ماهان شبکه ایرانیان

به بهانه اکران بسته فیلم کوتاه

جنجگوهای شکست‌ناپذیر/ دوقلویی که یک نفرشان همیشه گم می‌شود!

چهار فیلمساز جوان که آثارشان برای اولین بار در قالب یک بسته در گروه «هنر و تجربه» اکران شد و تجربه موفقی هم بود از روند فیلمسازشدنشان و جایزه گرفتن در جشنواره ها تعریف کردند.

جنجگوهای شکست‌ناپذیر/ دوقلویی که یک نفرشان همیشه گم می‌شود!

خبرگزاری مهر-گروه هنر: نوروز 97 گروه سینمایی «هنر و تجربه» با اکران بسته فیلم های کوتاه برای اولین بار این فرصت را در اختیار این بخش از سینما قرار داد تا با مخاطبانشان مواجه شوند و همچنین علاقمندان به سینمای کوتاه نیز این شرایط را داشتند تا تعدادی از بهترین فیلم های کوتاه چند سال اخیر را روی پرده عریض ببینند.

این طرح که با موفقیت نیز اجرا شد به نمایش فیلم های «حیوان» ساخته برادران ارک، «شب تولد» ساخته امید شمس، «روتوش» ساخته کاوه مظاهری، «وقت ناهار» علیرضا قاسمی و «هنوز نه» آرین وزیردفتری اختصاص داشت. اکران این آثار 24 خرداد به پایان رسید که به همین بهانه گفتگویی با این فیلمسازان داشتیم که در این میان علیرضا قاسمی به دلیل مشغول بودن سر صحنه فیلم جدیدش در این جمع غایب است.

با ما در این گفتگو همراه می شوید:

*در حوزه فیلم کوتاه این روزها آدم‌های شناخته شده‌ای هستید. برایمان از این بگویید که چطور شد فیلمساز شدید؟

بهمن ارک: من و برادر دوقلویم، بهرام از 10 سال پیش فیلم ساختن با هم را شروع کردیم. از همان اول هر 2 عشق سینما بودیم و این باور را داشتیم که در نهایت باید همین کار را ادامه دهیم. از 9 سالگی با مهره‌های شطرنج فیلم می‌ساختیم، حتی فیلم‌هایمان میزانسن و کارگردانی دقیق داشت. کار به جایی رسیده بود که وقتی سن مان بالاتر رفت، پدر و مادرمان نگران شده بودند و می‌گفتند آخر این چه مدل بازی کردن است؟

از 9 سالگی با مهره‌های شطرنج فیلم می‌ساختیم، حتی فیلم‌هایمان میزانسن و کارگردانی دقیق داشت*دوربین از کجا می‌آوردید؟

بهمن ارک: دوربینی در کار نبود. با دست قاب می‌بستیم و فیلم را توی ذهن خودمان می‌ساختیم. شخصیت بد داستان هم همیشه برایمان «فیل بی خرطوم» بود. داستان فقط این بازی نبود. برای خودمان مجله داشتیم و حتی کنفرانس‌های جدی برگزار می‌کردیم.

*چطور برای 2 بچه 9 ساله داستان فیلم و سینما تا این حد جدی مطرح بود؟ کسی در خانواده بود که باعث این علاقه شده باشد؟

بهمن ارک: نه، پدرمان روزنامه‌نگار بود اما کسی هم نبود که خیلی جدی به سینما علاقه‌مند باشد. ما فقط از سینما و فیلم ساختن خوشمان می‌آمد در حالیکه هیچ چیزی از آن نمی دانستیم.

*و این بازی چه زمانی تبدیل به یک فعالیت جدی در سینما شد؟

بهمن ارک: 18 ساله که بودم برای اولین بار به پشت صحنه یک فیلم رفتم. آنها هم بدون تعارف من را به اتاق گریم بردند و گفتند مسئولیتم گریم است. هیچ تصوری از این کار نداشتم اما از ترس اینکه این موقعیت را از دست بدهم رفتم آرایشگری یاد گرفتم و از همین زمان بود که داستان سینما و فیلم ساختن به شکل جدی برایم شروع شد و حالا هم هیچ کار دیگری غیر از سینما بلد نیستم.

*و بقیه چطور شد که سراغ فیلم کوتاه ساختن رفتید؟

کاوه مظاهری: در کل فامیل ما حتی یک نفر هم وجود ندارد که حتی به یکی از هفت شاخه هنر علاقه داشته باشد، چه برسد به اینکه در این حوزه فعالیت کند. خودم هم خیلی در این وادی نبودم، حتی رشته دانشگاهیم هم مهندسی بود. اوج فعالیت سینمایی من این بود مثلا توی ده یازده سالگی فیلم «جاده فلینی» را در هنر هفتم که اوایل دهه هفتاد از تلویزیون پخش می شد دیده بودم اما واقعا کسی نبود که بخواهد من را به این سمت هل بدهد. به عنوان یک دانشجوی مهندسی برای اولین بار خیلی جدی با سینما در دانشگاه علم و صنعت آشنا شدم و اصلا تا قبل از آن بحث سینما حتی برایم مطرح هم نبود. در دانشگاه کانون فیلم داشتیم و من عضو آنجا شدم. در کانون فیلم جلسات نقد و بررسی برگزار می‌کردیم. بیست و یکی دو سالم بود که یک بار یکی از بچه‌ها آمد و با لحنی بدی گفت چرا شما دایم در مورد فیلم‌های دیگران حرف می‌زنید و خودتان کار نمی‌کنید. دیدم خیلی هم بیراه نمی‌گوید، بد نیست شانسم را امتحان کنم. آن دوران خیلی کتاب سینمایی می‌خواندم، حتی کتاب‌های به دردنخور مانند دایره المعارف فرهنگ فیلم که مثلا اسم عوامل یا خلاصه داستان در آن نوشته شده بود از حفظ بودم. سعی کردم خودآموخته و با آزمایش و خطا فیلم ساختن را یاد بگیرم.

یست و یکی دو سالم بود که یک بار یکی از بچه‌ها آمد و با لحنی بدی گفت چرا شما دایم در مورد فیلم‌های دیگران حرف می‌زنید و خودتان کار نمی‌کنید. دیدم خیلی هم بیراه نمی‌گویداولین کار جدی که ساختم سال 86 بود، یک فیلم کوتاه به اسم «موچین». در واقع بعد از تمام شدن دانشگاه فیلم ساختن را شروع کردم و فکر کردم نمی‌خواهم درسم را ادامه بدهم و سینما را برای ادامه انتخاب کردم. الان که مدت هاست توی این حوزه فعالم، اگر بخواهم صادقانه بگویم باید بگویم که دوست داشتم به جای سینما کار دیگری را انجام بدهم. شاید اگر از اول می خواستم شروع کنم، می رفتم در حوزه حقوق کودکان فعالیت می کردم.

*آرین برای تو باید داستان فرق داشته باشد، چون در دانشگاه هنر درس خوانده‎ای.

آرین وزیردفتری: شاید. کار هنری جدی‌ای که از بچگی انجام داده باشم ویولن زدن بود. خیلی دانش‌آموز درس‌خوانی بودم و به این دلیل که ریاضی‌ام خیلی خوب بود همه انتظار داشتند به همان سمت بروم اما با هر مکافاتی که بود به هنر تغییر رشته دادم که موسیقی بخوانم. از همان سنین نوجوانی هم خیلی جذب فیلم دیدن شده بودم و حتی چند بار نقد فیلمم در بخش خوانندگان مجله فیلم چاپ شده بود. در عین حال دیدن فیلم‌های «فایت کلاب» فینچر و «گزارش اقلیت» اسپیلبرگ و «زندگی زیباست» روبرتو بنینی باعث شده بودند که سینما برایم خیلی جذاب شده باشد.  فیلم‌های بی‌ربطی به هم بودند اما واقعا درگیرشان شده بودم. البته هیچ وقت قصد نداشتم که فیلمساز شوم، بازیگری برایم از همه چیز جذاب‌تر بود، اصلا می‌گفتند کارگردان شو، ناراحت می‌شدم.

*اما در نهایت کارگردان شدی. فکر نمی‌کنم دیگر زمانی برای اینکه بازیگری را تست کنی وجود داشته باشد.

در کنکور رتبه خوبی آوردم و به خاطر توصیه اطرافیان قانع شدم که طراحی صنعتی بخوانم. می‌توانستم سینما بخوانم اما گولم زدند. پدرم میگفت تو که می‌خواهی بازیگر شوی پس لااقل در دانشگاه طراحی صنعتی بخوانآرین وزیر دفتری: یک ترم کلاس تئاتر رفتم و به این نتیجه رسیدم که اصلا کار من نیست. در کنکور رتبه خوبی آوردم و به خاطر توصیه اطرافیان قانع شدم که طراحی صنعتی بخوانم. می‌توانستم سینما بخوانم اما گولم زدند. پدرم می گفت تو که می‌خواهی بازیگر شوی پس لااقل در دانشگاه طراحی صنعتی بخوان. در دانشگاه هنرهای زیبا خیلی فیلم بین بودم اما هنوز هیچ کار عملی انجام نداده بودم. درسم که تمام شد فقط 6 ماه کار طراحی صنعتی کردم و فکر کردم دیگر دلم نمی‌خواهد در این رشته کار کنم و به این نتیجه رسیدم که حالا دلم می‌خواهد فیلم بسازم. هیچ دوستی نداشتم که فیلمساز باشد و از یوتیوب و سایت‌ها یاد گرفتم فیلم بسازم. من خجالتی هستم و آنقدر هم اعتماد به نفس نداشتم که با بچه‌های فیلمساز ارتباط بگیرم. خیلی خودآموخته شروع کردم. اتفاق خوبی که افتاد این بود که به موسسه کارنامه رفتم و در کلاس آقای شهرام مکری خیلی چیز یاد گرفتم و یک سری دوست در این فضا پیدا کردم. بعد از این کلاس در سال 92 شروع کردم به فیلم کوتاه ساختن، دوتای اول را هیچ جا نشان ندادم تا اینکه فیلم «خانوم سرهنگ» را ساختم.

*و امید؟

امید شمس: من در خانواده‌ای بودم که چیزی به اسم هنر و سینما خیلی مطرح نبود. بار اولی که با پدیده سینما آشنا شدم سال دوم دبستان بودم که از طرف مدرسه ما را برای دیدن فیلم «خواهران غریب» به سینما بردند. مدت ها به این اتفاق و فیلمی که دیده بودم فکر می‌کردم و برایم واقعا عجیب بود. سوالی که داشتم این بود که چه کسی این کار را کرده است. کلی تحقیق کردم فهمیدم فردی به نام کارگردان وجود دارد که این فیلم را ساخته است، آن زمان بود که فکر کردم دلم می‌خواهد فیلم بسازم. اتفاقا بعدها در همان سینما یک فیلم ساختم و به عنوان لوکیشن از آنجا استفاده کردم. حتی فیلم خودم هم آنجا اکران شده است.  باور عام این است که باید خیلی پولدار باشی که وارد عرصه سینما شوی، برای من هم  مثل یک رویا بود که بخواهم به آن فکر کنم و اصلا دسترسی به فیلم‌های مهم هم نداشتم. با این حال خیلی فیلم می‌دیدم. می‎رفتم ویدیوکلوپ فیلم‌های ایرانی و هندی را می‌گرفتم، فیلم‌هایی که خیلی معروف نبودند و به قول معروف عام‌پسند بودند. در همین حال از 11 سالگی کار کردن را شروع کردم، باید بخشی از هزینه خانواده و بخشی از هزینه تحصیل خودم را می‌دادم به همین دلیل به علاقه‌ام فکر نکردم. به کامپیوتر هم علاقه داشتم و خیلی هم در آن استعداد داشتم. رشته کامپیوتر را انتخاب کردم و از 16 سالگی دیگر کارم این بود. دانشگاه هم در این رشته درس خواندم و مدیر IT چند تا شرکت بودم. شغل داشتم و درآمدم هم خوب بود. در کرج جایی کار می‌کردم که مرکزی بود که فیلم‌های تاریخ سینما را می‌فروخت. آنجا دوباره علاقه من به فیلم زنده شد، فیلم‌هایی را که آنجا بود می‌دیدم و به جایی رسیده بودم که فکر کردم با وجود این همه پیشرفت در شغلم همچنان علاقه اصلی‌ام نیست. فقط 28 واحد باقی مانده بود تا کارشناسی بگیرم به انجمن سینمای جوانان کرج رفتم، آنقدر این مسیر برایم جذاب بود که از دانشگاه انصراف دادم. فشار خانواده خیلی زیاد بود، همه به من امید داشتند که بالاخره یک چیزی شوم اما نشدم. از دانشگاه و تمام شغل‌هایم بیرون آمدم و در نهایت اولین فیلم جدی‌ام «گذر» را سال 94 با دوستم پوریا پیشوایی که در انجمن سینمای جوانان با هم بودیم ساختم.

فقط 28 واحد باقی مانده بود تا کارشناسی بگیرم به انجمن سینمای جوانان کرج رفتم، آنقدر این مسیر برایم جذاب بود که از دانشگاه انصراف دادم*بعد از دیده شدن اکران فیلم‌های کوتاه برخوردها در فضای فیلم کوتاه با شما چطور بود؟ بچه‌های دیگر در این حوزه نسبت به این کار شما گارد مثبت گرفتند یا منفی؟

آرین وزیر دفتری: به نظر من همه حمایت کردند و برخوردها خیلی خوب بود. اوایل بعضی‌ها داستان را اشتباه فهمیده بودند و می‌گفتند اصلا چرا «هنر و تجربه» این 5 فیلم را انتخاب کرد اما به مرور زمان همه چیز برایشان حل شد.

بهمن ارک: ما از جلسات خودمان مستندسازی کرده بودیم. اینها را که منتشر کردیم، فهمیدند کار خودمان بوده است و همه هم‌پا شدند. الان هم قدرت زیاد از خود ما نیست بلکه از پتانسیل هایی است که از آدم‌های فعال در شهرهای دیگر برای ما ایجاد شده است. هر کدام از این بچه‌ها بعد از اینکه فراخوان کمک دادیم به سراغ ما آمدند و احساس مسئولیت کردند که فیلم کوتاه را باید به یک جایگاهی برسانند.

اتفاقات خوب واقعا به خود اشخاص بستگی دارد. تا به حال هنر و تجربه 10 باکس فیلم کوتاه داشته یعنی قبل از ما 9 بار این اتفاق می‌توانسته بیفتد اما نشده است. دلیلش این است که فیلمسازان آن باکس های قبلی اهمیتی برای پروسه «پخش» قائل نبودندکاوه مظاهری: اتفاقات خوب واقعا به خود اشخاص بستگی دارد. تا به حال «هنر و تجربه» 10 باکس فیلم کوتاه داشته یعنی قبل از ما 9 بار این اتفاق می‌توانسته بیفتد اما نشده است دلیلش این است که فیلمسازان آن باکس های قبلی اهمیتی برای پروسه «پخش» قائل نبودند.

حتی فیلم‌های موفق «هنر و تجربه» مثل فیلم های شهرام مکری یا مجید برزگر، هم اگر در مرحله پخش با آنها علی السویه برخورد می شد در اکران موفق نمی شدند. خوب بودن فیلم ها شرط لازم است ولی مطمئنا کافی نیست. به ما ثابت شد که هر چقدر که مطالبه داشته باشیم، آقای علم الهدی و «هنر و تجربه» هم پا به پای ما جلو می آیند و کمک می‌کنند.

*فکر می‌کنید با وجود اینکه این فرصت وجود داشته، دلیل اینکه این اتفاق نیفتاده چیست؟

آرین وزیردفتری: این درست است که نهادی به اسم «هنر و تجربه» تعریف شده و مسئولیتی دارد و همه هم توقع دارند کارش را درست انجام دهد اما اینکه خود آدم‌هایی که فیلمشان اکران می‌شود برایشان مهم باشد، در نتیجه تاثیرگذار است. به نظر من آدم‌هایی که برایشان مهم بوده، فیلمشان هم در اکران نتیجه گرفته است. این سانس ما مثل این است که یک فیلم 6 کارگردان دارد، ببینید که چه قدر برایش دل سوخته می‌شود. خیلی انرژی بیشتری پشت این باکس است اما کلا به نظر من اینطور است که همه تصمیم می‌گیریم که سر هر چیزی غر بزنیم و برخوردمان با «هنر و تجربه» هم همین طور است.

بهمن ارک: بین ما 6 نفر یک رفاقت و همکاری خوب وجود داشت. حتی زمانی که ما تبریز بودیم جلسه اسکایپی برگزار می‌کردیم و این جلسات خیلی منظم بود. ما خیلی جدی پشت هم ایستادیم، احساس می‌کنیم خیلی از اخلاق‌های شخصی در هدایت این کمپین تاثیرگذار بود مثلا از هم دلگیر نمی‌شویم، سریع از موضع خودمان پایین می‌آییم و راحت می‌توانیم هم را قانع کنیم، هیچ کدام تعصب بی‌خود نداریم و همه بلدیم دیالوگ داشته باشیم، البته یاد هم گرفته‌ایم که برای چه کاری چه کسی جلو برود، مثلا من سپر آخر دعوا کردن‌ها هستم.

کاوه مظاهری: دقیقا همین‌طور است. سر خیلی چیزا بحث داشتیم، دعوا داشتیم و حتی قبل از راه‌اندازی کمپین بحث‌های خیلی جدی داشتیم اما بلدیم بحث‌ها را به نتیجه برسانیم.

*کمی هم در مورد فیلم‌هایی که در این پکیج اکران شده‌اند حرف بزنیم. اینکه ایده این فیلم‌ها  از کجا آمد؟ چطور ساخته شد؟ چه جایگاهی در زندگی شما دارد؟

بهمن ارک: بهرام می‌گوید ما 2 تا فیلم ساختیم و ایده هر 2 هم از گربه‌ها آمد. یک بار گربه‌ای بود که زخمی شده بود و ما به آن می‌رسیدیم و پیش دامپزشک می‌بردیم و در نهایت آن گربه شد سگ و فیلم ما هم شد فیلم «نجس». یک بار هم گربه دم مدرسه برای مان جالب شد و در نهایت آن را به قوچ تبدیل کردیم و فیلم ما هم شد «حیوان». نوشتن «حیوان» یک پروسه چهار ماهه بود، خیلی با هم و بچه‌های دیگر مدرسه درباره آن هم بحث و گفتگو می‌کردیم. اصلا همین شکل‌گیری «حیوان» یک پروسه بزرگ بود.

*این خیلی جالب است که حتی در جواب دادن هم با وجود اینکه بهرام الان اینجا نیست انگار برایت کامل حضور دارد، اصلا تا این حد همراهی و فیلم ساختن دو نفره چه دلیلی دارد؟

بهمن ارک: واقعیتش این است که بهرام و من عین هم هستیم. من در تهران پول گم می‌کنم و او بدون اینکه بداند به من زنگ می‌زند و می‌گوید احساس کردم پول لازم داری به حسابت پول واریز کردم. ما دوقلوهای همسان هستیم. هر کدام تنهایی هم فیلم ساخته‌ایم اما همان تنهایی فیلم ساختن هم به هر دو نفرمان ربط دارد.

امید شمس: این عین هم بودن خیلی جدی است. یک بار بهرام توکلی سر کلاس یک فیلمنامه داد که هر کسی جداگانه دکوپاژ کند. دکوپاژ، میزانسن بهمن و بهرام 90 درصد شبیه هم بود.

*دلیل اینکه «حیوان» را وارد این پکیج اکران کردید اقبال جهانی‌ای بود که به آن شد یا اینکه واقعا این فیلم را بهترین فیلم خودتان می‌دانید؟

بهمن ارک: اصلا بگذارید بگویم که چرا فیلم «حیوان» را ساختیم. ما خیلی فیلم اجتماعی ساخته‌ایم ولی به این نتیجه رسیده بودیم که باید فیلمی بسازیم که در آن یک مدل دیگر از فضا را تجربه کنیم. یک فیلم عجیب و غریب و دیوانه‌وار. اصلا هم مهم نبود در چه ژانری باشد. اینکه یک آدم با پوست یک حیوان دارد تلویزیون نگاه می‌کند که چطور حیوان شود به نظرمان خیلی جذاب بود. آن زمان هم اینکه چه چیزی می‌خواهد بگوید برایمان مهم نبود چون بعدا به این نکته هم می‌رسیدیم. حس درونی ما از مساله همین بود. الان هم داریم یک فیلمنامه بلند می‌نویسیم و بحثمان این است که مخاطب با یک چیز عجیب و غریب دیگر مواجه شود که شاید موفق شود شاید هم نشود.

*در مورد «حیوان»  به این موفقیت فکر می‌کردید؟

بهمن ارک: نه، بار اولی که داستان «حیوان» را به دوستانم گفتم بیشتر یک داستان خنده‌دار و کمدی بود اما در نهایت چیزی که ارایه داده شد چیز دیگری بود. ما هم واقعا ایده دیگری نداشتیم، ساختیم و «حیوان» در ایران تمام جوایزی را که لازم بود گرفت و در خارج هم حضور خیلی خوبی داشت.

*داستان «روتوش» از کجا آمد؟

کاوه مظاهری: چند سال پیش فیلمی را در فیس‌بوک دیدم، پسر جوانی داشت از خودش فیلم می‌گرفت و وزنه‌ای را بالا برد و دیگر نتوانست آن را بالا نگاه دارد، تنها بود. خیلی تلاش کرد و بعد از چند ثانیه شروع به داد زدن و کمک خواستن کرد. دوربین را جای ثابتی گذاشته بود، داشت می‌مرد و این اتفاق خیلی ترسناک بود. کل این اتفاق 5 دقیقه طول کشید. این فیلم خیلی برای من جذاب بود. روز بعد این فیلم را به پویان شعله‌ور نشان دادم و گفتم ببین چقدر جذاب است. به صورتش نگاه می‌کردم که ببینم چه واکنشی دارد و متوجه شدم او هم همان حسی را دارد که من داشتم. فکر کردم وقتی این ویدیو که فقط یک پلان است با این هیجان می‌بینیم پس حتما موقعیت اولیه خوبی برای قصه یک فیلم است. آن زمان کارهای تبلیغاتی برای جاهای مختلف می‌ساختم و این ویدیو در ذهنم مانده بود تا اینکه یک روز به به صورت الهامی مردی را توی ذهنم دیدم که دارد زیر وزنه خفه می شود و زنش بالای سرش ایستاده و به او کمک نمی کند. به نظرم هنوز چیز جالبی نبود و فقط یک ایده باحال بود. تا اینکه یک روز این صحنه را هم دیدم که این زن آمده خانه و به سمت جنازه شوهرش می‌رود و نقش آدمی را بازی می کند که از ماجرا خبر ندارد. بعد بقیه قصه را ذره ذره چیدم، خیلی زیاد به شغل زن فکر کردم و آن را از تجربه مطبوعاتی خودم آوردم که یک خانمی را توی محل کار سابقم می‌شناختم که شغلش روتوش کردن عکس‌ها بود. حس کردم کاری که کاراکتر اصلی در انتهای فیلم انجام می‌دهد، یک نوع روتوش کردن قضیه است؛ خلاصه اینکه مثل پازل چیدم تا در نهایت به فیلمنامه نهایی رسید.

*هیچ وقت فکر می‌کردی که «روتوش» به این مرحله برسد؟ در هر حال این مهم است که تو یک فیلم کوتاه ایرانی ساختی که یکی از شانس‌های جدی اسکار بود.

کاوه مظاهری: نسخه اولیه فیلم را که دیدم، می‌خواستم بگذارم توی کمد. ولی بعد از فیلمبرداری مجدد یکی از پلان‌ها و تدوین نهایی، صد در صد مطمئن شدم که فیلم در آمده است. البته آن استثنا بود، چون مثلا الان یک فیلم کوتاه توی ذهنم دارم که اصلا مطمئن نیستم فیلم خوبی بشود اما «روتوش» را می‌دانستم.

سال هاست دارم کار می‌کنم و می‌دانم در فیلم کوتاه دنیا چه خبر است. نمی توانم بگویم دقیقا می‌دانستم چه اتفاق‌هایی برایش می‌افتد اما می‌دانستم اگر درست ساخته شود و درست پخش شود موفقیت زیادی کسب می‌کند. مطمئن بودم فیلم می‌گیرد چون ذهنیتم مهندسی است از لحظه ایده برای خودم جدول پخش داشتم که مثلا اولین اکران آن کجاست و روی همه اینها حساب و کتاب کرده بودم. سعی کردم کارم را درست و با اعتقاد انجام بدهم. فکر می‌کردم که این کار من است، باید درست ساخته و ارایه شود.

*آرین «هنوز نه» اولین فیلم تو بود که دیده شد، برای تو داستان این فیلم چطور شروع شد؟

آرین وزیردفتری: من اصولا از اول هیچوقت احساس خاص بودن نمی‌کردم و بر اساس این سیستم که خودم را در یک چهارچوب خیلی جدی محدود می‌کنم، همه فیلم‌هایم را ساختم. مثلا فیلمی بدون دیالوگ ساختم، یا فیلمی که دوربین از یک فضای یک لوکیشن واحد بیرون نرود. با این روش آدم حداقل در وسط‌های کار احساس می‌کند دارد کار خاصی انجام می‌دهد. به نظرم الان دوره ای است که باید به چیزها خاصیت ببخشی وگرنه به خودی خود خیلی خاص نیستند. در مورد «هنوز نه» موقعیتی در ذهنم داشتم که یک پدر و دختر بودند که هر کدام را یک سمت قاب می‌دیدیم و اینها داشتند روز تولد دختر اسکایپ می‌کردند. ایده اولیه‌ای که داشتم این بود و ایده اسپلیت اسکرین برایم وجود داشت. بعد این ایده به ذهنم رسید که مادر به خاطر تولد آمده باشد تا اینکه کم کم ایده جدایی پدر و مادر برایم به وجود آمد و دختر یک صدای خارج از قاب شد. یک نسخه اولیه از «هنوز نه» را دو سال قبل  داشتم اما اصولا اینطوری‌ام که خیلی باید بسنجم که همه چیز خوب باشد تا اقدام به ساختن فیلم کنم. فیلم تازه‌ای که الان ساختم هم اینطور است و نسخه اولیه آن را خیلی قبل‌تر داشتم. برای «هنوز نه» نیاز به آدم‌های حرفه‌ای داشتم و دو سال قبل‌تر این توان را در خودم نمی‌دیدم که بتوانم آن را بسازم به همین دلیل صبر کردم، در این فاصله یک فیلم دیگر ساختم تا اینکه شادی کرم‌رودی گفت بیا دوباره روی آن کار کنیم. چون به کارهای ویژوال آشنا بودم برایم جالب بود که آیا از نظر فنی هم قابل اجرا هست یا نه و مطمئن بودم که از نظر فنی هم باید فردی را پیدا کنم که بتواند آن را انجام دهد و این برایم یک چالش جذاب بود. در نهایت شادی یک نسخه دیگر از فیلمنامه نوشت، برای بازیگر هم یک آشنایی دور با آقای برزگر داشتم، به ایشان گفتم می‌خواهم این کار را کنم و ایشان هم پرسید مگر تو فیلم می سازی!؟ بعد از شنیدن جواب مثبت فیلم‌های قبلی‌ام را دید و حتی گفت تهیه‌کننده فیلمم می‌شود و خیلی هم کمک کردند. البته خیلی‌ها به من کمک کردند، خود شادی هسته اولیه کار بود، یا سینا کرمانی‌زاده. این ها آدم‌هایی بودند که من هنوز نمی‌دانم چرا آن زمان اعتماد کردند. از نظر اجرایی فیلم واقعا سختی بود و حتی ممکن بود نشود. اِن قُلت زیاد بود و حتی تا شب آخر هم این احتمال بود نشود، چون ما همه گروه های تولید و تجهیزاتمان دو تا بود و  هزینه روزانه کارمان دو برابر معمول بود و اگر یک شب به فیلمبرداری اضافه می شد واقعا  دیگر پول نداشتیم. در نهایت «هنوز نه» ساخته شد و اولین جا هم در جشنواره فیلم کوتاه دیده شد.

*تو هم مثل کاوه فکر می‌کردی که فیلمت دیده شود؟

آرین وزیردفتری: نه، اتفاقا اصلا به این عادت کرده بودم که فیلم‌هایم دیده نشود. از یک جایی به بعد که آدم فیلمش را به جاهای مختلف می‌فرستند و رد می‌شود دیگر خودش هم فکر دیده شدن فیلم را نمی‌کند. اما چیزی که هست این است که وقتی یک نسخه اولیه از فیلمم را می‎بینم خودم حساب بیشتری از چیزی که فیلم هست روی آن باز نمی‌کنم. از وقتی که فیلم تمام می‌شود تمام اشکالات آن را می‌بینم. «هنوز نه» را که اولین بار دیدم به این نتیجه رسیدم که تجربه‌ای که می خواستم در آن درآمده است و آدمی که این فیلم برایش جالب باشد تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. فکر نمی‌کردم که موفق می‌شود اما مطمئن بودم چیزی که باید انجام می شده انجام شده است. در هر حال خودم هنوز فکر می‌کنم یکی دو تا از فیلم‌های قبلی که ساخته‌ام از «هنوز نه» فیلم‌های بهتری هستند اما در جشنواره فیلم کوتاه تهران هیچ وقت قبول نشده بودند. من این را قبول ندارم که می‌گویند این چیزها تاثیر ندارد همیشه تحسین و تشویق می‌تواند کمک کند. به نظر من هر چیزی سر جایش روی انسان تاثیر می‌گذارد حتی زمانی که مادربزرگت فیلمت را می‌بیند و دوست دارد یک جور تاثیر مثبت می‌گذارد.

بهمن ارک: زمانی بود که من هم خیلی ناامید بودم. چند فیلم ساخته بودم و برای هیچ کدام اتفاقی نیفتاده بود. فکر می‌کردم یعنی ما این‌قدر بی‌استعداد هستیم که حتی برای جشنواره فیلم کوتاه تهران هم پذیرفته نمی‌شویم اما از وقتی که آرام آرام جایزه دادن و تشویق شدن شروع شد احساس می‌کردم مسیری که دارم می‌روم درست است. بعد دیگر کار خودم را انجام می‌دادم و راحت‌تر بودم و دیگر لازم نبود خودم را اثبات کنم یا مثلا به مادرم بگویم سینما هم خوب است زیرا می‌دید مثلا ارشاد برای ما بنر می‌زند؛ اصلا واقعیت سینما همین است.

امید شمس(با خنده): اصلا این‌قدر تشویق دوست دارد وقتی می‌خواهد فیلمنامه بنویسد می‌گوید امید بیا برای من دست بزن.

*و می‌رسیم به «شب تولد»، ایده این فیلم از کجا آمد؟

آنقدر افسرده شده بودم که حتی می گفتم جای من در مدرسه نیست. بالاخره تصمیم گرفتم یک مسیر را انتخاب کنم، به بانک عاطفی رجوع کردم و اینکه از اتفاقاتی که برایم افتاده چه تصویری در ذهنم وجود دارد که از همه چیز برایم جذاب‌تر استامید شمس: «شب تولد» دومین فیلم داستانی من است. در مدرسه ملی قرار بود در یک دوره مقدماتی سه ماهه هر فرد یک طرح بیاود که در آن سه ماه زیر نظر استادان پرورش پیدا کند و پخته شود و بعد از سه ماه همه برای ساخت آن اقدام کنند. من فیلمنامه‌ای به اسم «آرایشگر» داشتم که با پوریا پیشوایی آن را بازنویسی کردم و بردم و بعدش هم سه ماه روی آن کار کردم تا اینکه موقع ساخت مشکلی پیش آمد و مدرسه اجازه نداد آن را بسازم. همه بچه‌ها هم برای ساخت فیلم های شان رفته بودند. به من گفتند چند روز وقت داری که یک فیلمنامه جدید بیاوری. خیلی شرایط بدی بود. رفتم خودم را در اتاق حبس کردم، هیچ ایده‌ای هم نداشتم. من اینطور نیستم که همزمان چند ایده داشته باشم. هر ایده‌ای داشته باشم همان موقع یا می‌سازم یا نمی‌سازم. خیلی فکر کردم، حتی کار به اینجا رسیده بود که توی گوگل می‌نوشتم که چه بسازم؟ سرچ می‌کردم مثلا فرهادی گفته بود به بانک عاطفی خودتان رجوع کنید. داشتم دیوانه می شدم. آنقدر افسرده شده بودم که حتی می گفتم جای من در مدرسه نیست. بالاخره تصمیم گرفتم یک مسیر را انتخاب کنم، به بانک عاطفی رجوع کردم و اینکه از اتفاقاتی که برایم افتاده چه تصویری در ذهنم وجود دارد که از همه چیز برایم جذاب‌تر است. یاد تصویری افتادم که یک شب با دوستم با ماشین در جاده می‌رفتیم و صحنه‌ای دیدیم که یک مرد داشت زنی را کتک می‌زد. من پیاده شدم که کمک کنم اما دیدم که یک شوخی است. ما هم رفتیم، در راه برگشت به این فکر می‌کردم که اگر این یک صحنه‌ سازی برای خفت‌گیری بود دوست من می‌ایستاد یا فرار می‌کرد.

این داستان آن زمان فکرم را درگیر کرده بود و خلاصه بانک عاطفی جواب داد و فکر کردم ایده خوبی است. به چند نفر که گفتم زیاد جذب شان نکرد. گفتم دیگر چاره‌ای نیست، بنویسم تا ببینم چه پیش می‌آید. سه روزه یک فیلمنامه نوشتم و برای مدرسه فرستادم که تایید کردند. اصلا وقت زیادی نداشتم، کسی هم برای مشورت دور و برم نبود، مثلا بهرام و بهمن درگیر ساخت «حیوان» بودند. کار را شروع کردیم، فیلمنامه سختی بود. آمدیم قرارداد ببندیم به من گفتند باید 15 روز دیگر باید شروع کنی و تا 10 روز بعدش تمام شود. خیلی شرایط بدی بود، آمده بودم بیرون مدرسه ملی قدم می‌زدم و می‌گفتم تو اصلا فیلمساز نمی‌شوی. یک استاد فیلمسازی هم داشتیم در مدرسه که آخرین نفر فیلمنامه را برایشان فرستادم و هنوز پیام‌هایش را دارم که به من گفت این فیلمنامه خوبی نیست و این کار را نکن، این دیگر مثل تیر خلاص بود.  کسانی هم که نظر مثبت می‌دادند می‌گفتند تمرین خوبی است و انتظار زیادی نداشته باش اما رفتم و در 15 روز با یک پروسه خیلی سخت کار را ساختم. یکی از بازیگران یک روز قبل از فیلمبرداری و بعد از یک هفته تمرین گفت من نمی‌آیم. باز هم من کوتاه نیامدم و در گزینه‌ها گشتم و بابک بهشاد را انتخاب کردیم و الآن خیلی برای این انتخاب خوشحال هستم. در نهایت «شب تولد» ساخته شد و الان از فیلمی که ساختم راضی هستم.

*الان فکر می‌کنی اگر «آرایشگر» را می‌ساختی بهتر می شد؟

امید شمس: خیلی «آرایشگر» را دوست داشتم اما چون چیزی مشخص نبود و خیلی عجله‌ای بود نمی‌توانم با قطعیت بگویم که بهتر می شد.

*اینکه فیلم‌های شما موفقیت‌های بین‌المللی زیادی داشته در این توجه و موفقیت بی‌تاثیر نبوده است.

کاوه مظاهری: اهمیتی که جوایز دارد تعداد نیست بلکه اعتبار جایزه است. از جاهای مختلفی که اعتبار دارد جایزه ببری خیلی مهم‌تر است از اینکه 15 جایزه معمولی ببری.

بهمن ارک: برای من خیلی جذاب بود و هست. روزی که فهمیدم اسم فیلم مان برای کن درآمده، با آقای داودنژاد و چند تا از بچه‌ها نشسته بودیم «حیوان» را می‌دیدیم. برای بهرام یک ایمیل آمد که فیلم شما برای کن پذیرفته شده است. امید خیلی با ما شوخی دارد و ما هم فکر کردیم دارند ما را اذیت می‌کنند. دیدم بهرام سرخ شد، من هم با آقای داودنژاد رودربایستی داشتم، به بهرام نگاه کردم و فکر کردم قندی چیزی در گلویش گیر کرده و به من گفت فیلم ما در کن قبول شده است. گفتم برو بابا، شوخی نکن. به پیام نگاه کردم نوشته بود کن اما آرم کن نبود. گفت دیمیتری فرستاده گفتم دیمیتری کیه؟ گفت کسی است که در کن این پیام‌ها را می‌فرستد. موبایل را به هوا پرت کردم و آقای داودنژاد را بغل کردم، داد می‌زدم آقای داودنژاد قربونتون برم. کن به ما گفته بود به کسی نگویید و حالا من و بهرام تلفن را برداشته بودیم و زنگ می‌زدیم که مامان فیلم ما رفته کن، خداحافظ. بابا فیلم ما رفته کن، خداحافظ. دنیا را خبردار کردیم و حالا استرس بعدی ما این شده بود که اینها به کسی نگویند. چون کن هم دایم تاکید می‌کرد که به کسی نگویید.

امید شمس: ما با بهمن و بهرام خیلی شوخی می‌کردیم، فردای آن روز در مدرسه به بهرام و بهمن گفتیم یک چیزی می‌گوییم ناراحت نشوید. آن ایمیل را ما فرستادیم. اصلا داشتند سکته می‌کردند.

*حضور در کن چطور بود؟ از این خاطره‌ها آنجا هم داشتید؟

بهمن ارک: خیلی زیاد، من خودم یک پا فیلم هستم. بهرام در کن دایم گم می شد و ما همیشه نگرانش بودیم، روزی که می‌خواستند جایزه سینه فونداسیون را بدهند بهرام طبق معمول گم شده بود و من برایش ساندویچ گرفته بودم. ژیل ژاکوب کنار من نشسته بود، بهرام آمد و من هم شروع کردم به بحث که کجا بوده و چرا الان آمده؟ بهرام هم جواب من را داد و این بحث تبدیل به دعوا شد. ژیل ژاکوب هم برگشته بود و ما را نگاه می‌کرد. بهرام به من گفت کنارت ژیل ژاکوب نشسته آدم باش، گفتم من آدم باشم، تو آدم باش که همش گم می‌شوی. وسط این دعوا بودیم که اسم ما را خواندند و با همان دعوا رفتیم روی سن، از حرص می‌لرزیدم. بعد که آمدیم نشستیم ژیل ژاکوب به ما اشاره کرد و با  ذوق گفت براوو، در حالی که قبلش قشنگ مشخص بود که با خودش می‌گوید اینها دیگر کی هستن که آمده اند کن؟ حالا مراسم که تمام شد جایزه سینه فونداسیون را گذاشتیم کنار مک دونالد بهرام که نخورده بود و از آسانسور آمدیم پایین و داشتیم بحث می‌کردیم که بابا باید جایزه یک را به ما می‌دادند. یک نفر برگشت گفت چه جایزه‌ای را باید به شما می‌دادند؟ همسر کریستین مونجیو بود، برگشتیم و دیدیم خود مونجیو و ژیل ژاکوب پشت سر ما ایستاده‌اند. گفت باید جایزه اول را می‌دادیم به شما؟ شما که همین جایزه را هم گرفتین گذاشتید کنار مک‌دونالد. همه از خنده ریسه رفته بودیم، در آسانسور باز شد و کلی آدم منتظر این آدم‌ها ایستاده بودند شوک شده بودند که این چه وضع عجیبی است. می‌بینید چه قدر خرابکاری می‌کنم اصلا فکر کنم در اکران‌ها بچه‌ها من را به خاطر همین زرد بودنم که مخاطب عام را به سینما می‌کشانم می‌فرستند.

*حرفی مانده که بخواهید بگویید؟

امید شمس: در این مدت یک سری حرکت خودجوش از هنرمندان معروف دیدیم که از ما حمایت کردند. حمایت آنها حتی در حد یک استوری گذاشتن واقعا آدم‌ها را برای فیلم کوتاه دیدن به سینما می‌کشاند. یکی از موثرترین چیزهایی که می‌تواند ما را در این راه موفق کند جذب آدم‌های عادی است و ای کاش برای این کار کمک هنرمندان معروف را داشته باشیم.

آرین وزیردفتری: این فیلم ساختن ما به واسطه لطف و رفاقت خیلی از آدم‌ها بوده است. همیشه ممنون این دوستان هستم که بدون چشم‌داشت کمک کردند تا فیلم بسازم.

بهمن ارک(می‌خندد): خیلی کلیشه‌ای از عوامل فیلمم تشکر می‌کنم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان