ماهان شبکه ایرانیان

پولس و الوهیت عیسی مسیح(۳)

دیدگاه پولس درباره ی الوهیت حضرت عیسی(ع)   پولس در مواضع متعدّدی از نامه های خویش، بیان می کند که خداوند یکی بیش نیست: ۱

پولس و الوهیت عیسی مسیح(3)

دیدگاه پولس درباره ی الوهیت حضرت عیسی(ع)
 

پولس در مواضع متعدّدی از نامه های خویش، بیان می کند که خداوند یکی بیش نیست:
1." باری پادشاه سرمدی و باقی و نادیده را، خدای حکیم وحید را، اکرام و جلال تا ابدالآباد باد، آمین».(1)
2." زیرا خدا واحد است".(2)
3. " لکن ما را یک خداست، یعنی پدر که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم".(3)
البته، در برخی از مواضع، او به وجود خدایان گوناگون اشاره می کند:
" هستند که به خدایان خوانده می شوند، چه در آسمان و چه در زمین؛ چنان که خدایان بسیار و خداوندان بسیار می باشند".(4) امّا با نگاهی به برخی دیگر از مواضع پولس، می توان چنین استنباط کرد که او این خدایان را شیاطین و مظهر شر در عالم می داند:" آنچه امّت ها قربانی می کنند، برای دیوها قربانی می گذرانند( نه برای خدا)".(5) از این عبارات، می توان ثنویت جهان شناختی را نتیجه گرفت؛ اما با استفاده از برخی عبارات پولس، می توان گفت که او این ثنویت را رد می کند و می گوید که منشأ همه چیز یک خداست:" لکن ما را یک خداست، یعنی پدر که همه چیز از اوست"؛(6) " زیرا جهان و پری آن، از آن خداوند است."(7)
نکته ی دیگر اینکه در نامه های پولس، هرگز واژه ی « خدا» بر حضرت عیسی اطلاق نشده؛ ولی در مواضع متعدّدی، با واژه ی « خداوند » از آن حضرت یاد شده است:" ما را... یک خداوند [است]، یعنی عیسی مسیح که همه چیز از اوست و ما از او هستیم".(8)
در جای خود گفته شده که واژه ی « خداوند» به معنای آقا، مولا، مالک، و صاحب است و دلالتی بر الوهیت ندارد؛ زیرا این واژه، که معادل « رب» در عربی و « لرد»(LORD) در انگلیسی است، هم درباره ی خالق و هم درباره ی مخلوق به کار می رود از این رو، در قرآن کریم نیز واژه ی « رب» درباره ی انسان به کار رفته است؛ آنجا که یوسف به هم زندانی خود می گوید: اگر آزاد شدی، مرا به یاد ربّ خود بیاور؛ یعنی نزد مولا و مالک خود، مرا یاد کن.(9) حتی در عهد عتیق نیز واژه ی « خدا»( معادل « اله» عربی و « god» انگلیسی)، که در اسلام به خالق تعلّق دارد، درباره ی مخلوق به کار رفته است:" و خداوند به موسی گفت: ببین، تو را بر فرعون خدا ساختم و برادرت، هارون، نبیّ تو خواهد بود."(10)
اما تعابیر دیگری در نامه های پولس وجود دارد که نشان می دهد او تمایل دارد حضرت عیسی را پسر واقعی خدا بداند و از این راه، برای آن حضرت نیز شأن خدایی قائل شود. بنابراین، می توان گفت که براساس آنچه از تاریخ به دست می آید، اعتقاد به الوهیت حضرت عیسی(ع) به عنوان پسر خدا ابتدا در نامه های پلوس مطرح شد. بعد از پولس، این اندیشه در انجیل یوحنّا( که بحث آن گذشت) شکل فلسفی تری به خود گرفت و آن حضرت به عنوان لوگوس و کلمه ی الاهی مطرح شد.
برای اینکه بدانیم، از دیدگاه پولس، حضرت عیسی (ع)چه نسبتی با خداوند دارد و چه نقشی را در این عالم ایفا می کند، باید به آموزه های پولس از جمله گناه انسان و نجات شناسی او توجه کنیم. ادّعای مسیحیان این است که تفسیر پولس از پیام و کردار عیسی مسیح (ع)بر اندیشه و تجربه ای عارفانه استوار است،(11) اندیشه و تجربه ای که جهان را زیر سلطه ی نیروهای شیطانی می بیند. برای نجات از این جهان، و رهایی از سلطه ی اهریمن و اهریمنان، می بایست منجی ای الاهی پا به عرصه ی گیتی بگذارد که از چنبره ی نیروهای اهریمنی خارج باشد تا راه رهایی بشر و حتی طبیعت را هموار کند.(12) اما این تفسیر، در واقع، همان تجربه های عقیدتی( و نه عرفانی) است که به خود پولس تعلّق دارد؛ افکار پولس بخش مهمی از تاریخ کلیسای رسولی را تشکیل می دهد.(13)
از نظر پولس، انسان به تنهایی نمی تواند خود را از گناه نجات دهد؛ لطف الاهی باید شامل حال او شود.(14) از این نکته برمی آید که نوعی جبرگرایی در اعتقاد پولس وجود دارد؛ زیرا انسان ها، بدون اختیار، گرفتار گناه آدم شده اند. اما، در عین حال، پولس انسان را مسئول می داند؛ چرا که او می تواند گناهکار بماند یا اینکه به مسیح ایمان بیاورد و از گناه نجات یابد. از نگاه پولس، خداوند حکیم است و جهان را براساس نقشه ای دقیق اداره می کند؛ او برای اجرای مشیت خود- بارها- در تاریخ دخالت کرده است، از جمله: با ابراهیم میثاق بست و فرزندان او را کثیر گرداند، قوم بنی اسراییل را از مصر رها ساخت، و سرانجام برای نجات انسان پسر یگانه اش را به عالم خاک فرستاد تا نجات همگان را با خون او فراهم کند. گرچه پولس خدا را « پدر » خطاب می کند و او را پدر همه ی انسان ها می داند، اما رابطه ی پدر و فرزندی خدا و مسیح، با دیگران متفاوت است: مسیح پسر واقعی خداست؛ اما مؤمنان به واسطه ی ایمان به مسیح، پسر خدا شمرده می شوند.(15) بنابراین، خداوند تصمیم گرفت که انسان را از گناه اصلی نجات دهد؛ اما این کار از عهده ی شریعت برنمی آمد: شریعت تنها ما را به طرف مسیح هدایت می کند؛(16) زیرا، چنان که توضیح دادیم، شریعت ما را با گناه آشنا کرد(17)( آنجا که شریعت نیست، گناه هم نیست).(18) شریعت قوانین مربوط به این جهان است و انسان را تحت سلطه ی این جهان نگه می دارد. زمانی که پای شریعت به میان می آید، انسان به دلیل ترس از مجازات کمتر گناه می کند؛ اما نجات امری اخروی است: جامعه ی آرمانی مؤمنان در ملکوت آسمان- و نه در زمین خاکی- تشکیل خواهد شد. بنابراین، پولس انتظار یهودیان نسبت به ظهور مسیحا را( که مسیحا بیاید و نوعی حکومت پادشاهی قدرتمند دنیوی برقرار کند) به گونه ی دیگری تفسیر کرد. می توان گفت که پولس باورهای یهودی خویش را با عقاید یونانی، جمع، و به واسطه ی استعداد خود، تفسیر جدیدی از منجی و شخصیت او ارائه کرده است. چون پولس نجات را امری اخروی و جهان مادی را زیر سیطره ی نیروهای شیطانی می داند، روشن است که از نظر او منجی باید وجودی فوق انسانی باشد تا نجات از دنیا حاصل شود؛ از این رو، منجی موعود یهود- نزد پولس- وجود تاریخی صرف نیست، بلکه موجودی الوهی است. بنابراین پولس، الوهیت عیسی(ع) را در راستای تفسیری می داند که او از جهان، انسان، گناه و نجات ارائه می کند.
در نظام عقیدتی پولس، مسیح در مرکز تمام موضوعات قرار دارد؛ اگر مسیح را حذف کنیم، این نظام عقیدتی- در کل و در جزء- معنای خود را از دست می دهد. پولس آنچه را انجیل خود می نامد، نجات تمام انسان ها با مسیح و در مسیح است.(19) پولس برای حضرت عیسی(ع)، دو شخصیت و وجود قائل است:1) وجود قبلی؛ 2) وجود تاریخی. توضیح آنکه پولس معتقد است: الوهیت مسیح، آن هم الوهیت کامل، خواست خداوند بوده است؛ زیرا حضرت عیسی(ع) واجد تمام صفات الاهی، و مظهر خدای نادیده است.(20)او نخست زاده ی همه ی آفریدگان(21)، و قوت و حکمت خداست.(22) مسیح او موجود نامحدودی است؛ زیرا تمام الوهیت در او جای دارد، اما این الوهیت سبب نمی شود که او با خدای پدر یکی شود: او جدا از خدا، و تابع اوست؛(23) او پسر خداست، که از الوهیت الاهی بهره مند است.(24) پولس گرچه حضرت عیسی(ع) را بهره مند از الوهیت می داند، اما او را نخستین مولودی می انگارد که از ازل، همراه خدا بوده است:(25) مسیح خالق همه ی آن چیزهایی است که در زمین و آسمان وجود دارد؛ خداوند عالم هستی را به وسیله ی او آفریده، و او نگهدارنده ی جهان است، و همه چیز را او به هم می پیوندد.(26) پولس برخورد موجودات را با حضرت عیسی (ع)بسان یک خدا ترسیم می کند و می گوید: همه ی موجودات، با شنیدن نام او، در آسمان ها، زمین، و زیر زمین زانو می زنند.(27) پولس مسیح را نجات دهنده می داند و می گوید: و آن امید مبارک و تجلّی جلال خدای عظیم و نجات دهنده ی خود ما، عیسی مسیح را انتظار می کشیم.(28)
پولس برای مسیح، شخصیت انسانی و تاریخی هم ترسیم می کند؛ شخصیتی که در یک مقطع تاریخی، از زنی باکره به دنیا آمده است.(29) بنابراین، مسیح در ظاهر از فرزندان ابراهیم (ع)و از نسل داوود است.(30) او پس از سی و چند سال زندگی زمینی، به صلیب کشیده شد. البته، در نوشته های پولس، تصویر روشن و مشخصی از انسان شدن مسیح و ارتباط میان شخصیت انسانی و الاهی او وجود ندارد و چگونگی تجّسد یافتن ذات الاهی و قبول جسم فانی توضیح داده نشده است. اینها مطالب چالش برانگیزی است که پس از پولس، اصحاب کلیسا و عالمان مسیحی را به خود مشغول کرده و از قرن چهارم به بعد، به وسیله ی برخی از عالمان( با حمایت و قدرت امپراتورها)، در شوراهای مختلف به تصویب رسیده است.
پولس مدّعی است که الوهیت در مسیح تجسّم یافته است؛ و تمام الوهیت در او ساکن است.(31) مسیح با اینکه الوهیت داشت، اما راضی نشد که با خدا برابر باشد؛ از این رو، به شکل انسان درآمد، خود را فروتن ساخت و به مرگ بر روی صلیب تن داد. و در نتیجه، خدا نیز او را سرفراز کرد.(32) بنابراین، مسیح واسطه ی بین انسان و خداست؛(33) گرچه عیسی جسم به خود گرفت، اما گناه نکرد.
پولس انسان شدن مسیح و جسم گرفتن الوهیت را در راستای برنامه ی الاهی برای نجات انسان می داند. خدا به واسطه ی لطف و رحمتش، تصمیم گرفت که کفّاره گناه انسان را بپردازد؛ از این رو، پسر یگانه اش را به دنیا فرستاد تا بر روی صلیب کشته شود و بندگان را از گناه رهایی بخشد. و بدین ترتیب، روزگار آشتی خدا با جهان فرا رسید.(34) مؤمنان به واسطه ی ایمان به مسیح، در مرگ او شریک می شوند و حیات می یابند.(35) چون قربانی در یهودیت از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و سبب بخشودگی گناهان می شده است، پولس عیسی مسیح( پسر یگانه ی خدا) را نیز قربانی عظیمی می داند که می خواهد گناه بزرگی را که ساحت انسانیت را آلوده کرده است، پاک گرداند. این قربانی، گرچه توسط نیروهای شیطانی به صلیب رفت، اما به واسطه ی صلیب بر آنها پیروز گشت.

نقد دیدگاه پولس
 

آنچه بیان شد، مجموع مطالبی بود که از نامه های پولس درباره ی حضرت عیسی (ع)به دست می آید. بسیار روشن است که تفسیر پولس از شخصیت و عمل حضرت عیسی(ع) تفسیری کاملاً ذوقی و مبتنی بر تلفیق بین آموزه های رایج عصر او بوده است، یعنی برخی از آموزه ها مربوط به مسیحیت و برخی نیز مربوط به گرایش های عرفانی ثنوی رایج در آن عصر بوده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1. در گرایش های گنوسی، نجات را این جهانی نمی دانستند؛ بلکه نجات را از این جهان می دانستند.(36) پیش فرض این تفکر این است که جهان مادی را شر می دانند و پولس نیز نجات را از این جهان می داند و معتقد است که جامعه ی مؤمنان در ملکوت تشکیل خواهد شد؛ در حالی که بنابر تعالیم ادیان الاهی، نجات در جهان حاصل می شود و دنیا شر نیست که رهایی از آن نجات به حساب آید.
2. همچنین، جهان بینی گنوسی، یک جهان بینی ثنوی است؛ این جهان بینی عالم را متشکل از دو قطب متضادّ « خیر» و «شر» می داند که سرانجام پایان می پذیرد. درواقع، جهان مادی شّر است؛ شّری که انسان در آن گرفتار شده است. در بررسی اندیشه های پولس، این ثنویت را به خوبی مشاهده کردیم.(37) هرچند پولس شرور را نیز به خدا منتسب می کرد، امّا به ثنویت و نبرد میان خیر و شر اذعان داشت.
3. در بحث خداشناسی گنوسی ها، قوای مدبّر جهان را صادر از خدا و پدر نادیدنی می شمارند؛(38) و ما در اندیشه های پولس این نکته را به خوبی مشاهده می کنیم که او حضرت عیسی(ع) را اولین مولود و صادر از پدر می داند(39) که این مولود، خالق و مدبّر جهان است.
4. در بحث نجات، گنوسی ها معتقدند: انسان به تنهایی نمی تواند خود را نجات دهد، بلکه نیازمند منجی الاهی است؛ یعنی به دخالت الاهی نیاز دارد. آنان این دخالت را به صورت های مختلف ترسیم می کنند، که صورتی از آن عبارت است از: پایین آمدن موجودی الاهی که نجات را ممکن می سازد.(40) مشاهده کردیم که پولس نیز حضرت عیسی (ع)را موجودی الاهی می دانست؛ موجودی که برای نجات انسان ها از گناه، قبول جسم کرده و پا به عالم خاک نهاده است.
اینها نمونه هایی از تأثیراتی است که پولس از اندیشه های رایج در زمان خود پذیرفته و در تفسیر شخصیت و رسالت حضرت عیسی(ع) از آنها بهره برده است؛ چرا که تفسیر او از مسیح بسیار متفاوت با تفسیر دیگر رسولان و مسیحیان صدر اول است. این تفسیر، همچنین، با ویژگی هایی که یهودیت برای مسیح ترسیم کرده است تفاوت فاحشی دارد. در نهایت، می توان گفت: الاهیاتی که پولس آن را به وجود آورد، تقریباً، با آنچه در بیانات حضرت عیسی(ع) آمده(41) است تفاوت ماهوی و مغایرت دارد. در این زمینه، ویل دورانت می گوید:
پولس بر اثر بدبینی و پشیمانی خودش، و همچنین بر اثر دیدگاه دگرگون شده اش از مسیح، و شاید تحت تأثیر نظرات افلاطونی و رواقی درباره ی ماده و جسم به عنوان آلات شر، و احتمالاً با یادآوری آداب و رسوم یهودیان و مشرکان در مورد قربانی کردن یک بز برای کفّاره ی گناهان قوم، الاهیاتی را به وجود آورد که در سخنان مسیح، چیزی جز نکات مبهم، از آن نمی توان یافت.
کاملاً روشن است که با مقایسه ی آرای پولس و بیانات حضرت عیسی(ع)، به راحتی می توان به این نتیجه رسید که باورهای رسمی و ارتدوکسی مسیحیت، آموزه هایی پولسی است که ارتباطی با آموزه های حضرت عیسی(ع) ندارد و از ابداعات خود پولس است؛ زیرا با توجه به مجموعه مطالبی که از حضرت عیسی (ع)از انجیل ها نقل شده، و با بررسی آنها می توان به این نتیجه رسید که آن حضرت هیچگونه الوهیتی برای خود قایل نبوده است و اگر الوهیت آن حضرت یک واقعیت و حقیقت بود، قطعاً حضرت عیسی(ع) در صدد تبیین آن برای مردم برمی آمد. در حالی که، این باور پس از حیات زمینی حضرت از سوی دیگران مطرح شد و نزاع های عقیدتی بر سر این مسئله تا سال ها 325 م گواهی بر این نکته است که این آموزه ریشه در آموزه های خود حضرت عیسی(ع) نداشته است؛ زیرا در انجیل ها که بیانگر زندگی، معجزات و کلمات آن حضرت است، گواه روشنی بر اینکه آن حضرت خود را خدا می دانسته است، وجود ندارد. ویل دورانت در پایان بحث خود، با بررسی شباهت های فراوان آیین مسیحیت و ادیان شرک آمیز مصر، روم، و ... نتیجه می گیرد که مسیحیت واپسین آفرینش بزرگ دنیای باستانی مشرکان است.(42)
یکی از مبانی پولس، که از نوشته های او به دست می آید، این است که: عالم زیر سلطه ی نیروهای شیطانی قراردارد. این سخن علاوه بر اینکه نشانی از دیدگاه ثنوی اوست، با بخش دیگری از اندیشه های خود او ناسازگار است( زیرا همان گونه که گذشت، پولس منشأ همه چیز را خدا می داند.) ضمن اینکه به هیچ وجه، قابل اثبات نیست که دو مبدأ مستقل مدبّر عالم هستی باشد. برخی از اندیشه های پولس، از جمله ایجاد تقابل بین جسم و روح، متأثر از اندیشه های گنوسی است؛ در حالی که اندیشمندان مسیحی، از قرن دوم، مبارزه ی فراگیری را با گنوسی گری آغاز کردند و آن را بدعت به شمار آوردند.
مطلب دیگر این است که پولس گناه حضرت آدم( البته براساس نظر یهودیان و مسیحیان) را به تمام انسان ها سرایت می دهد و همه ی انسان ها را گناهکار می داند. او با این کار، در صدد است تا برای الوهیت حضرت عیسی زمینه سازی کند. توضیح آنکه پولس معتقد است که ذات همه انسان ها به واسطه ی گناه آدم، آلوده شده است: ارسال رسل، انزال کتب، و تشریع شرایع نتوانست این گناه ذاتی را برطرف کند؛ از این رو، خداوند با تجسّم به صورت حضرت عیسی و فرستادن پسر خود و تصلیب او، فدیه ی آن گناه عظیم شد. و این تنها راه رهایی از آن گناه بود. اما اولاً این سخنان پولس نوعی خیال بافی است و هیچ دلیل عقلی یا نقلی مستند به حضرت عیسی و دیگر انبیا(ع) برای آنها وجود ندارد؛ ثانیاً ما هیچ دلیل درون دینی یا برون دینی نداریم که به واسطه ی گناه یک شخص، سایر انسان ها نیز ذاتاً گناهکار شوند. البته، ممکن است تبعات گناه یک شخص دامنگیر افراد دیگر نیز بشود؛ اما این امر، غیر از آن چیزی است که پولس مدّعی آن است( زیرا او همه ی انسان ها را به واسطه ی گناه آدم، ذاتاً گناهکار می داند).
مطلب دیگر آنکه پولس گرچه حضرت عیسی (ع)را پسر واقعی خدا می داند، اما معتقد است که آن حضرت مظهر خدای نادیده و قدرت و حکمت خداوند، و موجودی نامحدود است. او در عین حال می گوید: این موضوع سبب نمی شود که عیسی با خدای پدر یکی شود؛ وی جدا از خدا و تابع اوست.(43) پرسش این است که اگر حضرت عیسی(ع) خداست، چگونه می توان تصور کرد که وابسته به دیگری باشد( زیرا وابستگی ویژگی مخلوقات، و استقلال ویژگی خداست همچنین، چنان که گذشت، در انجیل یوحنّا عباراتی وجود دارد که نشان از یکی بودن خدا و حضرت عیسی(ع) است. و این عبارات خدا و عیسی را در عرض یکدیگر قرار می دهد و این با وابستگی و تابعیت، که پولس مطرح کرده است، سازگار نیست.
نکته دیگر اینکه پولس تحت تأثیر گنوسی ها، که معرفت را عامل نجات می دانستند، معتقد است که: با شناخت و ایمان به حضرت عیسی(ع)، انسان نجات می یابد و نیازی به عمل به شریعت نیست. و ما نشان دادیم که حضرت عیسی هرگز تعطیلی شریعت را مطرح نکرده، بلکه در صدد تکمیل آن برآمده است. مطلب دیگر اینکه پولس تحت تأثیر گنوسی ها معتقد است: برای نجات انسان ها دخالت عامل آسمانی، و نزول و تجسّد یک موجود روحانی و آسمانی لازم است؛ در حالی که تجسّم خدا امری عقلاً محال است و دلیل معتبر درون دینی هم برای اثبات آن ارائه نشده است.
گفتنی است که براساس مبانی فلسفی، می توان الوهیت مسیح و تثلیث، و به تبع آن دیدگاه پولس را نقد کرد. تثلیث به معنای سه گانگی واجب الوجود است: ذات الوجود واحد مطلق است، حال آنکه واجب الوجود سه هستی دارد. او در ذات یگانه، اما در هستی سه گانه است. بحث را در سه جنبه پیگیری می کنیم:
1. تثلیث و ذات واجب الوجود؛
2. تثلیث و وجود بالذّات اوصاف مسیح؛
3. تثلیث و اوصاف بالعرض ادّعا شده از سوی اناجیل برای مسیح.
الف. خداوند اولاً واجب بالذّات، ثانیاً بسیط، و ثالثاً قدیم بالذّات است، در نهایت اینکه او دارای اوصاف کمالیه است.(44) اگر وجود مسیح(ع) و روح القدس با وجود واجب الوجود متحد باشد، این اتحاد چگونه خواهد بود؟ اگر به نحو جزء مندرج در کل باشد، گفته شده که واجب الوجود بسیط است؛ کل نیست و جزء ندارد. اگر براساس اتحاد حادث و قدیم باشد، این فرض نیز ممکن نیست؛ زیرا اوصاف کمالیه ی قدیم، عین ذات اوست و تناسبی با اوصاف موجودات حادث ندارد. اگر گفته شود که اقنوم دوم و سوم نیز تبدّل ماهیت می یابند و قدیم می شوند، می گوییم: تبدّل ماهیت ممکن نیست؛ زیرا مستلزم انقلاب در ماهیت است که امری محال می باشد. اگر اقنوم دوم و سوم نیز واجب باشند، این امر با ادّله ی توحید منافات خواهد داشت؛ زیرا ذات واجب الوجود یکی بیشتر نمی تواند باشد. از ناحیه ی واجب الوجود نیز نمی تواند اتحادی با غیر مفروض باشد، زیرا این اتحاد دلیل می خواهد و از آنجا که ذات واجب الوجود بی نیاز از غیر است، هیچ گونه داعی برای اتحاد نخواهد داشت. همچنین، لازمه ی اتحاد این است که واجب از مرتبه ی خود تنزل کند؛ اما این امر غیرممکن است.(45)
در تحلیل مسئله ی اتحاد، نکات دیگری هم بیان شده است: فرض اتحاد، با بقای دو یا چند ذات( با تمام خصوصیات) ممکن نخواهد بود؛ بنابراین، اگر هر دو موجود معدوم شده باشند، نه مسیح و نه واجب الوجود باقی نخواهند بود تا اتحادی صورت گیرد. و موجود جدید هیچ کدام نخواهد بود، حال آنکه این امر خلاف فرض اتحاد ما خواهد بود. اگر در جریان اتحاد یکی از بین رفته باشد، دیگر اتحادی با غیر در کار نخواهد بود؛ زیرا تشخص یکی از این دو موجود، از بین رفته است و دیگر موجود باقی نخواهد بود.
اشکال دیگر به مسئله ی اتحاد واجب با غیر خود، این است که بر فرض اتحاد، لازم می آید که وجود لاهوتی در عالم امکان تحصّل و وجود یابد، چنانچه مسیح در میان خلق بود؛ و این فرض مستلزم نقص واجب و ترکیب اوست، زیرا از مرتبه ی کمال خود تنزل کرده است و ترکیب از صفات ممکنات است.
ب. جنبه ی دوم، بحث مربوط به اوصاف نسبت داده شده به مسیح در اناجیل است که ذیلاً به آنها اشاره می کنیم:
1. در تمام انجیل ها به حضرت نسبت خوردن و آشامیدن داده شده؛ زیرا او دارای بدن مادی بوده است. همه ی اینها نشان آن است که مسیح موجودی زمانمند و مکانمند بوده است، و این دو ویژگی تناسبی با الوهیتی ندارد.
2. اگر مسیح با حفظ این ویژگی ها متحد با ذات واجب باشد، پس خود واجب الوجود نیز باید دارای این خصلت ها باشد. در صورتی که ماده محل کثرت و ترکیب است؛ لذا چگونه می توان حق تعالی را با مسیح متحد دانست.
3. اگر خداوند در مسیح حلول کرده باشد و سبب تکون مسیح شده باشد و از سوی دیگر، مقام علوی او نیز در این حلول محفوظ مانده باشد، پس باید حق تعالی نیز قابل رؤیت باشد و چون ملاک رؤیت، ماده و جرمیت است، در حالی که، واجب تعالی جسم و ماده ندارد.
4. در فصل اول انجیل یوحنا آمده که « در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود» اگر مسیح کلمه خداست و الوهیت دارد، پس لازم می آید که خدا نزد خودش باشد و این تحصیل حاصل است.
ج. جنبه سوم، بحث مربوط به عباراتی از انجیل ها است که قابل تطبیق بر حضرت عیسی(ع) نمی باشد که ذیلاً به آنها اشاره می کنیم.
1. در اناجیل می گوید؛ هرکس برخلاف پسر انسان سخن گوید، بخشیده می شود. اما اگر بر خلاف روح القدس کفر گوید، بخشیده نمی شود. اگر مسیح متحد با خداوند است، چگونه کفر به او بخشیده می شود؟
2. چگونه مسیح بنابر نقل اناجیل خود را متحد با خدا و شاگردانش را متحد با خود می داند؟ زیرا در این صورت شاگردان نیز با خدا متحد خواهند بود، در حالی که در مواضع متعددی، شاگردان مورد مذمت قرار گرفته اند و لازم می آید که رذایل آنها نیز در خداوند باشد، چون متحد با خدا هستند.
3. اگر مسیح خدا بود، چگونه شیطان از او درخواست سجده کرد، این « قابلیت پذیرش» منافی با الوهیت است.(46)
مرحوم علوی عاملی درباره ی فدا می گوید: اگر حق تعالی بخواهد بندگانش را ببخشد نیازی به فدیه ندارد و لزومی ندارد که حق تعالی جسم انسانی به خود بگیرد و به شکل مسیح درآید تا فدیه قرار گیرد؛ زیرا همان ادله ی بطلان تثلیث همین مورد را نیز شامل می شود. پس چون خداوند توابع مادی ندارد، لزومی در طرح مسئله ی فدا به صورتی که در عالم مسیحیت ادعا کرده است، نمی باشد.(47)
در پایان بحث یادآوری یک نکته مفید به نظر می رسد. در منابع روایی ما اشاراتی به نقش پولس در منحرف کردن آیین مسیحیت از راه اصلی آن به چشم می خورد؛ از جمله اینکه مرحوم علامه مجلسی در جلد هشتم بحارالانوار روایتی( حدیث 77) مفصل از امام کاظم(ع) نقل می کند که در ارتباط با دوزخ و برخی از مکان های آن است. از جمله می فرمایند: هفت نفر در یکی از آن مکان ها گرفتارند که یکی از آنها پولس است که موجب انحراف مسیحیت شده است. در این روایت، پولس در کنار افرادی مانند نمرود و فرعون و ... قرار گرفته است. امثال این روایت نشان دهنده آن است که به دلیل نقش تخریبی و انحرافی پولس در آیین مسیحیت، ائمه (ع)مسلمانان و مسیحیان را به این نکته توجه داده اند.

نتیجه گیری
 

تفسیر پولس از شخصیت و عمل حضرت عیسی(ع) تفسیر کاملاً ذوقی و مبتنی بر تلفیق بین آموزه های رایج عصر او بوده است؛ یعنی برخی از آموزه ها مربوط به مسیحیت و برخی نیز مربوط به گرایش های عرفانی ثنوی رایج در آن عصر بوده است. به عبارت دیگر، پولس از اندیشه های رایج در زمان خود تأثیر پذیرفته و در تفسیر شخصیت و رسالت حضرت عیسی(ع) از آنها بهره برده است؛ چرا که تفسیر او از مسیح، بسیار متفاوت از تفسیری است که سایر رسولان و مسیحیان صدر اول از آن حضرت ارایه کرده اند. همچنین این تفسیر با ویژگی هایی که یهودیت برای مسیحا ترسیم کرده است، تفاوت فاحشی دارد.

پی نوشت:
 

*استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
1. اول تیموتاؤس 1: 17.
2. اول تیموتاؤس 2: 5.
3. اول قرنتیان 8: 6.
4. اول قرنتیان 8: 5-6.
5. اول قرنتیان 8: 5-6 و 10: 20.
6. همان، 8: 6.
7. همان 10: 26 و 28.
8. همان، 8: 6.
9. یوسف 42.
10. خروج 7: 1.
11. Schroeder.F, Pual.Apostle.St, in New Catholic Encyclopedia,v11,p8.
12. محمد ایلخانی، پولس، ارغنون ش 5 و 6 ص 395.
13. الیاس مقار القس، رجال الکتاب المقدس، ج 4، ص 115.
14.Schroeder.F, Pual.Apostle.St, in New Catholic Encyclopedia,v11,p11.
15. رساله به رومیان 8: 14-18 و غلاطیان 3: 26.
16. غلاطیان 3: 24.
17. رساله به رومیان 7: 7.
18. پولس رساله به رومیان 4: 15.
19. پالما آنتونی، بررسی رساله های پولس به غلاطیان و رومیان، ترجمه آرمان رشدی، ص 4؛ محمد ایلخانی، همان، ص 404.
20. رساله دوم به قرنتیان 4: 4.
21. رساله به کولسیان 1: 15.
22. اول قرنتیان 1: 24.
23. کولسیان 2: 9.
24. رومیان 8: 3؛ دوم قرنتیان 1: 19؛ و کولسیان 1: 13.
25. کولسیان 1: 17-19.
26. اول قرنتیان 6: 8 و کولسیان 16: 1-17.
27. فیلیپیان 2: 10.
28. تیطس 2: 13.
29. غلاطیان 4: 4.
30. رومیان 3: 1، 9: 5 و غلاطیان 3: 16.
31. کولسیان 9: 2.
32. فیلیپیان 2: 6-9.
33. اول تیموتاؤس 2: 5.
34. رومیان 10: 5.
35. رومیان 10: 4، دوم قرنتیان 5: 14-17.
36. Michael Allen Williams, Rethinking Gnosticism,p26.
37. اول قرنتیان 8: 6-5.
38. محمد ایلخانی، همان، ص 26.
39. کولسیان 1: 15.
40. Braun, Rene, Gnosis, opcit, vol 2, p 610.
41. که در مقاله مستقلی که بزودی منتشر خواهد شد، آنرا بررسی کرده ایم.
42. همان، ص 696.
43. نامه به کولسیان 2: 9 و اول قرنتیان 1: 24.
44. این مدعیات در جای خود در کتابهای کلامی و فلسفی اثبات شده است.
45. علوی عاملی، مصقل صفا، صص 46-45.
46. همان، ص 48.
47. همان، ص 50.
 

منبع: نشریه معرفت ادیان شماره 2
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان