بلاها، و مصائب و گرفتاری های روزگار

برخی از مردم نادان، بلاهایی را که گاه پدید می آیند؛ چون: وبا، یرقان، تگرگ، ملخ و.

برخی از مردم نادان، بلاهایی را که گاه پدید می آیند؛ چون: وبا، یرقان، تگرگ، ملخ و. .. [که باعث زیان فراوان می شوند] بهانه می گیرند و به انکار آفرینشگر و حکمت و آفرینش می پردازند. در پاسخ این گروه باید گفت: اگر آفرینشگر و حکیم و تدبیرگری در کار نیست، چرا بیش از این و سخت تر از این آفات پدید نمی آید؟ چرا آسمان بر زمین نمی افتد؟ و زمین فرو نمی رود و متلاشی نمی گردد؟ چرا هیچ گاه خورشید از طلوع کردن باز نمی ایستد و رودخانه ها و چشمه ساران خشک نمی شوند تا قطره ای آب پدید نیاید؟ چرا باد [برای مدتهای زیاد] نمی ایستد تا همه چیز گندیده و فاسد شود؟ چرا آب آنقدر فوران نمی کند که سرزمین را غرق کند؟ چرا وبا و هجوم ملخها و دیگر بلاها برای همیشه ادامه ندارد تا همه چیز در عالم هستی نابود شود بلکه گاه پدید می آیند و پس از چندی می روند؟

نمی بینی که جهان هستی از آن بلاهای بزرگ در امان است و تنها گاه به این درد و بلاهای آسان گرفتار می شود؟ این برای آن است که مردم ادب شوند و استقامت یابند. این بلاها همیشه ادامه ندارد، بلکه آنگاه که مردم ناامید می شوند برطرف می گردند. وقوع آنها برای مردم درس عبرت و موعظه و رفتن و برداشتن آنها نیز رحمت و لطف الهی است.

ملحدان و اصحاب مانی حکمت سختیها و بلاهایی را که بر مردم وارد می شود انکار می کنند. آنان می گویند: اگر جهان هستی آفرینشگر با رأفت و مهربانی داشت، چرا این بلاها و مصیبتها در آن پدید می آید؟ آنان چنین می خواهند که انسان در این دنیا نباید هیچ دشواری و بلایی بچشد. او باید همواره خوش باشد. در حالی که اگر انسان این گونه باشد، استکبار، سرمستی و راحتی، او را به فساد در دین و دنیا می کشانند. چنان که بسیاری از رفاه طلبان و کسانی که در امن و آسایش رشد می کنند در این فسادها سقوط می کنند. اینان گاه حتی فراموش می کنند که انسان هستند، پروردگار و سرپرستی دارند، زیانی به آنان خواهد رسید، ناخواسته ای برایشان واقع می شود، باید ضعیفان را یاری کنند، فقیران را کمک رسانند، بر مبتلایان و گرفتار آمدگان رحم کنند و برای ناتوانان و بیچارگان دل بسوزانند. امّا هنگامی که انسان در سختیهایی گرفتار آمد و طعم تلخ آنها را چشید، موعظه می شود و چشم خود را در برابر آنچه بیش از این نمی دانست و از آنها در غفلت بود می گشاید و به بسیاری از وظایف خود آگاه می شود و به آنها می پردازد. آنان که این بلاها و مصیبتها را بی فایده و خالی از حکمت می پندارند مانند کودکانی هستند که داروهای تلخ و شفابخش را نکوهش می کنند و از اینکه از غذاهای زیانبار منع می شوند به خشم می آیند، از ادب شدن و کار می گریزند و دوست دارند که همواره بیکار باشند تا به سرگرمیها و بازیها بپردازند و هر غذا و شرابی میل کنند. آنان از پیامدها و آثار وخیم بیکاری و خوشگذرانی بی خبرند و نمی دانند که غذاهای خوشمزه و زیانبار بر ایشان چه زیانی و غذاهای بد مزه و مفید چه سودی دارد. خبر ندارند که ادب اگر چه ناگوار امّا چه پیامد و میوه شیرینی و داروی شفابخش اگر چه تلخ امّا چه سود و منفعتی دارد. ممکن است بگویند: چرا آدمی از لغزش و گناه معصوم آفریده نشد؟ اگر معصوم بود دیگر نیازی نداشت که با این مکاره و امور ناگوار بیدار شود. در پاسخ گفته می شود: اگر چنین بودند هیچ گاه در کارهای نیکویشان مستحق پاداش و ثواب نبودند. [زیرا کارهایشان اختیاری نبوده است ]. اگر بگویند: وقتی که سرانجامش نیکو شود و به نهایت درجه نعیم و خوشیها برسد، دیگر چه زیانی دارد که بر کارهای خیرش ستایش نشود و مستحق ثواب نگردد؟ در پاسخ گفته می شود: شما به یک انسانی که جسم و عقل او سالم است پیشنهاد کنید که به پیشگاه صاحب نعمتی برود و بی آنکه اندک سعی و تلاشی کند همه نیازهایش را آماده و حاضر نماید، آیا به این راضی می شود؟ بی شک او اندکی را که با تلاش و حرکت به کف می آورد بیشتر دوست دارد و خوشحالتر است تا اینکه نامستحقانه و بدون تلاش و کوشش به فواید فراوان برسد. نعمتهای آخرت نیز این گونه است و حکمت و تقدیر در آن است که آنها را با سعی و تلاش به دست آورند و مستحق و شایسته آنها باشند. در این صورت نعمت آدمی مضاعف است. اگر در برابر سعی و کوشش و مجاهده او در این دنیا به او پاداش دهند و در این دنیا نیز [با داشتن اختیار و انتخاب عمل صالح ] راه کسب استحقاق و تلاش برایش باز گردد بیشتر خوشحال و متلذذ می شود. اگر بگویند: آیا گاه نمی بینید که انسانی بدون آنکه تلاش کند و مستحق باشد نعمتی به او می رسد و او شادمان می گردد و آرامش می یابد؟، پس چرا در امر پاداش آخرت این امر باعث راحتی و خوشحالی انسان نباشد؟ در پاسخ گفته می شود: این دری است که اگر به روی مردم گشوده شود، گویی چون سگ هار می شوند و به بدترین فسادها و ارتکاب محرّمات دست می زنند. کسی که خویش را از انجام یک عمل فاحشه باز می دارد یا در کار نیکی سختی و ناگواری را بر خود هموار می کند می داند که سرانجام پاداش می بیند و به بهشت می رود. اگر مردم از حساب و عقاب روز قیامت هراس نداشتند چه کسی جان و ناموس و مالش در امان بود؟ زیان این کار پیش از آخرت در همین دنیا گریبان مردم را می گرفت. نیز در این صورت عدالت و حکمت هیچ معنی و فایده ای نداشتند و در این وقت حکمت و تدبیر در کار آفرینش به زیر سؤال می رفت و به آن طعنه می زدند و همه چیز در غیر جای خود قرار می گرفت.

چرا بلاها هم برای فاجر است و هم برای صالح؟

گاه مردم گرفتار بلایی می شوند که نیکوکار و بدکار را فرا می گیرد، گاه نیز انسانهای نیکوکار دچار می شوند و بدکاران می رهند. اینان می گویند: این امر با تدبیر و حکمت نمی سازد پس چه دلیلی دارد؟ در پاسخ آنان باید گفت: اگر چه این بلاها گاه صالح و طالح را در بر می گیرد امّا خداوند جلّ و علا سود هر دو را در آنها نهاده است؛ زیرا صالحان هنگامی که گرفتار می شوند به یاد نیکیها و نعمات گذشته خداوند و پروردگار خویش می افتند و پیشانی بر خاک می نهند و او را سپاس می گزارند و شکیبایی پیشه خود می سازند. بدکاران و فاسدان نیز وقتی که گرفتار این بلاها می شوند، قدری شکسته می شوند و از معصیت و فساد می پرهیزند. نیز نعمت و سلامتی هم به سود هر دو گروه است: صالحان از نیکویی و صالح بودن خود شادند و مسرور و با این نعمتها بر رغبت و شوقشان به سوی عمل صالح افزوده می شود و فاجران و فاسدان نیز به رأفت و مهر خداوندگارشان پی می برند و در می یابند که خداوند جلّ و علا بی آنکه آنان سزاوار مستحق باشند به آنان نعمت و سلامتی عطا فرموده است آنگاه این رأفت و گذشت الهی باعث می گردد که این افراد هم نسبت به مردم رأفت ورزند و از آنان درگذرند. ممکن است کسی بگوید: این که گفتید هنگامی است که بلاها در مال مردم بیفتد امّا چه می گویید هنگامی که بلا در «جان» آنان بیفتد؛ مانند: آتش سوزی، غرق شدن، سیل و زلزله که باعث می گردد که جانشان را از دست بدهند؟ در پاسخ گفته می شود: خداوند جلّ و علا در این هم خیر و صلاح هر دو گروه را نهاده است؛ زیرا صالحان از این سرای پیچیده در بلاها و سختیها راحت می شوند [و به منزل نعمت و راحتی می رسند] فاجران و فاسدان نیز اگر بر اثر این بلاها بمیرند از سویی باعث کاهش عذاب آخرت آنان است و از سوی دیگر باعث می گردد که به فساد و فسق ادامه ندهند. کوتاه سخن اینکه آفرینشگر والامرتبه، با حکمت و قدرت خود همه این امور را به سود و مصلحت همه می گرداند. چنان که اگر توفان، درختی یا نخلی را از ریشه در آورد سازنده ماهر، آن را بر می دارد و در جایهای فراوان به کار می گیرد. تدبیرگر و حکیم عالم نیز چنین است. اگر بلاهای جانی و مالی فرود آید همه را به سود و مصلحت همه مردم می گرداند. اگر بگوید: اصلا چرا واقع می شوند؟ در پاسخ گفته می شود: برای آنکه فاجران و فاسدان از سلامتی و راحتی در گناه و فسق و فجور بیشتر و گناهان افزونتر گرفتار نیایند و نیکوکاران نیز از تلاش و مجاهده [که لازمه آن تحمّل دشواریها و ناگواریهاست ] باز نمانند. غالبا این دو حالت زمانی رخ می نمایند که مردم در راحتی و وفور نعمت باشند و این بلاها آنان را از سقوط باز می دارد و به آنچه سود و مصلحت آنان در آن است آگاه می سازد. اگر از این بلاها در امان و راحت باشند، در طغیان و معصیت فرو می روند، چنان که مردم در آغاز چنین بودند و چنان در معصیت و فساد غرق شدند که به بلا و طوفان گرفتار گشتند تا زمین از لوث آنان پاکیزه شود.

مرگ و نیستی و انتقاد جاهلان و پاسخ به آنان

از جمله چیزهایی که منکران برای انکار حکمت و تقدیر ذکر می کنند، مرگ و نیستی است. آنان معتقدند که باید انسان در این دنیا نمیرد و همیشه زنده بماند و همه این آفتها و بلاها به آنان نرسد. اگر به عمق و نتیجه این کار توجه شود فساد آن پیداست. اگر هر که وارد زمین می شد و می ماند و احدی نمی مرد، آیا زمین تنگ نمی شد؟ و مسکنها و کشتزارها و ابزار زندگی بر ایشان اندک نبود؟ اینان با اینکه یکی یکی می میرند، بر سرزمین و مساکن و کشتزار رقابت می کنند و میانشان جنگها رخ می دهد و خونها می ریزد، چه رسد به آنکه به دنیا آیند و نمیرند. در این صورت حرص و طمع و قساوت قلب بر اینان حاکم می گشت. اگر مطمئن می شدند که نمی میرند، هیچ کس به آنچه داشت قانع و راضی نمی شد، به کسی که از آنان چیزی می طلبید چیزی نمی دادند و دشواریها و بلاها را فراموش نمی کردند.

همچنین از زندگی و تمام امور دنیا ملول و خسته و دلگرفته می گشتند چنان که گاه کسی که عمری طولانی می یابد از زندگی خسته می شود و چه بسا طلب مرگ و رهایی از دنیا نماید. اگر بگویند: سزاوار بود که سختیها و ناگواریها از ایشان برداشته می شد تا تمنای مرگ نکنند و به آن اشتیاق نورزند. ما نیز در پاسخ به این شبهه، اشاره کردیم که این امر باعث می شود که به فساد و استکبار روی آورند و دین و دنیای خویش را فاسد گردانند. اگر بگویند: خوب بود که توالد و تناسل نمی کردند تا شماره آنان نیفزاید و جایگاه و زندگی بر آنان تنگ نشود. در پاسخ باید گفت: اگر تنها انسانهای یک دوره پای در این دنیا می نهادند و آنگاه به تولید نسل نمی پرداختند، غالب انسانها از نعمت بزرگ آفرینش و هم از ورود به عالم و برخورداری از نعمتهای دنیا و آخرت محروم می گشتند. اگر بگویند: باید در همان دوره اول تمام انسانهایی که آفریده شده اند و در آینده و تا پایان جهان هستی آفریده می شوند همزمان با هم آفریده می شدند. در پاسخ می گوییم: باز همان مشکلی که ذکر کردیم که جایگاه و روزی آنان یک جا تأمین نمی شود، اینجا هم پیش می آید. وانگهی اگر تولید مثل و توالد در میانشان نباشد، انس و الفتهای فامیلی و خویشاوندی، یاری کردن در وقت سختی ها و فواید تربیت فرزند و سروری که از فرزند حاصل می شود یکسره از میان می رود. اینها همه دلیل آن است که جز آنچه با تدبیر و حکمت پدید آمده تمام خیالپردازیها و اقوال و آراء دیگر ناصواب و بی ثمر است.

اشکالی دیگر بر تدبیر آفرینش و پاسخ آن

شاید کسی به گونه ای دیگر بر تدبیر و حکمت عالم اشکال کند که: این چه تدبیر است و حال آنکه مردمی عزیزند، گروهی که زورمندند، بر ناتوانان ستم می کنند و مالشان را بغصب می گیرند، ناتوان مورد ستم واقع می شود و بیچارگان پایمال اقویا می گردند، صالح و مؤمن، فقیر و گرفتار و فرد فاسق و فاجر در نعمت و رفاه است و کسی که مرتکب گناهانی بزرگ شده بزودی معاقب نمی گردد. اگر در عالم، تدبیر و حساب و کتاب دقیقی حکومت می کرد بایست همه چیز مناسب و حساب شده بود، به صالح، نعمت و روزی می رسید و کافر و فاسق از آن محروم می گشتند و زورمند هیچ گاه اجازه ستمگری بر ناتوان نمی یافت. همچنین اگر تدبیری بود باید شخص گناهکار بسرعت معاقب و گرفتار عذاب می گشت. در پاسخ به این مستشکل باید بگوییم: اگر چنین بود، جایگاه رفیع «احسان» و نیکوکاری که وجه امتیاز انسان از دیگر آفریدگان است از بین می رفت، کسی به خاطر ثواب و پاداش و اعتماد و اطمینان به وعده الهی کار نیک و عمل صالح انجام نمی داد. همچنین در این صورت، مردم به حیوانات شبیه بودند که خود اختیاری نداشتند، در نتیجه باید ساعت به ساعت با عصا تهدید شوند و با علف تطمیع گردند تا کار کنند. نیز هیچ کس به خاطر یقین به ثواب و هراس از عقاب کار نمی کرد. در این صورت از مرز انسان خارج می شدند و در حدّ حیوانات در می آمدند. از امور غیبی آگاهی نداشتند و تنها به خاطر نعمتهای حاضر دنیایی کار می کردند.

همچنین اگر چنین بود شخص نیکوکار، تنها به خاطر روزی و امور دنیایی عمل نیکو می کرد، و اگر کسی ستم نمی کرد تنها به خاطر عدم نزول عذاب آنی در دنیا بود. خلاصه اینکه تمام اعمال مردم از امور دنیایی سرچشمه می گرفت و هیچ یقین و ایمان به خدا و آنچه در نزد اوست در کارشان نبود. نیز استحقاق ثواب و پاداش اخروی و جاودانگی آنها را نداشت. وانگهی همیشه چنان که این شخص اشکال کننده پنداشته است نیست و همیشه تمکن، غنا، فقر، عافیت و بلا خلاف قاعده و قیاس جاری نمی گردند و بسیاری از مواقع بر وفق قیاس است؛ از این رو به خاطر تدبیر و حکمت الهی و نیز به خاطر آنکه مردم خیال نکنند که رزق و روزی برای کافران است و نیکوکاران از رزق محرومند و با این پندار و به خاطر روزی زیاد فسق و فجور را برگزینند، به این خاطر بسیاری از صالحان را توانگر می بینی. همچنین [بخلاف پندار این شخص ] بسیاری از فاسقان آنگاه که طغیانشان بالا می گیرد و زیانشان بر مردم و خودشان بسیار افزوده می شود، در همین دنیا معاقب و عذاب می گردند. چنان که «فرعون» غرق گشت، «بخت نصر» هلاک شد و «بلبیس» به قتل رسید. اگر می بینی که برخی از اشرار و فاسدان، مهلت یافته اند و یا ثواب برخی از صالحان در سرای دیگر عطا می شود به خاطر مصالحی است که بندگان بر آنها آگاه نیستند و هیچ تنافی و تضادی با تدبیر و حکمت ندارد. حتی پادشاهان زمین نیز گاه این شیوه را به کار می بردند و بر تدبیرشان عیبی نیست و بلکه اگر چیزی را تأخیر می اندازند و یا چیزی را مقدّم می گردانند دلیل تدبیر و نیک اندیشی آنان است. قیاس و قاعده آنان نشان آن است که اشیا آفرینشگر حکیمی دارند و هیچ چیز مانع اجرای تدبیر در میان آنها نیست؛ زیرا خالق و آفریننده تنها در سه صورت خلق و آفرینش خود را مهمل می گرداند و به حال خود می گذارد: یا ناتوان و عاجز است، یا ناآگاه و بی خبر است و یا شرارت دارد و بدی در سرشت اوست. تمام این موارد در کار آفرینش او جلّ و علا محال و ناشدنی است؛ زیرا اگر عاجز بود قادر نبود که این آفریده های شگفت و عظیم را بیافریند و اگر جاهل بود، این همه حکمت و تدبیر شگفت در آنها نمی نهاد و اگر بدخواه و شرور بود اقدام به آفرینش و انشای آفریدگان نمی کرد. حال که چنین است، پس باید، خالق این هستی لا محاله مدبّر و حکیم نیز باشد اگر چه کنه و حقیقت این تدبیر [در بسیاری از مواقع ] درک نشود؛ زیرا بسیاری از تدابیر و حکمتهای پادشاهان نیز در نزد عامّه مردم ناشناخته است و اینان از اسباب آنها بی خبرند و اگر بر آنها واقف شوند به صواب و تدبیر کار او پی می برند. اگر دارویی بر تو پوشیده باشد و در آن تردید کنی، به دو یا سه بار تجربه حکم به سردی یا گرمی آن می کنی، و شک تو برطرف می شود، پس چرا این منکران و نادانان با این همه دلیل که در شماره نیاید معتقد به جریان تدبیر و حکمت در هستی نمی گردند؟ اگر نیمی از عالم صوابش پوشیده باشد و حکمت نهفته در آن معلوم نگردد از عقل و درایت و صواب بدور است که جهان را یکسره درهم و خود به خود و تصادفی بدانیم؛ زیرا نیم دیگر آن را می بینیم که چه استواری، حکمت و صوابی در آن است و این مسائل خیال را از شتابزدگی در حکم کردنی این چنین باز می دارد. چه رسد به آنکه اگر تمام اشیا و حوادث هستی را تفتیش و تحقیق و وارسی کنیم به حکمت و تقدیری شگفت می رسیم و این حکمتها چنان است که به ذهن احدی، چیز درستی خطور نمی کند مگر آنکه بهتر از آن را و حکیمانه تر از آن را در عالم هستی می یابند.

نام یونانی این جهان هستی

ای مفضّل! بدان که نام این جهان در نزد یونانیان «قوسموس» است. این کلمه به معنی «آراستگی» است. کسانی که دعوی فلسفه و حکمت دارند نامش را این گونه نهاده اند. آیا این نامگذاری جز برای آن است که در آن، حساب و کتاب دقیق و نظم و حکمت را دیدند و راضی به اینها نشدند و در نهایت جهان هستی را «آراستگی» و «زینت» نام نهادند تا بگویند که با تمام استواری و حکمتی که در آن نهفته در نهایت «حسن» و «بهاء» و زیبایی نیز هست.

مانی کور است و دلایل حکمت را نمی نگرد.

ای مفضّل! در شگفت آی از قومی که در طب عیبی نمی بینند و طبیب را بر خطا می دانند این گروه با اینکه هیچ چیز از عالم را بی خود و بی حکمت نمی نگرند ولی جهان را تصادفی و از سر خود می پندارند. نیز شگفتا! کسانی دعوی حکمت می کنند ولی حکمت را در آفرینش نمی بینند و زبان را به نکوهش آفرینشگر جلّ و علا گشوده اند. بلکه شگفتا از کار آن تیره بخت (مانی) که دعوی دانستن اسرار دارد امّا از دیدن دلایل حکمت در آفرینش کور است. کار آفرینش جهان را توأم با خطا و لغزش و ناصوابی می پندارد و آفرینشگر بلند مرتبه، حکیم و کریم را به جهل نسبت می دهد!

انتقاد «معطّله» که چرا چیزی که در عقل نیاید حس نشود!

در شگفت آی از گروه معطّله که خواستند چیزی را حس کنند که عقل نیز به درک آن موفق نمی شود. هنگامی که نتوانستند آن را درک کنند، به جحد و انکار و تکذیب پرداختند و گفتند: چرا با عقل هم ادراک نمی شود؟ پاسخ داده شد: زیرا او از عقل و اندیشه برتر است، چنان که چشم چیزی را که برتر از آن است درک نمی تواند کرد. اگر سنگی را در هوا ببینی می دانی که کسی آن را در هوا انداخته است. این اعتقاد از چشم نیست بلکه عقل حکم به آن می کند؛ زیرا عقل آن را تشخیص داده است و عقل حکم می کند که یک سنگ خود به خود به هوا پرتاب نمی شود. نمی بینی که دیدگان از مرز و حدّ خود نمی گذرند؟ پس عقل نیز در شناخت آفرینش ناتوان است و از حدّ خود نمی گذرد امّا انسان او را با عقلی اقرار می کند و در می یابد که می داند چیزی هست ولی دیدنی نیست و هیچ حسی آن را درک نمی کند.

عقل، خدای را با شناخت اقراری در می یابد، نه احاطه ای

بر این اساس می گوییم: عقل آفرینشگر را چنان می شناسند که او را وادار به اقرار می کند و نه چنان که به او احاطه پیدا کند. اگر بگویند: چگونه بنده ضعیف را مکلف ساخته که به عقل لطیف او را بشناسد و حال آنکه عقل او قاصر از احاطه به اوست؟ در پاسخ گفته می شود: بندگان تا حدّ توان و طاقت مکلّفند. یعنی باید تا حدّی تلاش کنند که به او یقین پیدا کنند و امر و نهی او را بشنوند و فرمان ببرند.

اینان مکلّف به شناخت احاطه ای نیستند. چنان که پادشاه بر زیردستانش واجب نمی کند که بدانند آیا او کوتاه است یا بلند، سفید است یا گندمگون بلکه او اقرار و اعتراف به فرمانهای خود را از مردم می طلبد. نمی بینی وقتی که فردی به آستان پادشاهی رسد، و بگوید: «خود را بر من بنمایان تا تو را خوب بشناسم و اگر نه سخنانت را نمی شنوم»، سزاوار عذاب و عقاب آن پادشاه می گردد. نیز کسی که تنها هنگامی به خداوند آفرینشگر اقرار می کند که بتواند بر او احاطه یابد، خود را در معرض سخط و خشم الهی افکنده است. اگر بگویند: آیا او را در وصف نمی آوریم و نمی گوییم: «او عزیز، حکیم، جواد و کریم» است؟ پاسخ می دهیم: تمام این صفات، برای اقرار است نه احاطه. می دانیم که او حکیم است امّا کنه آن را نمی یابیم، «قدیر» و «جواد» و دیگر صفات نیز همین گونه است. چنان که گاه آسمان را می بینیم ولی به جوهر و کنه آن پی نمی بریم، دریا را می نگریم ولی به پایان آن آگاه نیستیم. بلکه او بی پایان است و برتر از تمام این امثال است و همه امثال کوتاهتر از توان بیان اوست. امّا عقل راهنمایی برای شناخت اوست. اگر بگویند: چرا عقاید در باره او ناهمگون است؟ پاسخ داده می شود: زیرا اوهام از درک مقدار عظمت و سترگی او عاجز است. گاه مردم با اوهام ناتوان و ضعیف خود می خواهند او را بشناسند و به او احاطه پیدا کنند. اینان که از ادراک اموری چند که در خفا از او پست ترند، ناتوانند چگونه او را می شناسند و به او احاطه می یابند؟

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان