1037 قمری کودکی متولد شد که نویسنده کتاب جامع بحار الانوار شد. راستی سال تولد او با عدد همین کتاب به حروف ابجد یکی در آمد؛ 1037.
دهقان خبردار شد که کیسه های گندم بر زمین افتاده. با عجله خود را به پسرش رساند. در کیسه باز شده و گندم ها روی زمین ریخته بود. تا تاریکی شب زمان زیادی نمانده بود. گندم ها با خاک و خاشاک به هم آمیخته بود. با عجله گندم ها و خاک ها را درون کیسه می ریخت تا مبادا شب گرفتار شوند. تنهائی و تاریکی و ترس شب و گرگ و هول و ولای جمع کردن گندم ها، راهی جز عجله برایش نگذاشته بود. وقتی به خانه رسید پسرش گفت: پدر... کیسه گندم پر از سنگ و خاک شده.
گفت: می دانم. ولی اگر می خواستم بمانم و گندم ها را از خاک جدا کنم یا باید از خیر گندم ها می گذشتم یا خودمان هم فدای گندم ها می شدیم. آوردن گندم های ریخته با من، پاک کردن و جدا کردن گندم ها با تو.
صدایش را بلند کرده بود که این چه کتابی است؟!
این همه روایات درست و ضعیف و غلط را یکجا جمع کرده که چی؟
گفتم علامه مجلسی به خوبی می دید که بسیاری از روایات در طول نزدیک به ده قرن از بین رفته و گاهی با روایات ضعیف یا ساختگی مخلوط شده است ولی میان گزینش و بررسی نمی توانست انتخاب کند. می ترسید همین روشنائی کمی که از برکت صفویه پیدا شده هم از دست برود و مثل همان دهقان بشود. کتاب های حدیثی را با رنج فراوان گرد آوری کرد. با کمک شاگردانی که به خوبی پرورده بود احادیث مختلف را در بیش از 3000 موضوع باب بندی کرد و حاصلش کتابی شد با 110 جلد که به راستی نور بود، بحار الانوار.
در آخرین رکعت نماز شب به قنوت ایستاده بود. سال ها بود که مناجات سحر را خدا روزیش کرده بود. یکباره حالتی پیدا کرد که احساس کرد در این قنوت و نماز هر چه بخواهد خدا عطا می کند. اما متحیر مانده بود در این حالت آسمانی کدام دعا را بخواهد که بهترین باشد. صدای گریه محمد باقر بلند شد. انگار خدا او را به کمک پدرش شیخ محمد تقی فرستاده بود.
خدایا محمد باقر را مروج و احیاگر دینت قرار ده. و دعای پدر در حق فرزند مانند شمشیر بران مستجاب می شود، چه رسد به این که آن پدر علامه محمد تقی مجلسی و آن دعا در قنوت نماز شب باشد.
دعا مستجاب شد. محمد باقر در 14 سالگی از عارف و فقیه و فیلسوف زمان خود ملاصدرا شیرازی اجازه نقل حدیث گرفت شاگردی بزرگانی چون پدرش علامه محمد تقی مجلسی، ملاصدرا شیرازی و شیخ بهائی او را در علم و تقوا سرآمد کرد.
بزرگی گفته بود اگر کتاب های فارسی و عربی او را بر ایام عمرش تقسیم کنید هر روز چندین صفحه مطلب ماندگار نوشته است.
مرد تقوا و علم شیخ الاسلام اصفهان، پایتخت صفویه شده بود. کوشید شاه صفوی را از نزاع فرقه ای، فساد اجتماعی و جنگ باز دارد. این بود که در زمان او با هیچ یک از همسایگان جنگ دینی راه نیفتاد. هندوها در اصفهان چندین بت خانه ساخته بودند. در یکی از معابدشان بت بزرگی قرار داشت به طور شگفت انگیزی میان زمین و آسمان معلق بود. بدون این که هیچ اتصالی به اطراف داشته باشد و این نکته باعث تزلزل عده ای و جمع شدن بت پرستان هندو شده بود.
علامه محمد باقر مجلسی دستور تخریب بت ها را صادر کرد. عده ای می ترسیدند نکند سحر یا جادو باشد؟ نکند حق با هندوها باشد و این یک نشانه از حقانیت آن ها باش. نکند...
علامه مجلسی دستور داد ابتدا چهار ستون اطراف بت که با فاصله معینی ساخته شده بود را خراب کنند. ستون ها که شکست، بت بزرگ بر زمین افتاد. انگار هندوها با آهن ربا یا چیزی شبیه آن در ستون ها، بت را در ارتفاع خاصی ثابت نگه می داشته.
این شد که محمد باقر مجلسی افتخار بت شکنی هم یافت.
با آن که مجتهد و مرجع بود، احساس کرد مردم برای فراگیری معارف دین نیازمند کتاب هایی ساده اند. رسم این بود کتاب های علمی را به زبان عربی می نگاشتند، قلم به دست گرفت و با زبان فارسی برای مردم کوچه و بازار داستان انبیا را نوشت. برایشان از مستحبات و مکروهات و خلاصه آداب زندگی نوشت. برایشان حدیث ترجمه کرد و برای مردم آن روزگار تا کنون، همپای خودشان به سوی خدا راه باز کرد. و این بود که محمد باقر مجلسی، علامه مجلسی شد تا اکنون پس از 38 سال از وفاتش مزارش همچنان پناه گاه بندگان خدا باشد. حلیه المتقین، حق الحیاه، عین الحیات، علم الحیات از یادگاری های ارزشمند اوست.
می خواستند پس از سه قرن مزارش را باز سازی کنند. برای جای ضریح باید کمی اطراف قبر را خالی می کردند. تخته سنگی مانع بود. چند نفر از کارگرها کلنگ را زیر تخته سنگ گیر دادند و یا علی گویان تخته سنگ را بلند کردند. یکباره جنازه نسبتاً تازه پیدا شد. بدن علامه صحیح و سالم بود، انگار دیروز دفن شده بود. از ترس اتهام نبش قبر سنگ را دوباره بر روی قبر گذاشتند و لحد را چیدند.
منبع:نشریه دیدار آشنا- ش119