زیر عنوان: چگونه می توان عاشق خدا بود
مفاهیمی که هنوز توافقی کلی درباره معنای آنها وجود ندارد کم نیستند. با وجود این «عشق» داستان دیگری دارد و شاید به تعداد انسان هایی که آن را تجربه می کنند، این مفهوم توصیف شده باشد. عموم اصطلاحات و واژه هایی که درباره این احساس خاص انسانی در زبان ها و فرهنگ های مختلف به کار گرفته شده، به طور مشخص به حالتی اشاره دارد که یک انسان احساس می کند به چیزی یا کسی آن چنان علاقه مند است که ادامه زندگی بدون او- اگر نگوییم محال- به غایب دشوار خواهد بود.
معنای عشق ارتباط نزدیکی با آنچه بدان تعلق گرفته دارد و بسته به اینکه ما عاشق چه چیز یا چه کسی هستیم. این احساس معنای خاصی پیدا می کند. عمومی ترین معنای عشق دررابطه با پیوند زن و مرد و علاقه ای که میان این دو پدید می آید و به تشکیل خانواده و تولد فرزند می انجامد، مربوط می شود. هر چند در زمانه ما بیشترچنین تصور می شود که لزومی ندارد یک عشق حتما به تشکیل خانواده و تولد فرزند می انجامد. بخشی از آنچه عشق را به وجود می آورد به ویژگی های کلی و ساختاری مربوط می شود که به طور طبیعی به جنس مخالف خود علاقه مند می شویم و او را شایسته عشق ورزی می دانیم که البته این بخش در در حوزه اختیارو اراده ما نیست و ظاهرا این گونه ساخته شده ایم. بخش دیگر اما به واسطه تلاشی که ما برای آشنایی و انس با همسر انجام می دهیم و در اثر قدمت رابطه ای که میان ما شکل می گیرد. حاصل می شود. این مساله که کاملا به انتخاب انسان بستگی دارد، بیش از آن که به ایجاد عشق مربوط می شود به استمرار و عمق بخشیدن به آن کمک می کند. در جریان این عشق ما به شناخت جدیدتری دست می یابیم و احساسات لطیف تری را تجربه کرده و زندگی را روشن و خوب ارزیابی می کنیم. گستره عشق در فرهنگ های گوناگون به رابطه آشنایی و زناشویی زن و مرد محدود نمی شود و مواردی از قبیل عشق به وطن، همنوعان و از همه مهم تر خداوند را در بر می گیرد. در همه این موارد ما احساس می کنیم چیز های با ارزشی وجود دارند که می توان آنها را بیشتر از خود دوست داشت. در این میان مفهوم عشق به خداوند، همواره با چالش هایی همراه بوده و ظرافت های خاصی آن را در میان گرفته است.
اساسی ترین چالشی که درباره عشق به خداوند می تواند مطرح شود این است که مفهوم عرفی عشق میان انسان ها معنا پیدا می کند و مربوط به انسان هاست، با این حال چگونه این احساس درباره خداوند می تواند صادق باشد و اصلا آیا ممکن است که یک انسان، عاشق خداوند شود؟ این پرسش در یهودیت پاسخ مثبتی نمی گیرد و از آنجا که توصیف یهودیان از خداوند شبیه به روایت یک پدر در رابطه با فرزندان اوست، انسان ها بیش از آن که بتوانند عاشق خدا شوند، می بایند با فرامین او گوش سپارند و به لطف و مرحمت او امیدوار باشند در مسیحیت ماجرا بر عکس است و این ایده مطرح می شود که انسان ها برای نجات و رستگاری راهی جز عشق به خدا ندارند و همچنان که خداوند جهان را بر پایه عشق و محبت بی اندازه خود آفرید، برای تجربه زندگی دینی و رسیدن به مراتب بالای کمال انسانی عشق تنها گزینه است. این رهیافت در مکاتب عرفانی نیز پیگیری می شود و با تقسیم عشق به حقیقی و مجازی به این انگاره می رسیم که در پس همه عشق های عرفی که انسان ها در زمینه مادی تجربه می کنند، معنای کامل و صحیحی از عشق وجود دارد که متوجه خداوند بوده و آدمیان باید با شناخت این عرصه به آن وارد شده و در آن غوطه ور شوند. غالبا در این انگاره از همان تعابیر مربوط به عشق عرفی و زمینی استفاده می شود با این تفاوت که معشوق اگر چه معشوق است اما دیگر انسان نیست و اساسا همین دوگانگی و ابهام، به جذابیت راز آمیزی دامن خواهد زد. خداوند در این انگاره به مثابه معشوق محجویی تصور می شود که با وجود پنهان بودن از انسان، با نشانه ها و خود نمایی هایی مقطعی او را به سوی خود می خواند و در نهایت خود را برای آدمی مکشوف می سازد. در مقابل، انسان نیز کاری مهم تر از این ندارد که از میان همه مظاهر و جلوه های مادی و طبیعی که خود را به خود می خوانند عبور کرده و گمشده حقیقی خود را بیاید و به حقیقت عشق را تجربه کند. در اسلام اما ماجرا متفاوت است؛ خداوند نه آن چنان دور و ناشناخته است که نتوان با او سخن گفت و او را شناخت و نه آن چنان نزدیک و آشکار که در کالبدی انسانی به سراغ ما بیاید. او شبیه با هیچ چیز نیست و حقیقت او را نمی توان شناخت، اما سراسر زندگی انسان ها از حضور او و آثارش سرشار است. او در محدوده فهم آدم ها نمی گنجد اما از رگ گردن به آن نزدیک تر است. خداوند با آن که از اساسا، هیچ شباهتی به انسان ندارد اما در برخورد با انسان ها چهره ای انسانی به خود می گیرد و آن چنان با آن سخن می گوید که بتوانند حضور او را تشخیص دهند و به آن نزدیک شوند. از این جاست که ما می توانیم عاشق خدا باشیم اما این عشق به کلی با آنچه ما درفضای عرفی تجربه می کنیم متفاوت است. مختصات این عشق تمام زندگی ما را در بر گرفته و ما بی آن که خود بدانیم توصت آن به گونه ای خلق شده ایم که او را می خواهیم و نیاز به او را احساس می کنیم و این بخش اجباری این عشق است که همه انسان ها «الله» را می شناسند و او را احساس می کنند. با این حال ما می توانیم انتخاب کنیم که به سمت او برویم و این عشق را توسعه دهیم و به عمق آن اضافه کنیم یا آنکه از او روی بگردانیم و به چیز ها یا کسانی جز او دل ببندیم. آنها که از خداوند فاصله می گیرند زندگی سختی خواهند داشت؛ چرا که از نیاز اساسی خود غافل شده و از همه آیات خدا چشم پوشیده اند اما آنها که با خداوند زندگی کنند و به او ایمان بیاورند، محبتشان به خدا توسعه می یابد و شدید تر می شود و لذت های بالاتری را تجربه خواهند کرد. عشق به خداوند در نگاه اسلامی در چهار چوب مفهوم ایمان معنا پیدا می کند. انسان مسلمان پس از آن که خداوند را شناخت و برابر او تسلیم شد، به احساسی خواهد رسید که ایمان نام دارد. مومن کسی است که خداوند را به درستی شناخته و حضور او در زندگی را درک و محبت او نسبت به خودش را لمس کرده و عشق او بر پایه آگاهی و معرفتی درباره خداوند است. شناخت خداوند بستر شکل گیری احساسی است که از یک سو به اطمینان می رسد و از سوی دیگر به شادمانی منتهی می شوند و مومنان کسانی هستند که نه ترسی برای آنهاست و نه غمگین می شوند. این احساس، یک عشق سرگردان نیست بلکه مومن را به حرکت درمی آورد و او را در جهت هماهنگی با آنچه خداوند می خواهد به عمل وا می دارد. ایمان اسلامی در عشق نمی ماند و زمینه ساز عمل است و مومن کسی است که عشق او به عمل تبدیل شده و مدام در این اندیشه به سرمی برد که برای رضایت معشوق خود چه کارهایی انجام دهد و از چه چیزهایی احتراز کند. در این مرحله انسان مومن یک فرد صالح است که عمل او با ابدیت خود و نظمی که بر جهان خلقت حکمفرماست، تناسب دارد. علاوه بر این، عشق به خداوند در اسلام گسترده تر می شود و انسان ها این امکان را می یابند که به شکلی ملموس خداوند را دوست بدارند. این محبت در قالب ارتباط با پیامبر خدا متجلی می شود و کسانی که خداوند را دوست دارند، به طور قطع به رسول او نیز عشق می ورزند. اهمیت این رابطه تا بدان جا می رسد که اساسا شرط محبت ورزیدن به خداوند تبعیت از پیامبر است و کسی که از فرمان رسول خدا سرپیچی کند، نمی تواند ادعا کند که دوستدار خداست. این رابطه توسط پیامبر(ص) به جانشینان ایشان هم تسری داده می شود و شرط همراهی با پیامبر(ص) مودت اهل بیت معرفی می شود. این عشق همان چیزی است که سلمان و ابوذر را بیدار می کند و به اطاعت از خدا و همراهی با رسول (ص) و اهل بیت(ع) او می کشاند و با آنان چنان می کند که تاب زیستن بدون آنها راحتی برای یک لحظه نداشته باشند پا در جای پای کسانی گذارند که از خودشان به آنها مهربان ترند. این عشق همان چیزی است که مالک را از چند قدمی خیمه معاویه باز می گرداند و به مصر می برد تا نشان دهد آنچه در درون او حکم می کند، قلبی است که جز رضایت خدا و حجت او چیزی نمی شناسد و این عشق همان چیزی است که در طول تاریخ انسان های بیدار و مشتاق را همراه کرده و برای ساختن تمدن ایده آل توحیدی به راه انداخته است. وقت آن رسیده که عشق خود به خداوند و پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) او را محکم بزنیم و به این سوال پاسخ دهیم که این عشق چه تاثیری در زندگی ما داشته و تا چه اندازه ما را به آنها نزدیک ساخته است. عشقی که در شیوه زندگی ما تغییری به وجود نیاورد و سبک زیستن ما را متناسب با آنچه خداوند و اولیای او می پسندند متحول نکند، به چه کار می آید؟ میان این عشق بلوغ یافته که زاییده معرفت و زاینده حرکت است یا احساسی خام که در نتیجه یک محرک مقطعی به وجود می آید، چه تفاوتی وجود دارد؟ و آنچه ما درباره عشق به خداوند و اولیای او ابراز می کنیم جزو کدام یک از این دو قرار می گیرد؟ خداوند از ما چه می خواهد و ما باید با او چه کنیم؟ آیا خداوند عاشقانی که دیوانه وار او را دوست می دارند و تمام نیرویشان را در ابراز علاقه به او صرف می کنند، می خواهد؟ یا آن که او انسانی را می خواهد که به سطح بالاتری از معرفت و محبت رسیده و به اطاعت از او پرداخته باشد؟
بستری برای حرکت
متاسفانه آنچه در رابطه با عشق به خداوند در ادبیات مذهبی امروز ما رواج یافته آن چنان که باید با مفهوم اسلامی این معنا مطابقت ندارد. در رسانه های گوناگونی که پیرامون ما را احاطه کرده اند، غالبا این ذهنیت دهان به دهان منتقل می شود که نهایت دینداری ما عشق ورزی به خداوند و اولیای اوست. در جلسات و محافل مذهبی نیز به این ذهنیت دامن زده می شود و گویی جماعت مومنان را تنها کسانی تشکیل می دهند که پیوسته در ابراز و اظهار علاقه به خداوند و اولیای دین مشغولند. حال آنکه این محبت ، بستر ساز عمل و حرکت است و از آنجا که این محبت در درون ما پا می گیرد. نوبت تلاش و سازندگی فرا می رسد و گستره وسیعی از تکالیف و وظایف در رابطه با زندگی خود و دیگران به سراغ ما می آید.
منبع: آیه شماره دی ماه 89