ماهان شبکه ایرانیان

یادی از شهید علامه عارف الحسینی

سلوک فردی شهید عارف الحسینی در گفت و گو با حجت الاسلام سید شباب حسین شیرازی درآمد   سلوک کم نظیر شهید عارف الحسینی و تغییر نکردن آن قبل و بعد از رهبری ، از نکات برجسته ای که برای جلب قلوب دیگران بسیار اهمیت دارد

یادی از شهید علامه عارف الحسینی

سلوک فردی شهید عارف الحسینی در گفت و گو با حجت الاسلام سید شباب حسین شیرازی
درآمد
 

سلوک کم نظیر شهید عارف الحسینی و تغییر نکردن آن قبل و بعد از رهبری ، از نکات برجسته ای که برای جلب قلوب دیگران بسیار اهمیت دارد. وی توانست با همین سلوک یگانه در سرزمین خرافات زده و پر از تفرقه ، بذر معرفتی را بیفشاند که به رغم تلاش حق ستیزان ، هنوز ژربار است.

از کی و چگونه با شهید عارف آشنا شدید و این آشنائی چگونه صورت گرفت؟
 

از ابتدای طلبگی که سیزده چهارده سال داشتم به مدرسه جعفریه پاراچنار رفتم. اوایل ابتدائی و راهنمائی و دبیرستان را خواندم. این قبل از قیادت ایشان بود که به عنوان مدرس در مدرسه جعفریه تدریس می کرد. سال 1982 یا 83 بود که ششم راهنمایی را تمام کردم ، پیش استادی به نام ابالحسین حسینی شرح و امثله را شروع کردیم. هر چند در این دوره ما پیش شهید درس نمی خواندیم، ولی ایشان آن قدر با مهربانی و عطوفت با بچه ها رفتار می کرد که همه به ایشان علاقه داشتیم. ایشان البته سختگیری هم می کرد ، ولی بسیار عطوف و مهربان هم بود. بعد که کمی بزرگ شدیم ، پیش ایشان صرف میر را شروع کردم و آشنائی ما با ایشان بیشتر شد.

تا کجا پیش ایشان درس خواندید؟
 

تا همان صرف میر ، چون ایشان در سال 1984 به عنوان رهبر شیعیان انتخاب شد و از پاراچنار به پیشاور رفت.

آیا همچنان درس می گفت؟
 

بله.

تا کجا؟
 

تا شرح لمعه را یادم هست که تدریس می کرد، چون در آن مدارس از آنجا بیشتر درس نمی گفتند. الان هم فکر نکنم ظرفیت آنجا بیشتر از این باشد. شاید در جامعه الشهید رسائل و باقی موضوعات را تدریس کنند ، ولی آن زمان اصلا طلبه این قدر نبود. ایشان علاوه بر شرح لمعه ، نهج البلاغه و روایات هم می گفت ، ولی به نظر من ، اعمال شهید استادانه بود. رفتارش ، گفتارش ، آشنائی با امام و انقلاب. اگر ایشان نبود ، معلوم نبود ما حالا چه کار می کردیم.

تاثیر ایشان در روی آوردن نوجوانان شیعه به طلبگی تا چه حد بود؟
 

فوق العاده بود. همین ما چندین نفری که الان در قم تحصیل طلبگی می کنیم ، اگر ایشان نبودند که معلوم نبود داشتیم چه کار می کردیم.

چند نفر هستید؟
 

فکر کنم 20 ،25 نفری باشیم. منطقه ما از پاراچنار خیلی دور است و در دل اهل سنت واقع شده و طالبان هم الان آنجا را تصرف و شهریان را از آنجا اخراج کرده اند. شهید با لباس شخصی به روستای ما رفت و با مردم روستا صحبت کرد و مردم ما به این شکل متوجه شدند که اینجا یک مدرسه ای هم هست که بچه ها را در آنجا تعلیم می دهند. در آن زمان شاید 15 ،16 نفر به مدرسه شهید آمدند و ثبت نام کردند. عده ای از جمله ما برای ادامه به قم آمدیم اما عده ای هم همان جا مشغول تدریس شدند.

تسلط ایشان در تدریس چقدر بود؟ از نظر علمی چه جایگاهی داشت؟
 

ایشان علاقه زیادی به مطالعه کتاب های شهید مطهری داشت. الان هم که سخنرانی های ایشان را گوش می کنیم ، متوجه می شویم ، و گرنه آن موقع که ما شهید مطهری را نمی شناختیم و از زبان ایشان می شنیدیم. این روزها که کتاب های شهید مطهری را می خوانیم ، می بینیم که ایشان دقیقا همان حرف ها را می زد. ایشان به احادیث اهل بیت هم خیلی وارد بود و در سخنرانی هایش بسیار از احادیث استفاده می کرد. تدریس ایشان بسیار جالب بود که شاگردان همگی جذب می شدند.

قدرت بیان ایشان چگونه بود؟
 

بسیار عالی و جالب بود. سخنرانی های ایشان به قلب می نشست. با آداب فصاحت سخنرانی نمی کرد، خیلی ساده حرف می زد. ایشان به اردو صحبت می کرد، ولی با لهجه فارسی ، با این همه خیلی دلچسب بود. زبان اصلی ایشان پشتو بود و بیشتر هم در مناطق فارسی زبان تحصیل کرده بود ، با این همه اردو را خیلی دلچسب صحبت می کرد.

زمینه و جایگاه ایشان در میان روحانیون پاکستان چگونه بود؟
 

جایگاه و حق و حقیقت ایشان بعد از شهادتش بر ملا شد ، ولی قبل از شهادت هم علمای بزرگ آن زمان پاکستان یعنی آقای صفدر حسین ایشان را قبول داشتند. ایشان قبل از رسیدن به قیادت هم در پاراچنار یک انقلاب کوچکی به وجود آورده بود ، یعنی قیادت ایشان اتفاقی نبود. ایشان در پاراچنار در کنار تدریس ، کارهای فرهنگی هم می کرد. یادم هست که هیچ جا دعای کمیل رایج نبود، ولی ایشان در شب های جمعه ، بعد از نماز مغرب ، طلاب را به منزلش دعوت می کرد و دعای کمیل را می خواند و از ما پذیرائی می کرد. ما هر شب جمعه به روستاهای مختلف می رفتیم و دعای کمیل را در آنجا برگزار می کردیم و بعد هم ایشان سخنرانی می کرد. در آن زمان جنگ ایران و عراق بود و سخنرانی های ایشان نود درصد مشتمل بر انقلاب و امام و مجاهدین اسلام و دفاع بود. به این وسیله روحیه انقلابی را در مردم به وجود آوردند. جنگی میان دولت ها و شیعیان اتفاق افتاد و دولتی ها بر شیعیان ظلم کردند. شهید احتجاج کردند و بیش از یک ماه در زندان بودند. زندان رفتن ایشان مردم را متوجه کرد که یک روحانی پاراچنار علیه حکومت قیام و از حقانیت و حقوق شیعه دفاع کرده و به زندان افتاده است. هنگامی که ایشان از زندان بیرون آمد ، مردم از نقاط بسیار دور آمده بودند و استقبال عجیبی از ایشان کردند. ایشان در شهر پاراچنار سخنرانی کرد و به این ترتیب کم کم مطرح شد.

رابطه با اهل سنت چگونه بود؟
 

شهید قبل از قیادت تدریس می کرد و سخنرانی داشت و دعای کمیل برگزار می کرد. بعد از قیادت هر وقت به پاراچنار می آمد ، در مدرسه مهمان ما بود و همیشه دو سه نفر از علمای اهل سنت همراه ایشان بودند. آنها را دعوت می کرد، برایشان سخنرانی می کرد و در وجود آنها محبت زیادی نسبت به سید بود.

از آنجا که در پاکستان شیعیان به تنهائی نمی توانند با وهابی ها مقابله کنند ، شهید چقدر سعی داشت دیگر فرقه ها را با خود همراه کند تا بتواند با آنها مواجه شود؟
 

اهل سنت را از تمام شهرها ، از جمله کراچی و راولپندی و بقیه جاها در گردهمایی ها و سمینارها می آوردند تا نشان بدهند که اینها با ما هستند و واقعا هم بودند. بعدها بود که اینها کنار گذاشته شدند. وهابی ها در آن زمان در مقابل آن وحدت خیلی هم ضعیف بودند. مثل حالا نبودند. خیلی در اقلیت بودند و تازه داشتند فعالیت خود را شروع می کردند. وهابی ها در پاکستان تازه وارد هستند و آمدنشان خیلی طولانی نیست. شهید واقعا علما و اقوام اهل سنت را با خود همراه کرده بود و همگی دوستش داشتند. هر جا که مردم آزادمنش در پاکستان بودند ، حضرت امام و شهید عارف الحسینی را دوست داشتند. ایشان در همه سخنرانی هایش از همه مظلومین جهان در افغانستان ، لبنان و فلسطین دفاع می کرد. یکی از ویژگی های بارز ایشان این بود که در تمام سخنرانی هایش از حضرت امام یاد می کرد.

مزاحمین عمده ایشان چه کسانی بودند؟
 

مزاحمین حتی در میان علما هم بودند ، ولی علمائی هم بودند که واقعا به شهید عشق می ورزیدند و هنوز هم این موضوع هست. شیخ شفیق از عملای برجسته و بسیار بزرگ پاکستان ، در مقابل هیچ کس خاضع نیست ، ولی در برابر شهید خاضع بود. شهید عارف الحسینی به لاهور آمده بود و ما هم حضور داشتیم و شیخ شفیق جایگاه خود را به ایشان داد و صراحتا گفت که من در مقابل شهید حرفی ندارم. البته عده ای از علما بودند که گاهی اذیتش می کردند. شنیدیم که در لاهور جلسه ای از علما بود و به قدری ایشان را اذیت کردند که شهید گفت من این قیادت را به شما می سپرم و همه چیز را رها می کنم و می روم و به مجاهدین افغانستان ملحق می شوم و همراه آنها جهاد می کنم. تا این حد اذیتش می کردند.

مستمسک مخالفت آنها چه بود؟
 

علل زیادی هست بعضی ها شخصیت های علمی بزرگی را برای خود قائل بودند و ایشان در آن زمان جوان بود و با تحرکی که به وجود آمد ، مردم ایشان را عاشقانه قبول کردند. آنها نمی خواستند که آدم جوانی جلوتر از آنها باشد. بعضی ها هم پیرو خطوطی بودند که موافق خط شهید نبود و الان هم هستند. خیلی ها هم همان افکار قدیمی را داشتند و از این جهت هم با او مخالفت می کردند.

ریشه علاقه شهید به امام چه بود؟ ایشان از خاطراتی که در نجف داشتند چه چیزهائی را نقل می کردند؟
 

من شفاها از ایشان در این باره چیزی نشنیده ام ، ولی از رفقای نزدیکشان شنیده ام که ایشان از همان زمان که در نجف بود، با امام آشنا شد و در درس ایشان هم شرکت می کرد و همیشه نماز مغرب را پشت سر امام می ایستاد. در آن زمان امام در تبعید بودند و بدیهی است که ایشان از امام تأثیر گرفت و تفکر سیاسی پیدا کرد.
نقش شهید در بسط مرجعیت امام در میان شیعیان پاکستان چقدر بود؟
ایشان به هر چه می گفت ، عامل بود و به همین دلیل سخنش تاثیر داشت. الان واقعا پاکستان چنین فردی را ندارد. خودش، حرفش ، رفتارش اسوه بود. نود درصد سخنانش دعوت به امام بود. حتی در دوران قیادت هم وقتی برای سخنرانی می رفت مردم برایش شعار می دادند ، می گفت: «شما به من محبت و لطف دارید ، ولی آن کسی که شایسته این شعارهاست ، کسی است که راه را به ما نشان داد و او کسی جز امام نبود، ما الان گمراه شده بودیم. این راه را امام به ما نشان داد.»

در هنگام رهبری از چه طریق با امام ارتباط داشتید؟
 

ایشان فقط یک بار به ایران آمد. بعد از قیادت رسما نماینده و وکیل تام امام بود. هنگامی که ایشان در پاراچنار بود، امکان و وسیله ای برای ارتباط با امام نبود ، اما امام در قلب ایشان بود و هرگز ایشان از امام غایب نبود ، چون واقعا عاشق امام بود. همیشه می گفت بیائید این کار را بکنیم که قلب امام خشنود و راضی شود. بیائید راه پیمائی کنیم که وقتی خبرش به امام می رسد، قلب ایشان خشنود شود. دائما از سفارت ایران و خانه ایران روزنامه ها و نشریه ها و عکس های شهدا را برای ایشان می فرستادند و ایشان بین مردم پخش می کرد و ما می فهمیدیم که با ایشان ارتباط داشتند.

در دوران رهبری ایشان ، ایران دچار جنگ با عراق بود. ایشان چقدر اخبار جنگ ایران را بازتاب می داد و مردم را مطلع می کرد؟
 

در آن زمان رسانه ها مثل حالا نبودند ، ولی ایشان فیلم های جنگ را از خانه فرهنگ ایران می گرفت و به روستاهای بسیار دورافتاده می برد و دائما اخبار جنگ را پیگیری می کرد و به مردم می رساند. هر زمان که عملیات شروع می شد ، دائما به رادیو گوش می داد و به ما طلاب می گفت که بیائید دعای توسل و سوره انعام برای پیروزی مجاهدین اسلام بخوانیم و ما هم در نماز جماعت و هر محفلی دعا می کردیم. ما آن زمان فارسی بلد نبودیم ، ولی معنی شعار: «خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار» را حفظ کرده بودیم و تکرار می کردیم. ما حدود 100 ، 120 نفر طلبه بودیم. صبح ها می ایستادیم و قرآن می خواندیم. ایشان می آمد و بین طلاب می ایستاد و می گفت از این به بعد سرود: «ما مسلح به الله اکبریم» را می خوانیم. الان نمی دانم هنوز می خوانند یا نه ، ولی تا وقتی که ما بودیم ، هر روز صبح همراه با تلاوت قرآن کریم ، این سرود را می خواندیم. ایشان با عملش همه چیز را به جوانان یاد می داد.

از وقایع جنگ ، کدام یک را به یاد دارید که ایشان واکنش خاصی نشان داده باشند.
 

فتح خرمشهر را من خودم یادم است. شهید ما را از همه اخبار مطلع می کرد. خرمشهر که اشغال شد ، ما طلاب در آنجا دعا می کردیم و خود ایشان هم که 24 ساعته رادیو دستش بود و ما اخبار را از ایشان می شنیدیم. یک روز ساعت 3 و 4 بعدازظهر بود که بلندگوهای مناره های مسجد پاراچنار روشن شدند. گوش کردیم و دیدیم قاری نور محمد که خدا رحمتش کند ، با صدای قشنگ سوره فتح را تلاوت کرد و بعد تبریک گفت و فهمیدیم که خرمشهر آزاد شده است. شهید در منزل بود. تا آن زمان هنوز خبر قطعی نشده بود. ایشان آمد به مدرسه و عصبانی شد که بروید قاری را بیاورید. هنوز خبر قطعی نشده ، درست نیست اعلام کنید و بعد هم جشن بگیرید. یکی از دوستان رفت و قاری را از منار پائین آورد که هنوز خبر قطعی نشده است. ساعت ده بود که یکی از اهالی پاراچنار آمد و با کلاشینکوف در داخل مدرسه شلیک کرد. ما همگی وحشت زده بیرون آمدیم. گفت خرمشهر آزاد شد. دیدیم که شهید رادیو به دستش هست و خبر را شنیده. همگی به هم تبریک گفتند و فورا جشن شروع شد و همگی همراه شهید به شهر آمدیم. در شهر جوان ها و نوجوان ها بیرون ریختند و یکی دو ساعت راه پیمائی و جشن پایکوبی کردند. بعد دوباره به مسجد بزرگ پاراچنار رفتیم و شهید سخنرانی کرد.

در برابر این شائبه که ایشان چون از جمهوری اسلامی دفاع می کند، پس استقلال ندارد، چگونه واکنش نشان می دادند؟
 

ایشان استدلال می کرد که ما اگر از ایران حرف می زنیم به خاطر این نیست که ارتباطی داریم ، به خاطر این است که الان اسلام در آنجا متجلی شده. شهید می گفت حتی اگر عربستان هم بیاید و این طور اسلام را پیاده کند ما همان طور که از ایران حمایت می کنیم ، از عربستان هم حمایت خواهیم کرد. حتی در مورد حضرت امام هم می گفت به این دلیل به امام عشق می ورزیم که اسلام را بالا آورده و ارتقا داده و اگر کسی مثل امام ، اسلام را اعتلا بدهد ، ما او را هم دوست خواهیم داشت. معیار ما ایرانی بودن و حتی شیعه بودن هم نیست. می فرمود که حمایت ما از اسلام و از مظلومان است.

چقدر از طرف شیعیان حمایت مالی می شدند و آنها چقدر وجوه شرعیه می پرداختند؟ دستشان از نظر مالی چقدر باز بود؟
 

دستش که اصلا باز نبود و واقعا در مضیقه بود. زمان قیادت ایشان هم خیلی زیاد نبود. اوایل که خیلی در مضیقه بود. وجوهی می گرفت. ولی خیلی نبود. اواخر فرصت هائی فراهم شده بود که متاسفانه شهید شد.

از شهادت ایشان چه خاطره ای دارید؟
 

من در مدرسه بودم و داشتم صبحانه می خوردم. ما در پاراچنار بودیم و با بقیه طلاب گپ می زدیم که یکی از اساتید ما آمد و مرا صدا زد و بلافاصله گفت: «سید عارف را شهید کردند. شما برو و آقای عابد حسین حسینی را خبر کن.» ایشان از رفقای صمیمی شهید و از علمای برجسته پاراچنار هستند. گمانم روز جمعه و مدرسه تعطیل بود و آقای حسینی به منزلش در روستا رفته بود. من یکی از دوستانم را خبر کردم و به شهر آمدیم که وسیله دربستی بگیریم و برویم. آن استاد به ما گفته بود کس دیگری را خبر نکنید. بروید و اول ایشان را بیاورید و به کسی هم نگوئید. دربست گرفتیم و رفتیم منزل آقای عابد حسین. ایشان با لباس منزل آمد جلوی در. یادم هست که چقدر برایم سخت بود که چه جوری به ایشان بگویم و وقتی بالاخره گفتم ، ایشان چند بار تکرار کرد انالله وانا الیه راجعون. سوار ماشین شدیم و برگشتیم. تا آن زمان از مناره های مسجد ، این خبر را اعلام نکرده بودند. وقتی آقای حسینی آمد، از مناره ها اعلام کردند که ایشان شهید شده است.

از تشییع جنازه و میزان جمعیتی که شرکت کردند و پیامی که شهادت ایشان داشت ، چه خاطراتی دارید؟
 

جمعیت که فوق العاده زیاد بود. نماز جنازه را آقای جنتی خواندند. ضیاءالحق هم خود را رساند و ایستاد به نماز خواندن ، ولی مردم آمدن او را تحمل نکردند و تظاهرات شروع شد و علیه او شعار دادند. علما و بزرگان می گفتند او مهمان ماست ، تحمل کنید ، شیوه شیعه این نیست ، شیعه صبر می کند ، ولی مردم تحمل نداشتند. به نظر می رسید دست هائی در کار بودند که می خواستند مراسم را به هم بزنند ، ولی هر طور بود کنترل کردند. گمانم آقای جنتی تا روستای پیوار که روستای شهید بود ودر آنجا دفنشان کردند ، رفتند. ایشان از طرف امام آمده بودند. یادم هست که ایشان سخنرانی جالبی هم کردند.

آیا از هویت قاتلان شهید باخبر شدید؟
 

خون شهید قاتلان او را رسوا کرد. نام قاتل ایشان فاضل الحق ، استاندار ایالت سرحد بود. اصل و سبب او بود و طرح و نقشه را او کشیده بود. البته مباشر و اجرتی هم بودند و سرانجام او هم هر طور بود به جهنم واصل شد. عراق پشت قضیه بود. صدام آنها را اجیر کرده بود.

چرا؟
 

چون شهید و مردم، حرف امام را می زدند. شهید واقعا هویت صدام را بر ملا کرده بود و شیعیان پاکستان از ماهیت کارهای صدام مطلع بودند. این نقشه را در سفارت عراق کشیده بودند و کار عراق و انگلیس بود. ضیاءالحق شاید چندان دخیل نبود و سفارت عراق و انگلیس ژنرال فاضل الحق را استخدام کرده بودند.

آثار رهبری شهید بعد از گذشت 20 سال چقدر در پاکستان باقی است؟ تاثیر عملی ایشان بر فرهنگ و اداره امور شیعیان تا چه حد است؟
 

الان جوانان شیعه ای هستند که به رهبر و انقلاب ایران عشق می ورزند. اگر مبالغه نکنم عاشقان رهبری در پاکستان شاید به تعداد کم باشند ، ولی از لحاظ کیفیت زیادند و به هر شکلی که می توانند اظهار محبت می کنند. این حرکت واقعا از ایشان بود. فرهنگ دانشجویان به کلی فرق کرده. کسی تصورش را هم نمی کرد که یک دانشجو از دین حرف بزند ، از امام حرف برند ، ولی الان از این دانشجوها زیاد داریم و این چیزی نیست جز حاصل زحمات شهید. شهید بود که پیغام امام را به دورترین نقاط پاکستان رساند و خونش هم حقش را روشن کرد و روی جوانان و به خصوص طلاب تأثیر عمیقی گذاشت.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان