ماهان شبکه ایرانیان

فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن

فدک قریه آباد و حاصلخیزی در سرزمین حجاز بود که در آن چشمه جوشان و نخل های فراوانی وجود داشت. بعد از خیبر نقطه اتکای یهودیان در حجاز به شمار می رفت

ماجرای فدک

فدک قریه آباد و حاصلخیزی در سرزمین حجاز بود که در آن چشمه جوشان و نخل های فراوانی وجود داشت. بعد از خیبر نقطه اتکای یهودیان در حجاز به شمار می رفت. هنگامی که رسول خدا از فتح خیبر بازگشت، خداوند رعب و وحشت در قلوب اهل فدک (که از یهودیان سرسخت بودند) افکند. آن ها کسی را خدمت رسول خدا فرستادند و با او صلح کردند، و در برابر این که نیمی از فدک را به آن حضرت واگذار کنند. پیامبر پذیرفت و پیمان صلح را امضاء فرمود. بدین ترتیب فدک دارایی خالص رسول خدا گردید، زیرا طبق فرمایش صریح قرآن، چیزی که بدون جنگ به دست مسلمانان بیفتد، منحصرا حق پیامبر است و به صورت غنائم جنگی تقسیم نمی شود. بدین ترتیب پیامبر فدک را در اختیار گرفت و درآمد آن را در موارد خاص و کارهای ثواب مصرف می کرد.

در حدیث آمده: زمانی که آیه و آت ذالقربی حقه نازل شد، پیامبر سرزمین فدک را به فاطمه واگذار نمود.[1] فدک ملک با ارزشی بود که حدودا سالی بیست و چهار و یا هفتاد هزار دینار در آمد داشت.[2]

هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید و زمام امور مسلمانان را در دست گرفت، مصمم شد فدک را مصادره کند، از این رو، دستور داد عمال و کارکنان فاطمه را از فدک بیرون کردند و کارگزارانی را به جای آن ها نصب نمود.[3]

بخشیدن فدک به فاطمه پشتوانه ای بر ولایت علی (ع) بود یعنی علاوه بر هدیه مالی یک هدیه معنوی محسوب می شد. از زندگی رسول خدا استفاده می شود که به مال و ثروت علاقمند نبود و اموالی را که در اختیارش قرار می گرفت، در راه ترویج دین خدا مصرف می نمود. خود و داماد و دخترش در مضیقه و سختی، زندگی را به سر می بردند. پیامبر که میل نداشت دخترش پرده پشمی در اتاقش آویزان نماید یا دستبندی نقره به دست فرزندانش ببندد و یا گلوبند به گردن بیفکند، با توجه به سخت گیری باید بررسی شود چرا مزارع سنگین قیمت فدک را به فاطمه بخشید. در مورد علت این قضیه می توان گفت: پیامبر اکرم از جانب خدا مامور بود علی (ع) را به جانشینی خود معین کند.

پیامبر به خوبی می دانست اگر امام علی و خاندان او در مضیقه مالی باشند، توان سیاسی آن ها تحلیل می رود. پیامبر می دانست مردم به آسانی زیر بار زمامداری علی (ع) نمی روند و کارشکنی می کنند، چون خانواده های عرب نسبت به آن حضرت عقده هایی داشتند، زیرا در جنگ ها افراد زیادی از بستگان آن ها به دست آن حضرت کشته شده بودند و اکنون خانواده های آن ها کارشکنی و عقده گشایی خواهند نمود. پیامبر می دانست برای ادامه راه اسلام و اداره امت، بودجه لازم است تا امام علی (ع) بتواند به فقرا و نیازمندان کمک نماید و احتیاجات جامعه را بر طرف سازد، تا دلها به سویش متمایل شود. بدین جهت فدک را در اختیار فاطمه قرار داد. فاطمه به مقدار نیاز بر می داشت بقیه را در راه خدا صرف می نمود.[4]

عوامل غصب فدک

می توان عوامل تصمیم ابوبکر را دو موضوع دانست:

موضوع اول: عایشه همیشه در زندگی خود با رسول الله از دو عامل رنج می برد: نخست اینکه رسول خدا همیشه به یاد خدیجه بود و به او اظهار علاقه می نمود و گاهی که از او به نیکی یاد می کرد، عایشه احساس حسادت می نمود و می گفت: خدیجه پیرزنی بیشتر نبود. پیامبر در جواب می فرمود: مانند خدیجه کجا یافت می شود. او اولین زنی بود که به من ایمان آورد. اموالش را در اختیار من قرار داد و در تمام امور یار و یاور من بود. خداوند نسل مرا در اولاد او قرار داد.[5]

عایشه می گوید: بر هیچ زنی مانند خدیجه رشگ نبردم، در صورتی که سه سال قبل از عروسی من از دنیا رفته بود. رسول خدا از او زیاد تعریف می نمود و خداوند به رسولش دستور داده بود که به خدیجه بشارت بدهد قصری در بهشت برایش آماده شده است. بسیاری از اوقات رسول خدا گوسفندی را قربانی می نمود و گوشت آن را برای دوستان خدیجه می فرستاد.[6]

عایشه عقیم بود و صاحب فرزند نمی شد و نسل پیامبر از فاطمه به وجود آمد. این موضوع عایشه را بسیار رنج می داد. البته حسادت و کدورت عایشه یک امر طبیعی و عادی بود و گاهی پیش پدرش (ابوبکر) از فاطمه شکایت می کرد. از این رو، می توان حدس زد که ابوبکر هم قلبا از فاطمه مکدر بود. این ها منتظر فرصت بودند تا آتش حسد و کینه خود را فرو نشانند و از دختر پیامبر انتقام بگیرند. وقتی پیامبر رحلت فرمود، فاطمه گریه می کرد و می گفت: آه چه روز بدی است! ابوبکر گفت: آری، روز بدی در پیش داری![7]

موضوع دوم: عمر و ابوبکر می دانستند که نمی توانند منکر کمالات ذاتی و علم و فداکاری و شجاعت علی شوند. پیامبر هم درباره او سفارش نموده و مردم این مطلب را به خوبی می دانستند. داماد و پسر عموی پیامبر هم بود، پس اگر وضع اقتصادی او هم خوب بود و پولی در اختیار داشت مسلما گروهی با او همراه می شدند. این وضع برای خلافت ابوبکر خطری جدی محسوب می شد. عمر به ابوبکر گفت: مردم بندگان دنیا هستند و جز مال دنیا هدفی نمی شناسند. خمس و غنائم را از علی بگیر و فدک را از دست آن ها خارج ساز. وقتی پیروانش دست او را خالی دیدند، رهایش کرده و به طرف تو می آیند. این دو عامل مهم و عوامل دیگر انگیزه شد که ابوبکر تصمیم گرفت و به فدک را مصادره نموده و کارکنان فاطمه را اخراج نماید و آن را به تصرف خویش در آورد.[8]

روایت شده که فاطمه (س) پس از فوت رسول خدا نزد ابوبکر آمد و گفت: چه کسی از تو بعد از مرگت ارث می برد، گفت: خانواده ام و اولادم. فاطمه گفت: پس برای من ارثی از رسول خدا نیست، ابابکر گفت: پیامبر ارث نمی گذارد، ولی من بر کسانی که رسول خدا انفاق می کرد، انفاق می کنم و بر کسی که عطا می کرد، عطا می کنم. فاطمه گفت: به خدا قسم! یک کلمه تا وقتی زنده ام، با تو سخن نمی گویم. پس تا زمانی که حضرت زهرا (س) فوت نمود، با او سخن نگفت.[9]

باز روایت است که فاطمه (س) نزد ابوبکر رفت و گفت: میراث مرا از رسول خدا بده، ابوبکر گفت: انبیا ارث نمی گذارند. آن چه از آن ها می ماند، صدقه است. زهرا پیش علی آمد و جریان را تعریف نمود. علی (ع) گفت، برگرد و بگو: مگر سلیمان پیامبر نیست که از داود ارث برد.[10]و هم چنین زکریا دعا نمود: فهَب لی مِن لدنک ولیاً یرثنی و یرث مِن آل یعقوبَ.[11] اما حاضر نشدند فدک را به حضرت پس دهند.

وجود فدک در دست خاندان پیامبر یک امتیاز بزرگ معنوی محسوب می شد که دلیلی بر مقام آن ها نزد خداوند و نزدیکی به پیامبر به شمار می آمد. از نظر سیاسی هم این مسئله، دارای اهمیت بود تا مردم آثار و نشانی های پیامبر مخصوصا مسئله جانشینی آن حضرت را در این خانواده جستجو کنند.

این دلائل باعث شد که به فکر غصب فدک بیفتند. این نکته در سخنان دانشمند معروف اهل سنت «ابن ابی الحدید» معتزلی به چشم می خورد. او می گوید: از استادم علی بن فاروقی سؤال کردم: آیا فاطمه در ادعای مالکیت فدک صادق بود، گفت: آری. گفتم: پس چرا خلیفه اول فدک را به او نداد، در حالی که فاطمه نزد او راستگو بود. استاد تبسمی نمود و کلام لطیف و طنز گونه ای گفت، در حالی که هرگز عادت به شوخی نداشت. گفت: اگر ابی بکر آن روز فدک را به مجرد ادعای فاطمه به او می داد، فردا به سراغش می آمد و ادعای خلافت همسرش را می کرد و وی را از مقامش کنار می گذاشت و او هیچ گونه عذر و دفاعی از خود نداشت، زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که فاطمه هر چه ادعا کند، راست می گوید و نیازی به بینه و گواه ندارد.

سپس ابن ابی الحدید می افزاید: این یک واقعیت است، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد.[12]

این اعتراف صریح از دو دانشمند اهل سنت شاهد زنده ای جهت داستان فدک است. جابر بن انصاری از امام باقر (ع) نقل می کند:

قال ابوبکر لفاطمه: النبی لا یورّث، قالت: قد ورث سلیمان داود و قال زکریا: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب. فنحن أقرب ألی النبیّ مِن ذکریا الی یعقوب؛ ابوبکر به فاطمه گفت: پیامبر ارث نمی گذارد. فاطمه جواب داد که سلیمان از داوود ارث برد و زکریا گفت: یرثنی و یرث من آل یعقوب؛ جانشینی به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد و ما به پیامبر از زکریا نزدیکتریم به آل یعقوب.[13]

باز از امام باقر (ع) روایت است که امام علی (ع) به فاطمه (س) فرمود: برو و میراث پدرت «رسول الله» را طلب کن. فاطمه نزد ابوبکر آمد و فرمود: به من میراث پدرم رسول الله را بده. ابوبکر گفت: پیامبر ارث نمی گذارد. فاطمه فرمود: آیا سلیمان از داوود ارث نبُرد، ابوبکر عصبانی شد و گفت: پیامبر ارث نمی گذارد. فاطمه گفت: آیا زکریا نگفت: (فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب)؟ باز ابوبکر گفت: پیامبر ارث نمی گذارد. فاطمه فرمود: آیا نگفت: (یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ)؟  ابوبکر گفت: پیامبر ارث نمی گذارد.[14]

کینه و دشمنی با یگانه دختر رسول خدا به حدّی است که به رغم تمام مصداق ها و شواهدی که بر ضد ادعای ابوبکر آورد، باز او بر سر حرف خود پافشاری نمود و آن حضرت را از حق مسلم خود محروم کرد.

شیخ طوسی و طبرسی و ابن بابویه و دیگران به سندهای معتبر روایت می کنند که حضرت صادق (ع) فرمود: چون ابوبکر کار خلافت را تحکیم بخشید و از اکثر مهاجران و انصار بیعت گرفت، کسی را فرستاد تا وکیل فاطمه را از فدک بیرون نمود. آن حضرت نزد ابوبکر آمد و فرمود:

«به چه جهت وکیل مرا از فدک بیرون کردی، حال آن که پدرم به فرمان خدا آن را به من داد»؟ ابوبکر گفت: بر آنچه می گویی، شاهد بیاورد. فاطمه (س) امّ اَیمَن را آورد. ام ایمن به ابوبکر گفت: تا از تو اقرار نگیرم شهادت نمی دهم. تو را قسم می دهم به خداوند که آیا رسول خدا در حق من گفته: ام ایمن اهل بهشت است، ابوبکر گفت، بلی، همین طور است. ام ایمن گفت: من گواهی می دهم که خداوند به رسول خود وحی فرستاد که حق ذی القربی را به او بده و رسول خدا فدک را به امر خداوند به او داد.

بعد از آن حضرت علی آمد، او هم شهادت داد. به روایتی امام حسن و امام حسین هم شهادت دادند. ابوبکر نامه ای درباره فدک نوشت و به فاطمه داد، آن گاه عمر آمد و پرسید: این چه نامه ای است و ابوبکر گفت: فاطمه ادعای فدک را نمود و ام ایمن و علی بر او گواهی دادند. از این رو، من این نامه را نوشتم. عمر نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: فدک (دارایی) مسلمانان است. از آن گذشته، علی به نفع همسرش شهادت می دهد و ام ایمن زن صالحه ای است. اگر با او شاهد دیگری باشد، مورد قبول است. فاطمه اندوهگین و گریان گردید و بیرون آمد».

ابن ابی الحدید می نویسد: پس از آن که علی و ام ایمن شهادت دادند، عمر و عبدالرحمن بن عوف هم آمدند شهادت دادند که پیامبر در آمد فدک را تقسیم نمود. ابوبکر گفت: ای دختر رسول خدا! تو راست می گویی. علی و ام ایمن هم راست می گویند. عمر و عبدالرحمن هم راست می گویند. فردای آن روز علی نزد ابوبکر رفت و فرمود: «ابوبکر! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. فرمود: به من بگو قول خدا که فرمود: إنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً در حق ما نازل شده است یا در حق کس دیگر؟ ابوبکر گفت: در حق شما. علی (ع) فرمود: اگر دو نفر آمدند شهادت دادند که فاطمه کار زشتی مرتکب شده، چه می کنی؟ گفت: مانند سایر مردم اقامه حد می کنم. فرمود: اگر چنین رفتار کنی، پیش خداوند از کافرانی! ابوبکر گفت: چرا؟ علی فرمود: چون شهادت خداوند را به طهارت فاطمه رد کرده ای و شهادت مردم را قبول نموده ای. اکنون تو حکم خدا و رسولش که فدک را به فاطمه دادند و او در حیات پدرش آن را تصاحب نمود، رد کردی و شهادت یک اعرابی را که شهادت داده پیامبر دارای میراث نمی باشد، پذیرفتی و فدک را از فاطمه گرفتی و گفتی: فدک، فیء و غنیمت مسلمانان است حال آنکه رسول خدا فرمود: اَلبَیِّنَةُ عَلَی المُدَّعِی وَ الیَمِینُ عَلَی مَنِ ادُّعِیَ عَلَیهِ ؛ آوردن گواه و اقامه دلیل بر عهده مدعی است و قسم بر عهده مدعی علیه است. تو قول رسول خدا را رد کردی و بر خلاف آن حکم نمودی! در این هنگام صدا و همهمه از میان مردم برخاست و همگی سخنان علی را تصدیق نمودند. سپس آن حضرت به خانه برگشت و ابوبکر و عمر هم به خانه خود رفتند. سپس ابوبکر عمر را خواست و گفت: دیدی علی امروز با ما چه کرد! اگر یک بار دیگر در انظار با ما چنین برخوردی داشته باشد، کار ما به سامان نمی رسد. حال نظر تو چیست.

عمر گفت: به نظر من خوب است دستور دهیم او را به قتل برسانند. ابوبکر گفت: آیا کسی جرات این کار را می کند، عمر گفت: خالد بن ولید. سپس خالد را خواستند و گفتند: ما خیال داریم از تو بخواهیم که یک عمل خطیر را به انجام برسانی. خالد گفت: هر چه باشد انجام می دهم، حتی کشتن علی! گفتند! مقصود ما همین است. خالد گفت: چه موقع باید آن را به انجام رسانم، ابوبکر گفت: هنگام نماز در مسجد پهلوی او بنشین و بعد از سلام من بلافاصله برخیز و او را گردن بزن. خالد پذیرفت و خود را آماده کرد. اسماء بنت عمیس که در آن زمان همسر ابوبکر بود، سخن آنها را شنید فورا کنیز خود را به خانه علی فرستاد و گفت، از قول من به علی و فاطمه سلام برسان و این آیه را تلاوت کن:

إنَّ المَلَأَ یَأ تَمِرُونَ بِکَ لِیَقتُلُوکَ فَاخرُج إنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ[15] کنیز به خانه علی آمد و آیه را تلاوت نمود. علی (ع) فرمود: به اسماء بگو: خداوند اراده آن ها را محقق نخواهد کرد. سپس به مسجد آمد و پشت سر ابوبکر ایستاد. خالد که شمشیرش را زیر لباس مخفی کرده بود آمد و پهلوی او قرار گرفت. ابوبکر نماز را شروع کرد و چون مشغول تشهد شد، صولت و هیبت علی (ع) او را مرعوب نمود. پیش خود می اندیشید چگونه خالد می تواند چنین عملی را به آخر رساند. از بروز فتنه و شجاعت امام علی به ترس و لرز افتاد که جرات سلام دادن را نمی کرد و تشهد را تکرار می نمود و سلام نمی داد. مردم گمان کردند او دچار سهو شده است. ابوبکر بالاخره پشیمان گردید و پیش از این که سلام بگوید گفت: ای خالد! مبادا آن چه را به تو دستور دادم انجام دهی. سپس سلام گفت.

علی (ع) از خالد پرسید: چه دستوری به تو داده بود. خالد گفت: دستور این بود که پس از سلام گردن تو را بزنم. علی فرمود: آیا چنین کاری می کردی. خالد گفت: آری به خدا قسم! اگر پیش از سلام این جمله را نمی گفت تو را می کشتم. علی (ع) خالد را از جایش بلند کرد و بر زمین کوبید. عمر گفت: به خدای کعبه الان خالد را می کشد! به روایتی دیگر علی (ع) گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطی گرفت چنان فشار داد که خالد فریاد کشید و رنگش کبود گردید و لباسش را نجس نمود. زیر دست و پای علی (ع) دست و پا می زد و قدرت تکلم نداشت. ابوبکر عباس بن عبدالمطلب را خواست که شفاعت کند. عباس پیش علی آمد و او را به صاحب قبر (رسول خدا) و امام حسن و امام حسین و مادرش قسم داد و پیشانی او را بوسید که حضرت دست از خالد کشید. در روایت دیگر است که علی (ع) گربیان عمر را گرفت و فرمود: ای پسر ضحاک! اگر وصیت پیامبر و تقدیر الهی دست مرا نبسته بود، می‏دانستی کدام یک از ما یاورش کمتر و خودش ناتوان تر است. مردم میان آن ها حائل شدند و حضرت به خانه برگشت.حنفی ها سخن گفتن در نماز پیش از سلام را جایز می دانند و این قرینه آشکاری بر صحت روایات شیعه[16] است.

نکته قابل توجه این که ائمه معصومین (علیهما السلام) بعد از غصب ابوبکر در امر فدک دخالت نکردند اما چرا علی (ع) در دوران حکومتش (زمانی که تمام کشور در اختیار او بود) در این امر دخالت نکرد، و یا مأمون که بسیار به علی بن موسی الرضا (گرچه ظاهرا) اظهار ارادت می کرد، فدک را تقدیم آن حضرت نکرد، بلکه به دست بعضی از نوه های زید بن علی بن الحسین (ع) به عنوان نماینده بنی هاشم سپرد.

پاسخ در کلام علی (ع) در نهج البلاغه روشن می شود که فرمود:

بَلَی کانت فی أیدینا فَدَک مِن کلّ ما أظلَّته السَّمَاءُ فَشُحَّت عَلَیهَا نُفُوسٌ قَومٌ وَ سَخَت عَلَیهَا نُفُوسٌ قَومٌ آخَرِینَ وَ نِعمَ الحُکمُ لله:[17] آری تنها از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود، ولی گروهی بر آن بخل ورزیدند، در حالی که گروه دیگری سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور و حاکم خداوند است.

امام علی (ع) با این سخنان می خواست این مطلب را به همه تفهیم کند که فدک را به عنوان یک وسیله در آمد نمی خواهد. اگر آن زمان فدک را همراه با همسرش پیگیری می نمود، برای تثبیت امر ولایت و خلافت و جلوگیری از خطوط انحرافی در زمینه خلافت بود. اکنون که امور از مسیر خود خارج گردید و فدک بیشتر جنبه مادی پیدا نمود، گرفتن آن سود ندارد.

هارون الرشید به امام موسی کاظم عرض می کند: حدود فدک را مشخص کن تا آن را به تو بازگردانم. امام از پاسخ ابا نمود. هارون پیوسته اصرار می ورزید. امام فرمود: من آن را جز با حدود واقعی اش نخواهم گرفت. هارون گفت: حدود واقعی آن کدام است، امام فرمود: اگر حدود واقعی آن را باز گویم، موافقت نخواهی کرد. هارون گفت: به حقّ جدت پیامبر سوگند! حدودش را بیان کن که خواهم داد. امام فرمود: حد آن اول سرزمین عَدَن است. هارون الرشید با شنیدن این سخن چهره اش دگرگون شد و گفت: عجب، عجب! امام فرمود: حد دوم آن سمرقند است. آثار ناراحتی در صورت هارون الرشید نمایان گشت. امام فرمود: حد سوم آن آفریقا است. در این وقت صورت هارون از شدت ناراحتی سیاه گشت و گفت: عجب! امام فرمود: حد چهارم آن سواحل دریای خزر و ارمنستان است! هارون گفت: پس چیزی برای ما باقی نمانده است. برخیز و بر جای من بنشین و بر مردم حکومت کن. امام فرمود: من به تو گفتم که اگر حدود آن را تعیین کنم، هرگز آن را نخواهی داد. در این هنگام بود که هارون تصمیم گرفت امام موسی بن جعفر (ع) را به قتل برساند.[18]این حدیث دلیل روشنی بر پیوستگی فدک با مسئله خلافت است. اگر هارون می خواست فدک را تحویل دهد، باید دست از خلافت بکشد.[19]

سیر تاریخی فدک

هر یک از خلفا در برابر فدک موضعی اتخاذ می کردند. یکی می گرفت و دیگری بر می گرداند. آن قدر این وضع ادامه پیدا کرد تا آن سرزمین آباد و حاصلخیز که دارای نخل های فراوانی بود، به کلی ویران شد. سیر تاریخی فدک از این قرار بود:

در زمان خلیفه اول این آبادی غصب شد و در اختیار حکومت قرار گرفت. این وضع ادامه داشت تا زمان عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی که نسبت به اهل بیت پیامبر روش ملایم تری داشت. او به فرماندارش در مدینه دستور داد که فدک را به فرزندان فاطمه بازگردان. به این ترتیب فدک پس از سالیان دراز به تصرف فرزندان فاطمه در آمد. پس از چندی یزید بن عبدالملک خلیفه اموی آن را مجددا غصب نمود. سرانجام بنی امیه منقرض گردیده و بنی عباس زمام امور را به دست گرفتند. ابوالعباس سفاح، خلیفه عباسی آن را به عبدالله بن حسن بن علی به عنوان نماینده بنی فاطمه بازگرداند. چیزی نگذشت که ابوجعفر عباسی آن را گرفت. پس از آن مهدی عباسی فرزند ابوجعفر آن را برگرداند. موسی الهادی (خلیفه دیگر عباسی) آن را غصب نمود. هارون الرشید همین راه را ادامه داد. مامون به خاطر تظاهر به علاقه شدید نسبت به اهل بیت آن را به فرزندان فاطمه برگرداند. سپس متوکل عباسی به خاطر کینه شدیدی که از فرزندان فاطمه در دل داشت، بار دیگر فدک را غصب کرد.

فرزند متوکل به نام منتصر دستور داد آن را مجددا برگردانند. بدیهی است روستایی که چنین دست به دست بگردد، به ویرانه ای تبدیل می شود که چنین هم شد و درختان آن خشک گردید. این نقل و انتقال ها بیانگر این واقعیت است که خلفا روی فدک حساسیتی خاص داشتند. دلیل آن: جنبه سیاسی است و هدف، منزوی کردن خاندان رسالت در جامعه و تضعیف موقعیت آن ها بود، زیرا خلفای ستمگر ترجیح می دادند که اهل بیت از نظر امکانات مالی در تنگنا باشند.

خطبه حضرت زهرا (س)

پس از غصب فدک، زهرا (س) تصمیم گرفت مردم را نسبت به وضع موجود آگاه نماید و گفتنی ها را بگوید و اتمام حجت کند. بدین جهت به مسجد رفت تا از حق خود دفاع نماید. پس از آنکه مقنعه بر سر نمود و خود را با چادر پوشاند، از خانه خارج شد و میان زنان بنی هاشم که او را احاطه نموده بودند، به سوی مسجد رفت. چنان قدم بر می داشت که گویی رسول خدا راه می رود. زمانی که وارد مسجد شد، ابوبکر آن جا نشسته بود و مهاجران و انصار هم حضور داشتند. به احترام حضرت پرده سفیدی آویختند و دختر رسول خدا در پشت آن قرار گرفت. چون خواست شروع به سخن کند، بر اثر کثرت غم و اندوه ناله جانسوزی از دل کشید که عمومی مردم بی اختیار متاثر شده و گریستند. فاطمه که چنین دید، اندکی سکوت نمود تا مردم آرام گرفتند. آنگاه خطبه غرائی ایراد فرمود که بسیاری از حقایق در آن افشا گردید.

این خطبه از خطبه های مشهوری است که علماء بزرگ شیعه و اهل سنت با سلسله سندهای بسیار آن را نقل کرده اند. این خطبه از هفت بخش تشکیل می گردد:

بخش اول درباره توحید و صفات پروردگار و اسماء حسنی و هدف آفرینش است.

بخش دوم مقام والای پیامبر و مسئولیت ها و اهداف اوست.

بخش سوم از اهمیت قرآن و عمق تعلیمات اسلام و فلسفه و اسرار احکام سخن می گوید.

در بخش چهارم، حضرت فاطمه ضمن معرفی خویش، خدمات پدرش رسول الله را به امت بازگو می نماید.

بخش پنجم حوادث و رویدادهای بعد از رحلت پیامبر را بیان می نماید.

در بخش ششم از غصب فدک و بهانه های واهی که تراشیدند و پاسخ به این بهانه ها سخن می راند.

در بخش هفتم به عنوان اتمام حجت از اصحاب راستین پیامبر استمداد می کند.

[بخشی از خطبه فدکیه]

مناسب است به بخشی از بررسی خطبه حضرت بپردازیم و طوفانی را که بعد از رحلت پیامبر برخاست، در حد امکان بررسی کنیم. ایشان در قسمت هایی از خطبه پس از سلام و درود بر پیامبر (ص) فرمود:

«اما هنگامی که خداوند سرای پیامبران را برای پیامبرش برگزید جایگاه برگزیدگانش را منزلگاه او ساخت، ناگهان کینه های درونی و آثار نفاق میان شما ظاهر گشت و پرده دین کنار رفت و گمراهان به صدا در آمدند و گمنامان فراموش شده، سربلند کرده و نعره های باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حرکت در آمدند».

بانوی بزرگ اسلام در این بخش از سخنانش به بازماندگان احزاب جاهلی و منافقان اشاره دارد که در زمان حیات پیامبر عرصه بر آن ها تنگ شده و سر در لاک های خود فرو برده و در لانه های خود خزیده بودند اما با مرگ پیامبر از لانه ها سر بر آوردند و حرکت های مشکوک آغاز شد و خطوط انحرافی آشکار گشت.

[انگیزه خوانی فاطمه (س) از غاصبان فدک]

در بخش ششم به داستان غصب فدک و بهانه های غاصبان می پردازد و پاسخ های کوبنده به آن ها می دهد و می فرماید:

«آری، شما ناقه خلافت را در اختیار گرفتید، حتی این اندازه صبر نکردید که رام گردد و تسلیم تان شود. ناگهان آتش فتنه را برافروختید و شعله های آن را به هیجان درآوردید و ندای شیطان اغواگر را اجابت نمودید و به خاموش ساختن انوار تابان حق و از میان بردن سنت های پیامبر الهی پرداختید. به بهانه گرفتن کف - از روی شیر - آن را به کلی تا آخر مخفیانه نوشیدید. ظاهرا سنگ دیگران را به سینه می زدید اما باطنا در تقویت کار خود بودید. برای منزوی ساختن خاندان و فرزندان او به کمین نشستید، ما نیز چاره ای جز شکیبایی نداشتیم، چون کسی که خنجر بر گلوی او و نوک نیزه بر دل او نشسته باشد. عجیب اینکه شما می پندارید که خداوند ارثی برای ما قرار نداده است و ما از پیامبر خدا ارث نمی بریم. آیا از حکم جاهلیت پیروی می کنید. چه کسی حکمش از خداوند با نفوذتر است، برای آنها که اهل یقین اند. آیا شما این مسائل را نمی دانید. آری می دانید و همچون آفتاب برای شما روشن است که من دختر اویم. شما مسلمانان! آیا باید ارث من به زور گرفته شود.

ای فرزند ابی قحافه! به من پاسخ ده، آیا در قرآن است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارثی نبرم! چه سخن ناروایی! آیا عمدا کتاب خدا را ترک گفتید و پشت سر افکندید، در حالی که می فرماید: و سلیمان وارث داوود شد و در داستان یحیی بن زکریا می فرماید: خداوندا! تو از نزد خود جانشینی به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد. نیز می فرماید: و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در احکامی که خدا مقرر داشته (از دیگران) سزاوارترند. هم چنین می فرماید: خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش می کندکه سهم پسر به اندازه سهم دو دختر باشد. نیز فرموده: اگر کسی مالی از خود بگذارد، برای پدر و مادر به طور شایسته وصیت کند. این حقی است بر پرهیزکاران. شما چنین پنداشتید که من هیچ بهره و ارثی ندارم و هیچ نسبت و خویشاوندی در میان ما نیست! آیا خداوند آیه ای مخصوص به شما نازل کرده است که پدرم را از آن خارج ساخته است، یا می گویید پیروان دو مذهب از یکدیگر ارث نمی برند، با این که شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید. حال که چنین است، پس بگیرید آن ارث مرا، که همچون مرکب آماده و مهار شده و آماده بهره برداری است و بر آن سوار شوید، ولی بدانید در قیامت شما را دیدار خواهم کرد و بازخواست می نمایم و در آن روز چه جالب است که داور خدا است و مدعی محمد (صلی الله علیه وآله) و موعد داوری رستاخیز. در آن روز زیانکاران پشیمانند و پشیمانی به حال آن ها سودی نخواهد داشت! بدانید هر چیزی که خداوند به شما داده، سرانجام پایانی دارد و در موعد خود انجام خواهد گرفت. به زودی خواهید دانست چه کسی عذاب خوار کننده ای به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد.

در این بخش از خطبه، زهرای اطهر دلش از این می سوزد که به رغم زحمات طاقت فرسای پیامبر، بار دیگر احکام جاهلیت زنده می شود. در جاهلیت به دختر مطلقا ارث نمی دادند. اسلام ظهور کرد و خط بطلان بر این رسم کشید و همه بستگان را در ارث شریک دانست. بنابراین تنها مسئله فدک مطرح نیست.

آنچه مطرح است در درجه اول، خطر احیای سنت های جاهلیت و محو سنن اسلامی است.

بانوی بزرگ اسلام به پاسخ منطقی می پردازد و به افرادی که مدعی بودند رسول خدا فرموده ما پیامبران مطلقا ارثی نمی گذاریم از قرآن شاهد و گواه می آورد. حضرت زهرا با ذکر چند آیه از کتاب خدا ثابت می کند که این حدیث جعلی است، سپس می فرماید: اگر عذر شما ممنوع بودن ما از ارث است، بدانید در اسلام همه فرزندان از پدران و مادران ارث می برند. تنها کسانی مستثنا هستند که هم کیش و هم آیین پدر نباشند، یعنی غیر مسلمان از پدر و مادر مسلمان ارث نمی برد. آیا به عقیده شما آیین من و پدرم از هم جداست!

سپس به این مسئله اشاره می کند که: آیا شما به قرآن آشناترید یا اهل بیت وحی، پسر عمویم از کاتبان وحی بوده و قرآن و تفسیر آن را از پیامبر شنیده، قرآن در خانه ما نازل شده است و نیز تمام راه های دیگر را بر شمرده و نفی می کند، سپس برای این که تصور نشود که بانوی بزرگ اسلام، دلبستگی به فدک به عنوان مال دنیا دارد، می فرماید: اکنون که چنین است، همه اش را در اختیار بگیرید و هر کار از شما ساخته است، انجام دهید. اما بدانید دادگاه عظیمی در پیش دارید که حاکمش خدا است و مدعی شما در آن دادگاه پیامبر است.

[انگیزه خوانی فاطمه (س) از غاصبان فدک]

در بخش دیگر از خطبه طایفه انصار را مورد خطاب قرار داده و می فرماید:

ای جوانمردان و ای بازوی توانمند ملت و یاران اسلام! نادیده گرفتن حق مسلم من توسط شما برای چیست. این چه چشم پوشی است که در برابر ستمی که بر من وارد شده، نشان می دهید؟ آیا رسول خدا پدرم نمی فرمود: احترام هر کسی را با احترام فرزندان او باید نگه داشت؟ چه زود اوضاع را دگرگون ساختید و چه با سرعت به بیراهه گام نهادید! در حالیکه توانایی بر احقاق حق من را دارید و نیروی کافی بر آنچه می گویم، در اختیار شما است.

آیا می گویید محمد از دنیا رفت و با رفتن او همه چیز تمام شد و خاندان او باید به دست فراموشی سپرده شوند و سنت او پایمال گردد؟!

آری مرگ او مصیبت و ضربه دردناکی بر جهان اسلام بود و فاجعه سنگینی که بر همه غبار غم فروریخت و شکاکانش هر روز آشکارتر و گسستگی آن دامنه دارتر و وسعتش فزون تر می گردد.

سپس در ادامه می فرماید:

قرآن صریحا گفته که محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر می گردید؟ هر کس به عقب برگردد، هرگز به خداوند ضرری نمی رسد و خداوند به زودی شاکران را پاداش خواهد داد.

پس از سرزنشهای زیاد می فرماید:

من چنین می بینم که شما رو به راحتی گذارده اید و عافیت طلب شده اید. کسی را که از همه برای زعامت و اداره امور مسلمین شایسته تر بود، دور ساختید و به تن پروری و آسایش در گوشه خلوت تن دادید و از فشار و تنگنای مسئولیت ها با بی اعتنایی دور شدید.[20]

این خطبه نشان دهنده دانش و تدبیر و تقوای دختر رسول خدا بود. فاطمه (س) چنان محکم و مستدل و قاطع سخن گفت که راه هرگونه پاسخ را بر شنوندگان بست.

 

دومین خطبه حضرت

از روزی که رسول خدا رحلت نمود، مصائب زهرا یکی پس از دیگری شروع گردید که به آنان اشاره شد. غم و اندوهی که به دختر رسول خدا هجوم آورد، هر یک به تنهایی کافی بود که قوی ترین افراد را به زانو در آورد، چه رسد به دختر مظلوم و تنهای رسول الله (ص) مسلم است که غم و اندوه در جسم آدمی اثر می گذارد و او را رنجور و ناتوان می کند. زهرای اطهر دائما با چشم گریان و دل سوخته در فقدان پدر گریه می کرد و به حسنین می فرمود: کجا رفت پدرتان که به شما به شدت علاقمند بود![21]

فاطمه (س) پس از پدرش دو تا سه ماه بیشتر در قید حیات نبود و از کثرت حزن و اندوه و ضایعات جسمانی به بستر بیماری افتاد. حضرت فاطمه اندامی باریک و لاغر داشت و پیامبر زمانی که در بستر بیماری قرار گرفت، به او خبر داد که تو اولین کسی هستی که از اهل بیت به من ملحق می شوی. بیش از هفتاد و پنج روز طول نکشید که آن حضرت پس از مرگ پدر بدو پیوست، با آن که در عنفوان جوانی بود.[22]

بعضی از نویسندگان خواسته اند وانمود کنند که چون فاطمه (س) ضعیف المزاج و ناتوان بود، پدرش گفت که زودتر وفات می کند، در صورتی که در شرح حالات آن حضرت آمده که او ضعیف و بیمار نبود، بلکه دگرگونی های اوضاع و ستمگری های حزب سقیفه پس از رحلت پدرش، او را به بستر بیماری انداخت. جوابی که آن حضرت به «ام سلمه» داد، موید این مطلب است. روزی ام سلمه به عیادت فاطمه رفت و از آن حضرت پرسید: ای دختر رسول خدا! چگونه ای، فرمود: در حزن شدید و اندوه عظیمی هستم. از یک طرف فقدان پیامبر و از یک طرف دیگر ظلم و ستمی که به وصی او کردند و حجاب حرمش را هتک نمودند و منصب امامت را بدون آن که دلیلی از قرآن یا سنتی از پیامبر داشته باشند، غصب نمودند.[23]

عیادت زنان مدینه

چون بیماری حضرت زهرا (س) شدت یافت، زن های انصار و مهاجران به عیادت او آمده و احوالپرسی نمودند. دختر رسول خدا در پاسخ سوالات آن ها تنها درباره اعمال ننگین سقیفه و سستی و بی همتی مهاجران و انصار سخن گفت، که از حقوق اهل بیت دفاع نکردند. دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله) مبارزات خود را علیه دستگاه غاصبانه خلافت با حالت خستگی و رنجوری، به گونه دیگری ادامه داد. در خطبه دیگر که مانند خطبه اولی نزد شیعه و سنی از مسلمات است، روایت شده: زمانی که فاطمه بیمار بود و همان کسالت منجر به فوت او شد، زنان مهاجر و انصار به عیادتش رفته و عرض کردند: دختر پیامبر چگونه ای و با بیماری چه می کنی. زهرا (س) پس از حمد و درود بر پدرش فرمود:

به خدا سوگند! صبح کردم در حالی که دنیای شما در نظرم ناخوش می آید و از مردانتان خشمگین و بیزارم، زیرا آنان را به هر گونه آزمودم. چون هیچ گونه شایستگی در آنان ندیدم، آنان را به دور افکندم و چون ایشان را امتحان نمودم، دشمن شان گشتم. چقدر ناپسندی است کندی و فرسودگی پس از شدت و حدت! چه زشت است تن به ذلت و خواری دادن و پراکنده شدن نیزه ها و تزلزل آرا و لغزیدن و دنبال هوی و هوس رفتن! چه عمل زشتی انجام دادند که خداوند بر آن ها خشمگین گردید!

آنان در عذاب جاودانی گرفتار خواهند شد. زمانی که چنین دیدم، افسار کارهای ناپسندشان را به گردن خودشان افکندم و وبال و سنگینی این عمل را به عهده آن ها نهادم. وای بر آنها! چطور و چگونه خلافت و پایه های نبوت و هدایت و مهبط جبرئیل امین را از کسی که دانا به امور دین و دنیا بود برگرداند؟ راستی این یک خسران آشکاری است! چه شد که مردم از ابوالحسن روی برتافته و از او اعراض نمودند؟! به خداوند سوگند! اگر امر خلافت را که پیامبر به عهده او گذاشته بود، به دست او می دادند، این کاروان را آرام و آهسته به سوی ترقی و تکامل، رهبری می نمود و آن ها را به سر منزل خوشبختی و سعادت هدایت می کرد. به خدا قسم! پیش کسوتان را به عقب ماندگان و شایسته و لایق را به نالایق مبدل می نمود. دماغشان به خاک مذلت باد، قومی که می پندارند کار خوبی انجام می دهند! آگاه باشید که آن ها مفسدان و تبهکارانند و خود نمی دانند. اما به جان خودم سوگند! این کردار و عمل آن ها آبستن حوادث و فتنه هایی است که نتایج سوء و وخیم آن به زودی بر همگان عیان خواهد شد. دریغ بر شما که حسرت خواهید خورد. به کجا خواهید رفت؟! چشمانتان از دیدن حقایق کور گشته است. اما ما به اجبار می توانیم شما را هدایت کنیم، در حالی که شما آن را خوش ندارید؟![24]

راوی (سوید بن غفله) گوید: زنها پس از خروج از منزل فاطمه سخنان او را به مردانشان رساندند، آن گاه گروهی از مهاجران و انصار برای عذر خواهی نزد آن حضرت رفتند و عرض کردند: ای بانوی بانوان! اگر ابوالحسن این مطالب را پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنیم، به ما تذکر می داد، ما از او به کسی عدول نمی کردیم. زهرا (س) فرمود: دنبال کار خود بروید. دیگر پس از این عذرخواهی دروغین، عذری نیست و پس از این کوتاهی و تقصیرتان، کاری نیست.[25]

در این سخنرانی حضرت زهرا (س) درباره خود یا فدک و امور مادی سخنی به میان نیاورد. تمام این سخنان او در مورد غصب خلافت و نتایج شوم این عمل غاصبانه بود، تمام این ناراحتی و اعتراض حضرت به خاطر این بود که دین خدا را در مسیر غیر حق می دید و نتیجه انحراف را مشاهده می کرد. او خلافت را برای شوهرش به خاطر حکومت و ریاست طلب نمی کرد، بلکه به خاطر این بود که علی (ع) منصوب از طرف خدا بود و او را برای اداره امور امت اسلام، از همه شایسته تر می دانست. او بود که اهداف پیامبر را جامه عمل می پوشانید و امت اسلام را در جهت ایمان و تقوا به حد نهایی تکامل می رسانید. از نظر دختر رسول خدا و علی بن ابیطالب، نه تنها خلافت بلکه تمام جهان پشیزی ارزش نداشت، چنان که می فرماید:

ان دنیاکم هذا لأهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجزوم من ورقه فی فم جراده ما لعلی و نعم یفنی و لذه لا یبقی؛ [26]دنیای شما در نظر من پست تر از استخوان خوکی است که در دست شخص جزام گرفته و کوچکتر و ناچیزتر از برگ پوسیده ای در دهان ملخی است. آخر علی را با نعمت های فانی شونده و لذت های ناپایدار دنیا چکار!

باری آن روز دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حقایقی را بر اهل بیت (چه در مسجد و چه در خانه) آشکار می ساخت و آن ها را از عواقب کارشان بر حذر داشت که بعدها به وقوع پیوست و پس از اندک زمانی صحت بیانات آن حضرت بر همگان روشن شد. نیم قرن بیشتر نگذشته بود که به دستور یزید پلید، مردم شهر مدینه مورد قتل عام قرار گرفتند.

به مرور زمان تمام کشورهای اسلامی محل تاخت و تاز حکام ستمگر و شرابخواری بنی امیه و بنی عباس گردید و منصورها و متوکل ها به نام حاکم و خلیفه مسلمانان بر همه چیز مسلط شدند و خلفای حقیقی پیامبر یعنی ائمه معصومین به حبس و زندان افتاده و در آخر مسموم گردیدند.

خشت اول چون نهد معمار کج - تا ثریا می رود دیوار کج

عیادت شیخین

خبر شدت گرفتن بیماری حضرت زهرا در مدینه شایع گردید و شیخین (ابوبکر و عمر) که می دانستند در حق خاندان رسول مخصوصا پاره تن آن حضرت ستمگری ها کرده بودند، از ترس افکار عمومی در صدد دلجویی بر آمدند و آماده عیادت حضرت گردیدند. می خواستند به هر گونه که شده با عذرخواهی و پوزش، بر خطاهای گذشته پوشش بنهند. مورخان نوشته اند: ابوبکر به اتفاق عمر برای عیادت دختر رسول خدا به در خانه او رفتند، ولی آن حضرت اجازه ورود نداد. شیخ صدوق می گوید که ابوبکر سوگند یاد نمود تا رضایت زهرا (س) را جلب نکند، زیر سقفی نرود! به همین جهت شب را در بقیع به سر برد. عمر نزد امام علی رفت و گفت: ابوبکر پیرمرد دل نازکی است و ما چندین بار به در منزل فاطمه رفته ایم و او به ما اجازه ورود نداده است. شما وساطت کنید و برای ما وقت و اجازه عیادت بگیرید. علی (ع) نزد فاطمه (س) آمد و جریان را بیان نمود. اما زهرا قبول نکرد و سوگند یاد نمود که: صحبت نخواهم کرد تا پدرم را ملاقات نمایم و از ظلم و تعدی آن ها به رسول خدا شکایت نمایم. حضرت امیر فرمود: آن ها مرا واسطه قرار دادند که از شما برای آن ها وقت ملاقات بگیرم. زهرا فرمود: چون خانه خانه توست و من هم همسر تو هستم و اطاعت شوهر بر زن واجب است، من با امر تو مخالفت نمی کنم.

علی (ع) بیرون رفت و به آن ها اجازه ورود داد. آن ها وارد شدند و به زهرا سلام کردند، ولی آن حضرت روی خود را برگردانید و پاسخ آن ها را نداد. ابوبکر گفت: ای دختر پیامبر! ما آمده ایم تا رضایت شما را به دست آوریم از شما خواهش می کنیم که ما را ببخشید و از آن چه بر شما رسیده از ما درگذرید! زهرا فرمود: شما اول جواب مرا بدهید. آیا از پیامبر شنیدید که درباره من فرمود: فاطمه پاره تن من است و من از او هستم. هر که او را بیازارد، مرا آزرده و هر که مرا بیازارد خدا را آزرده است. هر که پس از مرگم فاطمه را بیازارد، مانند آن است که در زمان حیاتم مرا آزرده است.

آن دو گفتند: آری شنیدیم، آن گاه فاطمه فرمود: پروردگارا! شاهد باش این دو نفر مرا آزردند! با شما سخن نمی گویم تا پروردگارم را ملاقات کنم و از شما شکایت نمایم.[27] ابابکر صدا به واویلا بلند نمود و گفت: ای کاش مادر مرا نزاییده بود! ای فاطمه! من از خشم خدا و خشم تو به خدا پناه و می برم! عمر که وضع را چنین دید، با تندی به ابابکر گفت: عجیب است از این مردم که زمام امور خود را به دست تو دادند و تو را به زمامداری خود منصوب نموده اند، در حالی که از خشم زنی جزع و فزع می کنی و از رضایت او خشنود می شوی! سپس برخاستند و بیرون رفتند![28]

 

3. وفات فاطمه (س)

از اسماء بنت عمیس روایت شده که: فاطمه به من فرمود: از این که جنازه زنها را برای حمل روی تخته ها گذاشته و بر آن پارچه می کشند و برجستگی بدن پیداست، خوشم نمی آید. اسماء گفت: موقعی که حبشه بودم، چیزی دیدم که نظر شما را تامین می کند و اکنون آن را برای شما تهیه می کنم. آن گاه چند چوب تر از شاخه خرما کنده و آن ها را خم نمود و به دو طرف بسته، رویش پارچه کشید.

چون فاطمه آن را دید گفت: چیز خوبی است! جنازه زن از مرد شناخته نمی شود.

اسماء می گوید: فاطمه به من گفت: زمانی که از دنیا رفتم، مرا غسل بده و غیر از علی کسی داخل نشود.[29] در روزهای آخر که حال دختر رسول خدا رو به وخامت نهاد، یک روز به علی (ع) فرمود: در خود آثار مرگ را مشاهده می نمایم. می خواهم وصیت کنم. امام علی (ع) فرمود: هر وصیتی که مایل هستی بکن! یقین داشته باش به وصیت تو عمل خواهم نمود! امام علی کنار بستر فاطمه نشست و دیگران از اتاق خارج شدند. فاطمه گفت: ای پسر عمو! تا کنون در خانه ات دروغ نگفته ام و از دستورهایت سرپیچی نکرده ام. علی فرمود: معاذالله! خداشناسی و پرهیزکاری و تقوای تو بالاتر از این هاست که احتمال خلاف درباره ات تصور شود. به خدا سوگند! جدایی تو بر من گران است اما چکنم که چاره ای از مرگ نیست. به خدا قسم! خاطره جدایی رسول الله را برایم تازه کردی. مرگ نابهنگام تو حادثه دردناکی است. انا لله و انا الیه راجعون.

چه مصیبت ناگواری است! این مصیبت جانسوز را هرگز فراموش نمی کنم!

سپس ساعتی با هم گریستند، بعد از کمی آرامش امام علی سر همسرش را در دامن گرفت و فرمود: هر چه میل داری وصیت کن.

مطمئن باش به وصایای تو جامه عمل خواهم پوشاند.[30] لحظاتی بسیار تلخ بود. وداع دو یار نمونه اسلام و دو زوج مهربان. همسر جوانی که پس از زندگی کوتاه زناشویی باید از شوهر و فرزندان خود وداع کند. این لحظات بسیار دردناک بود. علی (ع) به یاد آورد که همسرش در مدت کوتاه عمرش چه زندگی پر فراز و نشیبی را سپری کرد؛ چه صدماتی را تحمل نمود؛ از این رو، اشگ از دیدگانش جاری شد. از طرفی زهرا (س) به یاد می آورد علی (ع) را باید تنها بگذارد. به او در بین این همه دشمن چه می گذرد! لحظه ای به غربت شوهر عزیزش اندیشید و به بچه های خردسالش. قطرات اشگ از دیدگانش سرازیر گردید. جدایی حقیقت تلخی بود که ناچار به قبولش بودند. سپس زهرا (س) شروع به وصیت کرد.[31] و فرمود: خداوند به تو جزای خیر عنایت فرماید، ای پسر عموی رسول خدا! وصیت می کنم که اولا بعد از من با امامه ازدواج کن زیرا نسبت به طفلان من، مانند خودم مهربان است. مردها بدون زن نمی توانند زندگی کنند.[32]

مرا شبانه غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. اجازه نده اشخاصی که حقم را غصب کردند و اذیت و آزارم نمودند، بر من نماز بخوانند یا به تشییع جنازه ام حاضر شوند، زیرا دشمن من و دشمن رسول الله هستند.[33]

برای من تابوتی تهیه کن که بدنم پیدا نباشد.[34]

از ابن عباس روایت شده: زمانی که حضرت زهرا از دنیا رفت، امام علی آمد و روپوش را کنار زد و کنار حضرت، وصیت نامه کتبی را مشاهده نمود:

بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت نامه فاطمه دختر رسول خدا است. به یگانگی خداوند شهادت می دهم و شهادت می دهم که محمد (صلی الله علیه وآله) رسول خداست. بهشت و دوزخ حق است و در وجود قیامت شکی نیست. خداوند مردگان را مبعوث می کند. یا علی! خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت با هم باشیم. اختیار در دست تو است. یا علی! در شب مرا غسل بده و کفن کن و حنوط نما و به خاک بسپار. به احدی اطلاع مده. اکنون با شما وداع می کنم. سلام مرا به فرزندانم که تا قیامت به وجود می آیند برسان.

آخرین لحظات زندگی حضرت زهرا (س)

زهرا (س) در بستر بیماری قرار گرفته، حالش لحظه به لحظه رو به وخامت می رود. علی (ع) جز برای کارهای ضروری از کنار بستر همسر عزیزش بر نمی خیزد. اطفال آن حضرت دور بستر مادر گرد آمده بودند. به قیافه معصوم مادر بیمارشان نگاه می کردند که گاهی از شدت کسالت بیهوش می گردید و گاه چشمانش را باز کرده، به اطفال عزیز و همسر مهربانش نگاه حسرت باری می افکند. لحظات با سختی و کندی سپری می گردد. لحظاتی که کبوتر عشق می خواهد از قفس پرواز نماید و آشیانه را ترک گوید. صفا و عشق و محبت و عاطفه را با خود به گور ببرد. آه چه دردناک و سخت است این جدایی!

اسماء می گوید: هنگامی که وفات فاطمه نزدیک شد، به من فرمود: جبرئیل در زمان وفات پدرم قدری کافور برایش آورد. آن را سه قسمت نمود، یک قسمت برای خودش برداشت و یک قسمت را برای علی گذاشت و یک قسمت را به من داد، که در فلان مکان گذاشته ام. اکنون بدان احتیاج دارم. آن را حاضر کن. اسماء کافور را آورد، آن حضرت خود را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود: لباس های نمازم را حاضر کن و بوی خوش برایم بیاور. اسماء لباس ها را حاضر نمود، پس لباس ها را پوشید و بوی خوش استعمال کرد و رو به قبله در بسترش خوابید و به اسماء فرمود: من استراحت می کنم، ساعتی صبر کن، سپس مرا صدا بزن. اگر جواب نشنیدی، بدان که از دنیا رفته ام. علی را زود خبر کن.

اسماء می گوید: قدری صبر کردم، آن گاه به در حجره آمدم، زهرا را صدا زدم، ولی جوابی نشنیدم. وقتی روپوش را از صورتش کنار زدم، دیدم که از دنیا رفته است، روی جنازه اش افتادم. می بوسیدم و می گریستم. ناگاه حسن و حسین (ع) وارد شدند. احوال مادرشان را پرسیدند و گفتند: اکنون موقع خواب مادرمان نیست. گفتم: ای عزیزانم! مادرتان از دنیا رفته است. حسن و حسین روی جنازه مادر افتادند و آن را می بوسیدند و گریه می کردند. حسن می گفت: مادر جان! با من سخن بگو. حسین می گفت: مادر جان! من حسین توام. پیش از آن که روح از بدنم مفارقت کند، با من سخن بگو. یتیمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جریان با خبر کنند. زمانی که خبر مرگ زهرا به علی رسید، از شدت غم و اندوه بی تاب گردید و فرمود: ای دختر پیامبر! وجود تو تسلی بخش من بود. بعد از تو از که تسلیت جویم![35]

صدای گریه از خانه زهرا بلند گردید. مردم مدینه با خبر شدند. صدای ضجه و شیون از شهر بلند شد و همگی به سوی خانه حضرت علی حرکت کردند. زنان بنی هاشم در منزل حضرت گرد آمده، گریه کنان می گفتند: یا سیدتاه، یا بنت رسول الله! علی (ع) نشسته بود و حسن و حسین اطرافش گریه می کردند. ام کلثوم می گریست و می گفت: یا رسول الله! اکنون تو را یکبار دیگر از دست دادیم.

مردم بیرون منزل اجتماع کرده و منتظر خروج جنازه بودند که بر آن نماز بخوانند. ابوذر از منزل خارج گردید و به مردم گفت: پراکنده شوید، چون تشییع جنازه به تاخیر افتاد.[36]

مراسم کفن و دفن زهرا (س)

علی بن عیسی در کشف الغمه می نویسد: امام علی (ع) گفت: یا اسماء! او را غسل بده و کفن کن، نیز حنوط کن. آن گاه بر او نماز خواندند و شبانه در بقیع دفن کردند. او بعد از نماز عصر فوت کرده بود.[37]

امام علی چون خواست بند کفن را ببندد، صدا زد: یا زینب، یا ام کلثوم، یا حسن، یا حسین! بیایید با مادرتان وداع کنید. دیگر او را نخواهید دید. یتیمان زهرا (س) خود را روی جنازه مادر انداختند. او را می بوسیدند و می گریستند. علی (ع) یتیمان را از روی جنازه مادر برداشت.[38] سپس بر جنازه نماز خواند و آن را حرکت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسین (علیهم السلام)، عقیل، بریده و حذیفه و ابن مسعود در تشییع جنازه شرکت نمودند.[39]

جنازه را به خاک سپردند. امام علی هفت صورت قبر درست کرد تا بین آنها قبر آن حضرت مشخص نباشد.

در روایت دیگر وارد شده که چهل صورت قبر درست کرد.[40] عمر، ابوبکر و سایر مسلمانان بامداد تشییع جنازه به سوی خانه علی (ع) حرکت نمودند. مقداد گفت بدن زهرا دیشب به خاک سپرده شد.

عمر به ابوبکر گفت: نگفتم که چنین می کنند. عباس گفت: چون خود آن حضرت وصیت نموده بود که شبانه دفنش کنند، ما هم طبق وصیت عمل نمودیم. عمر گفت: دشمنی و حسد شما بنی هاشم تمام شدنی نیست.

من تصمیم دارم قبر فاطمه را بشکافم و بر او نماز بخوانم. علی گفت: ای عمر! به خدا سوگند! اگر بخواهی چنین کاری انجام دهی، با شمشیر خونت را می ریزم. وقتی عمر وضع را خطرناک دید، از تصمیمش منصرف گشت.[41]

حسین بن علی فرمود:

چون فاطمه وفات یافت، امیر مومنان او را مخفیانه به خاک سپرد و جای قبرش را ناپدید نمود. سپس رو به جانب قبر رسول الله نمود و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! از جانب من و از جانب دخترت و دیدار کننده ات و آن که در خاک رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود آمدن او را نزد تو برایش برگزیده است! یا رسول الله! به همین زودی دختر از همدست شدن امت بر ربودن حقش به تو گزارش خواهد داد.

همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را بخواه، زیرا چه بسا درد دل هایی داشت که چون آتش در سینه اش می جوشید و در دنیا راهی برای گفتن و شرح دادن آن نیافت، ولی اکنون می گوید و خداوند هم داوری می فرماید و او بهترین داوران است.[42]

مفضل می گوید:

به امام صادق (ع) عرض کردم: چه کسی فاطمه را غسل داد، فرمود: امیرالمؤمنین (ع). من از این مطلب تعجب کردم، فرمود: گویا از آن چه به تو خبر دادم، در شگفت شدی. عرض کردم: قربانت گردم! چنین است. فرمود: او صدیقه (معصوم) است و جز معصوم نباید او را غسل دهد. مگر نمی دانی که مریم را جز عیسی غسل نداد.

پی نوشت

[1] آیه الله مکارم شیرازی، زهرا (س) برترین بانوی جهان، ص 105-108.

[2] سفینه البحار، ج 2، ص 351.

[3] تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 272.

[4] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78.

[5] تذکره الخواص، ص 303.

[6] صحیح مسلم، ج 4، ص 1888.

[7] ارشاد مفید، ص 90

[8] احتجاج طبرسی، ج 1، ص 121؛ کشف الغمه، ج 2، ص 104؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 16، ص 274.

[9] کشف الغمه، ج 1، ص 477.پ

[10] کشف الغمه، ج 2، ص 477.

[11] سوره مریم، آیه 4.

[12] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78.

[13] کشف الغمه، ج 1، ص 478.

[14] کشف الغمه، ج 1، ص 478.

[15] سوره قصص، آیه 20

[16] الاحتجاج، ج 1، ص 127 - 121؛ حق الیقین؛ 191 - 194؛ بیت الاحزان (مترجم) ص 211 - 205

[17] نهج البلاغه، نامه، 45.

[18] بحارالانوار، ج 8، ص 106.

[19] آیة الله مکارم شیرازی، زهرا برترین بانوی جهان، ص 134 - 107.

[20] کشف الغمه، ج 1، ص 480.

[21] روضه الواعظین، ج 1، ص 15.

[22] فاطمه الزهرا، استاد توفیق ابو علم (ترجمه علی اکبر صادقی) ص 236.

[23] بحارالانوار، ج 43، ص 156.

[24] کشف الغمه، ج 1، ص 494.

[25] احتجاج طبرسی، ج 1، ص 147.

[26] غررالحکم امدی، ص 116.

[27] اعلام النساء، ج 3، ص 1214 - 1215.

[28] بحار الانوار، ج 43،ص 198.

[29] کشف الغمه، ج 1، ص 504.

[30] بحارالانوار، ج 43، ص 191.

[31] بحارالانوار، ج 43، ص 191.

[32] بحارالانوار، ج 43، ص 192.

[33] بحارالانوار، ج 43، ص 192.

[34] بحارالانوار، ج 43، ص 192.

[35] بحارالانوار، ج 43، ص 186.

[36] بحارالانوار، ج 43، ص 192.

[37] کشف الغمه، ج 1، ص 501.

[38] بحارالانوار، ج 43، ص 179.

[39] بحارالانوار، ج 43، ص 183.

[40] بحارالانوار، ج 43، ص 183.

[41] بحارالانوار، ج 43، ص 199.

[42] اصول کافی، ج 2، ص 357.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان