین برابر حقی که از او ضایع شده راضی نمی شود و اگر در مقام کینه توزی بر آید، همه اصول و موازین را زیر پا می گذارد و به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، بر اساس عقده ی روحی موجود به انواع ظلم ها دست می یازد و در برابر دیگران هر جا که بتواند، از اعمال خشونت و شدت عمل دریغ نمی کند از این رو از فضایل و کمالاتی چون رفق و مدارا و ترقی در رفتار با دیگران، عفو و گذشت، حسن خلق و حسن معاشرت محروم و بی نصیب می گردد و خوی درندگی و سبعیت، به تناسب شدت و ضعف این رذیله ی اخلاقی، بر او حاکم می شود.
«از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکر عظیمی از لشکریان شیطان است.» امام علی (ع):
«تاریکی های رستاخیز، همان ستم های دنیاست» امام علی (ع)
«شری که کیفرش سریعتر باشد. ستم و تعدی است.» پیامبر اکرم (ص)
«من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم»
کسی که فریاد یاری و کمک «ای مسلمانان» را بشنود و اجابت نکند، مسلمان نیست. پیامبر اکرم (ص)
از عوامل مهم (هم از فرهنگی – اجتماعی – اقتصادی که سبب تنش و بحران و تضاد و در نهایت منجربه خشونت می شود (به طور عام جهانی)
الف- عام اقتصاد در «سرمایه داری»
شمه ای از مشکلات کنونی نظام سرمایه داری چنین است:
در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، میزان بیکاری و فقر طی دو دهه اخیر افزایش یافته است، کشورهای جهان سوم که منابع حیاتی آنها بیرون کشیده شده با حمایت و برنامه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به نحو فزاینده ای تحت کنترل شرکتهای فرا ملیتی قرار گرفته اند انفجار بی امان جمعیت در حالی تداوم می یابد که تلاش فرهنگی و قومی در حال افزایش است، فروش جنگ افزار از سلاحهای دستی تا جنگ افزارهای پیچیده، در سراسر جهان ادامه دارد و آنچه تمام این مسائل را پیچیده تر می کند علائم مشخصه بیماری عمومی تنگ نظری است که در سراسر جهان گسترش می یابد، سرشت سوداگرانه و بیماری زای سرمایه داری و انبوه برنامه های تلویزیونی که به دروغ و با رزق و برق در بین مردم علاقه مند «زندگی خوب» را تبلیغ می کند، احساس تنگ نظری فزآینده ای را باعث می شود که در روندی از کنش و واکنش ناگزیر خبر از پی آمدهای نگران کننده می دهد از جمله به همان اندازه که در رشد اقتصادی خود موفقیت کسب می کنند سبب تخریب محیط زیست، تخریب روابط اجتماعی بین گروهها و دسته ها و اقوام و نژادها و ملتها انتظار می رود، واقعاً مضحک است که نظریه پردازان این کار را پیروزی برای سرمایه داران و پایان عصر ایدئولوژی اعلام کرده اند.
باور ادعایی سرمایه داری به دموکراسی و حقوق بشر و افسون فریبنده «تجارت آزاد» همچنان حاکمان و بهره مندان جهان را می فریبند – و سیاستمداران و گروههای فشار را همواره با قیمت کمتری در دسترس دارند – بدترین عملیات را در کشورهای جهان سوم انجام می دهند سپس به کمک تسلطی که بر رسانه ها و در دولت دارند مانع آگاهی مردم از این مشکلات می شوند.
از میان قربانیان باید کسانی باشند که به بیداری مردم بپردازد و اخلاق خود کفایی و خود محوری به مردم آموخته شود، مقوله تعاون و همکاری و اتحاد ارائه شود – ریشه ها و رویه ها و هویت اصیل خود را در این جهان با تنوع فرهنگها بیابد، اندیشمندان و متفکران و عالمان و روشنفکران در اصلاح و نوسازی و فرهنگ سازی ملت و کشور خود مسئولیت سنگینی دارند تا مردم به آگاهی و شعور با حفظ هویت ملی و دینی و فرهنگی خود بتوانند در برابر تنش ها و عوامل آسیب زای فرهنگی خود و واکنشهای بیگانگان و دشمنان خارجی و داخلی و استعمار و استثمار و... واکنش نشان دهند و خلاصه مردم باید با روشن بینی و اگاهی بتوانند اجتماع خود را بسازند.
ب- از عوامل فرهنگی: «منفی گرایی»
فرهنگ هر قوم، تعیین کننده اصلی سعادت و شقاوت، سطح زندگی و کیفیت روابط انسانی در آن جامعه است فرهنگ جامعه، برنامه زندگی اعضای آن جامعه را معین می کند این برنامه هر قدر جامع، کامل و پیش رو باشد، افراد جامعه نیز به همان اندازه از ویژگیهای آن بهره مند شده آثار آن در زندگی عملی ایشان تجلی پیدا می کند.
در اینجا باید فرهنگ را از لحاظ نظری و عملی متمایز ساخت. فرهنگ نظری مجموعه باورها و اندیشه هایی است که جنبه آرمانی داشته باشد و در اذهان و اندیشه های مردم یک جامعه جریان دارد یا در متون دینی – ادبی – فلسفی و... مکتوب و مضبوط است.
فرهنگ عملی برنامه ای است که افراد یک جامعه در عمل بدان پایبندند و در چهارچوب آن، اعمال و رفتارهای روزمره خویش را سامان می بخشند – فرهنگ عملی و نظری، هر چند که با هم مرتبط اند، اکثر اوقات دو مقوله ی متمایز از یکدیگر به شمار می آیند در جامعه ای چون جامعه ایران، مردم از فرهنگ نظری بسیار غنی جامع – رشد یابنده و رشد دهنده ای برخوردارند، لیکن عمل آحاد جامعه در اکثر مواقع بر اساس چنین فرهنگی شکل نمی گیرد. مردم در مقام کلام و به هنگام مباحثات نظری بیشتر در سطح فرهنگ نظری خود را حفظ می کنند ولی به هنگام عمل به شیوه دیگری رفتار می کنند که این تفاوت بیانگر آن است که آنچه بدان می اندیشیم و آنچه بدان عمل می کنیم می باشد.
به هر حال برای کاویدن نقاط ضعف و قوت یک جامعه، مشکل نباید در فرهنگ نظری آن جامعه جستجو کرد بلکه باید به سراغ عمل و رفتار مردم یک جامعه رفت و به آنچه آنان در عمل بدان مقیدند و از خود بروز می دهند توجه کرد و باید برخی از عناصر آسیب زا در فرهنگ عملی مردم ایران را مورد کاوش قرار داد و عناصری که می تواند آسیبی فراگیر به آحاد جامعه وارد کند. آنانی که در اندیشه جامعه خویش اند ناگزیر از توجه به این عناصرند این عناصر باید چون میکروبی خطرناک و یک بیماری مهلک در نظر گرفته شوند و به همت همگان از این سرزمین ریشه کن گردند.
یک نمونه از آسیب های جامعه و فرهنگ یک کشور می تواند منفی گرایی باشد که یکی از معانی آن مقاومت در مقابل نظریات و پیش نهادهای دیگران است که آن را منفی گرایی انفعالی نیز می گویند.
معنای دیگر آن تمایل به انجام کاری بر خلاف روند معمول و رایج است به این نوع منفی گرایی، منفی گرایی فعال می گویند در هر حال منفی گرایی اثار سوئی دارد از جمله: 1- کشیده شدن به طرف جلب توجه منفی 2- منفی گرایی موجب اضمحلال تدریجی رفتارهای درست و ناامیدی دست اندرکاران خواهد شد. 3- منفی گرایی موجب بدبینی و سوء ظن در جامعه می شود. 4- پس جامعه ای که در صدد توسعه و پیشرفت همه جانبه است باید متفکرین و دست اندرکاران فرهنگی جامعه تفکری با قابلیت بازگشت پذیری را در جامعه تقویت کنند و به همگان بیاموزند که پدیده ها را در طیف گستره خود در نظر بگیرند و تنها به یکی از دو قطب خوب و بد توجه نکنند.
ج- از عوامل اجتماعی: «هم ستیزی»
ستیز به معنای جدال و جنگ مانند تعارض معرّف دو طرف خواهد بود که با یکدیگر ستیز می کنند. همستیزی یعنی آن که دست کم دو موقعیت با یکدیگر در ارتباطی غیر قابل تحمل قرار می گیرند بنابراین دو موقعیت با یکدیگر برخورد پیدا می کنند – در چهارچوب جامعه شناسی (اصطلاحی است به کار برده شده در مورد برخوردها و درگیریها، تنشها، مخاصمتها، تضادها، نزاعها و مبارزات و مقابله میان افراد، گروهها، سازمانها اتحادیه ها – جامعه ها – دولتها بر سر ارزشها – هدفهای زیستی – منزلت – قدرت یا چگونگی توزیع کالاهای کمیاب) مفهوم همستیزی را از زبان محاوره می شناسیم، همستیزیهایی هستند که میان کشورها بوجود می آیند یا میان جناحهای راست و چپ یک حزب یا میان شوراهای مناطق و یا مدیریت موسسات یا کارخانه ها رخ می دهد (هم ستیزی اجتماعی) و هم ستیزیهای اجتماعی در بیشتر مواقع از نیازهای جامعه و ارضاء نیازهایی در جامعه قرار می گیرد که پاره ای مورد تعارض و اغتشاشها منجر به وفاق و یگانگی می شود و جامعه ای نتوان یافت که در آن همستیزی نهادی شده یافت نشود (به استثنای اشکالی از جنگ ها)
*«کتاب توسعه (نظریه های اجتماعی) به کوشش جواد موسوی خوزستانی»
مدارا و خشونت یا جاذبه دافعه در جهان انسان از دیدگاه شهید مطهری:
جذب و دافع هایی در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد، قسمت عمده ای از دوستیها و رفاقتها و یا دشمن ها و کینه توزیها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است این جذب و دفعها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد.
گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می کنند و دلشان می خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بین شان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی کنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهد شد و بطور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.
در مثنوی، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است:
«حکیمی زاغی را دید که با نکلکی طرح دوستی ریخته با هم می نشینند و با هم پرواز می کنند! دو مرغ از دو نوع زاغ نه قیافه اش و نه رنگش، با لک لک شباهتی ندارد، تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟
نزدیک آنها رفت و دید که هر دو تا لنگند.»
این یک پائی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را با هم انس داد. انسانها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمی شوند کمااینکه هیچوقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمی شوند.
به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفع ها نیاز و رفع نیاز است، انسان موجودی نیازمند است و ذاتاً محتاج آفریده شده، با فعالیتهای پی گیر خویش می کوشد تا خلاهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکان پذیر نیست بجز اینکه بدسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد. تا بدینوسیله از دسته ای بهره گیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند.
روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است، در حقیقت جذب و دفع دو رکن اساسی زندگی بشرند و بهمان مقداری که از آنها کاسته بشود در نظام زندگیش خلل جایگزین می گردد و بالاخره قدرت پر کردن خلاها را دارد.
اختلاف انسانها در جذب و دفع:
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم بشوند:
1- افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه عشق و علاقه و ارادت را بر می انگیزد و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را، به تفاوت در بین مردم مثل یک سنگ راه می رود. و این، یک موجود ساقط و بی اثر است.
2- مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند با همه گرم می گیرند و با محبت و مدارا رفتار می کنند و در زندگی همه کسی آنها را دوست دارد و بنا به گفته شاعر (عرفی)، چنین شخصی وقتی هم که می می میرد مسلمان او را با آب زمزم می شوید و هندو بدن آن را می سوزاند.
و غالباً خیال می کند که اجتماعی باشد و با همه همیشه مدارا کند و حسن خلق و معاشرت داشته باشد اما این برای انسان هدفدار میسر نیست، زیرا همه مردم همیشه یک جور فکر نمی کنند و یک جور احساس ندارند و پسندهای همه یک نواخت نیست در بین مردم دادگر همه هست، ستمگر هم هست، و تنها کسی موفق می شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایده های مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش رفتار کند.
در فلسفه هندی و مسیحی از جمله مطالبی که بسیار بچشم می خورد محبت است و آنها می گویند باید بهمه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد.
اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و به قول «گاندی» در :«اینست مذهب من» محبت باید با حقیقت توام باشد و اگر با حقیقت توام بود باید مسلکی بود و مسکلی بودن خواه ناخواه دسمن ساز است و در حقیقت دافعه اینست که عده ای را به مبارزه بر می انگیزد و عده ای را طرد می کند.
اسلام نیز قانون محبت است، قرآن، پیغمبر اکرم را رحمه للعالمین معرفی می کند.
«و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» «نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان» یعنی نسبت به خطر ناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان نیز محبت کنی.
اما محبتی که قرآن دستور می دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم و محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم این محبت نیست بلکه نفاق و دورویی است، محبت خیر رساندن است و احیاناً خیر رساندنها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می ورزد و آنها چون این محبت را با تمایلات خویش مخالف می بینند بجای قدردانی دشمنی می کنند، و ضمنا خیر و مصلحت جامعه بشریت باید در نظر گرفته شود نه خیر یک فرد و یا یکدسته بخصوص.
در تاریخ مصلحین بزرگ بسیار می بینیم که برای اصلاح شوون اجتماعی مردم می کوشیدند و رنجها را بخود هموار می ساختند اما در عوض جز کینه و آزار مردم جوابی نمی دیدند پس محبت همیشه جاذبه نیست بلکه گاهی محبت بصورت دافعه ای بزرگ جلوه می کند که جمعیتهائی را علیه انسان متشکل می سازد. پس محبت و مدارا کردن تنها داروی علاج بشریت نیست در مذاقها و مزاجها خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است، اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت. [1]
3- مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نیستند اینها نیز افراد ناقصی هستند. علی (ع) می فرماید: «ناتوانترین مردم کسی است که از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنکه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند.»
4- مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه، انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت می کنند، گروههائی را بسوی خود می کشند و گروههایی را هم از خود دفع می کنند اینها نیز چند گونه اند زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت.
افراد با شخصیت آنهایی هستند که جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باش و این بستگی دارد باینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد و اما قوت نیز مراتب دارد تا به جایی می رسد که دوستان مجذوب، جان را فدا می کنند و در راه او از خود می گذرند و دشمنان هم آنقدر سر سخت می شوند که جان خود را در این راه از کف می دهند، این جذب و دفعهای سه بعدی از مختصات اولیاء است.
از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع می کنند، مثلاً گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع و گاهی بر عکس است.
صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست بلکه دلیل اصل شخصیت است و شخصیت هیچکس دلیل خوبی او نیست تمام رهبران و لیدرهای جهان حتی جنایتکاران حرفه ای از قبیل جنگیز و حجاج و معاویه، افرادی بوده اند که هم جاذبه داشته اند و همه دافعه. تا در روح کسی نقاط مثبت نباشد هیچگاه نمی تواند هزاران نفر سپاهی را مطیع خویش سازد و مقهور اراده خود گرداند، تا کسی قدرت رهبری نداشته باشد نمی تواند مردمی را این چنین به دور خویش گرد آورد.
نادر شاه یکی از این افراد است، چقدر سرها بریده و چقدر چشم ها را از حدقه ها بیرون آورده است اما شخصیتش فوق العاده نیرومند است، از ایران شکست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوی لشکری گران بوجود آورد مردان جنگی را به گرد خویش جمع کرد که نه تنها ایران را از بیگانگان نجات بخشید بلکه اقصی نقاط هندوستان براند و سرزمینهای جدیدی را در سلطه حکومت ایرانی در آورد. بنابراین هر شخصیتی هم نسخ خود را جذب می کند، شخصیت عدالت، عناصر خیر خواه و عدالت جو را بسوی خود جذب و هوا پرستها و پول پرستها و منافقها را از خود طرد می کند و شخصیت جنایت، جانیان را بدور خویش جمع می کند و نیکان را از خود دور می کند.
علی شخصیت دو نیروئی:
علی از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعه ای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار با گذشت، از عشق او همچون شعله هائی از خرمنی آتش، سوزان و پر فروغ اند از جمله «میثم تمار» که بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجایای انسانی او سخن می گوید مردم از اطراف برای سخنان میثم» هجوم آوردند اما حکومت اموی که منافع خود ار در خظر می بیند دستور می دهد که بر دهانش لجام زدند و بعد از چند روز به حیاتش خاتمه دادند.
تشیع، مکتب محبت و عشق:
از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه محبت و دوستی بوده است. آنجا که در سخن رسول اکرم جمله «علی و شیعته هم الفائزون» را می شنویم.
علی، مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها، آنکه فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی رنجد و لو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینکه احسانش کند، علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست.
اکسیر محبت در ادب فارسی:
شعرای فارسی زبان «عشق» را «اکسیر» نامیده اند.
کیمیا گران معتقد بودند که در عالم، ماده ای وجود دارد به نام «اکسیر» یا «کیمیا» که می تواند ماده ای را به ماده دیگری تبدیل کند، قرنها به دنبال آن می گشتند. شعرا این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت و عاطفه است، زیرا عشق است که می تواند قلب ماهیت کند. عشق مطلقا اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می کند[2]، مردم هم فلزات مختلفی هستند. «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه»
عشق است که دل را دل می کند و اگر عشق نباشد دل نیست آب و گل است.
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از مشتِ گل نیست
الهی! سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز[3]
از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است، محبت نیرو آخرین است، عشق و محبت سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می کند و حتی از کودن، تیزهوش می سازد.
عشق است که از نجیل بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا متحمل و شکیبا می سازد.
در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بیشتر به یک اثر بر می خوریم و آن الهام بخشی و فیاضیت عشق است.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش[4]
فیض گل گر چه بِحَسَب ظاهر لفظ تا یک امر خارج از وجود بلبل است ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست.
عشق، تو ای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می کند نظیر شکافتن اتمها و آزاد شدن نیروهای اتمی.
الهام بخش است و قهرمان ساز، چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق و محبت نیرومندند عشق نفسی را تکمیل می کند و استعدادهای حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد از نظر قوای ادراکی الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می کند و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود کرامت و خارق عادت به وجود می آورد.
صفات رذیله ناشی از خود خواهی و یا سردی و بی حرارتی را از قبیل بٌخل، امساک، جبن، تنبلی، تکبر و عٌجب، از میان می برد و عقده ها و کینه ها و رذایل را از بین بر می دارد «از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود»
تولید رقت او رفع غلظت و خشونت از ورح، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف و همچنین توحد و تاحد و تمرکز و از بین بردن تشتت و تفرق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع همه از آثار عشق و محبت است.
شاه جان مر جسم را ویران کند
ای خنک جانی که بهر عشق و حال
کرد ویران خانه بهر گنج زر
آب را ببرید و جو را پاک کرد
پوست را بشکافت پیکانرا کشید
کاملان کز سّر تحقیق آگهند
نه چنین حیران که پشتش سوی اوست
بعد ویرانیش آبادان کند
بذل کرد او خان و مان و ملک و مال
وز همان گنجش کند معمورتر
بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
پوست تازه بعد از آتش بر دَمید
بی خود و حیران و سست و واله اند
بل چنان حیران که غرق و مست دوست[5] *خشونت و دشمن سازی در وجود علی (ع):
علی همه وقت شخصیت دو نیروئی بوده است، علی هم جاذبه داشته است و هم دافعه، مخصوصاً در دوره اسلام از اول گروهی را می بینیم که به گرد علی بیشتر می چرخند و گروهی دیگر را می بینیم که با او چندان میانه خوبی ندارند و احیاناً از وجود او رنج می برند، علی مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود، این یکی دیگر از افتخارات بزرگ او است، هر آدم مسلکی و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابی که در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است و مصداق قول خدا که:
«یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم»
«در راه خدا می کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی کنند»
دشمنان علی اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند، کمتر هم نبوده و نیستند. اگر شخصیت علی، امروز تحریف نشود و همچنانکه بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت علی در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می ورزید و از کسی ملاحظه می کرد بخاطر خدا بود قهراً این حالت دشمن ساز است و روحهای پر طمع و پر آوزو را رنجیده می کند و به درد می آورد. در میان اصحاب پیغمبر هیچکس مانند او دشمنانی اینچنین جسور و خطرناک نداشت، مردی بود که حتی بعد از مرگ، جنازه اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می کرد و لذا وصیتی کرد که قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند، تا آنکه حدود یک قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، کینه ها و کینه توزیها کم شد و بدست امام صادق تربت مقدسش اعلان گشت.
خلاصه علی در جنگهای بسیار او با کفار و مشرکین و منافقان و ناکثین و قاسطین و سارقین شدت خشم او را مشاهده کردیم ولی با مطالعه ی زندگی و شخصیت او می توان فهمید که علی دو طبقه را سخت دفع کرده: 1- منافقان زیرک 2- زاهدان احمق
هر مکتبی برای جامعه پیامی دارد (برای نمونه استراتژی دعوت): [6]
مثلاً مکتب انسانیت «اگوست کنت» که مدعی نوعی «مذهب علمی» است و جوهر تکامل انسان را در ناحیه ذهنیت او می داند و او معتقد است انسان در ذهنیت خود دو مرحله را که مرحله اساطیری و فلسفی است طی کرده و به مرحله علمی رسیده است.
و یا «مارکیسم» که تئوری انقلابی طبقه کارگر است: آگاهیهائی که می بخشد از نوع وارد کردن تضادهای طبقاتی در خود آگاهی کارگران است.
مکتبها بر حسب اینکه دیدشان از تاریخ و تکامل تاریخ و از انسان چه باشد، درباره شعاع تاثیر دعوت و درباره رابطه دعوت بازور، و اخلاقی و غیر اخلاقی بودن زور نظریات مختلفی خواهند داشت. بعضی مکتبها، مانند مسیحیت، تنها یچزی را که در مواجهه با انسانها اخلاقی می شمارند، دعوتهای مسالمت آمیز است. زور را به هر شکل و به هر صورت و در هر شرایطی غیر اخلاقی می شمارند. لهذا در این مذهب دستور مقدس این است که اگر به گونه راستت سیلی زدند، گونه چپت را پیش آر و اگر جبه ات را ربودند کلاهت را هم تسلیم کن.
متقابلاً برخی مکتبها مانند مکتب «نیچه» تنها چیزی را که اخلاقی می داند «زور» است، زیرا کمال انسان در قدرت است و ابر مردی مساوی است با مقتدرترین مرد. و از نظر نیچه اخلاقی مسیحیت بردگی و ضعف و ذلت و عامل اساسی رکود بشریت است.
برخی دیگر اخلاق را وابسته به قدرت و زور می دانند، اما هر زوری را اخلاقی نمی شمارند. از نظر «مارکیسم» زوریکه استثمارگر علیه استثمار شده به کار می برد غیر اخلاقی است، چون در جهت حفظ وضع موجود و عامل توقف است و اما زوری که استثمار شده بکار می برد اخلاقی است چون در جهت دگرگون شدن جامعه و تحول به مرحله عالیتر است.
به عبارت دیگر در نبرد دائمی حاکم بر جامعه که دو گروه با یکدیگر در نبردند، یکی نقش «تز» را ایفا می کند و یکی نقش «آنتی تز» را.
زوری که نقش «تز» را ایفا می کند به دلیل اینکه ارتجاعی است غیر اخلاقی است و زوری که نقش «آنتی تز» را ایفا می کند بدلیل اینکه انقلابی و تکاملی است اخلاقی است. و البته همین نیرو که اکنون اخلاقی است در مرحله بعد با نیروی دیگری که نقش نفی کننده این را ایفا می کند مواجه می گردد و در آنوقت، نقش او ارتجاعی، و نقش رقیب تازه نفسی اخلاقی خواهد بود و لهذا اخلاق نسبی است. آنچه در یک مرحله اخلاق است در مرحله بالاتر و کاملتر ضد اخلاق است.
پس از نظر «مسیحیت» رابطه مکتب با گروه مخالف که از نظر مکتب، ضد تکاملی است تنها یک رابطه است است و آن رابطه دعوت مقرون به نرمی و ملایمت است و تنها این رابطه است که اخلاقی است. از نظر «نیچه» تنها رابطه اخلاقی رابطه قدرتمند با ضعیف است هیچ چیزی اخلاقی تر از قدرت نیست و هیچ چیزی غیر اخلاقی تر از ضعف نیست یا جرمی و گناهی بالاتر از ضعف وجود ندارد.
از نظر «مارکیسم» رابطه دو گروه مخالف از نظر پایگاه اقتصادی خبر رابطه زور و اعمال قدرت نمی تواند باشد. در این رابطه اعمال قدرت طبقه استثمارگر به دلیل ضد تکاملی بودن غیر اخلاقی است و اعمال قدرت استثمار شده اخلاقی است.
دیگر بحثی نیست که رابطه نیروی تازه نفسی با نیروی کهن همواره هم ستیز باشد و هم اخلاقی. از نظر «اسلام» تمام نظریات بالا محکوم است، اخلاقی بودن آنچنانکه مسیحیت می پندارد در روابط مسالمت آمیز و دعوت ملایم و صلح و صفا و صیمیت و محبت خلاصه نمی شود، احیاناً زور و قدرت نیز اخلاقی می شود. لهذا اسلام مبارزه علیه زور و ظلم را مقدس و مسئولیت می شمارد و جهاد را که همان قیام مسلحانه است در شرایط خاصی تجویز می کند.
تمام پیامبرانی که جنگیده اند مرحله اول دعوت خود را با حکمت و موعظه حسنه و احیاناً مجادله کلامی گذرانده اند و پس از آنکه از آن را به نتیجه نرسیده اند و یا به نتیجه کلی نرسیده اند مبارزه و جهاد و اعمال قدرت و زور را اخلاقی شمرده اند. ریشه اساسی این است که اسلام، نظر به اینکه روحی می اندیشد نه مادی، برای برهان و استدلال و موعظه و اندرز نیروی شگرف قائل است.
و همانطور که (به تعبیر مارکس) برای انتقاد سلاحها نیرو قائل است برای سلاح انتقاد هم نیرو قائل است و از آن بهره می جوید. و البته آنرا تنها نیروئی که همه جا باید از آن بهره جست نمی داند. و از این مطلب که اسلام مبارزه با جبهه ضد تکاملی را رابطه دوم می داند نه رابطه اول، و برای برهان و موعظه و جدال با حسن نیرو قائل است.
پس معلوم شد اینکه رابطه یک مکتب با جبهه مخالف بر دعوت محض باشد یا بر مبارزه محض و یا رابطه اولش دعوت باشد و رابطه دومش مبارزه و درگیری، می تواند دید مکتب را درباره تاثیر نیروی منطق و تذکر و حدود تاثیر آنها و همچنین دید مکتب را در جریان تاریخ و نقش مبارزه را در آن روشن می کند.
در دین اسلام دعوت روی دو اهرم است، با توجه به سوره های مکیه که در سیزده سال اول بعثت رسول اکرم نازل شده تذکر به مبدا و معاد است یعنی گرایش فکری و عملی از اعتقادات شرک آمیز و عبادتهای شرکت آمیز به توحید فکری و توحید در عبارت بود و این آگاهی ریشه دار که پنجه در اعماق فطرت انسانها دارد نوعی غیرت و تعصب دفاع از عقیده و نشاط و کوشش در بسط و گسترش آن بوجود آورد که از بدل جان و مال و مقام و فرزند در راه آن کوتاهی نمی کردند در درجه دوم، در تعلیمات اسلامی آگاهیهای انسانی دیده می شود یعنی توجه دادن انسان به کرامت ذات و شرافت ذات خودش، توجه دادن به عزت و بزرگواری ذاتی خودش، انسان موجودی است که در آن پرتوری از روح الهی است، فرشتگان به او سجده برده اند، جوهر پاکی است که با لذات با بدی، خونریزی، دروغ، فساد، زبونی، پستی، حقارت، تحمل زور و ظالم ناسازگار است در درجه سوم آگاهی به حقوق و مسئوولیتهای اجتماعی است، در قرآن به مواردی بر می خوریم که با تکیه بر حقوق از دست رفته دیگران و یا حقوق از دست رفته خود می خواهد حرکت بیافریند «و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولد ان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم الها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیر[7]».[8]
«چه می شود شما را؟ چرا نمی جنگید در راه خدا و در راه خوار شمردگان از مردان و زنان و کودکانی که می گویند پروردگارا ما را از این شهر ستمگران بیرون بر و به لطف و عنایت خودت برای ما سرپرست و یاور بفرست» در این آیه کریمه برای تحریک به جهاد بر دو ارزش روحی تکیه شده است. یکی اینکه راه راه خداست، دیگر اینکه انسانهای بیچاره و بی پناهی در چنگال ستمگران گرفتار
مانده اند.
و در سوره حج آیات 39 الی 41 چنین آمده: «به مومنان به موجب آنکه مظلوم واقع شده اند اجازه داده شده که با دشمن جنگجو بجنگند، خداوند بر یاری مومنان تواناست. همانها که از خانه های خود به ناحق بیرون رانده شده اند و جرمی نداشته جز آنکه گفته اند پروردگار ما خداست. و اگر نبود که خداوند شر بعضی از مردم را وسیله بعضی دیگر دفع می کند، صومعه ها دیرها، کنشتها و مساجد که در انجا فراوان یاد خدا می شود مفهوم می گردید، خداوند کسانی که او را یاد می کند یاری می کند، همانا خداوند نیرومندی فرادست است. آنانرا که اگر در زمین مستقر سازیم نماز را بپا می دارند، زکوه را می پردازند، به معروف فرمان می دهند و از منکر باز می دارند. پایان کارها از آن خدا است.»
در این آیه می بینیم اجازه جهاد و دفاع را با اشاره به حقوق از دست رفته مجاهدین آغاز می کند اما در عین حال فلسفه اصلی دفاع را امری بالاتر، و ارزشی اصولی تر از حقوق از دست رفته عده ای ذکر می کند و آن اینکه دفاع و جهاد در کار نباشد و اگر اهل ایمان دست روی دست بگذارند معابد و مساجد از کار می ایستد:
و در سوره شعراء آیه 227 آمده: الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ذکروا الله کثیرا و انتصروا من بعد ما ظلموا «مگر آنانکه ایمان آورده و شایسته عمل کنند و خدا را فراوان یاد کنند و پس از آنکه مظلوم واقع شدند انتقام خویش را از ستمگر بگیرند.
در قرآن و سنت در عین اینکه زیر بار ظلم رفتن از بدترین گناهان است و احقاق حقوق یک وظیفه است باز همه اینها به عنوان یک سلسله «ارزشها» مطرح شده است که جنبه انسانی این مسائل است منطق اسلام آنجا که تشویق می کند از مال خود دفاع کن ولی در صدد تحریک حرص و آز نیست. بلکه به صورت دفاع از «حق» است که یک ارزش است.
بنابراین مدارا و مهر و محبت و عاطفه و خشونت و مبارزه با ظلم و دفاع از حق از نظر متون دین اسلام ارزش است.
پی نوشت ها :
[1] - نقمت: مظاهری از عواطف و محبت ها است (خشم جهت رحمت) پدری که بر فرزندش خشم می گیرد چون او را دوست دارد.
[2] - در برهان قاطع: جوهری است گدازنده و آمیزنده و کامل کننده یعنی مس را طلا کند. (اکسیر)
[3] - از و حیث افت
[4] - از حافظ
[5] - مثنوی مولوی
[6] - بررسی جایگاه مدارا و مهربانی و خشونت از کتاب جامعه و تاریخ استاد شهید مرتضی مطهری.
[7] - مطالب از کتاب جامعه و تاریخ (استاد شهید مطهری)، صص 197-198-199-200.
[8] - سوره نساء آیه 75
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : masood1371