ماهان شبکه ایرانیان

گزارشی از سفر به دیار شهریار؛

دانشجویان ترکیه‌ای زبان فارسی در تبریز/ توفان شعر بهجت ادامه دارد

۲۰ نفر از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی که برای گذراندن دوره‌ای کوتاه مدت در دانشگاه تبریز، به این شهر سفر کرده‌اند، از «توفان شعر و نفس شهریار» گفتند و نوشتند.

دانشجویان ترکیه‌ای زبان فارسی در تبریز/ توفان شعر بهجت ادامه دارد

به گزارش خبرنگار مهر، این گزارش ترجمه‌ای است از گزارش سفر 20 نفر از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی برای دوره کوتاه مدت آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تبریز که در روزنامه صدای ملت ترکیه چاپ شده است.

کار ترجمه این گزارش را به فارسی، وابستگی فرهنگی ایران در ارزروم (ترکیه) انجام داده و آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است.

این گزارش در زیر از نظر مخاطبان می‌گذرد:

روز جمعه با  گروهی بیست نفره بعد از ظهر ساعت 17:00 از شهر ارزروم راه افتادیم. همدیگر را می‌شناختیم اما مسافرت فرق دارد. همانطور که بزرگانمان هم گفته‌اند، «اگر انسانی را می‌خواهی بشناسی با او به سفر برو». با بیست انسان متفاوت، بیست دنیای متفاوت و بیست حالت روحی مختلف سفر خود را آغاز کردیم.

در حقیقت شهرها هم مثل انسان‌ها هستنند. حالت روحی و ظاهری خاص خودشان را دارند. بعضی از شهر ‌ها با طبیعتشان، بعضی با دریای‌شان، بعضی با بادهایشان و بعضی از آن‌ها هم با رنگ‌هایشان، انسان را به وجد می‌آورند. همگی زیبایی و خصوصیت‌های خودشان را دارند. بعضی وقت‌ها بدون اینکه انتظار داشته باشی خودت را در میان این شهرها پیدا می‌کنی. یا خیلی شیفته آن شهر می‌شوی و نمی‌خواهی از آن شهر بروی یا از آمدن پشیمان می‌شوی و برای فرار به دنبال راهی می‌گردی.

روح هر شهر نیز مانند انسان‌ها از آرزوهای برآورده شده و برآورده نشده تغذیه می‌شود. روح یک شهر از واقعیت‌های مادی ساختمان‌های بتُنی آسمان‌خراش‌ها یا از داستان انسان‌های موفق آن شهر شناخته نمی‌شود، بلکه روح یک شهر را در روح انسان‌هایی که آنجا ساکن هستند می‌توان پیدا کرد. به این دلیل که تمام احساسات ساکنان شهر در طول زندگی به روح شهر نفوذ می‌کند.

بدین ترتیب با این احساسات سفر به شهر تبریز را شروع کردیم. کمی هیجان‌ زده، کمی کنجکاو و کمی مضطرب بودیم. با هیجان به سمت شهری که فقط اسمش را شنیده بودیم، می‌رفتیم. در صورتی که به شهری قدم می‌گذاشتیم که بیشتر جمعیت آن ترک زبان بودند و قرار نبود در آنجا احساس غریبی بکنیم. در طول سفر حرف‌های زیبایی در مورد تبریز زدیم و کسی به فکر خوابیدن نبود. همه با اشتیاق منتظر رسیدن به تبریز و دیدن زیبایی‌های آن بودند.

حدود ساعت 05:00 به وقت ترکیه به مهمان‌سرای دانشگاه رسیدیم. سفری که حدود 12 ساعت طول کشید و خواه ناخواه ما را خسته کرده بود. بعد از استراحت یکی دو ساعته، به رستوران گلها برای صرف صبحانه رفتیم. شیرینی‌هایی که سر سفره  گذاشته شده بود توجه‌مان را به خودش جلب کرد. با اینکه کمی ما را به تعجب واداشته بود، ولی مثل اینکه خوردن شیرینی در صبحانه در ایران یک عادت است. البته ناگفته نباشد که شیرینی‌ها هم خوشمزه و هم بوی خیلی خوبی داشتند. بدین ترتیب برنامه تبریزمان را بعد از صبحانه شروع کردیم.

اولین جایی که رفتیم، کتابخانه دانشگاه بود. کتابخانه 4 طبقه‌ای که از نظر منابع خیلی غنی بود. مردان وزنان در دو قسمت جدا از هم مشغول به مطالعه بودند. سپس موزه طبیعت و موزه تاریخ که در داخل کتابخانه به زیبایی طراحی شده بود را بازدید کردیم.

اولین موزه دانشگاهی که به اسم نورستان نیز شناخته می‌شد، گیاهان، سنگ‌ها و انواع حیواناتی که در آن منطقه زندگی می‌کردند، مومیایی شده در موزه به نمایش گذاشته شده بود. در کنار این اشیایی که قدمت تاریخی ایران را نشان می‌دادند (سکه، سرامیک، سنگ قبر، ‌فرش‌ها و دست نوشته‌ها)، در  یک موزه تاریخی خیلی مورد توجه ما قرار گرفت.

بعد دیدن موزه‌ها، مرکز تحقیقاتی آسیای میانه، قفقاز و ترکیه را در داخل کتابخانه بازدید کردیم. در آنجا با مدیر این مرکز تحقیقاتی آشنا شدیم. او از فعالیت‌های این مرکز به ما توضیحاتی داد. دانشجویانی که در مورد مناطق گفته شده تحقیقی داشتند (آسیای میانه، قفقازو ترکیه) می‌توانستند از کتابخانه این بخش استفاد کنند. ولی متاسفانه او گفت که منابع خیلی کمی در اختیار دارند و در تلاش هستند که آن را تکمیل کنند.

بعد از ناهار از رصدخانه دانشگاه بازدید کردیم. این رصدخانه که به صورت مجازی درست شده بود، اجسام آسمانی کره مانند با پروژکتور به سقف انداخته شده بود. بازدیدکنندگان به صندلی‌های نرم تکیه داده و در اتاق کاملاً تاریک به دیدن ماجرای اجسام آسمانی می‌پرداختند. اگر زمان بیشتری آنجا بودیم خیلی‌هایمان به خواب می‌رفتیم. به خاطر اینکه از یک طرف خسته راه بودیم و از طرف دیگر، صندلی‌ها خیلی راحت بودند.

سپس به پایین رصدخانه، تپه شهیدان رفتیم که شهیدان جنگ ایران و عراق در آنجا دفن شده بودند؛ دانشجویان بی‌گناهی که به وسیله بمب‌هایی که به دانشگاه پرتاب شده بود، فوت کرده بودند.

بعد از صرف شام در کنار صرف چای به صحبت درباره موضوعات اخیر و نظراتمان درباره گشت روز اول پرداختیم که بعد از همراه شدن دوستان ایرانی‌مان به بحث مان صحبت‌های زیبایی رد و بدل شد. با اینکه ترکی استانبولی را کامل بلد نبودند ولی همین که در بحث ما شرکت کردند، قابل تقدیر بود.

هوای تبریز خیلی سرد بود. به ارزروم خیلی سرد می‌گفتیم اما تبریز هم دست کمی از آن نداشت و سرمای خشک صورتمان را تکه‌تکه می‌کرد. حتی وقتی به راهنمایمان در مورد هوا ناله کردیم، فهمیدیم که چند روز است هوا خیلی سرد شده است. اولین جایی که امروز می‌خواهیم بازدید کنیم، جائی است که برای مردم این شهر مقدس است و طبق گفته‌ها 410 شاعر در این جا دفن شده و زیارتگاهی برای آنها ساخته‌اند و به اسم مقبره الشعرا شناخته می‌شود. البته خصوصیت دیگری که این مکان دارد، وجود مقبره شهریار، ‌یکی از بزرگترین شاعران ایران و ترک‌زبان‌ها در مقبره الشعراست. مقبره از سه قسمت تشکیل شده است: ورودی که در آن قبر شهریار وجود دارد. دو قسمت دیگر نیز به فروش آثار شهریار (کتاب و سی‌دی) ‌پرداخته است.

این مقبره از محیط وسیع و جاداری برخوردار بود. خیلی تمیز نگهداری می‌شد و تمیزی آن جلب توجه می‌کرد. راهنمای مقبره، ما را در کنار خود جمع کرد و داستان شهریار و عشقش که به آن نرسید یا نخواست برسد را برای ما با تب و تاب انگار که خودش آن را تجربه کرده برای ما تعریف کرد. شهریار در یکی از اشعار اش برای معشوقه‌اش اینچنین گفته است:‌

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا / بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؛ نوش دارویی و بعد مرگ سهراب آمدی / سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

دیدنی‌ترین جایی که تا حالا دیدیم بدون شک این مقبره بود. راهنما وقتی می‌خواست در مورد شهریار صحبت کند کلمه‌هایش را با دقت زیادی انتخاب می‌کرد. زیرا در مورد یکی از شخصیت‌های و شعرای بزرگ ایران حرف می‌زد.

یکی دیگر از جاهایی که از دیدن آن خوشحال شدیم، خانه شهریار بود و صحبت زیبایی که با پسر ایشان، هادی بهجت (شهریار) داشتیم. خانه‌ای دوطبقه حیاط دار که بسیار ساده بود. در هرکدام از  اتاق‌ها اثری از شهریار دیده می‌شد. وسایل شاعر همانگونه حفظ شده بود. بازدیدکنندگان، با دقت این اشیاها را بررسی می‌کردند و تلاش می‌کردند نوشته‌های آن را بخوانند. صحبت‌های کوتاه و چشم‌های پرشده پسرش ما را ناراحت کرد. در خانه شاهد یک اتفاق غیر منتظره شدیم. عاشیق محمد قاسمی و عرفان قاسمی با این‌ که سن کمی داشت صدای رسا و مهارت آن در ساز زدن ما را تحت تاثیر قرار داد.

می‌توان گفت بچه تقریباً شش ساله که ساز زدن  را از پدرش یاد گرفته، قدم‌های محکمی را در راه مشهور شدن می‌گذارد. عرفان کوچولو با دیدن جمعیت زیاد اول کمی هیجان زده شد ولی بعد به خودش آمد و با موسیقی سنتی ما را به وجد آورد. موسیقی ای که همه ما با صدای بلند و همصدا آن را خواندیم به عنوان بهترین خاطره‌ای آن روز در ذهنمان ماند. از تربیت چنین فرزندانی در جایی مثل تبریز نباید تعجب کرد. به دلیل اینکه تبریز با عاشیق‌هایش معروف است.  

همانطور که خود شاعر نیز گفته اشعار و نفس این شاعر همانند دیروز، امروز و فردا نیز در این جغرافیا به طوفان به پا کردن ادامه خواهد داد. بعد از زیارت مقبره و خانه، دومین ایستگاه، موزه آذربایجان بود. این موزه که در سال 1957 ساخته شده، سه طبقه بود. در ورودی موزه داده‌ها و اسکلت‌هایی از مهاجرانی که زمانی در این منطقه بوده‌اند به نمایش گذاشته شده بود. در طبقه سوم نتیجه حفاری‌های انجام شده توسط باستان شناسان به نمایش گذاشته شده بود. خانم‌های مسئول موزه در کارشان خیلی جدی و به موضوعات تاریخی خیلی تسلط داشتند.

مسئولان موزه، ‌زبان ترکی استانبولی را روان حرف میزدند که شایسته تقدیر بود. آخرین بازدید از موزه‌ها مربوط به موزه شهر بود که در گذشته ساختمان شهرداری تبریز بوده است. این ساختمان که توسط یک معمار آلمانی در سال 1942 ساخته شده بود، ‌ از بالا به شکل یک عقاب دیده می‌شود. جایی که فرش‌های ایرانی به نمایش گذاشته شده بود جالب ترین قسمت موزه بود. بازدید کنندگان در آن قسمت که فرش‌های بزرگ در آن جای گرفته بود بیشترین عکس‌ها را می‌گرفتند. باز هم از طرف مسئولین موزه اطلاعاتی در مورد این فرش‌ها داده شد. دلیل قیمتی و با ارزش بودن فرش ‌های ایران/تبریز را الآن بهتر فهمیدم. آخرین جایی که رفتیم، بازار سنتی وتاریخی تبریز بود که یکی از بزرگترین بازارهای مسقف دنیاست و با معماری زیبا  طبیعی بودن و زنده بودنش توجه ما را به خودش جلب کرد. بازدید از ده‌ها مغازه  این بازار در یک روز ممکن نبود. به دلیل شلوغی و تنوع مغازه‌ها راه رفتن در بازار راحت نبود. هر نوع کالایی که نیاز مردم بود در آنجا پیدا می‌شد. همین طور قهوه خانه‌های زیادی نیز در آن دیده می‌شد. هر وقت که خسته شدید می‌توانید یک لیوان چایی خورده و به دعوت چای آن‌ها خیلی متشکرم بگویید.

روز سوم هم خیلی فشرده و خسته کننده بود. بعد از صبحانه به دیدار رئیس دانشگاه تبریز رفتیم. رئیس دانشگاه  اول خودش را سپس استادان همراهش را معرفی کرد. بعد از آن یک ساعت هم صحبتی زیبایی با آنها داشتیم. رئیس دانشگاه پس از خوش ‌آمد گویی به مهمانانش از سیستم دانشگاه، ‌تعداد دانشجویان، ‌رشته‌های موجود و تحقیقات دانشگاهی توضیحات کوتاه ارائه کرد.

بعد از صحبت رئیس دانشگاه نوبت صحبت مهمان‌ها شد. دانشجویان هم نظراتشان را در مورد تبریز اعلام کردند. رئیس دانشگاه تمام سوالات را یادداشت کرده و بعدآ همه را تک به تک جواب دادند و صمیمیت جناب رئیس ما را تحت تاثیر قرار داد. در آخر ملاقات بعد از اهدای هدایا هر دو طرف خوشحالی خود را از این ملاقات ابراز کردند.

دومین ایستگاه روز، دیدار با شورای دانشجویی تبریز بود. این شورا که از 25 نفر تشکیل شده بود از ما به گرمی استقبال کردند. دانشجویانی که برای اولین بار دور هم جمع شده بودند خیلی هیجان زده بودند.

اول رئیس شورا از فعالیت‌های شورا در دانشگاه صحبت کرد. از انتخابات شورا، ‌ تاثیر آن، ‌ چگونگی حل مشکلات، ‌حوزه‌های فعالیت و کارهای انجام شده برای دانشجویان خارجی و غیره به بحث گذاشته شد. در آخر مژده آمدنشان به ارزروم در ماه مارس را به ما دادند. زمان ناهار کار متفاوتی انجام دادیم و گفتیم حالا که به تبریز آمدیم غذای مشهورش را امتحان کنیم. از در ورودی قدیمی و معروف بودنش مشخص بود. این مکان که قبلآ به عنوان حمام بوده، ‌حالا به یکی از مهمترین رستوران‌های تبریز تبدیل شده بود. یکی از غذاهای مشهور تبریز آبگوشت را در آن‌جا امتحان کردیم. گوشت ونخود بود که همان  غذای «اتلی نخود» ما بود ولی طعم روغن استفاده شده و آب غذا در دهان متفاوت بود. بیشتر گروه از این غذا خوششان آمد و از رستورانی که رفتیم خیلی راضی بودند.

بعد از صرف غذا به کنسولگری ترکیه در تبریز رفتیم. هیجان بچه‌ها موقع رفتن به کنسولگری از چشمهایشان فهمیده می‌شد. تقریباً در طول 45 دقیقه‌ای که سرکنسول به سوالات جوان‌ها با جزئیات جواب می‌داد، با هیجان آنها همراه بود. دانشجویان درفضای صمیمی نظراتشان را در مورد این برنامه بیان کردند. و در آخر دیدارمان را با خنده و شوخی تمام کردیم.

در آخرین روز گردش تبریز به مراسم یادبود عاشیق صدرالدین آقایی آتف که نزدیک پنجاه سال این رسم را ادامه داده و برای دوام آن تلاش کرده بود رفتیم. این برنامه که توسط انجمن عاشیق‌های تبریز تنظیم شده بود مهمان‌های ترک نیز دعوت شده بودند. وقتی بوارد شدیم انبوه جمعیت توجه‌مان را جلب کرد. سالن هم در طبقه اول و هم در قسمت بالکن کاملا پرشده بود. در ردیف جلو عاشیق‌های معروف تبریز نشسته بودند. وقتی مجری برنامهورود مهمانان ترک را خبر داد صدای دست زدن سالن برای مدتی قطع نشد. ما نیز یک سخنرانی برای تشکر از این همه توجه انجام دادیم.

در برنامه یادبود، صحنه‌های جالبی رخ داد. عاشیق‌هایی که به صحنه دعوت می‌شدند بعد از اجرای قطعه‌هایشان دست عاشیق صدر الدین را بوسیده و از صحنه خارج می‌شدند. قطعه‌های اجرا شده توسط عاشیق‌هایی که به صحنه می‌آمدند یکی بهتر از دیگری بود ومورد تشویق گرم مردم قرار می‌گرفتند. در این برنامه دو ساعته‌ فرصت گوش دادن به عاشیق‌های معروف تبریز را پیدا کردیم. باور کنید که هیاهوی موجود در سالن تا آخر برنامه ادامه داشت. آخر برنامه دو نفر از کسانی که مردم آن‌ها را خیلی دوست داشتند و احترام قائل بودند برای سخنرانی به صحنه دعوت شدند. بعد از سخنرانی از طرف مردم به عاشیق صدرالدین هدیه‌ها و گل‌های زیادی تقدیم شد.

گردش تبریز و لحظه‌هایی بیاد ماندنی آن به خاطره‌ها پیوست. در طول سفر با انسان‌های با ارزشی آشنا شدیم و فرصت دوستی با آن‌ها را پیدا کردیم. مهم تر آن که ما آنجا خودمان را یک خارجی نه بلکه وطن خودمان حس کردیم. از سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در ارزروم به خصوص وابسته فرهنگی آن که این لحظات خوش را برای ما رقم می‌زنند. از مدیران و استادان محترم دانشگاه تبریز و تشکر می‌کنیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان