گفت و گو با حجت الاسلام حبیب حسین جعفری
درآمد
شیوه تدریس شهید علامه عارف الحسینی و تربیت شاگردانی که هنوز هم به رغم مشکلات فراوان ، اندیشه های وی را ترویج می کنند از جمله خدمات ارزنده ایشان است که در این گفتگو بدان پرداخته شده است.
از کی با سید آشنا شدید و چگونه؟
حدود 1979 میلادی به مدرسه جعفریه که ایشان مسئول آنجا بود، رفتم و شاگرد آن مدرسه و با ایشان آشنا شدم.
چه انگیزه ای موجب شد که به مدرسه جعفریه بروید؟
به خاطر انقلاب اسلامی ایران که بر من تاثیر گذاشت به آنجا رفتم و خانواده مشوق من بودند.
شیوه سید در جذب طلاب چه بود و روی چه خصوصیاتی تاکید داشت؟
ایشان و مدرسین دیگر به روستاها می رفتند و سخنرانی های مخلتفی درباره انقلاب وا سلام می کردند و همین سخنرانی ها باعث می شد که پدرها تشویق شوند که فرزندانشان را به مدرسه های دینی بفرستند.
برنامه های درسی و اخلاقی ایشان چه بود؟
از نظر درسی خیلی دقیق بودند. طلبه حتی اگر یک روز هم تاخیر یا غیبت می کرد، ایشان او را تنبیه می کرد. برای خودم یک بار این مسئله پیش آمد. ما روستائی هستیم. یک روز شنبه ، اتوبوس ما خراب شد و من با تاخیر به مدرسه رسیدم و نتوانستم سر کلاس بروم. یکشنبه که رفتم ، ایشان پرسید: «چرا دیر آمدی؟ گفتم: «اتوبوسمان خراب شد.» ایشان مرا تنبیه کرد و گفت: «بلند شو! امروز هم حق نداری در کلاس شرکت کنی.» من به پشت بام مدرسه رفتم و این طور تنبیهم کرد. روی درس ها خیلی تاکید می کرد و درس می پرسید و می گفت دیروز چه گفتیم؟ همه را از ما می خواست و خیلی دقیق بود.
چه چیزهائی را درس می دادند؟
از آنجا که مدرسه تازه تاسیس شده بود، از همان ابتدا یعنی جامع المقدمات و صرف میر را درس می داد تا لمعه. من خودم صرف میر ، معالم ، حاشیه و مقداری از لمعه را پیش ایشان خواندم. بعد ایشان رهبر شد و از مدرسه رفت و ما هم به خانه آمدیم.
از نظر اخلاقی بر چه چیزهائی در طلبه ها تاکید می کردند و چه چیزهائی را به هیچ وجه نمی پذیرفتند.
ایشان بر زی طلبگی بسیار تاکید می کرد. درس اخلاق هم داشت و برای ما احادیث می خواند. علاوه بر این خودش هم بسیار خوش اخلاق بود. من خودم یک شب کسی به من گفت برو پیغامی را به سید عارف بگو. من رفتم و در اتاق ایشان را باز کردم و دیدم دعا می خواند. نمی دانستم چه دعائی است، ولی دیدم ایشان گریه می کند. علاوه بر این درس اخلاق هم می داد، بر خورد و اخلاق شهید برای طلبه ها درس بود. هم اهل شوخی و تشویق بود، هم اهل تنبیه. ما خیلی از اخلاق ایشان تاثیر می گرفتیم. خیلی هم سخی بود.
یک روز دیگر فقیر غریبی آمدم. من نزدیک اتاق ایشان بودم. آقای سید عارف حسین پول نداشت. مرا صدا زد و گفت پول داری؟ آن زمان شهریه ما 10 روپیه بود. 50 روپیه نزد من بود. آنرا به سید دادم و ایشان هم آن را به آن فقیر داد. آن زمان 50 روپیه پول خیلی زیادی بود.
یک بار ایشان همراه سید جواد هادی به لندن رفته و از آنجا به مدینه آمده بود. ما سه چهار طلبه پاکستانی بودیم که از قم به مدینه رفتیم. در آنجا به ما گفت: «چرا لباس روحانیت ندارید و لباس پاکستانی پوشیده اید؟» یکی از طلبه ها به شوخی گفت :«پول نداریم.» سید به هر یک از طلبه ها پانصد درهم آن زمان را که پول زیادی بود، داد.
یک بار هم ایشان بعد از رهبری به قم آمد. سید جواد هادی بود و سید عارف و من. از دفتر تا حرم می آمدیم. در مسجد اعظم که وارد شدیم ، ایشان به سید جواد گفت که به همه طلبه های پاکستانی و هندی نفری 300 روپیه بدهد. خیلی سخاوتمند بود. زندگی خودش خیلی ساده بود. خانه شان را در روستای خودشان هم دیده ام. خیلی کوچک بود.
بعد از رهبری هیچ تغییری در زندگی ایشان پیدا نشد؟
نه ، اول رهبری خیلی هم در مضیقه بود. حتی آن قدر پول نبود که برای دفتر موکت بخرند.
نقش شهید در بهبود وضع فرهنگی پاکستان چه بود؟
ایشان وقتی در مدرسه جعفریه تدریس می کرد ، برای تبلیغ رهبریت هم می رفت. منطقه خودشان را خیلی تحت تاثیر قرار داده بود. بعد از رهبری به همه پاکستان می رفت و خیلی تبلیغ می کرد. سخنرانی هایش
خیلی مؤثر بودند. تازه انقلاب ایران شده بود. ایشان به روستاهای مختلفی می رفت. من 17،18 ساله بودم و حدیثی را می گفت که یادم هست. خیلی عاشق امام بود و خیلی پرشور تبلیغ می کرد و خیلی اثر داشت. یادم هست دهخدا اعتراض می کردند که نان پنجاب را می خورید و از انقلاب ایران دفاع می کنید؟ ولی ایشان خیلی در سخنرانی ها با شور و هیجان دفاع می کرد و همین باعث شد که کل پاکستانی ها را تحت تأثیر قرار بدهد و با انقلاب ایران آشنا کند.
چه چیزی موجب شده بود که شهید این قدر نفوذ کلام داشته باشد؟
خیلی مخلص بود. ایمان داشت ، عقیده داشت ، هر چه را که می گفت ، خودش عمل می کرد. به خاطر اخلاصش مردم را تحت تاثیر قرار می داد.
ایشان چقدر توانست به معنی واقعی رهبر شود و در قلب مردم جای داشته باشد؟
همین حالا هم پاکستانی ها از شهید عارف با احترام یاد و از ایشان تجلیل می کنند. به خاطر اخلاق و ایمانش این طور شد.
شیوه رهبری ایشان چه بود و چه چیزهائی را بنا گذاشت که هنوز بعد از دو دهه تاثیر آنها باقی مانده.
ایشان بعد از رهبری رسما در سیاست قدم گذاشت و این بنائی بود که ایشان گذاشت ، چون روحانیت به سیاست کاری نداشت. تجربه ای هم نداشت ، ولی این بنا را گذاشت.
شهید از چه شیوه ای استفاده می کرد که هم متهم به طرفداری از ایران و امام نشود و هم بتواند تاثیرش را بگذارد؟
ایشان داعی وحدت بین مسلمین بود. بسیار به مناطق سنی نشین می رفت ، با آنها نشست و برخاست می کرد، پشت سرشان نماز می خواند و بسیاری از اهل فرقه های دیگر را جذب می کرد. برای اتحاد زیاد کار و تلاش می کرد. با سران آنها جلسات سیاسی فراوانی داشت. حتی با افغان ها هم جلسه می گذاشت. یادم هست یک بار حکمت یار به مدرسه جعفریه آمد. حالا دیگر خیلی شهرت ندارد، ولی آن موقع همه جای مدرسه را محافظین او پر کرده بودند. او به دیدن سید عارف آمده بود. یکی از طلبه های مدرسه رفت و در بلندگو آیه فضل الله المجاهدین و... را برای حمایت از جهاد افغانستان خواند. شهید با اکثر گروه های مختلف رفت وآمد داشت و سران آنها را دعوت می کرد.
مخالفین شاخص ایشان چه کسانی بودند و علت چه بود؟
از میان روحانیون یکی سید حمید موسوی بود که نمی دانم پشت سرش چه کسی است. در زمانی که شهید عارف قائد بود ، خیلی سعی می کرد آنها را دعوت کند و بیاورد ، ولی آنها نمی آمدند. وهابی ها هم که تکلیفشان معلوم است. آنها از هر روشی استفاده می کردند. عده ای از روحانیون و پزشکان و مردم ما را ترور کردند. سید علی سعی داشت همه را جمع کند ، ولی آنها شیوه شان ترور بود.
شهید تا چه حد توانست افکار امام و انقلاب ایران را در پاکستان نشر بدهد؟
ایشان به مناطق مختلف می رفت و با سخنرانی از مرجعیت و امام تبلیغ می کرد. بسیار سخنرانی های بلیغی داشت. هر چه در دل داشت ، بر زبان می آورد. ایشان که بودجه ای نداشت که به شکل دیگری تبلیغ کند.
در مورد جنگ ایران و عراق چقدر حساسیت داشت؟
خیلی زیاد ، حتی موقعی که به ما درس می داد ، رادیو را روشن می گذاشت و مرتب در جریان اخبار جنگ بود. از این جهت وقتی خرمشهر را آزاد شد و در ایران جشن گرفتند ، ما هم در پاراچنار جشن گرفتیم و تظاهرات کردیم.
وقتی در قم درس می خواندید و ایشان به قم سفر کرد، آیا ملاقاتی داشتید؟
وقتی ما طلبه بودیم ، ظاهرا ایشان یک بار آمد. ما نامه ای به ایشان نوشته بودیم و ایشان هم جواب داد. شهید به قم و به مدرسه حجتیه آمد و در مسافرخانه آنجا مستقر شد. ایشان همه جزئیات یادش می ماند ، در حالی که به عنوان رهبر مشغله های زیادی داشت. دایی من در پاکستان فوت کرده بود و ایشان در قم همین که مرا دید ، به من تسلیت گفت و من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
خبر شهادت سید را چگونه دریافت کردید و از مراسم بزرگداشت ایشان چه خاطراتی دارید؟
من آن زمان در خانه مان در پاکستان بودم. برای تبلیغات در دوران تعطیلات رفته بودم. من بلند شدم و به پیشاور رفتم. بعد سید جواد نقوی را دیدم. من در پیشاور ماندم و جنازه را با هلیکوپتر بردند و نتوانستم به تشییع برسیم. یک روز بعد رفتم که جنازه را در مدرسه گذاشته بودند. جمعیت زیادی می آمدند و گریه و زاری می کردند.
بعد از دو دهه از شهادت ایشان ، آثارشان چقدر در پاکستان مانده است؟
شیعیان اگر الان شانسی هم دارند به خاطر خون آن شهید و حاصل فعالیت و اخلاص و دینداری ایشان است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50