سینمای ایران در سالی که گذشت هرچند فیلم خوب کم داشت اما صحنه قابلتوجه در میان آثار متوسطش زیاد به چشم میخورد و این مسئله حتی کمی کار این یادداشت را هم سخت کرد. درنهایت به پنج صحنه زیر از میان آثار اکران شده رسیدیم، هرچند که میدانیم جای صحنههای زیادی در این لیست خالی هستند. مثل رقص دست جمعی مایکل جکسونی در «نهنگ عنبر: سلکشن رؤیا» که بهترین صحنه این فیلم هم هست. یا صحنههای دخترانه «مادر قلب اتمی» و خندههای از ته دل ترانه علیدوستی و پگاه آهنگرانی. حتی خبری از پایانبندی «ماجرای نیمروز» هم نیست. صحنه یکهای که با مکثهایش، مثل جایی که صدیقیان به داخل اتاق نگاه میکند تا معشوقهی ازدسترفته را ببیند و بعد از مکثی چند لحظهای گلوله میخورد، یکی از تأثیرگذارترین پایانبندیهای سال را رقم میزند.
5 ـ پرینازساخته آخر بهرام بهرامیان و یکی از غریبترین فیلمهای سال که هم بهواسطه موضوع جالب و جدیدش و هم چگونگی پرداخت به آن جز آثار مهم سال 96 محسوب میشود که ربطی به جریان اصلی و مضامین متعارف این سالهای سینمای ایران ندارد. صحنهای در فیلم هست که دست اهالی محل بالاخره به دختر رسیده و فاطمه معتمدآریا هم دیگر نمیتواند جلوی پیش رفتن اتفاقات را بگیرد. دختربچه که همه با او چون موجودی مقدس رفتار میکنند و به دستوپایش افتادهاند تا حاجتروا شوند، از ترس دیدن آنها در این حال ناگهان خودش را خیس میکند. یکی از گستاخانهترین سکانسهای سال. در لحظهای که همهچیز برای روی دادن معجزه آماده شده، آنجا که همه، اعم از تماشاگران و شخصیتهای فیلم، در انتظار دیدن یک معجزه یا حداقل چیزی عجیبالخلقه هستند، موجود مقدس فیلم خودش را خیس میکند، انگار که این تقدس گرایی پوچ موجود در تفکرات سنتی و بیپایه را که ناگزیر با اعتقادات دینی مردم هم گرهخورده، خیس کند!
4 ـ کله سرخ«کله سرخ» هم مانند «پریناز» یکی دیگر از فیلمهای گروه هنر و تجربه امسال بود که تماشایش بهکلی از فیلمهای جریان اصلی میارزید. یک فیلم سرراست که از عهده تعریف داستان بی داستانش بهخوبی برمیآید و مهمتر از آن در فضاسازی هم بسیار خوب عمل میکند. کیفیت فنی فیلم و البته فیلمنامهاش باعث میشوند که «کله سرخ» سکانس خوب زیاد داشته باشد اما در این میان از همه جذابتر و بهیادماندنیتر سکانسی است که در شب و در جنگل میگذرد. ارواح سرگردان جنگل بر قهرمان فیلم یعنی کله سرخ هجوم میآورند تا خاطره/حقیقت کودکیهایش بر او نمایان شود. مردی پر از عقدههای سرکوبشده در تاریکی و وحشت شب جنگل فرصت رویارویی با درون خودش و ریشه عقدههای دورودرازش را که از کودکی سرچشمه میگیرد، پیدا میکند. ایده سیرک در جنگل، آتشبازی و سرگرمکنندگی و چهرههای بشاشی که در سیرک کار میکنند فانتزی را در این سکانس با «کله سرخ»ی که تا این لحظه یک فیلم هایپر رئالیستی/رئالیستی جادویی بوده است را غرق در فانتزی میکند. ترس شب جنگل به فانتزی سرخوشانه تماشای سیرکی سیار بدل میشود و در لوای این تغییر لحن فیلم، مرد بر عقدههایش فائق میآید و فیلم «کله سرخ» هم تبدیل به فیلمی ویژه و عجیبوغریب میکند.
3 ـ رگ خوابهرچند که نمیتوان «رگ خواب» را یک فیلم عاشقانه و رمانس دانست اما مملو از صحنههای ناب عاشقانه است. نیمه اول فیلم که حول آشنایی لیلا حاتمی و کورش تهامی میگذرد را میتوان یک عاشقانه درستودرمان و بهاندازه دانست که با وجود همه محدودیتهای خط قرمزی و ملودراماتیک سینمای ایران بسیار خوب روایت میشود. لیلا حاتمی در چهارچوب یک عاشق میدرخشد و «رگ خواب» را هم میدرخشاند. انتخاب یک صحنه عاشقانه از چهل دقیقه آغازین «رگ خواب» بسیار دشوار مینماید. سکانسی را به یاد بیاورید که تهامی سعی میکند شکل همبرگر زدن را به حاتمی آموزش دهد، خنگی دوستداشتنی حاتمی (که تماشاگر را یاد شخصیت او در «بیپولی» میاندازد) و نگاههای ذوقزده تهامی دلبری میکنند. یا مثلاً صحنهای که جفتشان در پولیور تهامی گیرکردهاند (یکی از بهترین صحنههای اروتیک سینمای بعد از انقلاب حتی!) که بسیار خوب درآمده است؛ اما از همه اینها جالبتوجهتر سکانسی است که آنها در ماشین پشت چراغقرمز ایستادهاند و قرار بر گرفتن تصمیمی بزرگ است. در این صحنه اما بیش از همه این حمید نعمتالله است که میدرخشد. شکل اجرای صحنه و بازیهای فرمی و دراماتیکی که با چراغقرمز و سبز راهنمایی رانندگی میکند، هر تماشاگری را سر ذوق میآورد حتی اگر سنگدل باشد یا مثلاً از «رگ خواب» شدیداً بدش بیاید.
2 ـ اسرافیلپسری میمیرد و اسرافیل در صور خود میدمد. پسری میمیرد و این بهانهای میشود تا دو عاشق قدیمی دوباره همدیگر را بازیابند. شروع «اسرافیل» با مراسم ختم پسربچه است؛ و پسر عاشقپیشه قدیم که امروز مردی میانسال و جاافتاده است به شهر کوچکشان برگشته تا املاکش را بفروشد و مقدمات ازدواجش با دختری جوان را آماده کند. او در مراسم ترحیم پسربچه شرکت میکند. مادر حواسش در میان سوزوگداز پسرش، به عاشقپیشه قدیم و مرد چینوچروک خورده امروز در میان آنهمه داغ و عذاب است و یواشکی نگاهش میکند. آیدا پناهنده در این لحظه یکی از درخشانترین صحنههای کارنامه کاری خود و سالهای اخیر سینمای ایران را میسازد. هوشمندی کارگردان در اجرای کار است، در استفاده از حرکت ترکیبی تراک بک دوربین و زوم این در نمای نقطهنظر ماهی (با بازی هدیه تهرانی) که این سکانس را کیفیتی بسیار فراتر از سینمای ایران میبخشد. روح ماهی که در سالهای جوانی چون ماهی از دست مرد (با بازی پژمان بازغی) لغزیده و ازدسترفته است، انگار دوباره پر میکشد تا عاشق شود و کارگردان با حرکتی هوشمندانه چنان بر پرواز احساس و روح او تأکید میورزد که زیربنایی محکم بر فیلم قابلتوجه «اسرافیل» میشود.
1 ـ مالاریا
بگذارید قبل از پرداختن به بهترین سکانس مالاریا که به عبارتی بهترین سکانس سال هم هست، نگاهی به آمار فروش فیلم بیاندازیم. «مالاریا» در طول زمان اکران خود تنها دویست و سی میلیون و اندی فروخته است درحالیکه مثلاً «عشقولانس» یا «آینهبغل» فیلمهایی میلیاردیاند. این آمار تأسفبرانگیز است. حتی فراتر از تأسفبرانگیز بودن! سلیقه عمومی مخاطبان سینمای ایران دارد به فنا میرود و واکنش سینمای ایران به آن ساختن بیشتر و بیشتر کمدیهای سطحی، الکی و سخیف است. «مالاریا» را میتوان یکی از مهمترین آثار پرویز شهبازی دانست. اثری که هم لحن و بیان فیلمساز را در خود دارد و همزمان با دغدغههای اجتماعی بسیار به روزی دست به گریبان شده است. «مالاریا» هم سکانس خوب کم ندارد. از سکانسی که دوربین داخل چمدان و ازنقطهنظر دختر روایت میشود بگیرید که اوج مهارت شهبازی در پروراندن فرم را به نمایش میگذارد تا دعوای ساعد سهیلی در میان جوجههای رنگی! نکته مهم اینجاست که در «مالاریا» همه این سکانسهای خوب به هم ربط دارند و بهنوعی در امتداد یکدیگرند. اگر شهبازی سکانس داخل چمدان را آنطور نمیساخت، جلوتر در پرسهزنیهای جشن توافق هستهای هم نمیتوانست لحظه شاهکار صحبت دختر و پسر را از داخل و خارج ون و از پشت پنجره، با آن نورپردازی رؤیایی، اجرا کند. همه این سکانسها یکی در پی دیگری میآیند تا به نقطه طلایی سال نودوشش سینمای ایران برسد: پایانبندی «مالاریا» جایی که زوج فیلم، تنها و سرگردان از تهران بیرون زدهاند و انگار در ناکجاآباد فرود آمدهاند؛ وسط دریاچهای بینامونشان و در قایقی بینامونشان که انگار هویت گمشده نسلشان است. آنها با قایق به دل دریاچه میزنند و… بگذارید این جمله را ناتمام بگذاریم. هیچچیز مانند مواجهه چشمها با این قاب و این لحظه نمیشود. تنها به جو سالن نمایش پس از پایان فیلم در جشنواره اشاره میکنم: سکوتی مهیب سالن را بلعیده بود و همه مبهوت بر صندلیهایشان فرورفته بودند. نه کسی قدرت دست زدن و تشویق فیلم را داشت نه کسی سالن را ترک میکرد. اتفاقی که مشابهش را در سالهای اخیر تنها در برخورد با فیلم «فروشنده» دیده بودیم.
همچنین بخوانید:
پنج کاراکتر جذاب سینمای ایران در سالی که گذشت
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
126