رنج، بخش اجتنابناپذیر زندگی ماست. بعضی از ما با رنج صعود میکنیم و بعضی دیگر سقوط. آنچه که این دو فرجام را از هم متمایز میکند، انتخاب خود ماست. به نظر شما برای کنارآمدن با رنج کدام راه بهتر است: اینکه محکم بایستیم و انتقاممان را از کسانی که در دوران رنج کاری برایمان نکردند بگیریم یا اینکه از خود بیرون بیاییم و بگذاریم باران اردیبهشتیِ نوعدوستی روانمان را صیقل دهد؟!
خلاصه فیلم
همه چیز از یک آگهی غیرمتعارف در روزنامه شروع میشود. آگهیای که مردم نیازمند زیادی را در خیابان مقابل یک دفتر تبلیغاتی ساده جمع میکند و سرانجام قصه سه خانواده را به هم پیوند میزند: لیلا، زن کارگری که برای درمان شوهر فلجش نیاز به پول دارد؛ ستاره، تازه عروسی که برای آزادکردن شوهرش از بند نیاز به پول دارد و جلال، خیّر مرموزی که به دلیلی متفاوت دست به کار متفاوتی زده است.
چرا این فیلم دیدنی است؟
«چهارشنبه 19 اردیبهشت» فقط یک نقد اجتماعی نیست؛ بلکه دلیل خوبی برای ضرورت توجه هر چه بیشتر به حس نوعدوستی در درون خودمان است. با اینکه فیلم اپیزودیک است، به دلیل فیلمنامه و کارگردانی منسجم و نیز بازیهای زیبا، به خوبی میتواند از عهده وظیفه تأثیرگذاری بر عواطف شما بربیاید و ضمن وسعتبخشیدن به نگاهتان، حساسیت شما را برای توجه به آدمهای دور و برتان بالاتر ببرد. علاوه بر این، دیدن این فیلم حس شفابخشی را به شما منتقل میکند که شاید تا مدتها از روانتان پاک نشود، حسی شبیه به قدمزدن زیر باران.
تحلیل روانشناسی فیلم
نوعدوستی و کمک به دیگران، یکی از توانمندیهای روانی و معنوی ماست که خاصیتهای پیشگیری و درمانی زیادی دارد. لاکز (1993) که تحقیقات زیادی را درباره تأثیر جسمانی و روانی نوعدوستی انجام داده، در کتاب قدرتِ درمانی انجام کارهای خیر مینویسد، کسانی که به دیگران کمک میکنند، بهتر میتوانند با استرسها، فقدانها و اتفاقات آسیبزای مهم کنار بیایند، از سلامتی جسمانی و روانی بیشتری برخوردار هستند و میزان مرگومیر در آنها کمتر است. به دلیل همین تأثیرات مثبت است که رواندرمانگران به مراجعانی که تغییرات ناخوشایند مهمی را در زندگی تجربه میکنند توصیه میکنند که فرصتی را به انجام کارهای خیر اختصاص دهند.
در فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت»، جلال، با بهکارگیری همین راهبرد موفق میشود، برای درمان خودش قدمی بردارد. او که مدتهاست از فقدان مهمی رنج میبرد با یک فرصت غیرمنتظره مواجه میشود. جلال آدم ثروتمندی نیست، اما میخواهد بخشی از سرمایه زندگیاش را ببخشد. وقتی با تمام اوج و فرودها و مخالفتها و همراهیها به این انتخاب جامه عمل میپوشاند، برای اولینبار در تمام فیلم لبخند بر چهرهاش مینشیند و این حس را به وجود میآورد که این همان راهی است که او برای مقابله با رنجَش به آن نیاز داشت و به کمک آن میتواند دوباره به زندگی برگردد.
جالبترین نکته فیلم
در سکانسی که جلال با همسرش بر سر این بخشش عجیب بحث میکند، انگیزه او مشخص میشود. او میخواهد بیمهریای را که دیگران در دوران رنج نسبت به او روا داشتند، جبران کند؛ البته نه با قهر و انتقام، بلکه با مهر و سخاوت.