گفتگو با مهندس محمد مهدی مفتح
جریان مضروب شدن شهید مفتح در جریان راهپیمائی چه بود؟
در روزهای آخر ماه مبارک رمضان، جامعه روحانیت مبارز تهران در اعتراض به اقدامات رژیم در برخوردهایی که در طول ماه مبارک رمضان با مردم مسلمان شهرهای مختلف داشت و شهدایی که در این شهرها داده بودیم، پنجشنبه شانزده شهریور را تعطیل عمومی اعلام کرد و شهید مفتح این مطلب را در مسجد قبا اعلام کردند. روز راهپیمایی عید فطر که روز دوشنبه سیزده شهریور بود، قرار شد در این راهپیمایی قرار راهپیمایی بعدی گذاشته شد، بنابراین در یکی از شعارهای راهپیمایی گفته شد پنجشنبه هشت صبح قیطریه. این راهپیمایی دوشنبه رژیم شاه را غافلگیر کرد و تصور نمی کرد که چنین برنامه ریزی دقیقی صورت بگیرد و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت و نتوانست مقابله کند، در این راهپیمایی برای راهپیمایی بعدی قرار روز پنجشبنه شانزده شهریور گذاشته شد. روز پنجشنبه من و شهید مفتح و عمویم با ماشین ژیان من به طرف قیطریه رفتیم و در شرق آن زمین در خیابانی ماشین را پارک کردیم و دیدیم که زمین کلا مملو از نیروهای پلیس است. در محل ورودی زمین پلیسی را که همیشه با لباس شخصی به مسجد قبا می آمد و ما او را می شناختیم و مسئول کلانتری قلهک بود با لباس رسمی دیدیم و او به ما گفت که ما دستور برخورد با مردم را داریم و نباید مراسم انجام شود. لحنش طوری بود که می خواست شهید مفتح را مرعوب کند. شهید مفتح توجهی به حرف او نکردند و به طرف خیابان شریعتی راه افتادیم. کسی آنجا نبود. عرض خیابان را طی کردیم که به تدریج چند نفری جمع شدندو شهید مفتح به طرف جنوب خیابان شریعتی حرکت کردند. زمان زیادی نگذشت که ناگهان جمعیت بسیار زیادی شکل گرفت و پشت سر شهید مفتح حرکت کردند. معلوم بود که مردم وقتی آمده و دیده بودند که زمین قیطریه پر از پلیس است، در گوشه و کنار و پشت درختها و ماشینها نهان شده بودند و مترصد آن بودند که ببینند قرار است چه اتفاقی روی دهد و وقتی دیدند که شهید مفتح وارد خیابان شدند، همگی به طرف ایشان آمدندو در زمان بسیارکوتاهی راهپیمایی شروع شد و شعارها داده شدند و پلیس و عوامل امنیتی رژیم شاه کاملا غافلگیر شدند. جمعیت از پل رومی تا تقاطع اتوبان شهید صدر حرکت کرد. در اینجا پلیس از جلو آمد و گاز اشک آور در محوطه پرتاب کرد. مردم در ماههای اوجگیری انقلاب نحوه مقابله با گاز اشک آور را یاد گرفته بودند و شروع کردند به روشن کردن کارتن و کاغذ و پلاستیک و این گونه چیزها که اثر گازهای اشک آور خنثی شود و به این ترتیب جمعیت، متفرق نشد و ادامه داد. سرانجام به سه راهی دولت (شهید کلاهدوز فعلی) تقاطع شریعتی رسیدند. در آنجا پلیس از خیابان دولت جلو آمد و به شهید مفتح حمله کرد و به شدت ایشان را با قنداق تفنگ زدند و مضروب کردند.
شاهد این صحنه بودید؟
من نه، در آن موقع از ایشان فاصله داشتم. در هر حال ایشان را به شدت زدند طوری که توان حرکت نداشتند. فردی به نام حاج آقای نجیمی به اتفاق چند نفر از همراهان، شهید مفتح را داخل منزلشان بردندو جمعیت، حرکتش را ادامه داد. شهید مفتح از داخل منزل با شهید بهشتی تماس گرفتند. منزل شهید بهشتی بالا تر از دو راهی قلهک بود و جمعیت فاصله کمی با منزل ایشان داشت. شهید مفتح گفتند که چنین وضعی برایم پیش آمده و نمی توانم حرکت کنم و جمعیت در حال راهپیمایی است و بدون من معلوم نیست که مدیریت راهپیمایی چگونه خواهد بود و از شهید بهشتی خواستند که به جمعیت ملحق شوند و راهپیمایی را مدیریت کنند تا کار به سرانجام برسد. شهید مفتح تا شب در منزل آقای نجیمی بودند و شب به منزل برگشتند، بدنشان کاملا مضروب و متورم و کبود و آثار قنداق تفنگها کاملا مشهود بود.چون بدن ایشان خیلی درد داشت از شب قرار گذاشتند که صبح نزد پزشک بروند و ببینند که آیا بدنشان شکستگی دارد یا نه، چون خیلی درد داشتند. صبح زود همراه با یکی دو نفر از افراد مسجد قبا، همراه شهید مفتح به بیمارستان پارس رفتیم و در آنجا آقای دکتر محمد مولوی که متخصص اورتوپدی بودند، آمدند و بدن ایشان را معاینه و عکسبرداری کردند و گفتند بحمدالله شکستگی وجود ندارد، ولی ضربدیدگی بسیار شدید است وباید استراحت کنید. آن روزها حکومت نظامی بود و بحث شد که آیا باید در منزل استراحت کنند یا در بیمارستان بمانند و ایشان استخاره کردند و برای برگشتن به منزل خوب آمد. به طرف منزل آمدیم و متوجه شدیم که شرایط کوچه و خیابانها ی اطراف شرایط عادی نیست. در زدیم و ناگهان عده ای آمدند بیرون و کاملا معلوم بود که د نبال ایشان می گشته اند. بعد معلوم شد که یکی دو ساعت قبل، از طرف حکومت نظامی تهران به منزل ما آمده و منتظر شهید مفتح نشسته بودند. دو سه روز قبل، یعنی همان روز عید فطر، مراسم عروسی خواهرم بود و مهمان از شهرستان داشتیم دیدیم که با آنها خیلی بدرفتاری کرده بودند. ما قبلا هم دستگیری ایشان را دیده بودیم، ولی این بار شدت وحدت برخورد بیشتر بود، به نحوی که ایشان را به هر طرف هل می دادندو هر چه ما می گفتیم بدنشان درد می کند، اعتنایی نمی کردند. تمام کسانی را هم که به دستگیری ایشان اعتراض می کردند، بازداشت و بعد از چند روز آزاد کردند. در هر حال شهید مفتح را به زندان بردند ودر تمام طول راه هم مأمورین ساواک و حکومت نظامی ناراحتی خود را بیان کردند که،«آ شیخ ببین چه کار کردی، چه مشکلی درست کردی؟» در زندان هم برخوردشان نسبت به دفعات قبل بسیار شدیدتر بود تا وقتی که مبارزات اوج گرفتند و انقلاب شد و ایشان از زندان آزاد شدند.
نقش شهید مفتح در ساختار جامعه روحانیت مبارز و اداره جلسات و هدایت آن چگونه بود؟
تشکلی که بعدها به نام جامعه روحانیت مبارز شناخته شد، از بعد از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، آقازاده حضرت امام (ره)، شکل گرفت. پس از شهادت ایشان در شهرهای مختلف بحثهای مفصلی شد که مجلس ختم باشکوهی در تهران برای ایشان برگزار شود و علما و روحانیون زیادی اعلامیه ترحیم را امضا کنند. چون در واقع تجلیل و تأیید حضرت امام هم بود. این قضیه مربوط به آبان 56 هست، چون ایشان در اول آبان 56 به شهادت رسیدند. وقتی که آقای مطهری و عده ای از روحانیون تصمیم گرفتند این جلسه را برگزار کنند عده ای از روحانیون آن روز تهران چندان با سلوک شهید مطهری، شهید مفتح و شهید بهشتی هماهنگ نبودند، به دلیل این که این آقایان در محیطهای دانشگاهی و روشنفگری هم رفت و آمد داشتند و به هر حال افکار آنها این گونه بود، بنابراین حاضر نشدند همراه با این طیف جلسه را برگزار کنند و قرار شد دو مجلس جداگانه گرفته شود. از آنجا که تصمیم گرفته شد ه بود که امضاهای پای اعلامیه ترحیم شهید حاج آقا مصطفی هر چه بیشتر باشد، آقایان تصمیم گرفتند در مناطق مختلف تهران با ائمه جماعات صحبت کنند که اگر مایل باشند، پای اعلامیه را امضا کنند و این اتفاق افتاد و اعلامیه ای با امضاهای بسیار زیادی تهیه و مجلس هم در مسجد ارک برگزار شد.درباره این که چه کسی در آن جلسه صحبت کند، بحث شد و سرانجام به پیشنهاد شهید مفتح آقای دکتر سید حسن روحانی انتخاب شد و اولین باری هم که از امام (ره) به عنوان امام خمینی نام برده شد، در آن جلسه بود. به هر حال جلسه بسیار باشکوهی بود و این موضوع تبدیل به تشکلی از علمای تهران شد و تعدادی به عنوان مسئولین جمع کردن امضاها مشخص شده بودند، در نتیجه شهید مفتح، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید محلاتی تصمیم گرفتند اینکار را ادامه بدهند. جلسات به تدریج در مساجد و منازل ادامه پیدا کردند. تهران گمانم به هشت منطقه تقسیم و درهر منطقه دو نفراز آقایان مسئولی که اشاره کردم، انتخاب شدند و شورای مرکزی را شکل دادند که کارها را مدیریت کند و به این ترتیب تشکیلاتی شکل گرفت که بعدها به نام جامعه روحانیت مبارز شهرت پیدا کرد. شهید مفتح در واقع اولین دبیر کل این تشکیلات بودندو حدود 16 نفر اعضای شورای مرکزی بودند.
پس از پیروزی انقلاب آیا مسجد قبا می رفتند یا نه و، آیا تفاوتی بین روش ایشان در این مسجد از لحاظ ارتباط با مردم، در قبل و بعد از انقلاب حاصل شد یا نه ؟
شهید مفتح اساساً و همواره آدم پرمشغله ای بودند، با این همه قطعا به مسجد قبا می رفتند. مخصوصا کارها و مشغله های ایشان در ماههای آخر که به 22 بهمن منجر شد، خیلی زیاد بود و بعد از انقلاب تا شهادت ایشان یک سال و نیم آخر عمرشان کارها بسیار متراکم بودند، ولی با همه اینها ایشان التزام و تعهدی برای خود احساس می کردند که حداقل نماز مغرب و عشا را در مسجد قبا به جماعت برگزار کنند.من فکر می کنم جز روزهای بسیار نادری که نتوانستند به علت اشتغال زیاد به مسجد بروند، همه مواقع به مسجد رفتند. یکی از نمازگزاران مسجد قبا که الان هم زنده هستند از قول ایشان نقل می کردند که گفته بودند، «اگر اذان مغرب گفته شد ودر عرض ده دقیقه یک ربع نیامدم، شما از یک جایی تابوتی تهیه کنید و دم در منزلمان بیایید و مطمئن باشید که دست خالی بر نمی گردید، و گرنه رأس اذان مغرب در مسجد خواهم بود.»همین نشان می دهد که ایشان چه تعهد عمیقی به حضور در مسجد داشتند. قبل از انقلاب مسجد قبا حکم محوریت برای مراجعه مردم را داشت. بعد از انقلاب هم که جای بسیار شناخته شده ای برای مردم بود و هنوز نهادها هم شکل نگرفته بودند. مردم از جاهای دور برای رفع مشکلاتشان، به مسجد قبا و شهید مفتح مراجعه می کردند.
در مورد نحوه زندگی و حفاظت از جای ایشان مطالبی را ذکر کنید.
بعد از انقلاب هیچ گونه تغییری در وضعیت زندگی ایشان پیدا نشد و بعد از شهادت شهید مطهری و تهدیدهای متعددی که شهید مفتح می شدند، ضرورت ایجاب می کرد که تغییراتی به وجود بیایند و حفاظتی داشته باشند و از محافظین در منزل پذیرایی شود و به هر حال باید امکاناتی اضافه می شد و این وضعیت، ناراحتشان می کرد و دائماً به زبان می آوردند که چقدر قبلا بهتر بودو راحت تر با مردم در تماس بودیم و بسیار ناراحت بودند که باید یکی دو ماشین با ایشان حرکت کنند وافرادی مراقب جان ایشان باشند. در زندگی شخصی ایشان هیچ تغییری پیدا نشده بودو با تمام تهدیدهایی که می شدند و ضرورتا باید از جانشان مراقبت می شد، ولی چون کشش درونی ایشان این گونه نبود، سعی می کردند این موارد را حذف کنند، مثلا یک شب دیروقت با ماشین ضد گلوله ای که در حیاط منزل می گذاشتند به خانه آمدند. در طبقه همکف پاسدارها بودند و طبقه بالا ما زندگی می کردیم. شهید مفتح صبح زود جلسه داشتندو بعد از نماز صبح دیده بودند که پاسدارها شب قبل تا دیروقت بیدار بوده و از ایشان مراقبت کرده وبودند و به خودشان گفته بودند که اینها جوان هستند و بهتر است مزاحمشان نشوند و آنها استراحت کنند. من یک ژیان داشتم. آهسته از پله ها پایین رفتند و ژیان مرا برداشتند و روشن کردند. محافظان صدای استارت ژیان را می شنوند و روی سابقه، حدس هم می زدند که کار ایشان باشد، فورا ماشینهای ضدگلوله به دنبال ژیان راه می افتند و دو سه تا کوچه پایین تر به ایشان می رسند و می گویند ما در برابر حفاظت از جان شما وظیفه قانونی داریم و گلایه کرده بودند که چرا این کار را می کنید؟ ایشان ذاتا به این وضعیت علاقه نداشتندو با اخلاق ایشان سازگار نبود. زندگی داخلی و شخصی ایشان، نحوه برخورد با مردم، خوشرویی و تواضع ایشان ابدا تغییر نکرد. یکی از مهم ترین ویژگیهای ایشان خوش برخورد بودنشان بود و با همه با چهره بشاش روبرو می شدند. در مورد حفاظتها در خودشان احساس محدودیت می کردند که چرا باید این طور در رفت و آمد محدود باشم. یکی روز حاج آقا رزینی بیان می کردند که من یک بار گفتم که، «حاج آقا، شما باید از خودتان بیشتر مراقبت کنید.» ایشان جواب دادند که، «این همان خواسته دشمنان انقلاب و منافقین است که می خواهند مسئولین از مردم جدا شوند و درست است که چنین خطری برای من وجود دارد، ولی از آن سو هم ما مسئولین نباید از مردم جدا شویم، این همان هدفی است که منافقین به دنبال آن هستند تا به انقلاب ما ضربه وارد کنند.» مجموعه تفکرشان در مورد حفاظت این گونه بود و خیلی علاقمند به این مسائل نبودند و وقتی در منزل صحبتی می شد، از این که در رفت و آمد محدودیت داشتند، ناراحت بودند و می گفتند، «قبلا خیلی بهتر بود. راحت بودیم، هر وقت لازم بود با مردم تماس داشتیم.» جلوی منزل ما نورافکنهایی را روشن کرده بودند. یکی از همسایه های ما با تاکسی آمده بود جلوی خانه اش. راننده تاکسی می فهمد که منزل یکی از مسئولان کشور است. می پرسد که اینجا منزل کیست. می گویند، «منزل دکتر مفتح است.» او همان جا می ایستد تا وقتی که ماشین شهید مفتح می آید. ایشان پیاده می شوند که ببینند مشکل او چیست که پاسدارها اعتراض می کنند که شما بروید داخل منزل و ما او را تفتیش بدنی می کنیم و داخل منزل بفرستیم. چنین روحیه ای داشتند که مسئولین حتی الامکان از مردم جدا نشوندو مشکلات آنها را بتوانندحل کنند.
آخرین باری که شهید مفتح را دیدید کی بود ؟
شب 27 آذر.
چگونه از خبر شهادت ایشان با خبر شدید؟
من و اخویم در مدرسه ای معلم بودیم. ناظم مدرسه که خبر شهادت ایشان باخبر شده بود، مارا از سر کلاس صدا کرد. صدا زدن ما غیرمنتظره بوده، ناگهان تشویشی در دلم ایجاد شد. رفتم دفتر مدرسه. ناظم پرسید، «آقای مفتح الان کجا هستند؟» گفتم، «صبح قرار بود بروند کاخ جوانان (همان جایی که الان مرکز فرهنگی شهید مفتح است) یا دانشکده الهیات.»گفت : «شما از ایشان خبر دارید؟» گفتم : «نه، صبح که داشتیم می آمدیم ایشان برنامه شان این طوری بود.» پرسید :«نمی خواهید خبری بگیرید ؟» این حرف را که زد متوجه شدم اتفاقی افتاده. او گفت : «شما بهتر است بروید دانشکده الهیات.» ما سریعا خودمان را رساندیم به دانشکده الهیات و به ما گفتند که ایشان را به بیمارستان امیراعلم برده اند. زمانی که رسیدیم سرمها هنوز به ایشان وصل بود. تقریبا نیم ساعت بعد سرمها را جدا کردند و معلوم شد به شهادت رسیده اند.
فرقان چه موقع این ترور را به عهده گرفت ؟
همان موقع اطلاعیه شان پخش شد.
شما دیدید؟
خیر، ولی در جریان محاکماتشان بودم.
برخی ادعا می کنند که ضاربین ایشان از قبل شهید مفتح را می شناختند و حتی با ایشان مراوداتی داشتند.
دو نفری که پاسدارها را به شهادت رساندند. در جلسات دادگاه اظهار کردند که از مسجد قبا وام گرفته اند. یعنی ظاهرا با مسجد قبا و صندوق قرض الحسنه رفت و آمد داشتند.
اینکه ربع قرن از شهادت شهید مفتح می گذرد و ما می بینیم که اقدام درخوری برای تجلیل از ایشان شکل نگرفته است. حتی یادنامه درستی هم برای ایشان منتشر نشده. به نظر شما چرا در این سالها چنین بی توجهی بزرگی به ایشان شده است؟
البته من فکر می کنم در مجموع عملکرد مسئولین فرهنگی کشور برای شناساندن این چهره ها، عملکرد قوی و قدرتمندی نیست و نسل سوم بعد از انقلاب کمتر این چهره ها را می شناسد و فقط با نام آنها آشناست و این منحصر به شهید مفتح هم نیست. در مورد بقیه شهدا هم، از جمله شهید باهنر و شهدای محراب این مطلب صدق می کند که مسئولین فرهنگی ای که باید این شخصیتها را معرفی می کردند، مسئولیتشان را به تمامی انجام نداده اند و این غفلت در مورد کل شهدای کشور، منجمله شهدای روحانی صورت پذیرفته است. مقام معظم رهبری در یک سخنرانی در دانشکده الهیات فرمودند، «شهید مفتح مرد با اخلاص و پرتلاشی بودند و در سایه اخلاصشان همیشه کارهایشان مقدم بر خودشان بود. در آن سالها مسجد جاوید مطرح و معروف بود، بیش از آن که نام شهید مفتح مطرح باشد. الان هم پس از شهادت ایشان، بیشتر وحدت حوزه و دانشگاه مطرح می شود و نام ایشان کمتر برده می شود. من برای این که شخصیت ایشان را بیشتر معرفی کنم، مطالبی را می گویم.» و بعد به شرح شخصیت علمی و مبارزاتی ایشان پرداختند و سپس وارد بحث حوزه و دانشگاه شدند.
چرا آثار ایشان تاکنون به شکل کامل چاپ نشده اند؟
ایشان به نگهداری آثار خودشان هیچ توجهی نداشتند. من دیده ام که شهید مطهری عکسی را که می گرفتند پشت آن می نوشتند که این عکس را در تاریخ فلان و در فلان جا گرفتیم و افرادی هم که در عکس هستند، اینها هستند یا شهید بهشتی هنگامی که صحبتهای ایشان ضبط می شد دقت داشتند که وقتی نوار تمام شد، صحبت نمی کردند و وقتی هم نوار را پشت و رور می کردند، کمی منتظر می ماندند تا آن بخش از نوار که رویش ضبط نمی شود، رد شود و بعد حرف می زدند که صحبتهایشان ناقص نماند و جمله ای حذف نشود. البته اینها کارهای بسیار خوبی بودند و امروز ما می توانیم مجموعه خوبی از آثار ایشان داشته باشیم. شهید مفتح ابدا مقید به این چیزها نبودند و توجهی به جمع کردن عکسها و سخنرانیهایشان نداشتند، بنابراین با این که مسجد قبا یک مرکز بزرگ مبارزه بود و ایشان در آنجا سخنرانیها و صحبتهای زیادی داشتند و بسیاری از آنها ضبط و تکثیر می شد و به مردم هم داده می شد، ولی ما نسخه ای از آنها نداریم. یک بار هم که از افراد خواستیم اگر مواردی دارند برای ما بیاورند، در حد بسیار محدودی بود که صدا و سیما آنها را گرفته که با استفاده از تکنولوژی جدید، کیفیت آنها را بالا ببرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14