گفت وگو با فرحت حسین مهدوی
درآمد
جنبش فقه جعفری در پاکستان به دلیل ماهیت اصیل شیعی خود پیوسته در معرض تهاجم دشمنان بوده و به ویژه هنگامی که با رهبری شهید علامه سید عارف حسینی ، در ارتقای این حرکت سرعت چشمگیری پدید آمد ، دشمنان داخلی و خارجی نیز بر فعالیت های خویش افزودند ، اما این همه در مقایسه با همفکرانی که به او و به نهضت پشت کردند ، وزنی ندارد. این گفتگو شرحی از این رنج هاست.
از کی و چگونه با شهید آشنا شدید و چه ویژگی هائی را در شخصیت ایشان دیدید؟
23 سپتامبر 1978 ، اولین دیدار ما با ایشان بود. ما در آن روز طلبه شدیم و به حوزه علمیه جعفریه در پاراچنار رفتیم. ایشان به تازگی در آنجا به عنوان استاد ، کار خود را شروع کرده بود و روز معارفه ما همان روز بود. ایشان شخصیتی بود با ابعاد متعدد ، شخصیت یک بعدی نبود. شخصیتی بود که تجلیات عرفانی را می توانستید در ایشان ببینید ، در عین حال که عالم و فرهیخته و آگاه به مسائل زمان و روابط سیاسی حاکم بر جهان هم بود. شخصیتی بود به تمام بمعنا ذوب در ولایت و حضرت امام.
شیوه رفتاری و مدیریت ایشان در مقام تربیت جوان ها و تعامل با آنها چگونه بود؟ و چطور می شد جوانی که به طور طبیعی در عالم خاص خودش هست ، از آن عالم متعارف فاصله می گرفت و جذب ایشان می شد؟
چیزی که برای جوان ها خیلی جالب است ، این است که دیگران به آنها احترام بگذارند و به آنها شخصیت بدهند و این موضوعی بود که شهید علامه حسینی داشت و در مواجهه با جوان های طلبه و جوانان دانشجو و همین طور دانش آموزان مدارس ، کاملا رعایت می کرد و به آنها شخصیت می داد و احترام فوق العاده زیادی برایشان قائل می شد و این باعث می شد که این جوان ها به ایشان جذب شوند و اگر فرصت دوباره ای پیدا کردند ، نزد ایشان بیایند و این کار را هم می کردند. هر کسی که یک بار نزد آقا می آمد ، دیگر نمی توانست از ایشان جدا شود ، کسانی که آمدند ، تا روزی که شهید از دنیا رفت ، از ایشان جدا نشدند و هیچ وقت ارتباطشان را قطع نکردند. احترام گذاشتن و شخصیت دادن به جوان ها ، یکی از شیوه های مهمی بود که ایشان به کار می برد.
احترام به جوانان نکته مهمی است ، اما جوانان را به صرف احترام نمی توان نگه داشت و باید به نوعی تمایل آنان به نوجوئی و نوگرائی و همچنین بی میلی آنها به مواریث و سنن گذشتگان را درک و ارضا کرد و این کار نیاز به برنامه ریزی دقیق دارد. ایشان چگونه این کار را می کرد؟
اولا ایشان پیام نو و جدیدی داشت و همین پیام خود به خود به ویژگی نوجوئی و نوگرائی جوانان که اشاره کردید ، جواب می داد. این پیام ، انقلاب بود و ولایت فقیه که موضوع جدید و جالبی بود و این باعث شده بود که جوانان دنبال چیزهای جدید دیگری مثل کمونیسم و سوسیالیسم و سایر مکاتب آن زمان نروند. مکاتبی مثل دهریه ولائیسم هم بودند ، اما اینها هم کهنه شده بودند ، ولی انقلاب پیام جدیدی آورده بود و آقا هم حامل چنین پیامی بودند و این باعث می شد که جنبه نوگرائی جوانان هم به این شکل ارضا شود.
ایشان برای جذب جوانان به حوزه های علمیه چه تهمیداتی داشت و چه تعداد از جوان ها برای تحصیل در حوزه ها انگیزه پیدا کردند؟
هنگامی که روحانی این چنینی در جامعه حضور دارد ، با آن رفتارهای اجتماعی و رفتارهای فردی خاص ، جوانان جذب می شوند. به خصوص هنگامی که ایشان رهبر شد و مدرسه دائره المعارف را در پیشاور ساخت که به مدرسه دارالشهید معروف شد. این مدرسه خیلی زود آباد شد ، یعنی طلبه ها خیلی زود در آن جمع شدند که دلیلش همان عظمت شخصیت یک روحانی بود که در جامعه مطرح شده و پروانه های فراوانی را گرد شمع وجود خود جمع کرده بود و این باعث می شد جذابیتی در روحانیت برای جوان ها به وجود بیاید و تعداد زیادی از آنها طلبه شوند که عده زیادی از آنها در قم هستند و تحصیل می کنند.
برنامه تحصیل طلاب در مدرسه به چه شکل بود و چه نکات جدیدی در این برنامه ریزی به چشم می خورد؟
دروس سنتی سر جای خودش بود. ایشان خودش درس عقائد برای طلاب گذاشت ، جلسات عقایدی و قرآنی را خود ایشان اداره می کرد. اولین بار که ما به مدرسه آمدیم. ایشان یک دوره قرآن را برایمان با ترتیل خواند و به ما هم یاد داد. موضوع اعتقادات چیزی بود که ایشان خیلی روی آن تاکید داشت و همچنین جلسات دعا. خود شهید هم گاهی انفرادی دعا می خواند و صدایش می آمد. جلساتی هم در بیرون می گذاشت. ما در پیشاور حسینیه ای داریم به نام حسینیه علمدار و شهید در آنجا جلسه دعای کمیل داشت. برای طلاب جلسات سیاسی هم داشتیم که جلسات غیر رسمی بود و بعداز ظهرها که همه از درس و بحث فراعت می یافتند ، بعد از نماز مغرب ، گاهی تجمعی در چمن حوزه علمیه صورت می گرفت و ایشان می نشست و به سئوالات ما پاسخ می داد و خاطراتش را از نجف و قم و از زمان انقلاب برایمان تعریف می کرد و به خاطرات ما هم گوش می داد. ایشان برای خودش فضیلت خاصی را قائل نبود و بین خود و ما دیوار خاصی را ایجاد نکرده بود. یکی از ویژگی های ایشان این بود که همه می توانستند خیلی خودمانی با ایشان صحبت کنند.
شهید از نظر اخلاقی ، نسبت به چه مسائلی در طلاب مُصر و حساس بود؟
خودپرستی و خود محوری و خود برتر بینی و تکبر موضوعاتی بودند که ایشان خیلی روی آنها حساسیت داشت و خیلی زود هم عکس العملی نشان می داد. نسبت به غیبت هم همینطور. اگر نمی توانست کسی را منع کند ، از آن جلسه بلند می شد. البته طلاب در حضور ایشان نمی توانستند غیبت کنند و اگر کسی این کار را می کرد ، ایشان حتما تذکر می داد. اگر کسی حرفی می زد که حاکی از خود برتر بینی بود ، تذکر می داد و می گفت که داستان ابلیس چه بود و چرا رجیم شد. این دو مورد در زمینه مسائل اخلاقی ، خیلی در تعالیم ایشان اساسی بود.
در دوره رهبری ایشان ، حوزه های علمیه چقدر توسعه پیدا کردند؟
حوزه های علمیه پاکستان در دوره ایشان گمان نمی کنم خیلی توسعه پیدا کرده باشد ، چون ایشان دچار مشغله های متعدد سیاسی شیعیان شده بود؛ البته در اواخر سال های عمر شریفشان ، عده ای از خیرین شیعه در سایر کشورها ، متوجه موضوع پاکستان شدند و ارتباطات نزدیکی با ایشان پیدا و مساجد و مدارس مختلف و متعددی را در شهرهای پاکستان ایجاد کردند. البته بیشتر مساجد بود تا مدارس.
پاکستان کشوری فرقه ای و طائفه ای است ، چه از نظر نژاد چه از نظر مذهب ، فرقه های زیادی در آنجا هستند. شیوه تعامل شهید با این گروه ها چگونه بود و در این تعامل روی چه چیزهائی اصرار داشت؟
یکی از پیام های انقلاب اسلامی که در شبه قاره خیلی نو بود، پیام وحدت بود که در آن حفظ هویت و در عین حال وحدت با طرف مقابل مورد تاکید بود. خود آقا هم روی این موضوع تاکید داشت و در این حال که از داعیان وحدت مسلمین در پاکستان بود ، و با تمامی فرقه های سنی ارتباط داشت. لازم به ذکر است که ما در پاکستان فرقه یک فرقه سُنّی نداریم و چندین و چند گروه سنی در آنجا هستند. آقا با همه اینها ارتباط داشت ، ولی بر حفظ هویت شیعه هم تاکید فراوان می کرد، یعنی حاضر نبود این موضوع به فراموشی سپرده شود. حتی در سال 1985 که سپاه صحابه تشکیل شد ـ که در واقع ایجاد نوعی ترمز در نهضت جعفری بود ـ ایشان به روحانیون و علمای مختلف تاکید می کرد که وظیفه ما ایجاد وحدت در صفوف مسلمین و دعوت مردم به وحدت است ، ولی این بدان معنا نیست که وقتی اینها به اصول مذهب ما و به ائمه ما تعرض می کنند ، جواب ندهیم ، ولی باید جواب منطقی و معقول بدهیم. وقتی ایشان می گویند شیعه کافر است ، به آنها جواب مستدل بدهید که نه این طور نیست و ما مسلمانیم و بر اصول دین تاکید داریم. ایشان در عین حال که بر وحدت و تعامل تاکید داشت ، اما حفظ وحدت را هم ضروری می دانست.
مخالفین عمده ایشان در مقام رهبری چه کسانی بودند و چهره هائی که بالصراحه با ایشان مخالفت می کردند ، بیشتر از چه سنخ و گروهی بودند؟ و علت مخالفتشان چه بود؟
گروه هائی که با ایشان مخالفت بودند ، علی القاعده نباید با شخص ایشان مشکلی داشته باشند ، بلکه آنها با تشیع مخالف بودند و چون ایشان رهبر شیعه بود و تشیع را در پاکستان فعال و آرمان خواهی شیعه را تحریک کرده بود، این دشمنی ها به سمت ایشان بر می گشت. این دشمنان همان هائی بودند که در طول تاریخ با شیعه مشکل داشته اند و الان هم دارند. البته گروه های رسمی جماعت ها و احزاب ، به شکل علنی دشمنی نمی کردند ، ولی بعضی وقت ها از روش ها و عملکردهایشان مشخص بود که اینها هم چندان از کارهای ایشان راضی نیستند. حتی بعضی از رهبران که الان هم هستند و من نمی خواهم اسم ببرم ، از جمله رهبران احزاب ، در ظاهر با ایشان خیلی خوب بودند ، ولی در بعضی از محافل و مجالس معلوم بود که چندان از روشی که شهید در پاکستان به کار می برد و نفوذ شیعه را تقویت می کرد، راضی نبودند و پیشرفت شیعه چندان برای آنها خوشایند نبود.
در سمت دیگر گروه هائی مثل «سیا»ی آمریکا بودند که خیلی با شهید مخالف بودند. در حکومت پاکستان ، در سازمان های اطلاعاتی عواملی بودند که خیلی با ایشان مخالفت بودند و از همه مهم تر رئیس جمهور وقت ، ضیاءالحق و ژنرال های اطراف او. عده ای هم از ISI، یعنی سازمان های دولتی که در امر جهاد افغانستان مشغول کار بودند، بعضی وقت ها در تفکرات ، اصطکاک هائی با سید داشتند و گروه هائی هم که تشکیل شدند ، به خصوص گروه سپاه صحابه که البته قبل از آن هم گروهی در کراچی تشکیل شده بود که خیلی دوام نیاورد به نام «سواد اعظم اهل سنت».
گروه های دیگری هم بودند که دولت و یا کشورهای خارجی از آنها حمایت می کردند و اینها هم با سید مخالفت می کردند، ولی می بینیم که نهایتا شهادت ایشان به دست اینها صورت نمی گیرد و ضاربین ایشان کسانی نبودند که در داخل ، علیه ایشان و تشیع شعار می دادند و دشمنی می کردند بلکه حکومت ها بودند ، یعنی حکومت ها به صورت علنی وارد میدان شدند. ممکن است امروز هم بعضی از گروه ها عملیاتی بکنند که پشت سر آنها حکومت باشد ، اما در موضوع شهادت علامه عارف الحسینی حکومت های چند کشور از جمله عراق و عربستان و آمریکا و خود دولت پاکستان و حتی رئیس دفتر ضیاءالحق ، ژنرال ماجد جیلانی (گیلانی) ، فامیل همین نخست وزیر فعلی ، در امر شهادت ایشان دخالت مستقیم داشتند. یا مثلا استاندار ایالت سرحد یعنی ، فضل الحق در این امر دخیل بود.
چه شد که ایشان با وجود همه مخالفت ها توانست کار رهبری شیعیان را با موفقیت نسبتا چشمگیری ادامه بدهد و این مخالفت ها مخل فعالیت های ایشان نشود.
کسی جرئت نداشت رو در رو با ایشان مخالفت کند ، چون به قول اینجائی ها «آتو» دست کسی نداده بود ، یعنی کاری نمی کرد که کسی بیاید و بگوید که من تو را قبول ندارم. عده ای در میان شیعیان بودند که به تدریج خاموش شدند ، ولی واقعا در میان گروه های مخالف هم کسی جرئت نداشت آشکارا مخالفت کند. حتی گروه های رسمی سنتی هم نمی آمدند علنی بگویند شما را قبول نداریم و رویاروئی آشکار با ایشان صورت نمی گرفت. نفوذ ایشان حتی در آدم هائی که می خواستند مخالفت کنند خیلی زیاد بود و این باعث می شد که کسی نتواند مخالفت عمده ای بکند. ایشان در عین حال سربازان جان نثار زیادی هم داشت که تا آخرین لحظات در کنار ایشان بودند.
شهید چقدر به خاطر حمایت از مرجعیت و رهبری امام ، از سوی مخالفین مورد طعن و کنایه قرار می گرفت؟
این مسئله ای است که همین الان هم در پاکستان وجود دارد. اگر ما از انقلاب ایران و رهبر آن حمایت کنیم ، ممکن است به ما بگویند که مزدور ایران هستیم. این طعنه هائی بود که در آن دوران هم وجود داشت ، اما نکته مهم این است که ایشان با وجود همه این حرف ها و این پروپاگاندها، از راه خود باز نمی گشت. یک بار در ایالت سند در بازدیدی که ایشان از مناطق شیعه داشت ، خبرنگاری آمد و پرسید: «نظر شما درباره ولایت فقیه چیست؟» ایشان فرمود: «اگر بچه های مرا بکشند و خانواده مرا نابود کنند ، من از حمایت ولایت فقیه یک قدم
هم عقب نمی نشینم» ، یعنی مقاومت ایشان در این مسئله خیلی زیاد بود و در این قضایا چیزی برای ایشان مطرح نبود.
نکته دیگر اینکه ادامه جنگ ایران و عراق برای همه شیعیان پاکستان تبدیل به یک آرمان شده بود ، یعنی همه می گفتند این جنگ باید تا سرنگونی صدام ادامه پیدا کند و لذا وقتی جنگ تمام شد ، عده زیادی ناراحت شدند. خود امام هم ناراحت بودند. افراد نهضت جعفری می آمدند و گاهی بعضی از آنها داد و بیداد راه می انداختند و اعتراض می کردند که چرا این اتفاق افتاد؟ اما ایشان با لبخند با آنها روبرو می شد. این لبخند شاید از تمام شدن جنگ هم برای معترضین ناراحت کننده تر بود. ایشان جوابی می داد که به نظرم باید برای خیلی ها درس باشد و آن این بود که می فرمود: «ولی فقیه تصمیم گرفته اند جنگ نباشد. ما هم تعبدا تسلیم هستیم. اگر می گفتند جنگ باشد ، ما هم می گفتیم باشد. حالا که می گویند نباشد ، می گوئیم نباشد ، شما چرا ناراحتید؟»
خود ایشان هم چند بار به جبهه آمد؟ ماجرا چه بود؟ در کدام محور یا عملیات شرکت کرد؟
به هیچ وجه معلوم نشد ، چون خود ایشان که نمی گفت کجا رفته است. از این طور کارهائی که می کرد ، هیچ حرفی نمی زد.
خود شما هم بعدها نفهمیدید کجا رفت؟
دقیق نمی دانم ، ولی مثل اینکه عملیات بدر یا خیبر بوده. احتمال هست که در عملیات خیبر شرکت کرده بود.
ترور ایشان کار دشواری نبود. به نظر شما چرا ضاربین آن زمان را انتخاب کردند؟
این کار در آن زمان از دستشان برآمد ، و گرنه ایشان همیشه در معرض هدف بود. آنها فرصتش را پیدا نکرده بودند. تمام کسانی که در این ترور ، شرکت داشتند ، همان کسانی بودند که در زمانی هم که ایشان رهبر شد ، می توانستند تعرض کنند ، ولی شاید موقعیت فراهم نشده بود. شاید هم دیگر وجود ایشان برایشان غیر قابل تحمل شده بود که ترورش کردند.
مگر در این اواخر ایشان چه می کرد که غیر قابل تحمل شده بود؟
همان نفوذ و قدرتی که برای شیعیان فراهم آورده بود و این تصور می رفت که شیعیان در آینده ممکن است در پاکستان به قدرت برسند و توان بیشتری در بخش های گوناگون به دست بیاورند و این برای خیلی ها باعث ناراحتی بود و برای احزاب و رقبا و حتی افراد به ظاهر دوست قابل تحمل نبود.
شما چگونه از خبر شهادت ایشان مطلع شدید؟
در روز اول آگوست ، شهید به پاراچنار آمدند و من آنجا بودم. داشتم با موتور از شهر به طرف خانه می آمدم. ایشان هم از پیشاور به پاراچنار آمدند و در جائی به نام سه راه کرمان با هم روبرو شدیم و سلام و علیک کردیم. بعد هم در روز سوم خدمتشان رفتم و ایشان را به منزل دعوت کردم. با دوستان آمدند و یک روز بعد رفتند پیشاور و روز بعد شهید شدند. خبر از تلویزیون اعلام شد.
ظاهرا در پاکستان قرار نیست عاملین ترورهای سیاسی معلوم شود، ولی از عجایب روزگار این است که قاتل ایشان مشخص شد.
شرط اصلی آن این است که پیروان یک مکتب دنبال این موضوع بودند. در آنجا مسائل سیاسی هست. لیاقت علی خان کشته می شود و کسی نمی داند چه کسی او را کشت. ضیاءالحق و بی نظیر بوتو کشته می شوند و معلوم نمی شود چه کسی آنها را کشت ، چون اینها شخصیت هائی سیاسی هستند ، ولی ایشان هم شخصیت سیاسی بود و هم مذهبی. عامل دیگر هم این بود که ما زندگی قبائلی داریم. شهید هم از پشتوها بود ما قبائلی قاتل را رها نمی کنیم و اگر کسی از میان ما کشته شد ، دنبالش می رویم و او را پیدا می کنیم. اگر هم ما پیدا نکنیم ، طرف مقابل از ترس همین موضوع ، او را پیدا می کند. در این قضیه ، دولت در مقابل ما بود و حتما خیلی کمک کرد تا قاتل پیدا شود!
اول تصور می شد که سلفی ها در تعامل با ضیاءالحق ، این کار را انجام داده اند، ولی بعد معلوم شد صدام در این قضیه نقش داشته است. عامل اقوی که بود؟
بله ، او پول زیادی خرج کرده بود. عامل اقوی هم که شیطان بزرگ، امریکاست. اخیرا هم مقاله هائی پیدا شده که نشان می هد چنین چیزی هست و عامل اصلی ، امریکا بوده است ، ولی چون این مقاله ها خیلی قابل اعتماد نیستند ، قابل استناد هم نیستند. بعد هم عربستان و خود دولت پاکستان و ضیاءالحق و فضل حق. حتی پیامی هم که ضیاءالحق برای شهادت آقا داد، روز پیش از ترور آماده شده بود، یعنی این ترور طبق برنامه بود.
از کجا معلوم شد که آن متن روز قبل آماده شده؟
ساعت 10 خبر شهادت ایشان پخش شد و ساعت ده و ده دقیقه پیام ضیاءالحق آمد. کاملا مشخص بود که از قبل برنامه ریزی شده بود. معلوم بود که چه کسانی در این مسئله نقش داشتند.
بر خلاف آنچه که در زمان حیات ایشان تصور می شد که اگر این رهبری ادامه پیدا کند ، وضعیت شیعیان پاکستان بهتر می شود ، شاهد هستیم که به هر حال کیفیت فکر و رفتار شیعیان پاکستان اندکی ارتقاء پیدا کرد ، ولی رهبری ، کیفیت سابق را ندارد. به نظر شما علت چیست؟
این حرف ها را علی القاعده نباید نوشت! ما کاری به شخص نداریم ، ولی موضوع این است که وجود ایشان باعث شد که تفکر و اندیشه شیعیان ارتقا پیدا کند و با توجه به شخصیتی که ایشان داشت، انتظارات شیعیان هم خیلی بالا رفت و این طبیعی بود که اگر کسی مثل ایشان یا بهتر از ایشان نمی آمد، با وضعیتی چون وضعیت فعلی روبرو می شدیم. این طبیعی بود. انتظارات خیلی بالاست و طلبه ها، دانشجویان و جوانان ، نسبت به آن زمان سطح فکر خیلی بالاتری دارند. الان بین افرادی که باید برای رهبری انتخاب بشوند ، دنبال چنین وزنه هائی می گردیم ، ولی کسی را پیدا نمی کنیم. دیگر هر کسی نمی تواند بیاید و جای ایشان را پر کند. برای همین است که مشکل داریم و این مشکل از سال 1993 بروز کرده و هنوز هم حل نشده.
از سال 1995 بود...
خیر ، من به قضیه ای که شما اشاره می کنید ، کاری ندارم.
لابد قبلا سرنوشت سال 95 را دیده بودید و می دانستید چه اتفاقی روی خواهد داد!
خب! خیلی فعال و نزدیک بودیم و این است که می دانستیم واقعیت ماجراها چیست. آن موقع اگر من حضور داشتم ، شاید کاری می کردم که آن اتفاق پیش نیاید و مانع می شدم، چون در چند مورد ، این کار را کردم و مانع شدم. در ماجرای سال 1995 هم اگر بودم ، حتما مانع می شدم.
با جمعیت نزدیک به صد هزار نفری که در سالگرد شهید در اسلام آباد جمع شدند و خیلی هم هزینه دادند ، چون صراحتا با شعار دفاع از انقلاب ایران آمدند و برای طرف مقابل هم تحمل این قضیه ، خیلی سخت بود، آینده را چطور می بینید؟
البته آنها با صراحت نمی گویند، ولی مسئله ولایت فقیه مطرح است. ما البته هزینه های داخلی بیشتری داریم تا هزینه های خارجی. هزینه های خارجی زیاد مهم نیستند. یعنی وقتی که من در صحنه ای کار می کنم ، رقیب من نیستند و همفکر و هم نظر من هستند ، وقتی اینها تصور می کنند اگر من بیایم ، جای ایشان را می گیرم و با این فکر برای من هزینه درست می کنند، سخت است. اینها قبل از جلسه اخیر، جلسات دیگری را برگزار و علما را دعوت کردند و چون همه مدارس را تحت کنترل دارند ، می توانند از آنها نام و تائیدیه بگیرند ، با این همه جمعیت خوبی جمع شد. اینها حتی به ایران هم نامه هائی را ارسال کردند که این آقایان مجلس وحدت ، با ما مخالف هستند و شما اخبار اینها را پوشش ندهید. این هزینه ها خیلی سخت است و کار ما را به تاخیر می اندازد.
ولی با وجود همه این موانع و فشارهای بین المللی ، باید درباره آینده بگویم: «و نرید ان نمن الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین.» شیعیان ان شاءالله در همه جای دنیا آنیده خوبی دارند و در پاکستان هم البته اگر این هزینه های داخلی کاهش پیدا کنند و سفارت و رایزنی های فرهنگی جمهوری اسلامی ایران و هوشیارتر عمل کنند، وضعیت بهتر می شود.
در چهار سال اخیر وضعیت سفارت ایران در پاکستان چگونه بوده است؟
هنوز فعال نیست ، یعنی آن دیپلماسی فعالی را که مثلا در اروپا در پیش گرفت و خیلی پیشرفت کرد ، در پاکستان در پیش نگرفت. ما به چند نفر حزب اللهی در آنجا نیاز داریم که مواظب یقه خودش نباشد ، مواظب یقه نظام باشد و این مطلب را پیش ببرد.
شیعیان پاکستان خیلی پرشور هستند. یک وقت به جای یقه ، سر انسان را به باد می دهند.
خیر ، این طورها هم نیست. خدا می داند که ما داریم در پاکستان چه چیزهائی را تحمل می کنیم. وضع ما الان خیلی خراب تر از آن چیزی است که شما فکر می کنید و پوستمان کلف تر از آن است که تصور می شود. ما همه کس را داریم تحمل می کنیم و کاری هم از ما ساخته نیست. حالا اوضاع طوری شده که اگر بخواهیم به سید حرفی بزنیم ، می گوید من نماینده ولی فقیه هستم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50