نگاهی به تاریخچه لباس روحانیت
پلیس، راننده اتوبوس، خلبان و... به واسطه لباسی که بر تن دارند از دیگران تمییز داده می شوند. اما آیا لباس طلبه هم مثل لباس پلیس و خلبان و امثال اینهاست یا اینکه از سنخ دیگری است؟ معروف و مشهور این است که لباس طلبگی لباس پیامبر است. عده ای ایراد می گیرند که آیا این لباس ها در زمان پیامبر( ص) عیناً همین گونه بوده اند؟ گیریم که همین ها بوده. در تاریخ آمده است که پیامبر(ص) گاهی با عمامه بودند و گاهی پارچه ای بر سر می انداختند و گاهی سرشان برهنه بود؛ پس چرا شما این قدر روی این لباس متعصب هستید؟ قدر مسلم این است که تعریف لباس طلبگی به لباس پیامبر(ص) تعریفی ظاهری نیست که مراد، قرارداد پیامبری یک طلبه است. بی شک طلاب جزو اولین کسانی بوده اند که لباسی سازمان یافته بر تن کردند. پرداختن به تاریخچه لباس از دو جنبه قابل توجه است. جنبه اول اینکه دانستن تاریخچه لباس هویت آفرین است و دوم پاسخی است بر بسیاری از سوال های بی جواب طلبگی.
ظاهراً در صدر اسلام لباسی سازمانی برای طلاب موجود نبوده است و طلاب همان لباسی را می پوشیدند که دیگر مردم. آنچه از تاریخ به دست ما رسیده، این است که اولین افتراق را «قاضی ابویوسف» قاضی القضات هارون ایجاد کرد:« قاضی ابویوسف، قاضی القضات هارون الرشید مقرر داشت که فقیهان و عالمان عمامه سیاه آستردار بر سر نهند و قاضیان کلاه بلند بر سر بگذارند.» (1) ابن خلکان گوید: « ابویوسف امر کرد که فقط علما، طیلسان (2) بر سر نهند تا میان آنان و دیگران تفاوت باشد. اگر کسی غیر از آنان طیلسان می پوشید بر او عیب می گرفتند.» (3)
عمامه: شاید بتوان عمامه را رکن اساسی در لباس طلبگی برشمرد. عمامه خود دارای تاریخچه ای طولانی و متطور است. «عمامه نزد مردم عرب، چه پیش از اسلام و چه بعد از آن از عظمتی خاص برخوردار بوده و هرکسی اجازه گرفتن عمامه بر سر نداشته است. بلکه فقط شخصیت های خاصی از اعراب حق استفاده از آن را داشته اند و مابقی کلاه یا پارچه ای روی سر می گذاشتند. عده زیادی هم سرشان برهنه بوده است.» (4)
«بزرگان ایرانی تاج بر سرشان می گذاشته اند که آنها را متوج می نامیدند.» (5) از این رو پیامبر(ص) فرمودند: العمائم تیجان العرب اذا وضعوا العمائم وضع الله عزهم.
آنچه مسلم است اینکه پیامبر(ص) در موقعیت های حساس عمامه بر سر می گذاشتند و می توان گفت که عمامه جزء لباس های رسمی ایشان بوده است. پیامبر هم عمامه سیاه بر سر می گذاشتند که نامش سحاب بوده و هم عمامه سفید و هم عمامه سرخ. ایشان در روز فتح مکه و در حالی که عمامه سیاه بر سر داشتند وارد شهر مکه شدند. در روز غدیر خم نیز همان عمامه را به عنوان تاج گذاری بر سر حضرت علی (ع) گذاشتند و این همان عمامه ای بود که در جنگ خندق آن را بر سر امیرالمومنین بستند.
در دوران خلافت امویان و عباسیان چون فشار بر شیعه و مخصوصاً سادات زیاد شده بود، برای اینکه علویین در انظار شناخته نشوند بیشتر اوقات عمامه بر سر نمی گذاشتند.
در سال 773 هجری الملک الاشرف شعبان، سلطان مصر و سوریه دستور داد که مردم یک تکه پارچه سبز به عمامه خود وصل کنند. « در اسپانیا کمتر عمامه به سر می گذاشتند و بی شک نظامیان آن را نپذیرفته بودند. در اسپانیا غالباً فقیهان عمامه بر سر می گذاشتند و نیز باید در نظر داشت که عمامه فقیهان خیلی بزرگ تر از عمامه سایر اعراب بود. به همین جهت آنها را رب العمائم، معتم یا متعم نامیده اند.» (6)
در زمان آل بویه برهنگی سر مذموم بود. «عمامه خلیفه سیاه بود و بر کلاهی بلند پیچیده می شد. اطرافش را مطرز و به طرز زیبایی گلدوزی می کردند. آن که نزد خلیفه شرفیاب می شد باید عمامه سیاه بر سر می گذاست.» (7)
عمامه در عصر صفوی سفید بوده است. از سفرنامه الناریوس نقل است که عمامه علما سفید بود و بعضی ایشان یک قطعه پارچه ابریشمی بر مندیل خود می بستند که روی شانه ها می افتاد.
شاردن در سفرنامه اش آورده است که روحانیون نیز روی کتان زمخت آقابانوی سفید بسیار نازکی (کتان نازک) می پیچیدند و حدود 16 سانتی متر از دو انتهای این پارچه گلدار است که وقتی دستار بر سر می بستند، این دو انتها همانند جلیقه ای از میان دستار بیرون می آمد.» عمامه کارکردهای جانبی دیگری نیز داشته است. مستشرقان چنین گفته اند که شرقیان از عمامه به عنوان جیب استفاده می کنند زیرا می توان چیزهایی را در آن پنهان کرد.
عبا: این کلمه به معنای نوعی روپوش کوتاه و جلوباز است. آستین ندارد ولی سوراخ هایی در آن تعبیه شده است که دست ها را از آن می گذرانند. البته عبا با برد فرق داشته زیرا برد پارچه ای خط دار بوده است که به دور خود می پیچیده اند. عبا انواع و اقسامی داشته و در هر منطقه ای آن را به گونه ای می ساختند که در برخی مناطق از پارچه و در برخی مناطق از پشم بوده است. عبا پوشاک عمومی اعراب بیابانگرد بوده است و تقریباً در همه اوقات از آن استفاده می کرده اند.
قبا: پوشیدن قبا در زمان پیامبر(ص) معمول بوده است. در صحیح بخاری آمده است:« روزی رسول خدا قباها را قسمت کرد و به مخرمه هیچ عبایی نداد. مخرمه ناراحت شد و به حضور پیامبر(ص) رسید. ایشان فرمودند: این عبا را هم برای مخرمه نگاه داشتم.» (8)
قبا را بیشتر از پارچه ای اطلسی می دوخته اند و گاهی آن را با پوست آستر می کردند. ناگفته نماند که نویسندگان عرب گاهی روپوش افسران سوار مسیحی را قبا نامیده اند. قبا صبغه ای ایرانی نیز دارد؛ لباسی که به طور مورب از زیر بغل باز می شود.
شرح زیر را تونو در وصف قبای ایرانی بیان می کند: «نیم تنه بلندی را که روی لباس های دیگر می پوشند قبا می نامند و آن معمولاً از پارچه نخی بسیار نازک دوخته می شود. رنگ آن به حسب تمایل اشخاص قرمز، زرد، سبز یا رنگ های دیگر است و چنان صاف دوخته شده که گویی اطلس است. این نیم تنه از پارچه نخی کرک دار دوخته می شود و تا نیم ساق پا می آید. یقه آن باز و هلالی است. طرف راست آن درست روی شکم می افتد و در زیر بغل سمت چپ با بندهایی بسته می شود و طرف چپ لباس روی آن می افتد و در زیر بغل سمت چپ با راست بسته می شود اما یکی از بندها هرگز بسته نمی شود؛ بلکه روی بندهای دیگر آویزان است. قبا تا روی کمر بسیار تنگ است از این جهت به بدن قالب می شود به طوری که نمای آن از پایین به شکل یک زنگ گرد درمی آید. آستین های آن کاملاً چسبان و قالب بازوان است. جنس این قباها معمولاً از پارچه ساده است. اما قبای رجال عالی مرتبه از اطلس یا پارچه زربافته بوده که زری ایران است.» (9)
در طول تاریخ تغییراتی اتفاق افتاد که باعث شد لباس طلاب و علما از دیگر مردم متمایز شود. در قرون اولیه وجه افتراق روحانیون و دیگر مردم عمامه بود. مردم با روحانیون و علما، در لباس یکی بودند و اگر فرقی هم بوده بسیار اندک بوده است. حتی در ایران نیز این گونه بوده. این وضعیت تا زمان رضاخان همچنان ادامه داشته است.
در ششم دی ماه 1307 مخبر السلطنه- صدر اعظم وقت- قانونی را به مجلس برد که به قانون متحدالشکل کردن البسه اتباع ایرانی در داخل مملکت معروف شد. طبق این قانون همه مردم باید یک لباس متحدالشکل به تن کنند. از این قانون هشت گروه از پوشیدن لباس معاف شدند از آن جمله: مراجع و مجتهدین صاحب اجازه، که از مراجع مسلم تقلید بودند؛ به شرط آنکه به امور روحانی مشغول باشند، پیش نمازان دارای محراب، محدثین ماذون از جانب مجتهدین، طلاب و مدرسین شیعه مذهب، مفتیان اهل سنت و روحانوین ایرانیان غیرمسلمان.
رضاخان در دیدار با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به ایشان گفته بود: « می خواهم بعد از این احترام عمامه را معلوم کنم و بر سر روحانیون حقیقی گذاشته شود و آنهایی که مخرب دین و روحانیت هستند و عمامه را برای مقاصد شخصی به سر گذاشته اند و از سوء استفاده بازمانند.» (10)
دلیل ایادی رضاخان این بود که «حتی کودکان هم این لباس را بر تن دارند. لباس اهل علم را مردم هم می پوشند و بسیاری حرمت نگاه نداشته، آن را لباس اخاذی و لباس فقر و بهانه گدایی و ولگردی قرار داده بودند» (11) اینها حرف هایی است که مخبرالسطلنه می گوید. اما با دقت در مساله متحدالشکل شدن در می یابیم که تمامی این حرکات برای بیرون آوردن این لباس و محو آن بوده است.
نکته قابل توجه این است که مرحوم سید حسن مدرس در شانزدهم مهر1307 تبعید شد و در دی ماه سال 1307 قانون متحدالشکل شدن البسه به تصویب رسید. قرار شد که طلاب اگر در مدرسه معقول و منقول پذیرفته شوند و در امتحانات قبول شوند به آنها جواز لباس داده شود؛ در حالی که «از سال 1314 به بعد دولت برخورد جدی با روحانیت را دستور کار خویش قرار داد و دخالت در امور شخصیه مردم را به جد تعقیب کرد. نتیجه این سیاست تجدیدنظر در جواز عمائم بود و بنابراین حتی روحانیون صاحب جواز، جواز خود را از دست داده، مجبور به پوشیدن لباس یکسان شدند.» (12)
نتیجه این شد که بسیاری از طلاب از پوشیدن لباس محروم شدند. در دوره محمدرضا پهلوی در این مسأله فشار کمتری بر طلاب بود و بعد از انقلاب نیز شاهد تغییری اساسی در آن نبوده ایم.
نکته
نماد رسالت بزرگ
اگر از لباس روحانیت به عنوان لباس پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) یاد می شود به این معنی نیست که آنها همین عمامه و عبا و قبا را با سبک امروز می پوشیدند. این سخن بیان وابستگی این نماد به اسلام و تشیع است و پیوند آن با نبوت و امامت. و به همین جهت بزرگداشت این لباس نیز تعظیم یکی از شعائر الهی به شمار می رود. لباس روحانیت یک نماد است، نمادی از یک صنف و نشانی از یک نهاد که رسالتی بزرگ بر دوش دارد. لباس روحانیت یک نماد است و تمام بهره هایی که از نمادها به دست می آید از این لباس هم انتظار می رود. این نماد وابسته به یک ایده و رسالت و فرهنگ است که با آغاز تاریخ انسان آغاز شده و به سابقه همه پیامبران الهی دیرینه دارد.
پی نوشت ها :
1- چرا سادات عمامه سیاه بر سر می گذارند-ص61
2- پارچه ای بود که فقیهان و عالمان و ایران روی عمامه به سر می انداختند و در ایالت فارس عوام الناس نیز از آن استفاده می کردند و جنس آن از پشم بود و بهترین نوع آن در آمل و قوس یافت می شد.
3- تاریخچه پوشش سر در ایران- ص63
4- الغدیر-ج1،ص290
5- العروس- ج8، ص410
6- فرهنگ البسه مسلمانان-ص298
7- تاریخچه پوشش سر در ایران-ص61
8- صحیح بخاری-ج2
9- مسافرت به شرق- ص 173
10- حاج شیخ عبدالکریم حائری-ص128، سند ش7
11- خاطرات مهدیقلی هدایت- ص382
12- سیاست ولباس-ص16
منبع: نشریه همشهری قرآن (آیه) شماره2