3. گستره تأویل
الف. تأویل ادبی
همان گون که ذکر شد، به عقیده برخی یکی از مصادیق تأویل احادیث، بیان معنا و مفهوم واژگان دشوار (غریب الحدیث) و به کارگیری فنون و قواعد ادبی و بلاغی و استناد به شیوه های زبانی (همچون مجاز، تشببیه، کنایه، استعاره و تمثیل) برای فهم درست احادیث است. استفاده از ادبیات، به مفهوم عام، اعم از لغت، اشتقاق، صرف، نحو، علوم بلاغت و استناد به اشعار شاعران و الگوهای زبانی رایج در کلام عرب به گونه ای گسترده در کتابهای شرح الحدیثی بویژه الامالی سید مرتضی به چشم می خورد. در اینجا ابتدا به نوع اول تأویل ادبی، یعنی شرح غریبالحدیث پرداخته و سپس گونههای دیگر را ذکر خواهیم کرد.
سید مرتضی در تفسیر حدیث «من یتّبع المَشْمعه شیمَّع الله به» می نویسد:
مشمعه همان خنده و شوخی و دست انداختن است. گفته می شود: شَمِع الرجل یشمع شُموعاً. زن شموع به زن شوخ و پرخنده گفته می شود. (1)
وی پس از استناد به چند بیت شعر- که در آنها یکی از مشتقات شمع به کار رفته است- چنین نتیجه می گیرد که:
معنای خبر آن است که هرکس که مردم را دست اندازد، و به ریشخند و استهزا کردن آنان بپردازد، خداوند چنان کند که او را دست اندازند و استهزا کنند . (2)
همچنین او حدیث زیر را نقل کرده، به شرح واژگان آن پرداخته است:
روی انّ النبی صلی الله علیه و آله خرج مع اصحابه الی طعام دعوا الیه فاذا بالحسین علیه السلام، و هو صبی یلعب مع صبیّه فی السکّه، فاستنتل رسول الله صلی الله علیه آله امام القوم، فطفق الصبی یفرّ مرّه هاهنا، و مرّه هاهنا و رسول الله صلی الله علیه و آله یضاحکه، ثم اخذه فجعل احدی یدیه تحت ذقنه و الاخری تحت فاس راسه و اقنعه فقبّله و قال: انا من حسین، و حسین منی، احب الله من احبّ حسیناً، حسین سبط من الاسباط(3).
در ذیل حدیث یاد شده می نویسد:
معنای استنتل، تقدم است. گفته می شود: استنتل الرجُل الستنتالاً و ابرنتی ابرنتاً، و ابرنذع ابرنذاعاً، اذا تقدم. این انباری چنین گفته است. در کتاب یکی از پیشینیان، در علم لغت، یافتم که می گوید: استنتلتُ الامر، به معنای آماده شدن برای آن است. و استنتل الرجل یعین از قوم جدا و تنها شد و گفته می شود استنتل یعنی اشرفَ. این معنای نزدیک به هم هستند و [واژه به کار رفته]در خبر با هریک از آنها مناسب است /«سکّه» به منازل و نخل های صف کشیده گفته می شود. معنای «طفق»، «مازال» است. شاعر گوید:
طفقت تبکی و اسعدها
فکلانا ظاهر الکمد
و «فاس الراس» سلسله موی پشت سر است. معنای «اقنعه»، طبق نظر این انباری، «رفعه» و طبق نظر دیگران، «اقنع ظهره اقناعاً اذا طاطا ثم رفعه برفق» است. «الاسباط» در اصلْ درباره فرزندان اسحاق علیه السلام [و] مانند قبایل در بنی اسماعیل علیه السلام است. این انباری گوید: اسباط همان صبیه و صبوه است که با یاء و واو، هر دو، به کار می رود. (4)
نوع دیگر از اقسام تاویل ادبی فهم کنایه، مجاز و استعاره به کار رفته در متون روایی است که توجه به آنها در فهم معنا و مقصود حدیث ضروری است. آنچه در اینجا آورده می شود، مصادیقی از کاربرد این گونه صناعات ادبی، در متون روایی است:
در حدیثی آمده است:
و روی انّ الکعبه شکت الی الله- عزّوجلّ- ما تلقی من انفاس المشرکین. فاوحی الله - تعالی- الیه: قرّی یا کعبه! فانّی مبدلک بهم قوماً یتنظفون بقضبان الشجر، فلمّا بعث الله عزّوجلّ- نبیه محمّداً صلی الله علیه و آله نزل علیه رح الامین جبرئیل علیه السلام بالسواک؛ (5)
نقل شده که کعبه از نفسهای [نامطبوع] مشرکان به خداوند شکایت کرد. پس خداوند متعال به او وحی کرد: ای کعبه، آرام باش که من برای تو گروهی را جایگزین آنها می کنم که [دهان خود را] با شاخه های درختان پاکیزه میکنند. پس هنگامی که خدای ـ عزّوجلّ ـ حضرت محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت، جبرییل روح الامین با مسواک بر آن حضرت نازل شد. علامه محمد تقی مجلسی رحمه الله در باره این حدیث میگوید: و حملت علی التجوّز بأنّه لمّا کان تعظیم الکعبه ی بأی وجه کان من الواجبات و الطواف مع الرائحه ی الکریهه ی عنده مخالف لتعظیم، فکأنّه اشتکی؛ (6)
[این حدیث] حمل بر مَجاز می شود؛ برای این که وقتی بزرگداشت کعبه به هر طریقِ ممکن واجب، و طواف با بوی نامطبوعْ مخالف بزرگداشت و تعظیم کعبه باشد، [در صورتْ طواف با بوی نامطبوع] گویی کعبه شکایت کرده است. از نظر سید رضی رحمه الله در روایت نبوی زیر دو استعاره وجود دارد: لو یعلمون ما یکون فی هذه الأُمَّه ی من الجوع الأَغبَرِ و مِن المَوتِ الأَحمَرِ؛ (7)
کاش میدانستند گرسنگیهای خاکآلود و مرگهای سرخی را که در این امت به وجود خواهد آمد.
1. «الجوع الأغبر» که در آن غبارآلودی به مثابه وصف «گرسنگی» به کار رفتهاست؛ زیرا در عرف زبان عربی، نسبتدادن تیرگی و خاکآلودگی به سختیها و بحرانها امری شایع است، چنانکه از خشکسالیها به دلیل کمبود بارش و رویش گیاهان با عبارت «هذه حِجج غُبر» (8) یاد میکنند. (9)
2. «الموت الأحمر» که در آن، «سرخی» در جایگاه صفت مرگ واقع شده که در عادت زبانی عرب شایع است؛ چنانکه روز نبرد و درگیری سخت را به «الأحمر» وصف میکنند و آن را «الیوم الأحمر» مینامند و از همین رو، در این روایت نیز «الأحمر» وصفِ «الموت» قرار گرفته است. دلیل وصف روز نبرد یا مرگ با «الأحمر» نیز خونآلودگی زمین و بدنها و چهرهها و زرههاست که به سبب شدت نبرد به وجود میآید. (10)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این روایت، با استفاده از دو تعبیر مجازی، از قحطیها و خشکسالیها و جنگها و درگیریهایی خبر دادهاند که در آینده بر امت اسلامی جاری خواهد شد.
همچنین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی درباره مردی ضعیف الإیمان فرمودهاند:
أری علیه سُفعه ی من الشیطان؛ (11)
بر او اثری سیاه از شیطان میبینم. سید رضی در این باره این چنین گفته است: واژه «سفعه ی » در این روایت، موضع مجاز است و سه معنا برای آن در عرف عربی وجود دارد:
1. به معنای سیاهی، یا سیاهی مایل به سرخی که در این صورت، مراد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ظهور اثری دالّ بر فساد دینی و اعتقادی در چهره آن مرد است که آن را به شیطان نسبت دادهاند؛ زیرا شیطان عامل گمراهی و راهبری به طرق ضلالت است. در عرف عرب به کسی که اعتقاد و اخلاق ناشایست داشتهباشد میگویند: «وجه فلان مسوّد»(صورت فلانی سیاه است) که کنایه از کفر و فساد باطنی او است.
2. به معنای ضربه که از «سَفَعتُ رأس فلان» اخذ شدهاست. این عبارت زمانی به کار میرود که ضربهای به فرد وارد شده و اثر آن باقی ماندهباشد. در این صورت، مراد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن است که: در او اثری آشکار از شیطان میبینم.
3. به معنای گرفتن و تصاحب؛ چنانکه خداوند میفرماید: «لنسفعاً بالناصیه ی »؛ یعنی، قطعاً او را از موی پیشانی میگیریم که در این صورت، معنای روایت این است که اثر أخذ و اسارت شیطان را در او میبینم. سید رضی، پس از بیان این سه وجه معنایی، آنها را نزدیک به هم و اراده هر کدام را جایز میداند. (12) و نیز باز از آن حضرت نقل شده است: و الذی نفسی بیده لایسلم عبد حتی یسلم قلبه و لسانه...؛ (13)
سوگند به آنکه جانم در دست اوست، هیچ بندهای مسلمان نیست؛ مگر آنکه قلب و زبان او مسلمان باشد! سید رضی در بیان وجود مجاز در این روایت میگوید: مسلمان شدن قلب و زبان مجاز است و مراد از آن سلامت قلب از عقاید ناپسند و حفظ زبان از گفتارهای نکوهیده. مؤید این برداشت، ادامه روایت است که در مورد ایمان فرد افزودهاست: «و لا یؤمنُ حتی یأمن جاره بوائِقَه»؛ و ایمان نمیآورد مگر آنکه همسایهاش از آزار او در امان باشد. (14)
معصومین علیهم السلامبرای تبیین معارف و احکام دین از فنّ تشبیه در موارد زیادی استفاده کردهاند. توجه به تشبیهها و فلسفه آنها ما را در فهم احادیث کمک میکند. فیض کاشانی در موارد بسیاری به این امر پرداخته است؛ مثلاً در شرح حدیث «فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی سائر النجوم لیله ی البدر» میگوید:
در این حدیث، نور عابد به نور ستارگان تشبیه شده است؛ زیرا نور عابد بیشتر و فراتر از خودش نیست و نمی تواند دیگری را هدایت کند؛ همچنانکه به کمک نور ستارهها نمی توان چیزی را مشاهده کرد، ولی نور عالم مانند نور ماه در شب چهاردهم است؛ عالم با نور علم، علاوه بر خود، دیگران را نیز هدایت میکند. عالم نیز بر دو قسم است: ـ دانشمندانی که علم خود را به طور مستقیم از خداوند دریافت نکرده اند و علم آنها «لدنّی» نیست، بلکه در کنار سفره انبیا و ائمه( نشسته و ریزه خوار آنهایند.
ـ دانشمندانی که علم آنها «لدنّی» است و نور علم خود را، بدون واسطه، از خدا دریافت کرده اند؛ مانند ائمه و انبیا. تشبیه نور عالم به نور ماه در روایت می رساند که مراد از عالم دراین روایت، قسم اول است. برتری اینگونه عالمان بر عابدان، مانند برتری نور ماه است بر نور ستارگان؛ همچنانکه نور ماه از خودش نیست، نور علم این دانشمندان نیز از خودشان نیست. (15)
سید مرتضی در ذیل حدیث نبوی «من تعلّم القرآن ثم نسیه لقی الله تعالی و هو أجذم»، پس از نقد دیدگاه ابو عبید قاسم بن سلاّم و عبدالله بن مسلم بن قتیبه درباره مراد از «اجذم» می نویسد:
معنای خبر برای کسی که اندکی با شیوه های سخنان عرب آشنایی دارد، آشکار است. مراد حضرت از «یحشر أجذم»، مبالغه در توصیف فرد [فراموش کننده قرآن] به نقصان از کمال و فقدان زینت و جمالِ ناشی از دانستن قرآن است. تشیبه چنین فردی به اجذم، تشبیهی نیکو و شگرف است؛ زیرا دست، از اعضای شریف بدن است که بسیاری از کارها تنها با آن انجام می شود. و تنها با آن بسیاری از منافع فراچنگ می آید. پس کسی که دست ندارد، فاقد کمالِ حاصل از آن بوده، سود و منفعتی را که به وسیله دست خود به دست می آورد، از دست می دهد. حالِ فراموش کننده قرآن نیز چنین است؛ زیرا او جمال فرو پوشیده و پاداش استحقاق یافته خود را از دست داده است. این گونه سخن گفتن، شیوه شناخته شده عرب است. آنها به کسی که یار و یاور خود را از دست داده، می گویند: «فلان بعد فلان اَجدع، و قد بقی بعده أجذم» فرزدق در رثای مالک بن مسمع گوید:
تَضَعضَع طـودَا وائـلٍ بعد مالکٍ
وأصبح منها مَعطِسُ العزّ أجدَعا
مراد حضرت رسول صلی الله علیه و آله همان است که گفتیم. عربزبانان گویش هایی در کلام خود و اشاراتی به اغراض و کنایه هایی به معانی مورد نظر دارند. هر کس بدون فهم این امور، در صدد تفسیر سخن و تأویل خطاب آنان برآید، بر خویشتن ستم کرده، و از مرز خود فراتر رفته است. (16)
شیخ صدوق رحمه الله روایتی به شکل زیر نقل میکند:
عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: لَعَنَ الله الذَّهَبَ وَ الْفِضَّه ی َ لَا یحِبُّهُمَا إِلَّا مَنْ کَانَ مِنْ جِنْسِهِمَا. قُلْتُ: جُعِلْتُ! فِدَاکَ الذَّهَبُ وَ الْفِضَّه ی ُ ؟ قَالَ علیه السلام: لَیسَ حَیثُ تَذْهَبُ إِلَیهِ إِنَّمَا الذَّهَبُ الَّذِی ذَهَبَ بِالدِّینِ وَ الْفِضَّه ی ُ الَّتِی أَفَاضَ الْکُفْرَ. (17)
و سپس در توضیح آن مینویسد: جمله خداوند «ذهب و فضّه» را لعنت کرده است کنایه است از شخصی که دین را از بین ببرد، و به کفر در آید، و علّت این که از آنها (طلا به دین و نقره به کفر) کنایه آورده شده این است که همان گونه که آن دو (طلا و نقره) بهای هر چیز هستند، آنان که در جمله اشاره به آنهاست نیز ریشه هر کفر و ستمی هستند. از دیگر موارد فهم مراد معصومان علیهم السلام شناخت مثلهای به کار رفته در احادیث است. خواننده حدیث، اگر توجه به مثل بودن برخی از فرازها نداشته باشد و بخواهد فقط با مراجعه به فرهنگها، به معنای اینگونه روایات پی برد، چه بسا نتواند مراد معصوم علیه السلام را دریابد. محدثان به این نکته توجه داشته و در موارد مختلف، ضرب المثل بودن عبارت و مراد از آن را بیان کردهاند. در روایتی آمده است: اذا مات المؤمن خلّی علی جیرانه من الشیاطین عدد ربیعه ی و مضرّ کانوا مشتغلین به؛ هنگام فوت یک انسان مؤمن،شیاطین فراوانی که سعی در گمراه کردن او داشتند، به سراغ همسایه های او می روند. فیض کاشانی در باره این روایت میگوید: «عدد ربیعه ی و مضرّ» یک ضرب المثل است. «ربیعه ی » و «مضرّ» نام دو قبیله است، برای بیان فراوانی یک شی، به این دو قبیله مثل می زنند. (18)
در حدیثی آمده است:
إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَه ی ٌ- قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ فَقُلْتُ مَا الْأَزْهَرُ قَالَ فِیهِ کَهَیئَه ی ِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ أَعْطَاهُ شَکَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ وَ أَمَّا الْمَنْکُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیه ی َ- أَ فَمَنْ یمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یمْشِی سَوِیا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِی فِیهِ إِیمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ کَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَکَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَی نِفَاقِهِ هَلَکَ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ عَلَی إِیمَانِهِ نَجَا. (19) علامه مجلسی میگوید: ذکر مردمان طائف از باب تمثیل است و مقصود همه آن مردمی باشند که شک دارند (و در حال شک و تردید روزگارشان را به سر برند). (20)
ب. تعارض اخبار
برخی از اندیشوران اسلامی، همچون شیخ طوسی (21) بحث تعارض در اخبار را یکی از مجاری جریان تأویل دانستهاند. در اصطلاح، تنافی و ناسازگاری عرفی در مفاد و مدلول دو یا چند خبر یا دلیل را تعارض گویند. (22) مقصود از تنافی عرفی در برابر عقلی، این است که این ناسازگاری، اعم است از این که به نحو تباین کلّی باشد یا عامین من وجه یا عموم و خصوص مطلق تا موارد جمع عرفی را هم شامل گردد. (23)
این که چه عواملی سبب بروز تعارض در روایات میگردد، بحثی دراز دامن است که در کتابهای دیگر به آن پرداخته شده است، (24) اما در اینجا فقط به نمونههایی از حل تعارض در روایات به عنوان گونهای از تآویل اشاره میشود:
شیخ طوسی در باب «تطهیر الثیاب و غیرها من النجاسات»، روایاتی مبنی بر لزوم تطهیر لباسی که به بول صبی یا صبیه آلوده شده می آورد و سپس روایت سِکونی را از امام جعفر صادق علیه السلام را که از قول علی علیه السلام می فرماید: «تطهیر لباسی که به بول صبی آلوده گردیده، لازم نیست»، چنین معنا می کند: قال محمّد بن الحسن: ما تضمّن هذا الخبر، من أنّ «بول الصبی لا یغسل منه الثوب قبل أن یطعم»، معناه أنّه یکفی أن یصبّ علیه الماء، و إن لم یعصر، علی ما بینه الحلبی فی روایته المتقدّمه ی . (25)
در باب «قبله و تشخیص آن»، روایاتی می گوید که هرگاه تشخیص قبله میسور نبود، به جهات أربع، نماز بخوانید. (26) و روایاتی به اجتهاد و تلاش برای یافتن قبله امر می کند. (27) مرحوم شیخ طوسی نماز خواندن به جهات أربع را در حال اختیار و تلاش جهت دستیابی به قبله را مربوط به حال اضطرار می داند. (28)
در باب «ذکر سجده و رکوع»، ابتدا روایاتی دالّ بر مکفیبودن یک ذکر نقل می کند (29) وسپس احادیثی که گفتن سه ذکر را لازم دانسته، می آورد. (30)
او تنافی موجود میان اخبار را این گونه برطرف کرده است: مکفی بودن یک ذکر در حال اضطرار است و اما در حال اختیار، باید سه ذکر گفته شود. (31) همچنین، مجلسی اول در چند مورد، برای حل تعارض در احادیث متعارض به تأویل روی آورده است. در ذیل به ذکر نمونههایی میپردازیم: (32)
از امام موسی کاظم علیه السلام منقول است که فرمود:
چون پدرم در حال احتضار بودند، گفتند: ای فرزند، شفاعت ما به کسی که نماز را سبک شمارد نمیرسد. مجلسی میگوید: این روایت محمول است بر آن که قطع نظر از رحمت الهی، مستحق شفاعت ما نیست؛ ممکن است حق سبحانه و تعالی بر او رحمت کند و او را ببخشاید و ائمه معصوم علیهم السلام را در شفاعت او رخصت دهد؛ این تأویلات بنا بر آن است که متواتر است حضرت سیدالمرسلین علیه السلامفرمودند: شفاعت خود را برای اصحاب کبایر از امتم ذخیره کردم. (33)
در روایتی از امام صادق علیه السلام پرسیده شد: چرا زناکار را کافر نمینامی، ولی تارک نماز را کافر مینامی؟ حضرت فرمود: شخصی که زنا یا لواط و امثال این اعمال قیبح را مرتکب شود، تنها به علت آن که شهوت عظیمی بر او غلبه کرده است، گویی کر و کور میشود؛ اما کسی که نماز را ترک کند، شهوتی بر او غلبه نمیکند، بلکه به علت خفیف و کوچک شمردن نماز، آن را به جای نمیآورد.
مجلسی این حدیث را با احادیث صحیح دیگر و اجماع مسلمین که تارک نماز را فاسق میداند نه کافر، در تعارض میداند. بنا بر این، برای حل این تعارض، روایت را این چنین تأویل میکند که نماز در نظر او کوچک و کم اهمیت باشد و ترک آن را حلال شمرد. بنا بر این، چون ترک نماز را حلال میداند، به منزله کافر است نه فاسق. (34)
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: چه زکاتی بر امام واجب است؟ حضرت فرمود: نمیدانی جمیع دنیا از امام است و حق سبحانه و تعالی این رتبه را از جهت آنها مقرر فرموده است. بدان که امام شبی به روز نمیآورد که حق سبحانه و تعالی را در گردن او حقی باشد که از او سؤال کند چرا این را نکردی. مجلسی میگوید: این حدیث، به حسب ظاهر، با ظاهر آیات و اخبار مخالفت دارد؛ بنا بر این، این حدیث را این چنین تأویل میکنیم؛ امام حجه ی الله است و هر چه میکند، خوب میکند؛ اگر زکات بر او واجب شود، میدهد و آنها به حسب واقع مالی جمع نمیکنند که زکاتش را بدهند؛ مزارعی که داشتند، وقف کردند. (35)
پی نوشت ها :
* دانشجوی دکتری و عضو هیات علمی دانگاه علامه طباطبایی.
1. الامالی، ج1، ص 492.
2. همانجا.
3. همان، ج1، ص219.
4. همان، ج1، ص630-631.
5. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج2، ص244، ح2310.
6. روضه المتقین، ج1، ص178.
7. المجازات النبویه، ص77.
8. «غُبر» مجمع «اغبَر» به معنای غبارآلود است.
9. ر.ک: همان، ص77.
10. ر.ک: همان، ص78.
11. همان، ص290.
12. ر.ک: همان، ص290-291.
13. همان، ص327.
14. همان، ص65-66.
15. الوافی، ج6، ص517 (برای نمونه های دیگری از شرح تشبیه ها ر.ک: همان، ج1، ص205؛ ج3، ص686؛ ج10، ص134).
16. الامالی، ج1، ص6-7.
17. معانی الاخبار، ص313.
18. الوافی، ج5، ص758-759.
19. اصول الکافی، ترجمه مصطفوی، ج4، ص152.
20. همان.
21. او در مقدمه ی تهذیب الاحکام می نویسد: بعضی از دوستان(شیخ مفید) اختلاف و تباین موجود در احادیث را یادآور شده، به گونه ای که این اختلاف، سبب طعن مخالفان ما گشته و برای افراد کم بصیرت، ایجاد شبهه نموده است؛ لذا مهم ترین اقدامی که می توان کرد، تدوین کتابی مشتمل بر تاویل احادیث، مختلف و متضاد است.
از من خواسته شد که به شحر رساله استادمان (شیخ مفید) معروف به مقنعه بپردازم و از ابتدای مبحث طهارت آغاز نمایم و ماقبلش را که مربوط به توحید، عدل، نبوت و ... است رها سازم و مسائل را یک به یک مطرح نموده، به ظاهر یا نص قرآن یا سنت قطعی یا اجماع مسلمین یا اجماع امامیه استدلال نمایم. سپس، احادیث مشهور درباره هر مسئله را آورده، احادیث متضاد و متنافی را اگر بود نقل کنم و در نهایت، به تاویلی که به جمع روایات بیانجامد، پرداخته و وجه احادیث فاسد را متذکر شوم. (تهذیب الاحکام، ج1، ص1-2).
22. دروس فی علوم الاصول، الحلقه الثالثه، ص513.
23. المحصول فی علم الاصول، ج4، ص439.
24. ر.ک: بحوث فی علم الاصول، ج7، ص29-39؛ الرافد فی علم الاصول، ص26-29؛ المحصول فی علم الاصول، ج4، ص429-435.
25. التهذیب، ج1، ص250.
26. همان، ج2، ص94.
27. همان، ح641 و 841.
28. همان.
29. همان، ج2، ص182.
30. همان، ج2، ص792.
31. همان.
32. ر.ک: لوامع صاحبقرانی، ج2، ص6 و 360؛ ج3، ص75؛ ج5، ص70-71؛ ج7، ص298-300.
33. همان، ج3، ص78.
34. همان، ج3، ص74.
35. همان، ج5، ص553.
منبع: نشریه علوم حدیث شماره 56