ماهان شبکه ایرانیان

آفات نظری و عملی شخصیت ستایی و شخصیت ستانی در شناخت تاریخ و رهگشایی های شخصیت شناسی

چکیده: شناخت تاریخ با شناخت شخصیت های مشهور و رهبران بزرگ، گره خورده است. در این مقاله، دو نوع از گونه های نادرست در مطالعه ی شخصیت ها تحت عنوان شخصیت ستایی و شخصیت ستانی، مورد بحث و نقد قرار گرفته است

آفات نظری و عملی شخصیت ستایی و شخصیت ستانی در شناخت تاریخ و رهگشایی های شخصیت شناسی

چکیده:

شناخت تاریخ با شناخت شخصیت های مشهور و رهبران بزرگ، گره خورده است. در این مقاله، دو نوع از گونه های نادرست در مطالعه ی شخصیت ها تحت عنوان شخصیت ستایی و شخصیت ستانی، مورد بحث و نقد قرار گرفته است. شخصیت ستایی حاکی از رویکردی به شخصیت و تاریخ است که در آن، نقش شخصیت، عمده و مهم است، به طوری که رخدادهای تاریخی، همچون نتیجه ی اراده و خلاقیت وی نگریسته می شود. این رویکرد، در بعد نظری، از هر دو جهت انتقادپذیر است، زیرا نه چنان است که نقش عوامل دیگر اغماض پذیر باشد و نه چنین که تعیین کنندگی شخصیت، عامل بی رقیبی باشد. شخصیت ستایی، از حیث عملی و تربیتی نیز انتقادپذیر است؛ زیرا به نحو تناقض آمیزی، خود مانع ایجاد شخصیت ها یا پرورش استعدادهاست و این اثر تقسیم انسان ها به قهرمان و افراد عادی صورت می پذیرد. نمونه ای از به کارگیری این دیدگاه، در بدفهمی نسبت به انتظار مهدی (عج) مورد نقد قرار گرفته است. در مقابل، رویکرد شخصیت ستانی دیدگاهی است که شخصیت ادعا شده برای شخصیت ها را از آن ها می ستاند و می کوشد هر گونه مشهور بودن فردی را به منزله ی تعدیدگاه تقدیرگرا و جبرگرا نیز دارای آفات نظری و عملی است. آفات نظری آن، ناشی از فرض دستی نامرئی و تقدیری در پس حوادث است. با آن که دیدگاه حاضر در برابر دیدگاه شخصیت ستایی است؛ اما از حیث عملی، همانند آن، به نفی عاملیت افراد منجر می شود. تفاوت در این است که در شخصیت ستایی، افراد در برابر شخصیت های مشهور خلع سلاح می شوند؛ اما در این دیدگاه، در برابر تقدیر. حاصل کار به لحاظ تربیتی، یکی است: افراد، از خود، انتظار نقش آفرینی ندارند، بلکه آن را به شخصیت یا تقدیر احاله می کنند. نمونه ای از به کارگیری این دیدگاه در تاریخ اسلام، در بدفهمی نسبت به قیام عاشورا مورد نقد قرار گرفته است. در رویکرد مطلوب، یعنی شخصیت شناسی، نظر بر این است که مطالعه ای حتی الامکان عینی درباره ی شخصیت های تاریخی انجام شود. شخصیت مشهور تاریخی را می توان چون فعلیتی معقول و معمول از امکان های در دسترس تعریف کرد. مؤلفه های شخصیت شناسی عبارت اند از: بازپردازی شخصیت در اوضاع محیطی و اجتماعی مربوط به وی، مشخص کردن سهم عوامل دیگر (بجز شخصیت) در پدیده ی مورد مطالعه، مشخص کردن استفاده ی خلاقانه شخصیت از امکان های در دسترس، مشخص کردن امکان های شناسایی نشده یا استفاده نشده به دست شخصیت، بازنمایی «فرایند» رویارویی شخصیت با امور و نه تنها «نتایج» آن ها، برگرفتن تعمیم های محتاطانه از گذشته برای آینده. در مقاله، این نکته تبیین شده است که شخصیت شناسی از آفات نظری و عملی دو رویکرد پیش به دور است.
کلید واژه ها: تاریخ، شخصیت ستایی، شخصیت ستانی، شخصیت شناسی، تقدیر، عاملیت.

مقدمه

شناخت تاریخ با شناخت شخصیت های مشهور و رهبران بزرگ، گره خورده است؛ به طوری که شناخت تاریخ در گرو شناخت شخصیت های مشهور است و شناخت آن شخصیت ها نیز در گرو شناخت تاریخ است. البته، این دوری که میان دو عنصر تاریخ و شخصیت ها به ظهور می رسد، دور بسته نیست و از این رو دور فاسدی محسوب نمی شود، بلکه دور باز و حلزونی است؛ به طوری که هر شناخت تازه ای درباره ی شخصیت ها به شناخت نوینی درباره ی تاریخ منجر خواهد شد و این شناخت نیز، به تصویر و تصوّری تازه درباره ی شخصیت ها دامن خواهد زد.
در مقاله ی حاضر، نظر بر آن است که این ارتباط میان تاریخ و شخصیت ها، با بررسی گونه های نادرست مطالعه ی شخصیت های تاریخی مورد توجه قرار گیرد. دو نوع از این گونه های نادرست در مطالعه ی شخصیت ها را تحت عنوان شخصیت ستایی و شخصیت ستانی، مورد بحث و نقادی قرار خواهیم داد. از خلال این نقادی، به بیان ویژگی های مواجهه ی درست با شخصیت ها خواهیم پرداخت که از آن به عنوان شخصیت شناسی یاد خواهیم کرد. در این بررسی، نمونه های تاریخی را به طور عمده از دو حادثه ی عظیم تاریخی مورد نظر در اسلام ذکر خواهیم کرد؛ که یکی عاشوراست که واقع شده است و دیگری قیام حضرت مهدی (عج) است که وقوع آن پیش گویی شده است.
در اینجا مناسب است برای داشتن تصوّری اولیه، تعریف کوتاهی از این سه مفهوم اساسی مطرح شود و بررسی بیشتر به متن مقاله محول گردد. مراد از شخصیت ستایی، ارائه ی تصویری مهم و شبه جادویی از شخصیت های تاریخی است که طی آن، شخصیت ها آفرینندگان چیره دستی هستند که تاریخ را می سازند. در مقابل، شخصیت ستانی به ارائه ی تصویری از شخصیت های تاریخی می پردازد که طی آن، شخصیت به اوضاع و اقتضاهای محیطی فرو کاسته می شود؛ به طوری که می توان گفت این شخصیت نیست که تاریخ را می سازد؛ بلکه این تاریخ است که شخصیت را می سازد و بنابراین، شخصیت به خودی خود، چیزی ندارد و هر چه هست را باید در اوضاع تاریخی جستجو کرد. در برابر این دو تصور تحریف شده از شخصیت های تاریخی، مراد از مفهوم شخصیت شناسی، این است که شخصیت های تاریخی را با نظر به اوضاع تاریخی، به گونه ای مطالعه کنیم که سهم شرایط و سهم شخصیت ها هر دو در بروز و ظهور رخدادهای تاریخی مشخص گردد؛ بدون اینکه در عمل، یکی به نفع دیگری حذف شود.
بر این اساس، بحث در ساختاری سه قسمتی، ناظر به شخصیت ستایی، شخصیت ستانی، و شخصیت شناسی مطرح خواهد شد که دو قسمت نخست، در برگیرنده ی بررسی انتقادی و قسمت آخر شامل دیدگاه پیشنهادی مقاله ی حاضر خواهد بود. در این بررسی ها نظر بر این است که هر یک از این رویکردها به شخصیت تاریخی، از حیث نظری و عملی، منشاء اثر است؛ اما دو رویکرد نخست، اثری آفت بار دارند و به لحاظ نظری، شناختی تحریف شده از تاریخ و شخصیت فراهم می آورند و به لحاظ عملی و تربیتی، تأثیر منفی در مهیا کردن افراد برای رویارویی با رخدادهای تاریخی دارند و در مقابل، شخصیت شناسی می تواند نسبت به بن بست هایی که این دو دیدگاه فراهم می آورند، از حیث نظری و عملی، رهگشایی هایی داشته باشد.

آفات نظری و عملی شخصیت ستایی در تاریخ

شخصیت ستایی حاکی از رویکردی به شخصیت و تاریخ است که در آن، نقش شخصیت، عمده و مهم است؛ به طوری که رخدادهای تاریخی، همچون نتیجه ی اراده و خلاقیت وی نگریسته می شود. عنوان شخصیت ستایی را از آن جهت برای این رویکرد به کار می بریم که در آن، نسبت به شخصیت و ویژگی های وی، توصیفی مبالغه آمیز صورت می گیرد، به گونه ای که از وی به عنوان سازنده ی تاریخ یا دگرگون کننده ی مسیر تاریخ یاد می شود.
در واقع، در این رویکرد، شخصیت ها قهرمان هایی هستند که تاریخ به دست آنان به وجود می آید. از این رو، ویژگی های شخصی و فردی این شخصیت ها از اهمیت ویژه ای در تحلیل و تبیین تاریخ برخوردار است؛ به طوری که «اگرهای تاریخی» (یا شرطی های خلاف واقع) در این دیدگاه معنی دار است و دائرمدار آن ها نیز همین ویژگی های فردی است. تعبیرهایی از این قبیل که «اگر فلان کس این کار را می کرد، چنین و چنان می شد» یا «اگر فلان کس این کار را نمی کرد، تاریخ به این مسیر نمی افتاد» تعبیرهایی مهم برای تبیین تاریخ در این رویکرد محسوب می شوند و محور آن ها نیز معطوف به خصوصیتی شخصیتی در یک فرد است. به طور مثال، هنگامی که حافظ می گوید: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد به این دیر خراب آبادم» به نوعی تحلیل شخصیت گرایانه از تاریخ بشری روی آورده است که در آن، نظر بر این است که اگر آدم از میوه ی ممنوعه تناول نمی کرد و قدری خود را کنترل می کرد، ما آدمیان امروز گرفتار این زندگی زمینی نبودیم. اما چنان که پس از این در نقد این دیدگاه خواهیم گفت، شخصیت ها این چنین تعیین کننده نیستند و بنابراین، در نقد شعر حافظ باید گفت که اصولاً چون ما بنی آدم ملک نبودیم، فردوس برین هم جایمان نبود و از این رو، آدم تنها بهانه ای بود برای اینکه ما به زمین منتقل شویم و اگر او هم از میوه ی ممنوعه نمی خورد، باز جای ما زمین بود؛ زیرا بنی آدم اهل خوردن میوه ی ممنوعه هستند. در قرآن هم داستان آدم به نحوی بیان شده است که مشخص است او و ذریّه اش اهل زمین هستند؛ چنان که خداوند پیش از آفرینش آدم، در محاوره با ملائکه اشاره می کند که می خواهد جانشینی در زمین قرار دهد؛ و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه. (بقره، 30)
رویکرد شخصیت ستایی به دست مورخان مختلفی برای تحلیل و تبیین تاریخ مورد استفاده قرار گرفته است. در اینجا از باب نمونه، تنها به تامس کارلایل (2) مورخ انگلیسی در قرن 19 (1795 - 1881)، اشاره می کنیم. او بر این باور بود که قهرمانان تاریخ را می سازند، چنان که در کتاب قهرمانان و قهرمان پرستی خود می گوید: «تاریخ عمومی، یعنی آنچه انسان در این جهان انجام داده است، در اساس خود، تاریخ مردان بزرگی است که در جهان کار کرده اند.» (به نقل از هوک، ترجمه ی آزاده، 1350، ص 14)
این رویکرد هم از حیث نظری و هم از حیث عملی، آفاتی دارد. از حیث نظری، شناخت نادرستی از تاریخ و نقش شخصیت در آن می دهد؛ و از حیث عملی و تربیتی، مانع تحقق استعدادهای افراد می شود. اکنون به توضیح بیشتر این دو جنبه می پردازیم.
اما آفات نظری شخصیت ستایی، از دو جهت مورد توجه است. نخست اینکه تصویر نادرستی از تاریخ به دست می دهد و دوم اینکه تصویر ناصحیحی از شخصیت ها فراهم می آورد؛ که البته این دو جنبه، به هم وابسته و در هم تنیده اند. تصویری که این رویکرد درباره ی تاریخ می دهد، از این حیث نادرست است که نقش عوامل دیگر را در ایجاد جریان حوادث تاریخی کاهش می دهد و به صفر نزدیک می کند و تصویرش از شخصیت نیز از این جهت نادرست است که در تعیین کنندگی آن، بسیار مبالغه می ورزد و در مقیاسی صد درجه ای، آن را به صد نزدیک می کند.
اما این رویکرد، در بعد نظری، از هر دو جهت انتقادپذیر است؛ زیرا نه چنان است که نقش عوامل دیگر اغماض پذیر باشد و نه چنین که تعیین کنندگی شخصیت، عامل بی رقیبی باشد. بررسی تاریخ نشان می دهد که چگونه شخصیت هایی برجسته در برخی از مواضع تاریخ، به سبب دخالت عوامل دیگر و تعیین کنندگی آن ها، کاری از پیش نبرده اند و نتوانسته اند جریان حوادث را آن چنان که خود می خواستند تغییر دهند. به طور مثال، در تاریخ اسلام، می توان به جنگ صفین اشاره کرد. در این جنگ، شخصیتی برجسته چون حضرت امیر (ع) فرمانده لشگر است و می خواهد معاویه را کنار بزند، اما هنگامی که ترفند عمروعاص در برافراشتن قرآنها به کار می افتد، تاریخ به مسیری دیگر می رود. البته اقدام عمروعاص را نیز نباید به منزله ی کار یک شخصیت، تعیین کننده دانست. این اقدام بهانه ای بود تا حماقت مستتر مردم و لشگریان را برملا کند؛ و در واقع، آنچه کار حضرت امیر را به شکست کشاند، حماقت و ظاهربینی مردم بود، نه اقدام عمروعاص. به هر روی، چنین رخدادهایی در تاریخ، نشان دهنده ی آن است که نقش عوامل دیگری به جز شخصیت های مشهور، به هیچ وجه مورد حذف نیست، بلکه نقش بسیار مهم و گاه تعیین کننده ای را بازی می کنند. این نکته، در چارچوب یک نگرش دینی، به ویژه از آن جهت قابل توجه است که خداوند نخواسته است که جریان تاریخ به مدد معجزات و کرامات شخصیت های مشهور مسیر بیابد؛ بلکه خواست خدا بر این است که همه ی آدم ها به صورت معمول و بدون توسل به امور خارق العاده در صحنه ی تاریخ تأثیر داشته باشند. از همین رو است که در نهایت تأسف ما مطالعه کنندگان تاریخ، حضرت امیر (ع) در صفین شکست می خورد و هیچ گونه اقدام معجزه آسایی نیز برای پیروزی خود انجام نمی دهد؛ زیرا خداوند نخواسته است که تاریخ بشر به این صورت پیش رود. همچنین، رخداد کربلا در نهایت قساوت و بی رحمی دشمن به وجود می آید؛ زیرا امام حسین (ع) قرار نیست اقدامی معجزه آسا انجام دهد و آن هم خود، از این رو است که خداوند نخواسته است تاریخ با چنین اموری رقم بخورد.
شخصیت ستایی، از حیث عملی و تربیتی نیز مورد انتقاد است. شخصیت ستایی، به نحوی تناقض آمیز، خود مانع ایجاد شخصیت ها یا پرورش استعدادهاست. اما این امر چگونه رخ می دهد؟ زیرا رویکرد شخصیت ستایی، آدم ها را به دو دسته تقسیم می کند: قهرمانان و افراد عادی. تعریف این دو دسته از آدمها هم در این رویکرد به این نحو صورت می گیرد که «قهرمان»، به سبب برخوردار بودن از استعدادها و قابلیت های ویژه، در جریان رخدادها تعیین کننده است و «فرد عادی» به سبب این که عادی است و استعداد و قابلیت ویژه ای ندارد، تأثیر مهم و تعیین کننده ای نخواهد داشت و به عبارتی، برای پیروی کردن از قهرمان، آفریده شده است؛ چنان که قهرمان نیز برای رهبری آفریده شده اند. به این ترتیب، رویکرد شخصیت ستایی، افراد را یا تهی می کند یا متورّم.
در واقع باید گفت که رویکرد شخصیت ستایی، «قهرمان سازی» می کند، نه اینکه «قهرمان یابی» کرده باشد. جریان قهرمان سازی نیز به این نحو ایجاد می شود که نقاط ضعف فرد مورد نظر، حذف می شوند و نقاط قوّتش مورد مبالغه قرار می گیرند. پیداست که در مقابل چنین تصویر بازسازی شده ای، چاره ای جز تحسین وی و در مقابل، دست کم گرفتن خود، وجود نخواهد داشت. به همین دلیل است که باید گفت رویکرد شخصیت ستایی، به لحاظ تربیتی، علیل پرور است؛ زیرا با قرار دادن اکثریت قریب به اتفاق آدم ها در قالب «فرد عادی» به معنای فاقد استعدادهای مورد توجه، آن ها را به نحوی بار می آورد که در بحران ها منتظر ظهور قهرمان باقی می مانند و حداکثر نقشی که برای خود قائل می شوند این است که دست به دعا بردارند تا خداوند، قهرمان را زودتر برساند. اما به لحاظ تربیتی، چنین فردی، هم خودش معیوب است و هم دعایش. خودش معیوب شده است زیرا عاملیت خود را باور ندارد و اقدام خود را منشاء اثر نمی داند؛ دعایش هم معیوب است زیرا دعا برای آن آفریده نشده است که جای اقدام را بگیرد، بلکه آمده است که اقدام را پشتیبانی کند.
این گونه ی منفی از «منتظر ظهور» بودن، شکل بیمارگونه ای از تربیت است که جا دارد در خصوص باور به مهدویت، از آن پرهیز شود. اعتقاد به ظهور مهدی (عج) و انتظار این ظهور، در معرض آفت شخصیت ستایی یا قهرمان گرایی قرار دارد و باید آن را از این آفت زدود. حضرت مهدی (عج) به صورت یک قهرمان ترسیم نشده است که ظهورش برای نجات خیل ضعیفان باشد و به هنگام ظهور بخواهد، به نحو معجزه آسایی مسیر تاریخ را عوض کند. اگر قرار بر این بود، نخستین پیامبران الهی نیز می توانستند این کار را بکنند و از روز نخست، جهان را به بهشت بدل کنند. اگر این کار در روز نخست نشده است، در روز آخر نیز نخواهد شد. از این رو است که گفته شده است مهدی (عج) یاور می خواهد و کار او بدون خیل یاوران توانمند از پیش نخواهد رفت. چیزی که علی (ع) را در صفین شکست داد، می تواند مهدی (عج) را نیز شکست دهد؛ و اگر انتظاری برای وی رقم خورده است، چون فرصتی است برای رفع ضعف ها و کسب توانمندی ها. انتظار مهدی (عج) نباید چون انتظار قهرمانی باشد که سرانجام روزی سوار بر اسب سفیدی می آید و خود یک تنه همه ی کارها را سامان دهد، بلکه باید همچون انتظار کسی باشد که روز مسابقه را انتظار می برد؛ انتظاری که فرصتی برای مهیّا شدن و اقدام توانمندانه است.
روایات اسلامی، هم بر این نکته اشاره کرده است که مهدی (عج) کار و رزمی سنگین بر عهده دارد و قرار نیست معجزه آسا، در یک چشم به هم زدن، امور را اصلاح کند؛ و هم بر این نکته اشاره کرده است که یاورانی توانمند می خواهد. در مورد نکته ی اول، به طور نمونه می توان به این روایت استناد کرد که ابوبصیر می گوید که شنیدم امام باقر (ع) درباره ی آن حضرت می فرمود: «... شمشیر بر گردن خویش حمایل ساخته، هشت ماه به شدت تمام مبارزه می کند تا اینکه خدا راضی شود ...»؛ عن أبی بصیر قال: سعمت أبا جعفر الباقر (ع) یقول: «... و یضع السیف علی عاتقه ثمانیه أشهر هرجاً هرجاً حتی یرضی الله ...» (نعمانی، 1363، ص 239).
درباره ی نکته ی دوم، یعنی یاوران توانمند امام نیز می توان به طور نمونه، به این روایات استناد جست. در روایتی، در وصف یاوران امام آمده است: «و مردانی که گویی دلهایشان پاره های پولاد است ...»؛ فضیل بن یسار عن أبی عبدالله (ع) فی حدیث قال: «و رجال کأن قلوبهم زبر الحدید ...» (بحار، ج 13، ص 180، به نقل از صدر، 1412 ق، صص 9 - 348). در حدیث دیگری، چنین آمده است: «در میان آنان مردانی هست که شب را نمی خسبند و در نمازی که می گزارند، چونان زنبور، زمزمه ای بر لب دارند، شب را با برپایی نماز، صبح می کنند و روز را با فرماندهی سپاهشان سپری می کنند، راهبان شب و شیران روزند.» «فیهم رجال لا ینامون اللیل لهم دویّ فی صلاتهم کدویّ النحل، یبتون قیاماً علی أطرافهم و یصبحون علی خیولهم، رهبان باللیل لیوث بالنهار.» (نعمانی، 1363، ص 239)
با توجه به این روایات، می توان نتیجه گرفت که مهدویت در اندیشه ی اسلامی، به هیچ وجه نوعی قهرمان سازی و قهرمان گرای نیست و انتظار مهدی (عج) نیز نباید همچون انتظار یک قهرمان تعریف و تصویر شود. در مجموع، شخصیت ستایی، رویکردی معیوب نسبت به تاریخ و نیز شخصیت هاست که از حیث نظری و عملی، آسیب زاست.

آفات نظری و عملی شخصیت ستانی در تاریخ

در نقطه ی مقابل شخصیت ستای، شخصیت ستانی قرار دارد که آن نیز دارای آفات نظری و عملی است که در زیر به توضیح این دو جنبه خواهیم پرداخت.
نخست، در تعریف رویکرد شخصیت ستانی می توان گفت که دیدگاهی است که شخصیت ادعا شده برای شخصیت ها را از آن ها می ستاند و می کوشد هر گونه مشهور و مهم بودن فردی را به منزله ی تعیین کننده ی امور، نفی کند و شخصیت را به اقتضای اوضاع و موقعیت های تاریخی کاهش دهد. نمونه ی اعلای این نوع رویکرد را می توان در نزد تقدیرگرایان یا حامیان جبر اجتماعی و تاریخی سراغ گرفت. تقدیرگرایی یا جبرگرایی می تواند شکل دینی، فلسفی، و علمی - فلسفی داشته باشد. شکل دینی آن را از جمله می توان در رویکرد مسیحی به تاریخ در قرون وسطی ملاحظه نمود. کالینگوود (3) این دیدگاه را به تفصیل مورد بررسی قرار داده است. او می گوید که در این دیدگاه: «تاریخ، به عنوان اراده ی خدا، به خود فرمان می دهد و برای نظم و ترتیب خویش به اراده ی عامل انسانی که بر او فرمان می راند تکیه نمی کند. نقشه هایی که هیچ انسانی ترسیم نکرده ظاهر می شوند و به مرحله ی اجرا درمی آیند و حتی آدمیانی که فکر می کنند بر ضد ظهور این نقشه ها کار می کنند، در واقع به تحقق آن ها کمک می کنند. آنان ممکن است قیصر را ترور کنند، ولی جلو سقوط جمهوری را نمی توانند بگیرند، زیرا نفس ترور وجه جدیدی بر آن سقوط می افزاید.» (کالینگوود، ترجمه ی مهدیان، 1385، ص 72)
نمونه ای از شکل فلسفی تقدیرگرایی را می توان در نزد هگل سراغ گرفت. او نیز چیزی به عنوان «روح جهان» را در پس رخدادها قرار می دهد که در واقع، مقاصد این روح است که در تاریخ تحقق می یابد. در این مقیاس، شخصیت های بزرگ، تنها به این معنا قهرمان اند که اقتضای زمانه را تشخیص می دهند، اما در واقع، خود آن ها نیز تحقق دهنده ی خواست و تقدیری فراتر و بلکه ناشناخته اند: «این کار شخص او (سزار) نبود، بلکه انگیزه ی ناخودآگاهی بود که به سبب آن چیزی می شد که زمانش فرا رسیده بود. چنین اند تمامی مردان بزرگ تاریخ - که هدف های خاص خودشان، آن مسائل بزرگتر را که عبارت از «روح جهان» است، در بردارد... چنین کسانی در حالی که هدف های خودشان را دنبال می کنند از این آگاه نیستند که در عین حال ،ایده, کلی را بسط می دهند، بر عکس، آنان مردانی هستند عملی و سیاسی.» (هگل، به نقل از هوک، ترجمه ی آزاده، 1350، صص 59 - 58)
شکل علمی - فلسفی جبرگرایی حامیان دیدگاه تکاملی (مانند اسپنسر) و مارکسیست ها مطرح کرده اند. نام علمی- فلسفی در اینجا از آن حیث به کار می رود که در این دیدگاه ها بر جریان تکامل زیستی و تاریخی تکیه می شود که علم زیست شناسی و جامعه شناسی آن را مطالعه و کشف می کند، اما از این جهت که تکامل بر فرض موجود در واقعیت، به دست این دیدگاه ها چون نگرشی فلسفی بازسازی می شود، عنوان فلسفی نیز باید به آن افزوده شود. در این دیدگاه ها نظر بر آن است که اقتضای تکامل، بر حسب مسیر خود طی می شود و در این مسیر، تنها کسانی مؤثرند که با آن هماهنگ باشند. بنابراین، بار دیگر، نیرویی تعیین کننده در پس رخدادهاست و شخصیت ها مجریانی بیش نیستند. به تعبیر مارکس در مقدمه ی کتاب سرمایه، روشنفکران و نخبگان جامعه، کاری مشابه کار ماماها دارند که در زاده شده طفلی که آماده ی زاده شدن است، تنها می توانند خون ریزی را کم کنند و زادن را تسهیل کنند؛ اما نه می توانند از زاده شده او جلوگیری کنند و نه می توانند آن را قبل از رسیده شدن به دنیا آورند. انگلس نیز در نامه به اشتارکنبرگ (4) چنین می نویسد: «اما در صورت نبودن ناپلئون، دیگری جایش را پر می کرد. این امر توسط این حقیقت اثبات شده است که هر زمان احتیاج به مردی وجود داشته است، همواره این مرد پیدا شده است. سزار، اگوستوس، کرامول.» (به نقل از همان، ص 74)
این دیدگاه تقدیرگرا و جبرگرا نیز دارای آفات نظری و عملی است. مقصود از آفات نظری این است که تصویر معقول و درستی از تاریخ و شخصیت ترسیم نمی شود. تمام قوّت این دیدگاه در آن است که دستی نامرئی و تقدیری در پس حوادث در نظر می گیرد و آنگاه تبیین هر رخدادی را با توسل به آن انجام می دهد. اما اگر سؤال کنیم که چه دلیلی بر وجود دست نامرئی است، پاسخی قانع کننده وجود نخواهد داشت؛ زیرا اگر می شد آن دست نامرئی را نشان داد، دیگر نامرئی نمی شد. به علاوه، تبیین رخدادها در این دیدگاه، همواره به صورت پس از وقوع (5) انجام می شود؛ اما اگر به واقع، قدرتی تبیینی برای این دیدگاه وجود دارد، باید به صورت پیش بینی امور آینده نیز جلوه گر شود. این که انگلس می گوید هر گاه نیاز به وجود مردی بزرگ باشد، این مرد پیدا خواهد شد، چگونه دفاع پذیر است؟ نیاز به وجود مرد بزرگ، چگونه معلوم می شود؟ از نظر کشوری که مورد حمله وحشیانه قدرتی قرار گرفته، نیازی مبرم به وجود مردی بزرگ هست که این قدرت را دفع کند و حیات کشور و ملت را حفظ کند؛ اما چنین مردی، به ضرورت پیدا نمی شود. همه ی اقوام و ملت هایی که دچار شکست شدند، نیازی مبرم به وجود چنین مردی داشتند، اما این اتفاق برای آن ها رخ نداد. البته اگر به صورت «پس از وقوع» به امور بنگریم، همیشه راه حل آماده خواهد بود: مرد بزرگ آن کسی است که پیروز شده است. اما این راه حل، همانقدر که آماده و آسان است، بی وجه و دفاع پذیر نیز می باشد.
اما از حیث عملی و تربیتی نیز آفاتی برای دیدگاه شخصیت ستانی مورد ذکر است. با اینکه دیدگاه حاضر در برابر دیدگاه شخصیت ستایی است، اما از حیث عملی، همانند آن، به نفی عاملیت افراد منجر می شود. تفاوت در این است که در شخصیت ستایی، افراد در برابر شخصیت های مشهور خلع سلاح می شوند، اما در این دیدگاه، در برابر تقدیر. حاصل کار به لحاظ تربیتی، یکی است: افراد، از خود، انتظار نقش آفرینی ندارند، بلکه آن را به شخصیت یا تقدیر احاله می کنند. البته، در تقدیرگرایی، زهری بیشتر وجود دارد و آن این است که نوعی قبول وضع موجود و تن دادن به هر دیکتاتور از راه رسیده به عنوان مردی بزرگ که تقدیر او را خواسته است نیز فراهم می آید.
شکل دینی تقدیرگرایی، احتمالاً نیازمند نقد و بررسی بیشتری است؛ زیرا در دیدگاه های دینی دیگر نیز ممکن است به آن توسّل جسته شود. از جمله در دیدگاه های تاریخی اسلامی نیز ممکن است زمینه ی چنین تقدیرگرایی وجود داشته باشد. یکی از نمونه های برجسته چنین تقدیرگرایی، درباره ی رخداد کربلا و شهادت امام حسین (ع) ملاحظه شده است. برخی از تحلیل گران تاریخ اسلام، بر آن اند که شهادت امام، تقدیری الهی بوده است که خداوند برای حفظ اسلام آن را اراده کرده بود و این اتفاق، در هر صورت باید رخ می داد. گاه به احادیثی نیز در این زمینه توسّل جسته اند؛ مانند این روایت که « انّ الله شاء ان یراک قتیلا»؛ خداوند خواست که ترا کشته ببیند. (به نقل از جعفریان، 1381، ص 231).
برای روشن کردن این مسئله، باید به نکته ای درباره ی تقدیر الهی به طور کلی اشاره کنیم. در دیدگاه اسلام، بی تردید از تقدیر الهی سخن رفته است و تاریخ بشر نیز از این امر مستثنا نیست و تقدیرهایی درباره ی آن وجود دارد. اما در بینش اسلامی، تقدیر مربوط به آدمی، مشتمل بر تقدیرهای تاریخی، به نحوی لحاظ نشده است که چون نقشه ای ریز و دقیق، همه چیز به نحو از پیش تعیین شده در آن مشخص شده باشد. برخی تقدیرهای نهایی، معلوم شده است مانند اینکه خداوند چنین مقدر کرده است که سرانجام، حق بر باطل غالب آید کتب الله لاغلبن انا و رسلی. (مجادله، 21). با این حال، مسیر تاریخ، به نحوی قطعی مقدّر نشده بلکه افت و خیز و رفت و برگشت در این مسیر همواره ممکن است.
برای انجام این تفکیک، لازم است میان دو نوع تقدیر تفاوت قائل شویم که می توان آنها را «تقدیر محتوایی» و «تقدیر روشی» نامید. در تقدیر محتوایی، چیستی امر مورد نظر مشخص می گردد. در حالی که در تقدیر روشی، چگونگی و قواعد تحقق امور معلوم می گردد. در برخی از امور، تقدیر محتوایی صورت گرفته است، اما در برخی دیگر، تقدیر محتوایی موکول به تقدیر روشی است. به طور مثال، این تقدیر که سرانجام حق بر باطل پیروز شود، تقدیری محتوایی است که در آن، به طور روشن و مصداقی معلوم شده است که چه جریانی بر چه جریانی غالب خواهد شد. اما در تقدیر روشی، تنها قواعد مشخص شده، اما مصداق ها معیّن نگردیده است. در این نوع تقدیر، مصداق غالب و مغلوب مشخص نشده، بلکه قاعده هایی معلوم شده است؛ مانند اینکه هر گروهی، بیشتر تلاش کند و جدّ و جهد نماید، پیروزی از آن اوست. مصداق این قاعده، مشخص نشده است؛ زیرا ممکن است گروه باطل، از خود، جدّ و جهد نشان دهد. در این صورت، گروه باطل پیروز خواهد شد. در این باره، تعیین مصداق (تقدیر محتوایی) موکول به تحقق این قواعد (تقدیر روشی) است. هنگامی که گروه باطل، تلاش ویژه نشان دهد، با نظر به تقدیر روشی، پیروزی از آن او خواهد بود؛ آنگاه نوبت به تقدیر محتوایی می رسد که خداوند پیروزی آن ها را مقدر می کند؛ زیرا هیچ اتفاقی در جهان نمی افتد مگر اینکه مورد تقدیر خدا قرار گرفته باشد. اما در این نوع از تقدیر، مفهوم آن این نیست که خداوند بدون توجه به نقش و فاعلیت افراد، محتوایی را برای آن ها رقم زده باشد، بلکه تعیین این محتوا در گرو تصمیم آن ها و انجام وظیفه ای است که به عهده می گیرند.
به طور مثال، حضرت امیر (ع) خطاب به یارانش می گوید که بی تردید، پیروان معاویه بر آن ها غلبه خواهند یافت، نه به این دلیل که به حق نزدیک ترند، بلکه به این دلیل که آن ها در پی جویی باطل رهبرشان، جدّ و جهد می کنند و یاران وی، سست عنصر و کند هستند؛ والله لا غلبنّ هولاء القوم علیکم لیس لانهم اولی بالحق منکم و لکن لا سراعهم الی باطل صاحبهم و ابطائکم عن حقی. (نهج البلاغه). این سخن اشاره به تقدیر روشی دارد. تقدیر محتوایی و تعیین مصداق، پس از آن انجام می شود که تقدیر روشی تحقق یافته باشد. تقدیر روشی، عرصه ای است که در آن، قدرت انتخاب و انجام وظیفه برای افراد و گروه ها وجود دارد. اما هنگامی که انتخاب خود را کردند و وظیفه ی خود را معیّن نمودند، خداوند تحقق آن را تقدیر محتوایی می کند. در مسیر تاریخ، تقدیر محتوایی از پیش مشخص نشده است؛ بلکه موکول به تقدیرهای روشی است.
حال بازگردیم به روایت مربوط به امام حسین (ع) و خواست خدا بر اینکه او را کشته شده ببیند. اگر این تقدیر محتوایی، پس از تقدیر روشی صورت گرفته باشد، مشکلی وجود نخواهد داشت؛ زیرا این ترتیب، در سایر امور نیز جریان دارد. مقصود این است که نخست امام حسین (ع)، در قالب تقدیر روشی، در پی آن است که لشکری بزرگ تر و کیفی تر را با خود همراه کند تا در جنگ علیه یزید، پیروز شود. از این رو، به نامه های نوشته شده ی فراوان اهل کوفه برای حمایت از او توجه و استقبال نشان می دهد و در طی مسیر، برای پیوستن افرادی بیشتر به سپاه خود، تلاش می کند. اما هنگامی که این حامیان، از ترس تهدیدها پا پس می کشند و وی را تنها می گذارند، تصمیم می گیرد که به جای قبلی خود مکه بازگردد، چنانکه فرمود: ای مردم، اگر مرا خوش ندارید، بگذارید به سرزمین امن (مکه) بازگردم؛ یا ایهاالناس اذا کرهتمونی فدعونی انصرف عنکم الی مامنی الارض. (تاریخ طبری، ج 4، ص 323، به نقل از جعفریان، 1381، ص 192) اما در این نقطه، دشمن، اجازه بازگشت نمی دهد و بیعت می خواهد و در پی آن است که هم به خود مشروعیت ببخشد و هم شخصیت امام را در هم بشکند. در اینجاست که امام اشاره می کند به اینکه در موقعیتی جدید قرار گرفته است و وی را بر سر دو راهی کشته شدن یا ذلّت قرار داده اند و اظهار می کند که ذلّت در خور وی نیست و کشته شدن را ترجیح می دهد. این خود، یکی دیگر از تقدیرهای روشی است که اگر کسی میان کشته شدن و ذلّت، اولی را انتخاب کند، مرگی افتخارآمیز را برای خود رقم می زند. امام هم بر سر این دو راهی، همین را انتخاب را می کند و مرگی افتخارآمیز را متناسب با زندگی افتخارآمیزش برمی گزیند. اکنون، هنگام آن است که خداوند تقدیر محتوایی شهادت را برای امام رقم زند. به این ترتیب است که خداوند می خواهد امام را شهید ببیند. اما اگر مردم عقب نمی نشستند، آنگاه ممکن بود مشیت و تقدیر دیگری، مبنی بر پیروزی امام رقم بخورد. بر این اساس، هم تفسیرهایی که مشیّت و تقدیر شهادت را از ابتدا تا انتها حاکم می دانند و هم تفسیرهایی که آن را نمی پذیرند و تنها تلاش امام حسین (ع) از ابتدا تا انتها را برای تشکیل حکومت می دانند (مانند صالحی نجف آبادی، بی تا) مورد نقد و نظر خواهد بود.
با توجه به گونه های مختلف تقدیرگرایی در اندیشه ی اسلامی و عرصه ای که برای انجام وظیفه ی افراد در آن فراهم می آید، رویکرد شخصیت ستانی مقبول نخواهد بود؛ زیرا تقدیرگرایی را تنها در یک شکل آن، یعنی تقدیرگرایی محتوایی و محتوم، محدود می کند و به این ترتیب، افراد را به اقتضای اوضاع کاهش می دهد.

رهگشایی های نظری و عملی شخصیت شناسی در تاریخ

پس از نقد و بررسی دو رویکرد شخصیت ستایی و شخصیت ستانی، اکنون به توضیح رویکردی که پذیرفتنی تر است می پردازیم و از آن به عنوان شخصیت شناسی یاد می کنیم. با توجه به اینکه رویکرد حاضر از آفات نظری و عملی دو رویکرد پیشین به دور است، انتظار می رود که رهگشایی هایی در هر دو عرصه ی نظر و عمل داشته باشد. یعنی هم تصویری معقول تر از رابطه ی شخصیت و تاریخ به دست دهد و هم به لحاظ عملی و تربیتی، سازنده تر و کارآمدتر باشد.
در رویکرد شخصیت شناسی، نظر بر این است که مطالعه ای حتی الامکان عینی درباره ی شخصیت های تاریخی انجام شود و به همین دلیل، در اینجا از قید «شناسی» استفاده کرده ایم. برای این مقصود، نخست باید تصویر و تصوّر مورد نظر خود را از شخصیت معلوم کنیم. شخصیت مهم و مشهور تاریخی را می توان چون فعلیتی معقول و معمول از امکان های در دسترس تعریف کرد. به عبارت دیگر، پیدا شدن شخصیت های مهم تاریخی، به منزله ی فعلیت یافتن امکان هایی است که در موقعیت معیّنی مطرح بوده است؛ اما این فعلیت یابی، گونه ای معقول و معمول دارد، به این معنا که دستاورد دستی نامرئی نیست و معجزه ای در ظهور آن دخیل نمی باشد. بخشی از معقول و معمول بودن این جریان، قابلیت تبیین و توضیح پیدا شدن یک شخصیت و نحوه ی عمل او، بر حسب عوامل و زمینه های مختلف دخیل در آن است که البته مشتمل بر خواست و اراده ی خود او نیز می باشد. این تعریف از شخصیت تاریخی، ما را از افتادن در دو ورطه ی شخصیت ستایی و شخصیت ستانی بازمی دارد: توجه به امکان های در دسترس در یک جریان معقول و معمول از امور، ما را از شخصیت ستایی مصون می دارد و دخیل دانستن خواست و اراده ی خود شخصیت در انجام وظیفه ی وی نیز مانع شخصیت ستانی خواهد شد.
اما مؤلفه های شخصیت شناسی کدام اند و چه نکات یا گام هایی در این امر باید مورد توجه قرار گیرند؟ مؤلفه های مطرح در این شناخت، به اختصار عبارتند از:
1.بازپردازی شخصیت در اوضاع و احوال محیطی و اجتماعی مربوط به وی
2.مشخص کردن سهم عوامل دیگر (بجز شخصیت) در پدیده ی مورد مطالعه
3.مشخص کردن استفاده ی خلاقانه ی شخصیت از امکان های در دسترس
4.مشخص کردن امکان هاس شناسایی نشده یا استفاده نشده به دست شخصیت
5.بازنمایی «فرایند» رویارویی شخصیت با امور و نه تنها «نتایج» آن ها
6.برگرفتن تعمیم های محتاطانه از گذشته برای آینده در زیر، توضیح مختصری درباره ی این نکات بیان می کنیم. درباره ی نکته ی اول، یعنی بازپردازی شخصیت در اوضاع محیطی و اجتماعی وی، نظر بر این است که به هنگام سخن گفتن از شخصیت های تاریخی، باید موجودیّت او را در اوضاع محیطی و اجتماعی مربوط به وی، بازپردازی کنیم؛ نه اینکه به صورت انتزاعی از شخصیت سخن بگوییم. با توجه به این که تاریخ، سپری شده و ما آن را به طور کامل در اختیار نداریم، از واژه ی «بازپردازی» استفاده می کنیم و البته آن را متفاوت از «بازسازی» در نظر می گیریم؛ زیرا هر چند دخالت و نوآوری ما در مطالعه ی تاریخ، انکارپذیر نیست، اما ما شخصیت و اوضاع وی را نمی سازیم بلکه با به چنگ آوردن تکه ها و قطعات به جا مانده از آن ها می کوشیم آن ها را دوباره پردازش کنیم به امید اینکه به همان صورت که بوده است ترتیب یافته باشد. هرچند این امید به سادگی برآورده نمی شود، اما جهت گیری واقع گرایانه ی مطالعه ی ما را نشان می دهد و می کوشیم به آن نزدیک شویم.
نکته ی دوم، مشخص کردن سهم عوامل دیگر (بجز خود شخصیت) در پدیده ی مورد مطالعه است. گام اول، ما را برای برداشتن این گام مهیا می سازد. هنگامی که شخصیت را در اوضاع محیطی و اجتماعی قرار دادیم، آنگاه می توانیم عوامل دیگر را نیز ببینیم و در این خصوص، باید بکوشیم سهم و تأثیر این عوامل دیگر را در رخدادهای مورد مطالعه مشخص کنیم؛ اعم از اینکه تأثیر تقویت کننده یا بازدارنده داشته باشند. این گام، ما را از آن بازخواهد داشت که تأثیر شخصیت را افسانه ای و شبه جادویی در نظر بگیریم.
نکته ی سوم، مشخص کردن استفاده ی خلاقانه ی شخصیت از امکان های در دسترس است. شخصیت های تاریخی، وضعیت های ممکن را در ادامه ی اوضاع موجود خود در نظر می گیرند و دست به اقدام هایی می زنند که می توان آن ها را استفاده ی خلّاقانه از امکان های در دسترس نامید. در این گام باید تأثیر ویژه ی شخصیت و ابتکار و خلّاقیت وی را مشخص نمود و بر اساس همین گام است که باید از کاهش شخصیت و تأثیر وی به اوضاع و موقعیت، خودداری کرد.
نکته ی چهارم، مشخص کردن امکان های شناسایی نشده یا استفاده نشده به دست شخصیت است. این نکته حاکی از آن است که شخصیت های تاریخی، محدودیت هایی داشته اند و به سبب همین محدودیت ها، پاره ای از امکان های در دسترس را یا شناسایی نکردند یا اگر شناسایی کرده اند، به خوبی مورد استفاده قرار ندادند. این گام، در عین حال که ما را از غلوّ درباره ی شخصیت مورد مطالعه بازمی دارد، این فایده ی مهم را در پی دارد که خلاقیت ما را در پرورش می دهد تا در اوضاع معیّن تاریخی، امکان های مختلف را بتوانیم حدس بزنیم و راه تحقق آنها را مشخص کنیم. این از جمله نتایج عملی و تربیتی ویژه ای است که در رویکرد شخصیت شناسی می تواند حاصل شود. اگر این حاصل به دست نیاید، مطالعه ی تاریخ، به فعالیتی تفریحی تبدیل خواهد شد که طی آن، تاریخ به قصه فرو کاسته می شود.
نکته ی پنجم، بازنمایی «فرایند» رویارویی شخصیت با امور و محدود نشدن به بازنمایی «نتایج» آن هاست. یکی از عواملی که به شخصیت ستایی منجر می شود، این است که فرایند امور نگریسته نمی شود و تنها نتایج درخشانی که بر فعالیتی مترتب بوده است، مورد نظر قرار می گیرد. اما باید دانست که این نتایج، طی فرایندی مرکب از افت و خیزها به وجود آمده است. کوشش برای ترسیم فرایند این افت و خیزها، گام دیگری برای واقع نگری در بررسی تاریخ و تأثیر شخصیت ها در آن است. به علاوه، بررسی امکان های در دسترس که در مراحل پیش مورد نظر بود، بدون توجه به فرایند امور، شکل مناسب خود را نخواهد داشت.
سرانجام، نکته ی ششم، برگرفتن تعمیم های محتاطانه از گذشته برای آینده است. این نکته نیز از جمله نتایج عملی و تربیتی مترتب بر شخصیت شناسی است. مطالعه ی تاریخ و تأثیر شخصیت ها در آن، برای این است که افراد بتوانند در شناسایی امکان های در دسترس و استفاده ی درست از آن ها، شمّ مناسبی بیابند. بر همین اساس، باید بررسی تاریخ، به فراهم آمدن تعمیم هایی برای اقدام در آینده و اوضاع مشابه یا گذشته منجر شود. اما قید «محتاطانه» برای آن است که بدانیم نمی توان اوضاع کنونی را به طور دقیق مشابه اوضاعی در گذشته دانست و نتیجه گرفت که باید در شرایط حاضر، به سبک فلان شخصیت در گذشته عمل کرد. پیچیدگی و نو بودن اوضاع جدید، باید ما را از ساده انگاری در جهت استفاده ی استنساخی از اوضاع گذشته باز دارد. آنچه از مطالعه ی تاریخ انتظار می رود، همین تیز شدن شمّ شناسایی امکان های در دسترس و استفاده ی مناسب از آن ها در نتیجه ی بررسی موارد مختلفی در موقعیت های تاریخی است. اگر این شمّ فراهم آید، فرد می تواند در اقدام های خود در اوضاع حاضر، به نحوی بهتر عمل کند. بیش از این نمی توان از مطالعه ی تاریخ، انتظاری داشت.
چنانکه نکات ششگانه ی شخصیت شناسی نشان می دهد، این رویکرد، می تواند تنگناهای نظری و عملی دو رویکرد پیش را برطرف کند. این رهگشایی، به لحاظ نظری، ما را در شناخت شخصیت و تأثیر وی در تاریخ، به شناخت واقع گرایانه تری می رساند و مانع از آن می شود که شخصیت را به نفع اوضاع کنار بگذاریم یا به عکس، اوضاع را به نفع شخصیت، جانبی بیانگاریم. به لحاظ عملی و تربیتی نیز شخصیت شناسی، از تبدیل کردن «افراد عادی» به تماشاگران و ستایندگان صرف شخصیت های مشهور تاریخی یا منتظر تقدیر بارآوردن افراد، جلوگیری می کند و هم شمّ آن ها را در استفاده از امکان ها پرورش می دهد و هم انتظار آن ها را از خود، در جهت نقش آفرینی، متحول می سازد.
در پایان، به این مطلب نیز اشاره می کنیم که به نظر می رسد رویکرد شخصیت شناسی، با متون اسلامی هماهنگی دارد. از سوی دیگر، پرهیز از شخصیت ستایی و شخصیت ستانی نیز با مطالعه شخصیت ها در متون اسلامی هماهنگی هایی دارد. در اینجا تنها به چند نمونه که مؤید این سخن است اشاره می کنیم. مواردی عدیده از مطالعه ی شخصیت های تاریخی در قرآن وجود دارد که در آن ها توجه دادن به محدودیت های شخصیت ها یا بهره نجستن آن ها از برخی امکان های در دسترس ملاحظه پذیر است. یک نمونه، حضرت آدم (ع) است که در قضیه ی میوه ی ممنوعه، به ضعف عزم و اراده ی وی اشاره شده است؛ و لقد عهدنا آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما. (طه، 115). مورد دیگر، حضرت موسی (ع) است که یکی از شخصیت های مورد توجه واقع شده است؛ چنانکه خضر به وی می گوید: تو را یارای آن نیست که به صبر، با من همراه باشی؛ ... انک لن تسطیع معی صبرا. (کهف، 60 - 82)، مورد دیگر، حضرت یونس (ع) است که شتابزدگی وی در رفتار با امتش و شناسایی نکردن این امکان که آن ها به رغم کوتاهی هایی که داشتند، ممکن بود به بازسازی خود بپردازند و توبه کنند، مورد تحلیل قرار گرفته است؛ و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا و ظنّ ان لن نقدر علیه... (انبیاء، 87).
همچنین، توجه به فرایند رویارویی شخصیت ها با امور، و نه صرف نتایج آن، در آیاتی مورد توجه قرار گرفته که در آن ها به مأیوس شدن پیامبران بزرگ در متن مواجهه با دشواری ها اشاره شده است؛ حتی اذا استیاس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا جاءهم النصر. (یوسف، 110) حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصر الله. (بقره، 214). اگر قرار بود در این آیات تنها به نتایج اشاره شود، باید فقط سخن از پیروزی و نصرتی که شامل حال آن ها شده بود، به میان می آمد، اما توجه به فرایند موجب شده است که به یأس و افت روحی آنان در لحظه های بحرانی اشاره شود.
از سوی دیگر، اهمیت شخصیت های تاریخی و تأثیری ویژه و بی بدیل که انجام می دهند نیز در متون اسلامی مورد توجه قرار گرفته است؛ و این مانع از آن خواهد بود که شخصیت ها به اقتضای اوضاع فرو کاسته شوند، به نحوی که گفته شود، «اگر فلان کس نمی بود، هیچ اتفاقی نمی افتاد، بلکه شرایط، خود، فرد لازم را پدید می آورد». از جمله می توان به این روایت اشاره کرد: «هنگامی که عالمی می میرد، شکافی در اسلام پدید می آید که هیچ چیز نمی تواند آن را پر کند؛» اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمه لا یسدّها شی. (الحکیمی، 1399 ق). یا اصولاً مهم دانستن شخصیت ها به منزله ی «الگوی نیک» (اسوه ی حسنه) که در قرآن مکرر مطرح شده است، حاکی از نقش عملی و تربیتی شخصیت هاست؛ قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه. (ممتحنه، 4).
اما این نکته بسیار مهم است که در الگو گرفتن شخصیت ها باید با در دست داشتن معیار و به سبب انطباق داشتن شخصیت ها با معیارها، به الگوگیری پرداخت. این بار دیگر، از حیث تربیتی، مانع از آن خواهد بود که شخصیت پرستی متداول شود. از این رو، هنگامی که خداوند به پیامبر اسلام (ص) خطاب می کند که از پیامبران پیشین الگوهایی برای خود برگیرد، تأکید می ورزد که تنها از هدایت های آنان، چنین الگوهایی را برگیر، به این معنا که اگر احکامی از شرایع آنان نسخ شده، نباید به آن ها توجه کنی؛ اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده. (انعام، 90؛ طباطبائی، 1391 ق، ذیل آیه). بنابراین، الگوگیری باید حاصل به کارگیری معیارها باشد، نه نتیجه ی جذب سحرآمیز شخصیت ها یا انجذاب بی گدار پیروی کنندگان در شخصیت ها. در آنجا که حضرت امیر (ع) از هلاکت پیروان درباره ی با شخصیت خویش سخن می گوید، دو دسته را در شمار آن ها قرار می دهد: یکی گروهی که به غلوّ درباره ی وی روی می آورند و از حدّ و معیار در می گذرند و شخصیت ستایی می کنند؛ و دیگری، دسته ای که بغضشان از گلوگاهشان به فوران درآمده و در وی هیچ فضیلتی را نمی یابند و در پی آن اند که از وی، شخصیت ستانی کنند؛ هلک فیّ رجلان محبّ غال و مبغض قال. (نهج البلاغه). هشدار دادن از این دو ورطه، خود، دعوتی است برای آنکه «قدر» شخصیت او را بشناسند.
کتابنامه:
قرآن مجید.
نهج البلاغه.
الحکیمی، علی، محمدرضا (1399). الحیاه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
جعفریان، رسول (1382). تأملی در نهضت عاشورا. قم: انصاریان.
صالحی نجف آبادی، نعمت الله (بی تا). شهید جاوید. تهران: کانون انتشار.
الصدر، السید محمد (1412 ق). تاریخ ما بعدالظهور. بیروت: دارالتعارف للمطبوعات.
صدوق، شیخ (1377). کمال الدین و تمام النعمه.، ترجمه ی آیت الله محمد باقر کمره ای. تهران: کتابفروشی اسلامیه.
طباطبائی، سید محمد حسین (1391 ق). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
طوسی، شیخ (1417ق). الغیبه.، قم: مؤسسه المعارف الاسلامیه.
کالینگوود، آر.جی (1385). مفهوم کلی تاریخ. ترجمه ی علی اکبر مهدیان. تهران: اخترانه.
نعمانی، محمد (1363). غیبت. ترجمه ی جواد غفاری. تهران: کتابخانه ی صدوق، بازارسرای اردیبهشته.
هوک، سیدنی (1350). قهرمان در تاریخ. ترجمه ی ا.آزاده. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

پی نوشت ها :

2.استاد دانشگاه تهران، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی.
3.Thomas Carlyle .
4. Collingwood.
5. Starkenberg.
6. Post hoc.

منبع: پور عزت؛ علی اصغر، [بی تا]، عاشورا، انقلاب، انتظار (مجموعه مقالات دومین گنگره سراسری عاشورا پژوهی) جلد اول، [بی جا]، [بی نا].
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان