یکی از معضلاتی که متأسفانه در مورد حضرت عباس (ع) در جامعه با آن مواجهیم این است که همیشه به ظواهر ایشان مثل دست و بازو و چشم و ابرو و... می پردازیم و شخصیت ایشان بیان نمی شود. البته این مشکل را در مورد سایر اهل بیت (علیهم السلام) هم داریم. مثلا در مورد امام زمان (عج) که صحبت می کنیم از طاق ابرو و خال صورت و مواردی این چنین سخن می گوییم در حالی که این اصل موضوع قابل پرداخت در مورد این افراد نیست. ما در مسیر شناخت اهل بیت (علیهم السلام) باید به شخصیت ایشان بپردازیم و آن را درست تعریف و توصیف کنیم. بالطبع وقتی بتوانیم اهل بیت (علیهم السلام) را درست تعریف کنیم، شیعیان ایشان را هم درست تعریف خواهیم کرد.
برای اینکه از حضرت عباس (ع) تعریف درستی داشته باشیم اول باید از اهل بیت (علیهم السلام) تعریف درستی داشته باشیم چرا که حضرت عباس (ع) شیعه اهل بیت (علیهم السلام) است. یکی از معانی شیعه، شبیه است و معنای دیگر، پیرو و معنای دیگری هم تحت عنوان پرتوی از نور دارد. حضرت عباس (ع) هم چون شیعه واقعی است، شبیه این حضرات است. وقتی می خواهیم امام را تعریف کنیم به چه باید اشاره کنیم؟ حدیثی از پیامبراکرم (ص) است که می فرمایند: «علی را نشناخت مگر من و خدا.» یعنی در تعریف علی (ع) یا باید آیه ای بیان شود یا روایتی.
آیه ای در سوره تکویر داریم که : «و ما تشائون الا یشاء الله» ترجمه اش این است که: «شما نمی خواهید الا آن چیزی که خدا می خواهد.» در ذیل این آیه حدیثی هست که هم از حضرت امام رضا (ع) و هم از حضرت امام صادق (ع) نقل شده که می فرمایند: «قلب ما ظرفی است برای مشیت و خواسته های پروردگار. وقتی خدا بخواهد ما هم همان را می خواهیم. چرا که خدا در مورد ما اهل بیت (علیهم السلام) فرموده شما چیزی را نمی خواهید الا چیزی که من بخواهم.»
پس این تعریف امام است که امام چیزی را نمی خواهد الا چیزی که خدا می خواهد. اگر یک تعریف قرآنی بخواهیم در مورد قمر منیر بنی هاشم انجام بدهیم آن است که ایشان خواسته و میلی به جز خواسته و میل امام حسین (ع) نداشت. لذا وقتی می فرماید: «ان الله شاء ان یراک قتیلا». عباس (ع) نیز همین را دوست دارد. او دوست دارد جانش را فدا کند. اما حضرت عباس (ع) می داند که چون امام حسین (ع) خواسته ای غیر از خواسته خدا ندارد، باید جانش را فدای او کند تا به خواسته خدا جامعه عمل پوشانده باشد.
می توانیم نتیجه بگیریم که اگر کسی می خواهد جانباز باشد، در راه خدا باید الگویی مثل حضرت عباس (ع) داشته باشد. اگر بخواهد جانباز باشد باید ابالفضلی عمل کند. اباالفضلی عمل کردن یعنی اینکه چشم از امام زمانش برندارد. اگر کسی چشم از مهدی فاطمه (عج) برنداشت، نتیجه اش این خواهد شد که رفتار و کردارش شبیه حضرت عباس (ع) خواهد شد و مثل ایشان در تمام جوانب زندگی نمونه خواهد شد.
نکته دیگر اینکه در ادعیه می بینیم: «المتقدم لهم مارق و المتاخر عنهم زاهق» کسی که از امام جلو بزند گمراه است و کسی که از امام عقب بیفتد نیز گمراه است. «و اللازم لهم لاحق» زمینه فلاح این است که ملازم امام باشیم و پا جای پای او بگذاریم. این موضوع را ما در صلوات شعبانیه یا دعای شعبانیه می بینیم که از امام معصوم به دست ما رسیده.
حال می توانیم این موضوع را با حضرت عباس (ع) تطبیق دهیم. او نه از امام زمانش جلو می زد و نه از ایشان عقب می افتاد. اما نکته این است که چطور می شود کسی به این درجه برسد و چطور می توان این گونه شد؟ مدام در جامعه می گوییم جلو نزنید یا عقب نیفتید اما راه آن را نمی گوییم.
ما شاهد این هستیم که در تاریخ عده ای خود را صاحب فضل و کرامت می دانستند و مثلاً کسانی مثل خوارج نهروان بودند که از عبادت پیشانی شان پینه بسته بود و اهل نماز شب و تلاوت قرآن بودند اما این موضوعات آنها و دیگران را گول زده بود. این گونه بود که از امام جلو می زدند یا عقب می افتادند و دچار افراط و تفریط می شدند.
حالا فردی با فضل و کمالات حضرت عباس (ع) نه جلو می زند و نه عقب می ماند. دلیل این مورد یک چیز است و آن اینکه او چشم از امام زمانش برنمی دارد.
به قول شاعر:
ای مرغ سحرعشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
کین مدعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری بازنیامد
در اینجا شاعر تمثیلی از رابطه بین شمع و پروانه به کار گرفته. پروانه در وجود شمع زیبایی مشاهده می کند که حاضر است خود را در شمع بسوزاند. حال ما اگر مثال پروانه را تمثیلی از شهدای کربلا بدانیم و خصوصاً حضرت عباس (ع) و مثال شمع و شمس را وجود نازنین امام حسین (ع) بدانیم، می توانیم این چنین بگوییم که حضرت عباس (ع) با نگاه به شخصیت امام زمانش زیبایی ای دریافت کرده بود که حاضر بود هستی اش را فدای امام زمانش کند.
حالا تعریف شیعه در این میان این گونه می شود: شیعه یعنی یک نگاه مستمر به وجود حجت خدا؛ یعنی یک درک کامل از امام زمان تا جایی که: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه».
نکته دیگر این است که در میان شهدای کربلا، همه به یک درجه نیستند و میان آنها تفاوت ها و شباهت هایی وجود دارد. شباهت همه آنها این است که شیعه بودند و به امام زمانشان معرفت داشتند؛ پرتوی از نور امامشان بودند. اما تفاوتشان چیست؟ تفاوت شهدای کربلا ظرفیت بازتاب نورشان بود؛ یکی مثل یک ستاره کوچک و یکی هم مثل ماه! حضرت عباس (ع) ماه بود. این موضوع علاوه بر لقب ایشان است که به قمربنی هاشم معروف بودند. آن لقب به خاطر زیبایی چهره ایشان بود و ما منکر آن نیستیم اما می گوییم حضرت عباس (ع) قمر شمس وجود امام حسین (ع) شده بود. نه تنها چهره زیبا بلکه شخصیت قمر پیدا کرده بود؛ یعنی اینکه ماه از خودش نور ندارد بلکه آن چیزی که در قالب نور ماه در آسمان شب درخشان است پرتو نور خورشید است که ماه آن را به ما منعکس می کند. حضرت عباس (ع) به نسبت دیگر اصحاب درخشندگی نور امام را بیشتر منعکس می کرد. نتیجه تفاوت این مسئله در این بود که حضرت عباس (ع) نسبت به بقیه بیشتر جانفشانی می کرد.
تعبیری است بین مالک اشتر و محمدبن ابی بکر. محمد پسر ابوبکر است اما امیرالمومنین (ع) می فرماید به او بگویید محمد بن علی! چون همیشه در خانه حضرت علی (ع) بود. حالا در مکالمه ای که میان مالک و محمد در می گیرد مالک به او می گوید سعی می کنم در جانفشانی برای امیرالمومنین (ع) از تو سبقت بگیرم اما نمی توانم و تو از من جلو می زنی! این مالک اشتر است که در مقابل محمدبن ابی بکر عاجز شده.
ما هم باید از اهل بیت (علیهم السلام) نور بگیریم تا بتوانیم به این جایگاه برسیم اما این نور گرفتن چگونه اتفاق می افتد؟ امام باقر (ع) می فرمایند: «من احبنا و زاد فی معرفتنا» دو گزینه را مطرح می کنند: اول کسی که ما را دوست بدارد و دوم اینکه در پی زیاد کردن معرفتش نسبت به ما باشد هیچ سوالی را از ما نمی پرسد مگر آنکه ما در اعماق وجودش جواب آن سوال را خواهیم داد.
از این حدیث این استفاده می شود که اول دوست داشته باشیم که داریم. دوم اینکه معرفت مان را نسبت به آنها بالا ببریم. این می شود که آنچه در دلت خطور بدهی اهل بیت (علیهم السلام) آن را جواب می دهند و نسبت به آنچه در اعماق وجودت هست همراهی می کنند. نتیجه آن چه می شود؟ نتیجه اش این می شود که شما نمونه ای می شوی از اهل بیت (علیهم السلام) اما در سطحی کوچک تر. در همین رابطه حدیثی داریم که معصوم می فرماید: «شیعه از ماست و از اضافه گل ما سرشته شده.» از همین موضوع می توان نقبی به مسئله ولایت فقیه زد. کسی مثل حضرت عباس (ع) آنقدر منطبق با امام زمانش می شود و معرفتش را تا این حد نسبت به او بالا می برد که اگر در این زمان کسی حرف حضرت عباس (ع) را رد کند انگار که حرف امام حسین (ع) را رد کرده. این نقطه ای است که ما دنبال آن می دویم و سعی داریم به آن برسیم.
حضرت عباس (ع) با چه چیزی به آن نقطه رسیده بود؟ با معرفت بالا. معرفت یعنی چه؟ معرفت یعنی شناخت و یکی شدن. برای مثال شما زمانی هست که به آتش معرفت داری و آن را می بینی. زمانی هم هست که نزدیک می شوی و از گرمای آن استفاده می کنی. زمانی هم هست که آنقدر معرفت به آتش داری که در آن می سوزی، همان کاری که پروانه نسبت به شمع انجام می داد. حالا این معرفت علت تفاوت حضرت عباس (ع) و دیگر اصحاب بود.
این معرفت آنجا خود را نشان می دهد که شب عاشورا همه رفتند نماز بخوانند و با خدای خود خلوت کنند اما عباس (ع) به دور خیمه ها پاسداری می داد چرا که معرفت دارد و از اعماق وجود امام حسین (ع) خبر دارد و می داند که ایشان نگران خیمه اند. یعنی اینقدر فاصله اش با امام کم بود که عمق وجود او را می دید. این معرفت از برداشتن فاصله ها میان خود و امام ایجاد می شود در نتیجه این شباهت، نظر شما نظر امام می شود و بالعکس، رد نظر شما رد نظر امام خواهد بود. در این مسیر است که اگر کسی بخواهد با امام انس بگیرد باید با شما انس بگیرد.
چشم از امام برنمی داشت
ما هنوز از امام زمانمان تفسیر و تعریف درست و درک صحیحی نداریم و به همین خاطر است که جلو می زنیم یا عقب می افتیم. مشخصه بارز حضرت عباس (ع) این بود که چشم از امام زمانش برنمی داشت و اگر کسی چشم از امام زمانش برندارد ولو اینکه فضایلی داشته باشد، آن خوبی ها را در مقابل عظمت امامش ناچیز می داند و به قدری مجذوب می شود که همراهی با او را برای خود واجب می داند و جلو زدن و عقب ماندن از امام معصوم و ولی زمان را مایه وحشت خودش می داند. وقتی که جذب امام می شود، این همراهی به قدری برای او ایجاد آرامش می کند که عقب افتادن از امام را برای خویش یک خطر مهلک می داند. حضرت عباس (ع) این ویژگی را داشت و اگر کسی را در تاریخ می بینیم که صفات خوبی را جمع کرده بود ولی دچار انحراف شد، بدانید که این مشخصه مهم را که حضرت عباس (ع) داشت او نداشت.
منبع: نشریه همشهری آیه شماره 8