رویکرد سیاسی
سیاست یکی از شاخه های مهمّ مسائل اجتماعی است که در تفسیر الکاشف، بخش فراوانی را به خود اختصاص داده است. علت فراوانی نکات سیاسی در تفسیر الکاشف را می توان در شرایط ویژه سیاسی لبنان و کشورهای همجوار جستجو کرد. اشغال فلسطین (در سال1948م ) و اشغال بخش های وسیعی از سرزمین های عربی (در سال1967م) توسط رژیم صهیونیستی، اشغال جنوب لبنان (در سال 1978م) به دست همان رژیم غاصب، نفوذ استعمار بیگانه و شعله ورشدن آتش جنگ های داخلی لبنان (در سال 1975م)، از مهم ترین عوامل سیاسی تأثیر گذار بر حیات جامعه لبنان و دیگر کشورهای اسلامی منطقه بود که آزادی خواهانی همچون علامه مغنیه را واداشت تا در جای جای آثار خود، به ویژه تفسیر قرآن، سخن بگویند و مسلمانان را به اتحاد کلمه و مبارزه با دشمنان و دفاع از کیان اسلام و ممالک اسلامی فرابخوانند. اندیشه های سیاسی مغنیه[1] در تفسیر الکاشف و دیگر آثار وی را می توان در بخش های زیر خلاصه کرد:
1.موضع گیری در برابر اشغال فلسطین و سرزمین های اسلامی _ عربی
همانطور که اشاره شد، رژیم صهیونیستی در سال های 1948م و 1967م فلسطین و بخش هـای وسیعی از سرزمین های اسلامی_ عربی را به اشغـال خود در آورد. این وقایع، جراحت عمیقی بر قلب آزادی خواهانی چون مغنیه باقی گذاشت؛ به طوری که خود در این مورد می گوید:
«برای تاریخ خواهم نوشت که این روز بدیمن چنان زخمی بر دل من گذاشت که حتی مرگ هم نمی تواند آن را التیام بخشد و این جراحت به همراه جسد من به قبر وارد می شود و وقتی جسم من به خاک تبدیل شود، اگر بر قبر من گیاهی بروید و حیوانی از آن گیاه بخورد، می ترسم جراحت قلبی من در او هم اثر بگذارد و این جراحت را تنها یک چیز بهبود می بخشد، آن هم محو شدن تمامی آثار ایالات متحده آمریکا از صحنه وجود است که به وسیله اسرائیل با ما جنگید».[2] آثار این زخم عمیق را به خوبی می توان در نوشته های او مشاهده کرد به طوری که تقریباً می توان گفت آن مرحوم در تفسیر همه آیاتی که به بنی اسرائیل مربوط می شود، به نکوهش صهیونیست ها پرداخته است. سخنان او در مذمت این رژیم، آنقدر زیاد است که فرزندش عبدالحسین، این نظرات پدر را از تفسیر الکاشف جمع آوری کرده و در کتابی با عنوان «اسرائیلیات القرآن» به نام پدر به چاپ رسانده است.
اکنون نمونه هایی از دیدگاه های مغنیه را در مورد اسرائیل و به خصوص تجاوز آن رژیم به فلسطین و جنوب لبنان از تفسیر الکاشف و دیگر آثار وی نقل می کنیم: در تفسیر آیه «وَ لاتُلْقُوا بِأیدِیکمْ إِلَی التَّهْلُکه وَ أحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»[3] نقل می کند که بعضی گفته اند منظور این است که خودتان را با ترک جهاد دشمنان دین و. .. به هلاکت و نابودی نیفکنید، سپس می گوید: «این چیزی است که به تجربه ثابت شده و نمونه آن اشغال فلسطین در سال 1948م است که در اثر کوتاهی مسلمانان در امر جهاد پیش آمد و پس از آن هم سکوت بیست ساله مسلمانان باعث شد که رژیم اشغالگر صهیونیستی به منطقه سینا و قسمت غربی اردن حمله کند و با کمک آمریکا، انگلیس و آلمان، ضمن اشغال آن مناطق، مردان را کشته، زنان و بچه ها را آواره نماید».[4] و در تفسیر آیه « أولئِک الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَی وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ»[5] پس از نقل مطالبی در مورد یهود می گوید: «اکنون این کلمات را در ماه حزیران (ژانویه) سال 1967م می نویسم؛ ماه بدیمنی که در آن، اسرائیلی ها به کمک آمریکا و انگلیس بر قسمت هایی از سرزمین های عربی چیره شدند و ضمن اخراج ساکنان آن مناطق و آواره کردن بیش از 250 هزار نفر، هزاران زن و مرد و کودک را با بمب های ناپالم سوزاندند».[6]
علامه مغنیه در کتاب «مِن هنا و هناک» نیز با اشاره به واقعه 5 حزیران (ژانویه)، یعنی اشغال بخش وسیعی از سرزمین های اسلامی توسط اسرائیل، این واقعه را به جنگ احزاب در صدر اسلام تشبیه می کند[7] و در جاهای دیگر به مناسبت های مختلف، پرده از جنایات آمریکا و اسرائیل بر می دارد.[8]
2.مقابله با استعمار، به ویژه سیاست های آمریکا
مسأله دیگری که ذهن مغنیه را به شدّت مشغول ساخته، آمریکا و سیاست های استعماری و توسعه طلبانه آن بوده است؛ به طوری که او حتّی اسرائیل را زاییده نقشه های استعماری آمریکا و انگلیس می داند[9]و در بعضی از کتاب هایش استعمار را خطر اصلی معرفی[10]و سیاست های استعماری و توسعه طلبانه آمریکا را در اقصی نقاط جهان به خصوص در جنگ با مردم ویتنام محکوم می کند.[11]
3.انتقاد از جنگ های داخلی لبنان
آتش جنگ های داخلی لبنان در سال 1975م افروخته شد و انسان های زیادی را به کـام مرگ فرستاد.[12] علامه مغنیه از زمان آغـاز این جنگ ها با مقـالات و سخنرانی های فراوان، برای پایان دادن بـه این جنگ خانمان سوز تلاش کرد؛ اما پس از شش ماه تلاش مستمر و عدم موفقیت در این راه بالاخره مجبور شد به شهر نجف مهاجرت نماید.[13]
4.تشویق مسلمانان بر مبارزه
آیت الله مغنیه در آثار خود، علاوه بر محکوم کردن سیاست های آمریکا و اسرائیل و اعمال جنایت کارانه ایشان، در حد توان سعی می کرد مسلمانان را به جهاد و مبارزه بر علیه ایشان تشویق نماید.[14] او در این مسیر، حتی از مردم دیگر کشورهای اسلامی برای کمک رساندن به مردم فلسطین و لبنان دعوت می کرد و یاری مسلمانان فلسطین را بر همه واجب می دانست.[15] مسأله جهاد آنقدر در نظر مغنیه اهمیت داشت که در بعضی از کتاب های خود،[16] فصلی به عنوان جهاد اختصاص داده و در آن در مورد ضرورت جهاد، اقسام جهاد و میادین جنگ، سخن گفته است. برای نشان دادن میزان اهمیت جهاد و مبارزه بر علیه دشمنان در نزد مغنیه به این سخن وی اکتفا می کنیم که می گوید: «بدون مبارزه، هیچ اسلامی صحیح نیست و بدون فداکاری و جانبازی هیچ ایمانی کامل نیست. ای مسلمانان به حج بروید، نماز بخوانید و روزه بگیرید اما بدانید تا زمانی که در مقابل دشمن خدا و دشمن خودتان خوار و ذلیل هستید، خداوند از شما نمی پذیرد و هرگز هم نخواهد پذیرفت».[17]
5.حمایت از جنبش های آزادی خواه
علامه مغنیه به مناسبت های مختلف، ضمن حمایت از جنبش های آزادی خواه، خود را در کنار ایشان احساس کرده و از عملیات شهادت طلبانه فدائیان تجلیل و تقدیر نموده و کار ایشان را ستوده است؛ به عنوان مثال در تفسیر آیات 45 تا 49 سوره انفال در بحثی با عنوان «هل الفدائیون مخربون» ضمن ستایش از کار فداییانی که دست به عملیات شهادت طلبانه می زنند، به یکی از روحانیون که فداییان را خرابکار معرفی کرده بود، اعتراض می کند و او را از عوامل اسرائیل می شمارد.[18] همچنین وی در کتاب «من ذا و ذاک» در مورد جنبش های میهنی می گوید: «ما با هر حرکتی که برای برپایی یک زندگی سعادتمند - که در آن انسان از نادانی، فقر و بردگی، آزاد باشد و عقل و اندیشه در آن استقلال یابد و هر کس احساس کند که آقای خودش است- تلاش کند، همراه هستیم.»[19] او در عمل به این عقیده است که کتابی به نام «الخمینی و الدوله الاسلامیه»[20] در تأیید امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی ایران نگاشت.
رویکرد تقریبی
همواره یکی از دغدغه های اساسی علامه مغنیه، تفرقه مسلمانان و دوری ایشان از یکدیگر بوده است. تلاش این مفسر بزرگ در کاهش فاصله شیعه و سنی و نزدیک کردن مسلمانان به یکدیگر، قابل ملاحظه و چشمگیر است. اهتمام وی در نزدیک کردن شیعه و سنی به یکدیگر در تفسیر الکاشف نیز به خوبی هویداست؛ به عنوان مثال در تفسیر آیه «وَ قَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَی لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَی شَیءٍ»[21]با ذکر مطلبی با عنوان «مسلمانان هم یکدیگر را تکفیر می کنند» می نویسد: «وقتی یهودیان در حکم یک طایفه هستند، پس سزاوار است که شیعه وسنی هم یک طایفه حقیقی و واقعی باشند؛ چرا که کتابشان قرآن یکی است و پیامبرشان محمد(ص) یکی است. .. بنابر این چطور در بین این دو گروه، برادران دینی یکدیگر را تکفیر می کنند. .. وضع این افراد از یهود و نصاری بدتر است. .. چگونه مسلمان، برادر مسلمانش را تکفیر می کند و حال آنکه قرآن تلاوت می کند.... »[22] و در جای دیگر به مناسبت بحثی در مورد قبله، همه مسلمانان را به اصولی همچون ایمان به خدا و کتابش و ایمان به پیامبر و سنتش و نماز به سوی قبله واحد، معتقد دانسته و می گوید: «هر کس تکفیر کند کسی را که به سوی قبله نماز می خواند و او را از شمار مسلمانان خارج گرداند، مسلماً نیروی اسلام را تضعیف کرده و خواسته یا ناخواسته، به وحدت کلمه مسلمانان ضربه زده و دشمنان دین را علیه دین یاری نموده است».[23] و در تفسیر آیـه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْـلِ اللهِ جَمِیعًا وَ لاتَفَرَّقُوا»[24] منظور از حبل را، اسلام دانسته، می گوید: «معنی کل آیه این است که مسلمانان تا زمانی که پیرو یک دین، یک پیامبر و یک کتاب اند، باید با رعایت این ارتباط دینی ـ که از ارتباط نَسَبی قوی تر است ـ بر آن مواظبت کنند. .. و به دسته ها و گروه ها متفرق نشوند».[25] و در جای دیگر در تفسیر آیه «وَ الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أنْزِلَ إِلَیکَ»[26] از ابوحیان اندلسی، زمخشری، شیخ مراغی، بیضاوی و دیگران از اهل سنت نقل می کند که ایشان گفته اند: منظور از «الذین آتیناهم الکتاب» گروهی از یهود و نصاری هستند که به محمد(ص) ایمان آورده اند و از قول طبرسی، نقل می کند که منظور، اصحاب پیامبر(ص) هستند. سپس در ادامه می گوید: «بسیاری از علمای اهل سنت، این آیه را به آن دسته از اهل کتاب که اسلام آورده اند تفسیر کرده اند در حالی که شیعه امامیه، آن را به صحابه پیامبر اکرم(ص) تفسیر کرده اند و اگر می خواستند به مقام صحابه، اهانت کنند، شیخ و بزرگ ایشان طبرسی، در تفسیر این آیه، رویکردی غیر از این داشت.... »[27] همچنین در بحثی با عنوان «الشیعة الامامیة والصحابة» اذعان می کند که: «بعضی از مزدوران و نادانان عادت کرده اند که با دروغ بستن بر شیعه و تهمت زدن به ایشان، بین مسلمانان فتنه برپا کنند و باعث از بین رفتن وحدت کلمه در میان ایشان شوند. یکی از روش هایشان این است که می گویند: شیعیان به مقام صحابه اهانت می کنند و علی را خدا می دانند و قائل به تحریف قرآن هستند»، سپس در ادامه، شبهات وارد شده را پاسخ می گوید.[28] در دیگر آثار علامه مغنیه هم، تلاش برای نزدیک کردن شیعه و سنی به همدیگر به چشم می خورد؛ به عنوان مثال درکتاب «فی ظلال الصحیفة السجادیة» در بحثی با عنوان دوستی پیامبر(ص)، ضمن اشاره به پراکندگی کلمه مسلمانان، ایشان را به وحدت و دفاع از کیان اسلام فراخوانده، می گوید: «امروزه مسلمانان بیش از هر زمان دیگر از مال و ثروت و افراد فراوان برخوردارند؛ اما متاسفانه طعمه شکارچیان و غنیمت طمعکاران شده اند؛ حتی برای]موجود بی ارزشی چون[ اسرائیل... و اگر ما از روی حقیقت و راستی، خدا و پیامبر را دوست می داشتیم، برای بازگرداندن کلمه اسلام و دفاع از حقوق مسلمانان و کرامت ایشان، این دوستی را بر یک احساس مشترک و کلمه واحده جمع می کردیم».[29]
در دیگر کتابش با نام «من هنا وهناک» نیز می گوید: «کلمه لا إله إلا الله محمد رسول الله، مسلمانان را در یک گروه قرار داده است. بنابر این هیچ جدایی بین شیعه وسنی وجود ندارد و هرکدام برگردن دیگری حق دارد و هرکس این حقوق را کوچک شمارد، کلمه اسلام و دعوت قرآن را کوچک شمرده؛ و هر کس گوینده شهادتین را برادر خود نداند، خواه ناخواه به نامسلمانی خود اعتراف کرده و بویی از اسلام نبرده است.»[30]
نتیجه
از مجموع مطالب گفته شده می توان نتیجه گرفت که:
علامه مغنیه از شرایط سیاسی و اجتماعی لبنان و جهان اسلام تأثیر پذیرفته است.
اشغال فلسطین و بخشی از لبنان و سرزمین های اسلامی توسط اسرائیل موجب جهت گیری شدید او در برابر اسرائیل و فراخوانی مسلمانان برای مقابله با آن شده است.
دامن زدن به اختلافات مذهبی و به خصوص اختلاف شیعه و سنی توسط فتنه جویان، او را به اتخاذ رویکردی تقریبی در آثار خود واداشته و بر این اساس در تالیفات خود از امت اسلامی خواسته است تا حول محورهای اساسی اسلام یعنی توحید، نبوت و قرآن به وحدت کلمه دست یابند.
پی نوشت ها:
[1].در این مورد کتابی به نام «اندیشه های سیاسی مغنیه» به فارسی تألیف شده است که در آن نظرات سیاسی مغنیه از کتاب های من ذا و ذاک، صفحات لوقت الفراغ و تجارب محمد جواد مغنیه جمع آوری و توسط مؤلف، یعنی آقای لطیف راشدی به فارسی ترجمه شده است.
[2].محمد جواد مغنیه، التجارب، ص398.
[3].بقره: 196.
[4].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج1، صص301 و 302.
[5].بقره: 175.
[6].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج1، ص268.
[7].همو، من هنا و هناک، صص43 و 45.
[8].همان.
[9].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج2، ص325؛ ج4، ص288 و همو، مذاهب و مصطلحات فلسفیة، ص86.
[10].همو، الاسلام مع الحیاة، ص170 و همو، من ذا و ذاک، ص10.
[11].همو، التفسیر الکاشف، ج3، ص164؛ ج4، ص304؛ همو، من ذا وذاک، همان، صص25 و 44 و همو، فی ظلال نهج البلاغة، ج2، ص103.
[12].همو، فلسفة الاخلاق فی الاسلام، ص7.
[13].همان.
[14].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج1، ص325 و همو، صفحات لوقت الفراغ، ص38.
[15].همو، التفسیر الکاشف، همان، ج2، ص422 و ج4، ص47.
[16].مانند کتاب الخمینی و الدولة الاسلامیة، چاپ اول، 1979م، دار العلم للملایین، بیروت، صص163 ـ 174.
[17].محمد جواد مغنیه، فی ظلال نهج البلاغة، ج2، ص161.
[18].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج3، ص492.
[19].همو، من ذا و ذاک، ص14.
[20].این کتاب در نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران که با آخرین سال زندگی مغنیه مصادف بود توسط آن مرحوم به رشته تحریر درآمد.
[21].بقره:113.
[22].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج1، ص180.
[23].همان، ص231.
[24].آل عمران: 103.
[25].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج2، ص122.
[26].رعد:36.
[27].محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج4، ص412.
[28].همان.
[29].محمد جواد مغنیه، فی ظلال الصحیفة السجادیة، ص101.
[30].محمد جواد مغنیه، من هنا و هناک، ص38. ( او این مطالب را در یکی از سخنرانی های خود پیرامون شخصیت امام علی(ع)، نقل کرده است).