روزنامه اعتماد - ندا آلطیب: در تاریخ ادبیات ما تقریبا هیچ نویسندهای به اندازه صادق هدایت مورد پرستش و در عین حال نکوهش نبوده است. گروهی او را تا حد خدای داستاننویسی ستودهاند و گروهی دیگر او را متوهمی دانستهاند که باید کتابهایش را آتش زد. زندگی پرفراز و نشیب، خانواده اشرافی، ناکامیهایش در عشق، دلبستگیاش به ایران باستان و نفرتش درحد افراط از اعراب، خودکشیهای نافرجام و حتی گیاهخوار بودنش و سرانجام مرگ غم انگیزش در جوانی نیز راه را برای افسانهسازیهای هر دو گروه هموارتر کرده است.
با اینکه بیش از 60 سال از مرگ خودخواسته او میگذرد اما این پرسش همچنان باقی است؛ صادق هدایت کیست؟ چهرههای فرهنگی و اندیشمندان زیادی کوشیدهاند به این پرسش، پاسخ دهند و به بهانه سالروز تولد 115 سالگی هدایت با یکی از همین نویسندگان گفتوگویی داریم.
حبیب احمدزاده به واسطه حضورش در جنگ و تعلقخاطرش به این فضا به عنوان یکی از نویسندگانی شناخته میشود که همچنان از پتانسیل جنگ برای خلق داستان و نیز ساخت فیلمهای مستند بهره میگیرد
حبیب احمدزاده
اما او نیز مانند بسیاری دیگر از علاقهمندان ادبیات در دوره نوجوانی به جهان داستانهای هدایت سرک کشیده است، در دوره بزرگسالی تصمیم گرفت به کنجکاوی خود و نیز کنجکاوی بسیاری دیگر پاسخی درخور گوید که نتیجه آن نگارش کتابی است با نام «کد 24 یا بوف کور چگونه ساخته و پرداخته شد.»
او تلاش کرده با نگاهی واقعگرا و به دور از افسانهپردازی، جهان خالق «بوف کور» را واکاوی و به نوعی مهندسی معکوس کند و کتاب او جزو معدود آثاری است که چهرههای مختلف فرهنگی و هنری در هر دو سمت ماجرا از علی دهباشی و جهانگیر هدایت گرفته تا... مخالفان سرسخت همگی بر بیطرفی و نوآوری آن در کشف رمز و رازهای «بوف کور» صحه گذاشتهاند.
احمدزاده که کمتر به گفتوگوهای مطبوعاتی تمایل دارد، برای انجام این گفتوگو اما یک شرط داشت؛ خواندن همین کتاب تا به گفته خودش گرفتار سخنان تکراری یا بدون تامل و یکطرفه نشویم. با این حال ابتدا این شرط کمی استاد - دانشجویی به نظر میرسید ولی با خواندن کتاب بود که دریچهای تازه به جهان رمز آلود هدایت پیش چشمم گشوده شد و اینبار با چراغی از استدلال به این جهان جادویی و شگفت پا گذاشتم. کتابی که بیشتر اسنادش به صورت فیلم است که میتوان همزمان با استفاده از فناوری جدید واقعیت افزوده در لحظات خواندن کتاب، مشاهدهشان کرد.
کتاب «کد 24... » که پیشتر با نام «گفتوگو با سایه» منتشر شده است، در عرض یکسال و نیم به چاپ سوم رسیده و هماکنون به زبان انگلیسی در دیگر کشورها نیز عرضه خواهد شد.
گفتوگوی ما را با این نویسنده و استاد دانشگاه همزمان با سالروز تولد صادق هدایت میخوانید.
درباره صادق هدایت معمولا دچار نگاهی افراطی و تفریطی میشویم. یا او را در حد اسطوره ستایش میکنیم یا به کل او را رد و انکار میکنیم. این نگاه ناشی از چیست؟به نظرم بیشترین دلیل این نوع نگاه به این برمیگردد که اصلا شناخت ما از موضوعاتی مانند هدایت، صرفا تحت تاثیر جو پیرامونی، بدون تحقیق و سطحی و در ادامه پیروی ازجناح موردقبولمان است. اگر با افراطیون و تفریطیون درهر دو دسته طرفدار و مخالف هدایت صحبت کنید، متوجه میشوید که اکثریت هر دو گروه جز حداکثر دو سه داستان کوتاه این نویسنده آن هم بهصورت کاملا گذرا و نه عمیق اصلا کتابهای هدایت را نخواندهاند و به همین علت از قبل با پیش قضاوت تصمیم خود درباره این نویسنده را گرفتهاند. درحالی که هدایت یک انسان است با همه خوبیها و بدیهایش. برخی از تکنیکهای آثار او میتواند برای ما و نسل جوان الگو باشد و برخی آثارش هم میتواند در هر صورتی عبرت باشد مانند هر آدم دیگری. مثل همه ما.
به همین دلیل هیچ یک از این دو نگاه را اصلا نمیپسندم چون معتقدم هر دو یک شکل عکسالعملی یا واکنشی است. مثل این است که ما چون نمیخواهیم پرسپولیسی باشیم، طرفدار استقلال میشویم. به این معنا که ما قبل از تحقیق تصمیممان را گرفتهایم و تعیین کردهایم به چه نتیجهای برسیم. وقتی چنین تصمیمی گرفته باشیم، نشانهها و سندهای دلخواه در ادامه پررنگتر و به همان نسبت اسناد اثبات عقیده مخالف نتیجه ما در ذهن کم رنگتر جلوه میکند و ناخودآگاه به همان سمت تایید قضاوت اولیه مان پیش میرویم.
شما در کتابتان «کد ٢٤ یا بوف کور چگونه ساخته و پرداخته شد» هدایت را بر مبنای نقد تکوینی بررسی و عنوان میکنید خود او هم برای تحلیل آثار نویسندهای مانند کافکا به چنین نگاهی باور داشته است. فکر نمیکنید این نوع نقد ما را تکبعدی کرده و جلوی برداشتهای گوناگون را گرفته و ما را محدود کند؟
اشتباه ظریف در این است که ما مباحث را در هم میآمیزیم. اول باید ببینیم درباره چه چیزی بحث میکنیم. لطفا با دقت به منطق مبنای تحقیق من گوش کنید. ما در کتاب میگوییم «بوف کور» میوه درختی است به نام هدایت. حال هر کس که این میوه یعنی «بوف کور» را خوانده یا به تعبیر میوه گاز بزند و برداشتی از طعم آن کند، این برداشت متعلق به او و محترم است و به نویسنده ربطی ندارد. ممکن است من به عنوان خواننده هر برداشتی داشته باشم اما زمانی هست که سوال چیز دیگر و متفاوت با معرفی طعم میوه توسط مخاطب خاص یا عام است و آن این است که شما میگویید خود هدایت منظورش از نوشتن «بوف کور» چه بوده؟
در این وضعیت خود به خود به نگاه نویسنده محدود میشوید و نمیتوانید از جانب خودتان هرچه را دوست داشتید، برداشت کنید. درست است که این نگاه ما را محدود میکند ولی این محدودیت منطقی است. بنابراین دو موضوع است اینکه منظور هدایت از نوشتن «بوف کور» چیست و دیگر اینکه برداشت من از این اثر چیست که هرکدام جواب جداگانهای را میطلبد. به بیان دیگر اینکه میوه چگونه تشکیل شد، یک بحث است و اینکه این میوهای که به دست آمده، در دهان من چه طعمی دارد، بحثی دیگر است. البته مغلطهای هم در برداشت غلط از بحث «مرگ مولف» در ایران توسط منتقدین وجود دارد. مثلا منتقدین عزیز میگویند که بر طبق این نظریه بعد از خلق اثر، نباید واسط یا فیلتری به نام مولف بین اثر و مخاطب قرار بگیرد و تنها اثر است که مهم است.
بعد همین منتقد با همین منطق که حتی شناخت نیت صاحب اثر را برای فهم بهتر اثر رد کرده، خود بدون رقیب چند صد صفحه برای درک بهتر موضوع نگارش کرده و در مقابل مخاطب قرار میدهد و هرگز بدین سوال اساسی پاسخ نمیدهد که چرا خود با کشتن مولف، یکه سوار شده و در میان اثر و مخاطب ترکتازی کرده و عقایدش را درست و غلط بدون رقیب به خورد مخاطب میدهد.
صادق هدایت
اما چگونه میتوانیم قطعی بگوییم منظور او از نوشتن این اثر چه بوده است؟ به هر حال فاصله زمانی زیادی بین ما و او وجود دارد. البته اسناد و مدارکی هست ولی چگونه میتوان به قطعیت رسید؟
قطعیت هر چیز یک پایه علمی دارد؛ زمانی میگفتند با مهندسی معکوس میتوان انسان ایجاد کرد. در گذشته وقتی میگفتند حضرت مریم تنها والد حضرت مسیح بوده، همه میگفتیم این اسطورهای خارقالعاده و غیرطبیعی و فرازمینی است. ولی الان با پیشرفت علم حتی از مرد، سلولی گرفته میشود و همان را میتوان به انسانی دیگر تبدیل کرد و برای هیچ کداممان هم عجیب نیست یا اینکه در بچگی بسیار تعجب میکردیم که در کارتونهای افسانهای «علی بابا» به دری میرسید و در، خودبهخود باز میشد ولی الان به هر بانکی که بروید، در آن خود به خود باز میشود. بنابراین چون روش نوشتن و نگاه این کتاب به هدایت نوین است، شما حق دارید به آن شککنید.
درحالی که پایه نوشتن این کتاب براساس اسناد است نه توهم محقق، این روش تحقیق است که از زندگی هدایت شروع و به خود آثار هدایت میرسد و فکر میکنم به اندازه کافی سند داده باشد که او برای نوشتن آثارش از کجا تاثیر گرفته است. بیشتر کاربرد کتاب من این است که به شما ثابت کند که مثلا پیرمرد خنزر پنزری و زن لکاته و زن اثیری... از کجا آمده است. چون همیشه درباره هدایت و آثارش گیج بودهایم، گویی ناگهان کسی بیدارمان کرده و قدری نسبت به ذهنیات قبلی خود مقاومت میکنیم. حالا اگر کسی دوست دارد بعد از خواندن کتاب بیاید و این اسناد را رد کند، خب این گوی و این میدان.
در مورد افراط و تفریط که اول صحبتمان گفتیم، چون این شیوه راحتتر است و ما هم نوعی تنبلی تاریخی داریم. از سوی دیگر در گذشته هم دسترسی به منابع و اسناد به این راحتی نبوده است. انگار پذیرش این نگاه آسانتر است.
مهم این است که آدم فقط به حرف دیگران قانع نشود؛ خود من به راحتی قانع نمیشوم. حتی به رفرنس کتابها هم اصلا اعتماد نمیکنم. چون همیشه با خود میگویم تاریخ داستانی است که در حداکثر استناد و امانتداری، یک انسان با زاویه دید محدود، آن را زودتر از دیگری یا رقیب نوشته، همین.
برای خود من ماجرای تاثیرپذیری هدایت از سینما که در فصلی از کتاب به آن پرداختهاید، غیرمنتظره بود. فکر نمیکردید طرح این بحث با قدری مقاومت روبهرو شود؟
مشکل این است که ما یک هدایت با مشخصات انسان سال ١٣٩٦ برای خودمان میسازیم و میخواهیم او را با هدایت ١٣٣٠ قیاس کنیم. بسیاری از حرفهایی که امروز درباره هدایت و مثلا مباحثی مانند مخالفت او با دین و... بیان میکنیم، ریشه قطعی و درستی ندارد. اتفاقا هدایت در جاهایی کاملا سنتی است مصداق این بیت که «دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست/ تا ندانند حریفان که تو منظور منی». از سوی دیگر جالب است بدانید که دیدگاه هدایت در مورد زن هم کاملا سنتی است؛ از نظر او یا زن مطلقا فرشته و معصوم و دست نیافتنی است یا فاسد و فاحشه.
نگاه هدایت در این زمینه اصلا روشنفکرانه و آزاد نیست ولی ما پیروان افراط و تفریط، در ذهن خودمان یک هدایت خیلی رمانتیک درست میکنیم. درحالی که اگر آخرین جمله خود او را مورد توجه قرار بدهید، قبل از خودکشیاش مینویسد، رفتیم و دل شما را شکستیم و دیدار به قیامت. اگر به جهان دیگر باور نداشته، در مهمترین لحظه عمر و مواجه با مرگ که نمیآید ریاکارانه صحبت کند. پس چرا نوشته دیدار به قیامت.
اما به اعتقاد شما چرا چنین نگاهی به زن دارد و در نگرش او زن خاکستری وجود ندارد؟
همانطور که گفتم باید هدایت سال ١٣٣٠ را بررسی کنید. نگاه ایشان مثل فمینیستهاست با اینکه این گروه میگویند ما به آزادی زنان و برابری زن و مرد اعتقاد داریم ولی چون مدام خود را با مردان مقایسه میکنند، درواقع به نوعی قبول دارند جنس اصلی مرد است و به ماجرا از نگاه جنسیتی مینگرند. در حالی که مرد و زن دو جنس متفاوت هستند و هر یک ویژگیهای خود را دارند و همپوشانی دارند، زن ویژگیهای خاص خود را دارد همانطور که مرد هم چنین است. مثلا قرار نیست مرد زایمان کند آیا این به معنای نقص مرد است و مردان باید تظاهرات کنند و بگویند که چرا خدا برای ما رحم نیافریده؟! هر یک از دو جنس، با ویژگیهای خود دیگری را کامل و تکمیل میکند. یعنی باید کارکرد هر کس را دید. به هر حال نگاه هدایت به زن در هیچدام از آثارش خاکستری نیست و صرفا تابعی تعریف شده با نسبت و محک جنس مرد است.
ماجرای هدایت یادآور جملهای است که برخی نویسندگان میگویند اگر میتوانستیم خوشبخت باشیم، هرگز نویسنده نمیشدیم یعنی درد و رنجی وجود دارد که باعث میشود کسی نویسنده شود و اگر آن فرد در جاهای دیگری کامیابیهای دیگری داشته باشد، اصلا نویسنده نمیشود.
اینها حرفهای بیهوده است. بیان این قبیل حرفها که کاری ندارد یا اینکه میگویند بیشتر نویسندهها خودکشی میکنند؛ یک نفر آمار بدهد چند نویسنده خودکشی کرده داریم و چند نویسندهای که به مرگ طبیعی فوت کرده باشند، اصلا کسی این را بررسی کرده؟ یا اینکه میگویند ما محکومیم به جزماندیشی. نگاه هدایت به جبر کاملا سنتی است. اینکه موجودی مانند «دراکولا» یا خدا اراده ما را مقهور خود کرده. اگر چنین است برای چه در مورد حمله اعراب دعوا میکنید؟ آنها به جبر تاریخیشان مجبور به حمله به ما بودهاند.
یا اینکه اگر قرار است هدایت با خرافه بجنگد، استفاده از یک خرافه مثل «دراکولا» برای نابود کردن خرافات دیگر قابل قبول و واقعی است؟! اگر قرار است کسی با خرافات بجنگد که خودش نمیآید خرافهای را این اندازه مسلط بر زندگی انسان قبول کند. همه ما دچار تناقضهایی هستیم و برخی مانند هدایت بیشتر. چون خودش هم راه را پیدا نکرده است. هدایت دلسوز و بسیار صادق است. او پرسشهای خیلی خوبی دارد ولی قرار نیست کسی که پرسشهای خیلی خوب دارد، الزاما پاسخهای خیلی خوبی هم داشته باشد. اشکال دقیقا همینجاست، اینجاست که ما جای سوال خوب و جواب خوب را در ذهنمان عوضی گرفتهایم.
موضوع دیگری که درباره هدایت وجود دارد، ماجرای مرگاندیشی اوست که از همان دوره نوجوانی نام اولین روزنامه دیواریاش را میگذارد «صدای اموات». به نظر میرسد از ابتدا این ذهنیت با او بوده.
در مورد شروع مرگاندیشیاش چون تحقیقی نکردهام، صاحب نظر نیستم و اظهارنظری نمیکنم. این حرفهایی که میزنند خیلی هم نمیتواند پایه و اساس داشته باشد. همه ما در زندگی گاه دچار افسردگیهای مقطعی میشویم که طبیعی هم هست. گاهی دوره این افسردگیها کوتاهتر است و گاه بلندتر. مشکل اصلی اینجاست که آدم بداند قرار است با تحرک و حرکت کردن، این افسردگی را از بین ببرد چون آدم در خودش استعداهایی برای تثبیت وضعیت تنبلی و تبدیل آن به افسردگی دارد.
به ویژه آدمی که زیاد کتاب بخواند و کتابخانهای زندگی و تنها از پنجره کتابخانه و رسانه و موبایل به بیرون نگاه کند و در واقعیت بیرونی این پنجره حضور ملموسی نداشته باشد چون فاصله بین عمل و ایدهآلش زیاد میشود، این افسردگی در او زیادتر است زیرا ایدهآلهای بزرگی دارد که نمیتواند آنها را در غیر عالم مجاز عملی کند. اینگونه افراد با خواندن کتاب، تناقضات را بیشتر میبینند. حال یکی خود را به لذتخواهی و دنیازدگی میزند، دیگری به فرار از دنیا و حتی عزلت گزینی و حتی کنج حجره مخفی شدن.
عامل هر دو هم یک چیز است و آن هم عدم اهتمام و رسیدن به ایدهآلهایی است که برای خود فرض میکند چون فکر میکند وقتی ایدهآلهایش عملی نشد، دلیلی ندارد به دنبال دیگر امور هم قبول سختی کند چون یقینا چون آنها هم دستیافتنی نیستند. بنابراین یا سرش را به زندگی گرم میکند یا گوشه عزلت مینشیند که هر دو تفکر تیغههای یک قیچی هستند به نام توجیه تراشی فلسفی برای تنبلی.
البته در مورد شخصیتهایی مانند هدایت، دوست داریم کمی هم افسانهسازی کنیم به خصوص وقتی کسی در جوانی هم خودکشی میکند، این نگاه پررنگتر هم میشود.
دقیقا مانند فروغ فرخزاد که اگر پیر میشد و بر اثر تصادف، فوت میکرد، این همه افسانهسازی نمیشد. در مورد هدایت هم چنین است. حتی درخارج همچنین پدیدهای را شاهدیم مانند جیمز دین یا مریلین مونرو. بسیاری از کسانی که در جوانی میمیرند، این جوانمرگی، نوعی جاودانگی به آنان میبخشد. چون ذهنیتی که آدم نسبت به اینها دارد، نوعی زندگی پویا و بدون پیری است. گویی اینها با این مرگ جاودانه جوان میمانند. گویی زندگیشان ایستا میشود که البته نگاهی نادرست است ولی جالب است که به هر دلیلی، آن را باور میکنیم. از سوی دیگر فراموش نکنیم زندگی هدایت دورههای مختلفی داشته و هر کس یکی از این دورهها را برای خود پررنگ کرده است. مثل این است که کسی از دعوای شما با مادرتان عکسی بگیرد وآن را به عنوان تصویری از کل زندگی شما ارایه دهد. هدایت در دورههای مختلف برخوردهای مختلفی با مسائل داشته است.
مثلا هدایت داستانی به نام «طلب آمرزش» دارد که بسیار تکاندهنده است. عدهای از زوار که هرکدام در زندگی جنایتهایی انجام دادهاند که به محض رسیدن به کربلا و اعتراف کردن میپندارند که جنایاتشان بخشیده میشود. این داستان نشاندهنده سط ح آگاهی سطحی هدایت از دین است چرا که صرف بخشیده شدن گناه با اعتراف تنها در دین کاتولیک و در نزد کشیش است و در هیچکدام از مذاهب اسلامی و به خصوص شیعه جایگاهی حتی در افکار عوام ندارد و حقالناس حتی با توبه، تنها با جبران ضرر طرف مقابل بخشیده میشود.
خب هدایت با عدم شناخت این منطق داستان (طلب آمرزش) را نوشته و ما هم از او بیشناختتر قبول کرده و برایش دست میزنیم. موضوع دیگر این است که عدهای میگویند هدایت از نوشتن «بوف کور» منظوری نداشت، خب درحالی که وقتی به دوستش فرزانه میگوید عدد ٢٤ رمزگشای کتاب من است پس حتما دلش میخواسته که این معنا کشف شود که کلیدش را در اختیار ما قرار میدهد.
هدایت نمایشنامه هم دارد ولی گویی جهان نمایشنامه چندان برایش جالب نیست یا اینکه درونیاتش بیشتر در داستان نمود پیدا میکند.
همه این موضوعات هست دیگر. یعنی به هر چیزی دست میزند و به نوعی با آن، بازی و بعد رهایش میکند. یعنی نوعی پراکندهکاری دارد که گاه به دلیل خستگی روحیاش است و گاهی موضوعی را متناسب با آن ظرف میداند. به همین سبب هم هست که دیگر «بوف کور» تکرار نمیشود.
و به عنوان آخرین پرسش، برخی با نگاهی نمادین «بوف کور» را مینگرند و معتقدند زن اثیری، نماد ایران باستان است و زن لکاته ایرانی است که خود را به بیگانه تسلیم کرده است و با این نگاه، اسطوره مادر خدا و مادر سرزمین را مطرح میکنند.
همه نوع برداشتی میتوان کرد. اینکه این زن فاسد شده یا نشده، یا مثلا در دوره مغولها این اتفاق افتاده و... اگر کسی بگوید دنیا تحت جبر اداره میشود و اراده انسانی در آن دخیل نیست، آیا میشود همین آدم آرزوی جلوگیری از حمله اعراب را داشته باشد؟ آدمی که دچار تفکر قبول جبر مطلق است، چگونه میتواند جلوی حمله اعراب را بگیرد؟ اگر مرگ از همهچیز بهتر است، اقوام مهاجم در طول تاریخ به ما حمله کردهاند و مرگ را برایمان آوردهاند، پس دیگر مشکل چیست؟!
اگر مرگ خوب است و تنها چیزی است که راست میگوید و دروغ نمیگوید، خب همین اقوام مرگطلب هم همین هدیه را برای ما آوردهاند. پس دیگر مشکل چیست؟! در صورتی که به فرموده بزرگی، جبر همانند دیوار سستی است که کمکم درحال فرو ریختن است و اختیار من انسان آن است که با شناخت، از زیر آن به کنار رفته تا برسرمان فرو نریزد. همه این تناقضها هست اما شخصا خیلی به اینها کاری ندارم بلکه بیشتر به این کار دارم که با بازگشایی ماشین مرکبی به نام «بوف کور» قطعات آن را با استناد محکمی که اول خودم را قانع کند به ماشینهای ساده اولیه قبل از ترکیب تقسیم کنم مثلا منشا خلق پیرمرد خنزرپنزری«بوف کور» چیست. درست به مانند شناخت عناصر هیدروژن و اکسیژنی که هر دو تشکیلدهنده آب هستند ولی وقتی آب تشکیل میشود، دیگر این اجزا مهم نیست و ترکیب آن مهم است. در این کتاب به این میپردازیم که چگونه آب را تجزیه کنیم و البته هدایت دو دغدغه اصلی داشت؛ عشق شکستخورده و ایران باستان و بسیار موضوعات بکر و نو که در کتاب به آنها پرداختهایم.
شناخت ما از موضوعاتی مانند هدایت، صرفا تحت تاثیر جو پیرامونی، بدون تحقیق و سطحی و در ادامه پیروی ازجناح موردقبولمان است.
مشکل این است که ما یک هدایت با مشخصات انسان سال ١٣٩٦ برای خودمان میسازیم و میخواهیم او را با هدایت ١٣٣٠ قیاس کنیم. بسیاری از حرفهایی که امروز درباره هدایت و مثلا مباحثی مانند مخالفت او با دین و... بیان میکنیم، ریشه قطعی و درستی ندارد.
فراموش نکنیم زندگی هدایت دورههای مختلفی داشته و هرکس یکی از این دورهها را برای خود پررنگ کرده است. مثل این است که کسی از دعوای شما با مادرتان عکسی بگیرد وآن را به عنوان تصویری از کل زندگی شما ارایه دهد. هدایت در دورههای مختلف برخوردهای مختلفی با مسائل داشته است.