-*حامد نصرآبادیان: از ما که گذشت اما کاش روزی بیاید که کودکانمان در ایرانی زندگی کنند که نان و جان به عدالت قسمت شود تا چمدان به سوی خاکی نبندند که قدرشناس قدمهاشان باشد.این نمیشود مگر به حکم مدیرانی که نامحسوس مدیریت کنند و رییسانی که متخصصانه و دلسوزانه ریاست.
به گزارش ، روزنامه اعتماد یادداشت یک معلم حق التدریس را منتشر کرده است:
به نام خدایی که مهر میداند.
سلامی از این سوی میز به آنسوی میز که تو یا شما نشستهای.
«بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست...»
من به جرم عاشقی گناهکارم؛ اما کودکم گناهی ندارد که پدرش یک معلم ساده حقالتدریس دانشگاه است. معلمی که بیش از ١٦ سال در گروه نمایش دانشگاههای ایران به زودِ وقت آمد و به دیرِ وقت رفته است.
معلمی که چشمش خشک شد به یک پیامک تبریک ساده روز معلم از سوی مدیر یا رییسش. معلمی که عیدی و پاداش نوروزش را از پلههای ترقی دانشجویانش در مقاطع عالی و دکترا میگیرد؛ هرچند که عدهایشان حافظه تاریخی بسیار بدی دارند. معلمی که ساعت و روز پرواز برگشتش با روز و ساعت کلاسش یکی میشود و با چمدان از فرودگاه امام به کلاس میرود؛ که سلام کلاسش به سلام خانهاش برتر است.
معلمی که پای جریمههای رسیدن خودروی شخصیاش به کلاس میایستد و بیشمار اوقات برای به وقت رسیدن به مکتبش موتور میگیرد. معلمی که تنها دانشجویش میشناسدش. معلمی که برای یاد گرفتن هنرش به مُلک دیگری میرود و آنجا کارگری میکند و به سرزمین مادریاش برمیگردد تا برای جوانان میهنش مفید باشد.
معلمی که خمس و زکات هنرش را آموزگاری میداند. معلمی که تنها بیمهاش دعای خیر مادر و دانشجویانش است. معلمی که اگر به جای تمام ساعات حضور ١٦ سالهاش به کلاس، مقابل دانشگاه دستفروشی میکرد؛ امروز سربلند دلش و سرافکنده خانوادهاش نبود. معلمی که حقوق دریافتی امروزش (... !)
آری اینها منِ من است؛ یک معلم ساده «ح.ن».
از ما که گذشت اما کاش روزی بیاید که کودکانمان در ایرانی زندگی کنند که نان و جان به عدالت قسمت شود تا چمدان به سوی خاکی نبندند که قدرشناس قدمهاشان باشد.این نمیشود مگر به حکم مدیرانی که نامحسوس مدیریت کنند و رییسانی که متخصصانه و دلسوزانه ریاست.