هیچ شکی نیست در اینکه اسلام تنها دینی است که بنیان خود را بر اجتماع نهاده وین معنا را به صراحت اعلام کرده و در هیچ شانی از شؤون بشری مساله اجتماع را مهمل نگذاشته، - و تو خواننده عزیز اگر بخواهی بیش از پیش نسبت به این معنا آگاه شوی، می توانی از این راه وارد شوی که نخست اعمال انسانها را دسته بندی کنی و بفهمی که دامنه اعمال انسان چقدر وسیع است و اعتراف کنی که چگونه فکر آدمی از شمردن آنها و تقسیماتی که به خود می گیرد به اجناس و انواع و اصنافی که منشعب می شود عاجز است و از سوی دیگردر این معنا بیندیشی که چگونه شریعت الهیه اسلام آنها را شمرده و به همه آنها احاطه یافته وچگونه احکام خود را بطور شگفت آوری بر آن اعمال، بسط و گسترش داده(بطوری که هیچ عمل کوچک و بزرگ آدمی را بدون حکم نگذاشته)آنگاه در این بیندیشی که چگونه همه این احکام را در قالب های اجتماعی ریخته، آن وقت خواهی دید که اسلام روح اجتماع را به نهایت درجه امکان در کالبد احکامش دمیده.
سپس آنچه دستگیرت شده با آنچه از سایر شرایع حقه که قرآن نیز به شان آنها اعتناورزیده مقایسه کنی، یعنی با شرایع و احکامی که نوح و ابراهیم و موسی و عیسی آورده بسنجی نسبت اسلام و آن شرایع به دستت می آید و در نتیجه به مقام و منزلت اسلام پی می بری.
و اما آن شرایعی که در سایر ادیان است و اسلام اعتنائی به آنها نکرده، مانند احکامی که در کیش بت پرستان و صائبان و پیروان مانی و مجوسیان و سایرین به آنها معتقدند وضع روشن تری دارد که قابل مقایسه با احکام اسلام نیستند.
صفحه : 149
و اما امت های قدیم چه متمدن و چه غیر متمدن تاریخ چیزی از وضع آنان ضبط نکرده ولی این مقدار را می دانیم که تابع موروثی های قدیم ترین عهد انسانیت بوده اند، آنها نیزبه حکم اضطرار جامعه تشکیل داده و به حکم غریزه، به استخدام یکدیگر پرداختند و در آخرافراد تحت یک جمعی اجتماع کرده اند و آن جمع عبارت بوده از حکومتی استبدادی و سلطه پادشاهی و اجتماعشان هم عبارت بوده یا از اجتماعی قومی و نژادی و یا اجتماعی وطنی واقلیمی که یکی از این چند عامل، وحدت همه را در تحت رایت و پرچم شاه و یا رئیسی جمع می کرده و راهنمای زندگیشان هم همان عامل وراثت و اقلیم و غیر این دو بوده، نه اینکه به اهمیت مساله اجتماع پی برده و در نتیجه نشسته باشند و پیرامون آن بحثی یا عملی کرده باشند، حتی امتهای بزرگ یعنی ایران و روم هم که در قدیم بر همه دنیا سیادت و حکومت داشتند تاروزگاری هم که آفتاب دین خدا در بشر طلوع کرد و اشعه خود را در اطراف و اکناف می پراکند، به این فکر نیفتادند که چرا تشکیل اجتماع دهیم و چه نظامی اجتماعی بهتر ازنظام امپراطوری است؟بلکه به همان نظام قیصری و کسروی خود دلخوش و قانع بودند و رشد وانحطاط جامعه شان تابع لوای سلطنت و امپراطوریشان بود، هر زمانی که امپراطوریشان قوی وقدرتمند بود جامعه هم نیرومند بود، هر زمان که رشد امپراطوری متوقف می شد، رشد جامعه نیزمتوقف می شد.
بله در نوشته هائی که از حکمای خود به ارث برده بودند از قبیل نوشته های سقراط وافلاطون و ارسطو و غیر اینها، بحث هائی اجتماعی یافت می شود و لیکن تنها نوشته ها و اوراقی است که هرگز مورد عمل واقع نشده و مثلهائی است ذهنی که هرگز در مرحله خارج پیاده نگشته است و تاریخ آن زمان که برای ما به ارث رسیده، بهترین شاهد بر صدق گفتار ما است.
پس درست است که بگوئیم: اولین ندائی که از بشر برخاست و برای اولین بار بشر رادعوت نمود که به امر اجتماع اعتنا و اهتمام بورزد، و آن را از کنج اهمال و زاویه تبعیت حکومتها خارج نموده و موضوعی مستقل و قابل بحث حساب کند، ندائی بود که شارع اسلام وخاتم انبیا ع افضل الصلوة و السلام سر داد و مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتی را که از ناحیه پروردگارش به منظور سعادت زندگی اجتماعی و پاکی آنان نازل شده پیروی کنند، مانند آیات زیر که می فرماید: "و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم" (1) ،
............................................ (1)و اینکه راه من مستقیم است پس مرا پیروی کنید و بدنبال راههای دیگر مروید که شما رامتفرق می سازد."سوره انعام آیه 153".
صفحه : 150
"و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا" (1) تا آنجا که به مساله حفظ مجتمع از تفرق و انشعاب اشاره نموده و می فرماید: "و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون، و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البینات" (2).
"ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم فی شی ء" (3) ، و آیاتی دیگر که بطور مطلق مردم را به اصل اجتماع و اتحاد دعوت می کند.
و در آیاتی دیگر دعوت می کند به تشکیل اجتماعی خاص، یعنی خصوص اجتماع اسلامی بر اساس اتفاق و اتحاد، و به دست آوردن منافع و مزایای معنوی و مادی آن، مانند آیه شریفه: "انما المؤمنون اخوة، فاصلحوا بین اخویکم" (4) و آیه: "و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم" (5) ، و آیه: "و تعاونوا علی البر و التقوی" (6) ، و آیه: "و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر ویامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر" (7) ، که ان شاء الله توضیح مختصری برای این مطلب خواهدآمد. (8)
............................................ (1)همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق مشوید."سوره آل عمران آیه: 103". (2)باید از شما جمعیتی باشند که مردم را به سوی خیر دعوت نموده، امر به معروف و نهی از منکرکنند و ایشانند تنها رستگاران و شما مانند آن اقوام مباشید که فرقه فرقه شدند و بعد از آنکه آیاتی روشن برایشان آمد باز اختلاف کردند." سوره آل عمران آیه: 105". (3)محققا کسانی که دین خود را پاره پاره کردند و هر دسته پیرو کسی شدند تو هیچ رابطه با آنان نداری."سوره انعام آیه: 159". (4)رابطه مؤمنین با یکدیگر تنها رابطه برادرانه است، پس بین دو برادر خود اصلاح دهید."سوره حجرات آیه: 10". (5)و نزاع مکنید که سست می شوید و نیرویتان هدر می رود."سوره انفال آیه: 46". (6)یکدیگر را در کار نیک و تقوا یاری دهید."سوره مائده آیه: 2". (7)باید از شما مسلمانان جمعیتی باشند که به سوی خیر دعوت نموده امر به معروف و نهی از منکرکنند."سوره آل عمران آیه: 104". 8.رجوع شود به مقاله «روابط اجتماعی در اسلام » در بخش کتابخانه
صفحه : 199
اسلام تمامی شؤونش اجتماعی است
در قرآن کریم می خوانیم: "و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون (1) بیان این آیه در تفسیرش گذشت و آیات بسیاری دیگر هست که اجتماعی بودن همه شؤون اسلام رامی رساند.
و صفت اجتماعی بودن در تمامی آنچه که ممکن است به صفت اجتماع صورت بگیرد(چه در نوامیس و چه احکام) عایت شده، البته در هر یک از موارد آن نوع اجتماعیت رعایت شده که متناسب با آن مورد باشد و نیز آن نوع اجتماعیت لحاظ شده که امر به آن و دستورانجامش ممکن و تشویق مردم به سوی آن موصل به غرض باشد، و بنا بر این یک دانشمند متفکرباید هر دو جهت را مورد نظر داشته باشد، آنگاه به بحث بپردازد، پس هم نوع اجتماعی بودن احکام و قوانین مختلف است و هم نوع دستورها مختلف است.
جهت اول: که گفتیم"اجتماعی بودن احکام در موارد مختلف، انواع مختلفی دارد"، دلیلش این است که می بینیم شارع مقدس اسلام در مساله جهاد اجتماعی بودن را بطورمستقیم تشریع کرده و دستور داده حضور در جهاد و دفاع به آن مقداری که دشمن دفع شودواجب است، این یک نوع اجتماعیت، نوع دیگر نظیر وجوب روزه و حج است، که بر هر کسی که مستطیع و قادر به انجام آندو باشد و عذری نداشته باشد واجب است، اجتماعیت، در این دوواجب بطور مستقیم نیست.بلکه لازمه آن دو است، چون وقتی روزه دار روزه گرفت قهرا درطول رمضان در مساجد رفت و آمد خواهد کرد، و در آخر در روز عید فطر، این اجتماع به حدکامل می رسد، و نیز وقتی مکلف به زیارت خانه خدا گردید قهرا با سایر مسلمانان یک جاجمع می شود، و در روز عید قربان این اجتماع به حد کامل می رسد.
و نیز نمازهای پنجگانه یومیه را بر هر مکلفی واجب کرده، و جماعت را در آن واجب نساخته، ولی این رخصت را در روز جمعه تدارک و تلافی کرده و اجتماع برای نماز جمعه را برهمه واجب ساخته، البته برای هر کسی که از محل اقامه جمعه بیش از چهار فرسخ فاصله نداشته باشد، این هم یک نوع دیگر اجتماعیت است.
............................................ اسلام."آل عمران: 102". (1)یکدیگررا به صبر بخوانید، و قلب یکدیگر را محکم کنید، و از خدا بترسید تا شاید رستگارشوید، "آل عمران: 200".
صفحه : 200
و در جهت دوم: یعنی"اختلاف در دستور"دلیلش این است که می بینیم وصف اجتماعیت را در بعضی از موارد بطور وجوب تشریع کرده که مثالش در جهت اول گذشت، وبعضی را بطور استحباب چون گفتیم بطور وجوب ممکن نبوده(و ای بسا واجب کردنش باعث عسر و حرج می شده و اسلام آمده تا حرج و عسر را از هر جهت برطرف سازد)، مثال آن بازهمان استحباب به جماعت خواندن نمازهای یومیه است که مستقیما واجبش نکرده و لیکن آنقدر سفارش بدان نموده و از ترک آن مذمت کرده که بجای آوردنش سنت شده، و بر مردم لازم کرده که بطور کلی سنت را اقامه کنند، مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل کتاب الصلوة بابی دارد به عنوان باب کراهت ترک حضور جماعت.
رسول خدا(ص)هم خودش در باره عده ای که حضور در جماعت راترک کرده بودند فرمود: چیزی نمانده که در باره آن عده که نماز در مسجد را رها کرده اند، دستوردهم هیزم به در خانه هایشان بریزند، و آتش بزنند تا خانه هایشان بسوزد و این رویه که در باره نمازدر مسجد از رسول خدا(ص)می بینیم رویه ای است که در تمامی سنت های خود معمول داشته، پس حفظ سنت آن جناب به هر وسیله ای که ممکن باشد و به هر قیمتی که تمام شود، بر مسلمین واجب شده است.
اینها اموری است که راه بحث در آنها راه استنباط فقهی است، نه راه تفسیر، بر فقیه است که با استفاده از کتاب و سنت پیرامون آن بحث کند، آنچه از هر چیز در اینجامهم تر است این است که رشته بحث را به سوی دیگری بکشیم، یعنی به سوی"اجتماعی بودن اسلام در معارف اساسیش".
و اما اجتماعی بودنش در تمامی قوانین عملی، یعنی دستورات عبادی و معاملی وسیاسی و اخلاقی و معارف اصولی کم و بیش برای خواننده روشن است.
و در معارف اساسی اسلام می بینیم که مردم را به سوی دین فطرت دعوت می کند، وادعا می کند که این دعوت حق صریح و روشن است، و هیچ تردیدی در آن نیست، و آیات قرآنی که بیانگر این معنا است آن قدر زیاد است که حاجتی به ایراد آنها نیست، و همین اولین قدم است به سوی ایجاد الفت و انس در بین مردم، مردمی که درجات فهمشان مختلف است، چون همه آنها را به چیزی دعوت نموده که اختلاف فهم ها و تقیدش به قیود اخلاق و غرائز در آن اثر ندارد، بلکه همه بر درستی آن اتفاق دارند، و آن این است که"حق باید پیروی شود".
و از سوی دیگر می بینیم کسانی را که جاهل قاصر هستند، یعنی حق برایشان روشن نشده و راه حق برایشان مشخص نگشته، معذور دانسته، هر چند که حجت بگوششان خورده
صفحه : 201
باشد، و فرموده: "لیهلک من هلک عن بینة، و یحیی من حی عن بینة" (1).
و نیز فرموده: "الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان، لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا، فاولئک عسی الله ان یعفو عنهم و کان الله عفوا غفورا" (2).
خواننده عزیز توجه دارد که آیه شریفه اطلاق دارد، و اگر جمله: "نه چاره ای دارند و نه راه حق را پیدا می کنند"را نیز بدقت مورد نظر قرار دهد، آن وقت متوجه می شود که اسلام تا چه حد آزادی در تفکر داده، البته به کسی که خود را شایسته تفکر و مستعد برای بحث بداند، اسلام به چنین کسی اجازه داده تا با کمال آزادی در هر مساله ای که مربوط به معارف دین است تفکر نموده، در فهم آن تعمق کند، و نظر بدهد، علاوه بر اینکه قرآن کریم پر است از آیاتی که مردم را تشویق و ترغیب به تفکر و تعقل و تذکر می کند.
(در اینجا ممکن است بگوئی این آزادی در تفکر که از آیه فوق استفاده می شود تا چه اندازه است، آیا حد و مرزی هم دارد یا نه؟و با اینکه ما به وجدان می بینیم که فهم ها واستعدادها در درک حقایق مختلفند چگونه می تواند حد و مرز داشته باشد"مترجم")در پاسخ می گوئیم بله، معلوم است که فهم ها مختلفند، زیرا عوامل ذهنی و خارجی دراختلاف فهم ها اثر به سزائی دارد، هر کسی یک جور تصور و تصدیق دارد، یک جور برداشت و داوری می کند و این را هم قبول داریم که اختلاف فهم ها باعث می شود تا مردم در درک آن اصولی که اسلام اساس خود را بر پایه آنها بنا نهاده مختلف شوند، این معنا را قبلا هم اعتراف کرده بودیم.
لیکن اختلاف در فهم دو انسان(بطوری که در علم معرفة النفس و در فن اخلاق و درعلم الاجتماع آمده)بالاخره منتهی می شود به چند امر، یا به اختلاف در خلق های نفسانی وصفات باطنی که یا ملکات فاضله است و یا ملکات زشت که البته این صفات درونی تاثیربسیاری در درک علوم و معارف بشری دارند، چون استعدادهائی را که ودیعه در ذهن است مختلف می سازند، یک انسانی که دارای صفت حمیده انصاف است داوری ذهنیش و درک مطلبش نظیر یک انسان دیگر که متصف به چموشی و سرکشی است نمی باشد، یک انسان
............................................ (1)تا هر کس هلاک می شود بعد از روشن شدن حق هلاک شود، و ان هم که زنده می شود باروشن شدن حق زنده شود." سوره انفال آیه: 42". (2)کسانی که به نفس خود ستم کردند در جهنم ماوی دارند، مگر مردان و زنان و فرزندانی که به استضعاف کشیده شده باشند، نه چاره ای دارند و نه راه حق را پیدا می کنند، در باره اینان امید آن است که خدای عز و جل با عفو و مغفرت خود رفتار کند."سوره نساء آیه: 98 - 99"
صفحه : 202
معتدل و باوقار و سکینت، معارف را طوری درک می کند و یک انسان عجول و یا متعصب و یاهواپرست و یا هر هری مزاج(که هر کس هر چه بگوید می گوید تو درست می گوئی)طوری دیگر درک می نماید و یک انسان ابله و بی شعوری که اصلا خودش نمی فهمد چه می خواهدو یا دیگران از او چه می خواهند طوری دیگر.
و لیکن تربیت دینی بخوبی از عهده حل این اختلاف بر آمده، برای اینکه دستورالعمل های اسلام در عین اینکه دستور عمل است، ولی طوری صادر شده که اخلاق را هم اصلاح می کند، (در حقیقت ورزش و تمرین برای اخلاق اسلامی است)، و اخلاق اسلامی هم(اگر نگوئیم اصول عقاید اسلامی را در پی می آورد حداقل)ملایم و سازگار با اصول دینی ومعارف و علوم اسلامی است.به آیات زیر توجه فرمائید: "کتابا انزل من بعد موسی مصدقا لما بین یدیه یهدی الی الحق و الی طریق مستقیم" (1).
و نیز فرموده: "یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم" (2).
"و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین" (3) و انطباق این آیات برمورد بحث ما روشن است.
و یا برگشت اختلاف، به اختلاف در عمل است، چون عمل آن کسی که مخالف حق است بتدریج در فهم و ذهنش اثر می گذارد، زیرا عمل ما یا معصیت است و یا اقسام هوسرانیهای انسانی است که از این قبیل است اقسام اغواها و وسوسه ها که همه اینها افکارفاسدی را در ذهن همه انسانها و مخصوصا انسانهای ساده لوح تلقین می کند و ذهن او را آماده می سازد برای اینکه آرام آرام شبهات در آن رخنه کند و آرای باطل در آن راه یابد، و آن وقت است که باز فهم ها مختلف می گردد، افکاری حق را می پذیرند و افکاری دیگر از پذیرفتن آن سربازمی زنند.
............................................ (1)کتابی که بعد از موسی نازل شد، در حالی که کتب آسمانی قبل از خود را قبول دارد و به سوی حق و به سوی طریق مستقیم هدایت می کند."سوره احقاف، آیه 30". (2)خدای تعالی به وسیله آن، هر کسی را که تابع خشنودی خدا باشد به سوی راههای سلامتی هدایت می کند و به اذن خود از ظلمت ها به سوی نور خارج می سازد و به سوی صراط مستقیم هدایت می کند."سوره مائده، آیه 16". (3)و کسانی که در راه ما جهاد می کنند بطور قطع و یقین به سوی راه هایمان هدایتشان می کنیم ومحققا خدا با نیکوکاران است."سوره عنکبوت، آیه 69".
صفحه : 203
اسلام از عهده برطرف کردن این نوع اختلاف هم بر آمده، برای اینکه اولا جامعه راوادار به اقامه دعوت دینی و پند و تذکر دائمی و بدون تعطیل نموده، (و معلوم است که در چنین جامعه ای عموم مردم به سخن دسترسی دارند، و هر جا بروند آنرا می شنوند و در نتیجه گناه گسترش پیدا نمی کند، تا در فهم ها اثر بگذارد).
و ثانیا جامعه را به امر به معروف و نهی از منکر واداشته، (در نتیجه اگر کسی مرتکب گناهی شود مورد ملامت همه قرار می گیرد، و گناه در چنین جامعه ای چون سگ ماهی در آب شیرین است، که محیط اجازه رشد به او نمی دهد و از بینش می برد)"و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر، و یامرون بالمعروف، و ینهون عن المنکر..." (1) ، پس دعوت به خیر با تلقین و تذکرش باعث ثبات و استقرار عقاید حقه در دلها می شود، و امر به معروف و نهی از منکر موانعی را که نمی گذارد عقاید حقه در دلها رسوخ کند از سر راه بر می دارد، و خدای تعالی در این باره می فرماید: "و اذا رایت الذین یخوضون فی آیاتنا، فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره، و اما ینسینک الشیطان فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین، و ما علی الذین یتقون من حسابهم من شی ء، و لکن ذکری لعلهم یتقون و ذر الذین اتخذوا دینهم لعبا و لهوا، و غرتهم الحیوة الدنیا، و ذکر به، ان تبسل نفس بما کسبت" (2) تا آخر آیات.
خدای تعالی در این آیه شریفه نهی می کند از شرکت در بحث و بگومگوئی که خوض و خرده گیری در معارف الهیه و حقایق دینیه باشد، و اهل بحث بخواهند در مسائل دینی القای شبهه و یا اعتراض و یا استهزا کنند، هر چند لازمه گفتارشان اشاره به این معانی باشد و علت اینگونه بحث کردن و اعتراض و استهزا را عبارت می داند از اینکه در اینگونه افراد جد و باوری نسبت به معارف دینی نیست، یعنی معارف دینی را جدی و اموری واقعی نمی دانند، بلکه آنراشوخی و بازی و سرگرمی می پندارند، و منشا این پندارشان هم غرور و فریفته شدن به حیات دنیا است، که علاجش تربیت صالح و درست، و یادآوری مقام پروردگار است، که گفتیم
............................................ (1)باید از میان شما(جامعه اسلام)طایفه ای باشند که به سوی خیر دعوت نموده، امر به معروف ونهی از منکر کنند." سوره آل عمران آیه: 104". (2)و چون بینی کسانی را که از در عناد در آیات ما خورده می گیرند، از ایشان روی مگردان، تا به سخنی دیگر بپردازند، و اگر شیطان این دستور را از یادت برد، همینکه به یادت آمد دیگر با مردم ستمگرمنشین و کسانی را که دین خود را به بازی و شوخی گرفتند و زندگی دنیا مغرورشان کرده به حال خودشان واگذار، تنها با دین خدا تذکرشان بده، به این امید که در بین آنان کسی باشد، که تذکر تو در دلش اثر کند.
"سوره انعام آیه: 70".
صفحه : 204
اسلام بطور کامل مؤنه این تذکر دادن را کفایت کرده.
و یا برگشت آن به اختلاف عوامل خارجی است، مثل دوری از شهر و در نتیجه ازمسجد و منبر، و دست نیافتن به معارف دینی، که اینگونه افراد از معارف دین یا هیچ نمی دانند، و یا آنچه را که می دانند بسیار ناچیز و اندک است و یا تحریف شده است، و یا فهم خود آنان قاصر است، و به خاطر خصوصیت مزاجشان دچار بلاهت و کند ذهنی شده اند و علاج آن عمومیت دادن به مساله تبلیغ و مدارا کردن در دعوت و تربیت است، که هر دوی اینها ازخصایص روش تبلیغی اسلام است چنانچه می بینیم فرموده: "قل هذه سبیلی، ادعوا الی الله علی بصیرة، انا و من اتبعنی" (1).
و معلوم است که شخص با بصیرت، مقدار تاثیر دعوت خود در دلها را می داند، ومی داند که در اشخاص مختلف که دعوت او را می شنوند تا چه حد تاثیر می گذارد، در نتیجه همه مردم را به یک زبان دعوت نمی کند، بلکه با زبان خود او دعوت می کند تا در دل او اثربگذارد.
همچنان که رسول خدا(ص)در روایتی که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند فرموده: "انا معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم" (2) در قرآن کریم هم فرموده: "فلو لانفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین، و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون" (3) ، پس منشا بروز اختلاف در فهم و در عقاید، این سه جهت بود که گفتیم: اسلام از بروز بعضی از آنها جلوگیری نموده و نمی گذارد در جامعه پدید آید و بعضی دیگر را بعد از پدید آمدن علاج فرموده است.
از همه اینها گذشته و فوق همه اینها، اسلام دستورات اجتماعی ای در جامعه خود مقررفرموده که از بروز اختلافهای شدید(اختلافی که مایه تباهی و ویرانی بنای جامعه است)جلوگیری می کند، و آن این است که راهی مستقیم(که البته کوتاه ترین راه هم هست)پیش
............................................ (1)بگو این خصوصیت دین من است که هم خودم و هم همه پیروانم، بشر را با بصیرت دعوت کنیم."سوره یوسف: 108". (2)ما گروه انبیا، با مردم بمقدار عقلشان سخن می گوئیم.هکذا فی الکافی"امرنا ان نکلم"اصول کافی ج 1 ص 23 ح 15. (3)پس چرا از هر جمعیتی طایفه ای از همان جمعیت کوچ نمی کنند تا در دین تفقه کنند، و علم بیندوزند، تا وقتی به سوی آنان بر می گردند انذارشان کنند، شاید بترسند."سوره توبه آیه: 122"
صفحه : 205
پای جامعه گشوده، و شدیدا از قدم نهادن در راههای مختلف جلوگیری نموده، و فرموده: "و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه، و لا تتبعوا السبل، فتفرق بکم عن سبیله، ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون" (1).آنگاه فرموده: "یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته، و لا تموتن الا و انتم مسلمون واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا" (2) و در تفسیر همین آیه گذشت که گفتیم منظور از ریسمان خدا همان قرآن کریم است که حقایق معارف دین را بیان می کند، و یا بطوری که از دو آیه قبل بر می آید رسول خدا(ص)است، چون در آن آیه می فرماید: "یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقا من الذین اوتوا الکتاب یردوکم بعد ایمانکم کافرین، و کیف تکفرون وانتم تتلی علیکم آیات الله، و فیکم رسوله، و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم" (3).
این آیات دلالت می کند بر اینکه جامعه مسلمین باید بر سر معارف دین، اجتماع داشته باشند، و افکار خود را به هم پیوند داده و محکم کنند و در تعلیم و تعلم به هم درآمیزند، تا ازخطر هر حادثه فکری و هر شبهه ای که از ناحیه دشمن القا می شود بوسیله آیاتی که برایشان تلاوت می شود راحت گردند، که تدبر در آن آیات ریشه هر شبهه و هر مایه اختلافی رامی خشکاند، همچنانکه باز قرآن کریم می فرماید: "ا فلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا" (4) و نیز می فرماید: "و تلک الامثال نضربها للناس، و ما یعقلها الاالعالمون" (5) و باز می فرماید: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون" (6) که این آیات می رساند
............................................ (1)این است راه راست، پس پیروی کنید از آن، و از راههای دیگر که موجب تفرقه و پریشانی شمااست پیروی ننمائید که موجب تفرقه و پریشانی شما است، این سفارش خدا بر شما که پرهیزکار شوید"سوره انعام، آیه 153". (2)هان ای کسانی که ایمان آوردید از خدا آنطور که شایسته پرهیز است بترسید و زنهار که جز درحال اسلام از دنیا نروید، و همگی چنگ به ریسمان خدا بزنید، و متفرق مشوید."سوره آل عمران آیه 100" (3)هان ای کسانی که ایمان آوردید بدانید که اگر هر طایفه ای از طوائف اهل کتاب را پیروی کنید شما را بعد از آنکه ایمان آوردید به کفر بر می گردانند، و چگونه کافر می شوید با اینکه آیات خدا برشما خوانده می شود، و رسول او در بین شما است؟و اما کسی که به ریسمان خدا چنگ بزند، به سوی صراط مستقیم هدایت شده است."سوره آل عمران آیات 98 - 97" (4)چرا در قرآن تدبر نمی کنند؟اگر این قرآن از ناحیه غیر خدا بود قطعا در آن اختلافهای بسیاری می یافتند."سوره نسا آیه: 82". (5)و این مثلها را برای همه مردم می زنیم، و لیکن جز دانشمندان کسی آنها را نمی فهمد."سوره عنکبوت آیه: 43". (6)اگر نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید: "سوره نحل آیه: 43".
صفحه : 206
تدبر در قرآن و یا مراجعه به کسانی که دارای چنین تدبری هستند اختلاف را از میان بر می دارد.
و دلالت می کند بر اینکه در اموری که نمی دانند به رسول خدا(ص)رجوع کنند(که حامل سنگینی دین است)، خود رافع اختلافات است، - چون کلمه: "اهل الذکر"قبل از هر کس شامل آن جناب می شود، که قرآن بر وجود شریفش نازل شده - و آن جناب هر حقی را که پیرویش بر امت اسلام واجب است بیان می کند، همچنانکه در جای دیگر فرموده: "و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم، و لعلهم یتفکرون" (1) و قریب به مضمون آن آیه زیر است که می فرماید: "و لوردوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم، لعلمه الذین یستنبطونه منهم" (2) ، "یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم، فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله و الرسول، ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر، ذلک خیر و احسن تاویلا" (3) ، پس، از تدبر در این آیات، شکل و طریقه تفکر اسلامی برای خواننده محترم روشن شد.
............................................ (1)ما ذکر - قرآن - را بر تو نازل کردیم، تا آنچه بر تو نازل می شود برای مردم بیان کنی که شایدتفکر کنند."سوره نحل آیه: 44". (2)و اگر آنرا به رسول و یا به اولی الامر خود ارجاع دهند از میان اولی الامر کسانی که استنباطگرندآن را می دانند."سوره نساء آیه: 83". (3)هان ای کسانی که ایمان آوردید خدا و رسول و اولی الامر خویش را اطاعت کنید، و چون درامری نزاعتان شد حل آن را از خود خدا و رسول بخواهید، و اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید استبداد برای خود مکنید که این برای شما بهتر، و دارای عواقبی نیکوتر است."سوره نسا آیه: 59"
- اساس دین متکی بر حفظ معارف الهی است و در عین حال به مردم آزادی در طرز تفکر داده است
و چنین بر می آید که این دین همانطور که اساس خود را بر تحفظ نسبت به معارف الهی اش تکیه داده، همچنین مردم را در طرز تفکر، آزادی کامل داده است و برگشت این دوروش به این است که: اولا: بر مسلمانان واجب است که در حقایق دین تفکر و در معارفش اجتهاد کنند، تفکری و اجتهادی دسته جمعی و به کمک یکدیگر و اگر احیانا برای همه آنان شبهه ای دست داد و مثلا در حقایق و معارف دین به اشکالی برخوردند و یا به چیزی بر خوردند که با حقایق ومعارف دین سازگار نبود، هیچ عیبی ندارد.صاحب شبهه و یا صاحب نظریه مخالف، لازم است شبهه و نظریه خود را بر کتاب خدا عرضه کند، یعنی در آنجا که مباحث برای عموم دانشمندان مطرح می شود مطرح کند، اگر دردش دوا نمود که هیچ، و اگر نشد آن را بر جناب رسول عرضه بدارد و اگر به آن جناب دسترسی نداشت به یکی از جانشینانش عرضه کند، تا
صفحه : 207
شبهه اش حل و یا بطلان نظریه اش(البته اگر باطل باشد)روشن گردد، و قرآن کریم در این مقام می فرماید: "الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئک الذین هدیهم الله، و اولئک هم اولوا الالباب" (1).
و ثانیا: در طرز تفکر خود آزادند، به همان معنائی که برای آزادی کردیم و این قسم از آزادی به ما اجازه نمی دهد که نظریه شخصی خود را و یا شبهه ای را که داریم قبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا(ص)و به پیشوایان هدایت، در بین مردم منتشر کنیم برای اینکه انتشار دادنش در چنین زمانی، در حقیقت دعوت به باطل و ایجاد اختلاف بین مردم است، آن هم اختلافی که کار جامعه را به فساد می کشاند.
و این طریقه بهترین طریقه ای است که می توان بوسیله آن امر جامعه را تدبیر و اداره کرد، چون هم در تکامل فکری را بر روی جامعه باز می گذارد، و هم شخصیت جامعه وحیات او را از خطر اختلاف و فساد حفظ می کند.
و اما اینکه می بینیم در سایر رژیم ها، زورمندان عقیده و فکر خود را بر نفوس تحمیل می کنند، و با زور و توسل به شلاق و شمشیر و یا چماق تکفیر و یا قهر کردن و روی گرداندن وترک آمیزش و...غریزه تفکر را در انسانها می میرانند، ساحت مقدس اسلام و یا به عبارت دیگرساحت"حق و دین قویم"منزه از آن است، و حتی منزه از تشریع حکمی است که این روش را تایید کند، این روش از خصایص کیش نصرانیت است، که تاریخ کلیسا از نمونه های آن بسیار دارد(و مخصوصا در فاصله بین قرن پانزدهم و قرن شانزدهم میلادی که ایام بحران این تحمیل ها و زور و ضرب ها بود)، و نمونه هائی از جنایت و ظلم را ضبط کرده که بسیار شنیع ترو رسواتر از جنایاتی است که به دست دیکتاتورها و طاغوت ها و به دست قسی القلب ترین جنایت پیشه ها صورت گرفته است.
و لیکن با کمال تاسف ما مسلمانان این نعمت بزرگ و لوازمی که این آزادی(یعنی آزادی عقیده توام با تفکر اجتماعی)در بر دارد را از دست دادیم، همانطور که بسیاری ازنعمت های بزرگی را که خدای سبحان در سایه اسلام بما ارزانی داشته بود از کف نهادیم، وبدین جهت از کف نهادیم که در باره وظایفی که نسبت به خدای تعالی داشتیم کوتاهی کردیم.
............................................ (1)کسانی که سخنی را می شنوند، و بهترینش را پذیرفته سپس از آن پیروی می کنند، کسانی هستند که خدا هدایتشان نموده و آنها صاحبان خرد هستند."سوره زمر آیه 18".
صفحه : 208
آری"ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر و اما بانفسهم" (1) ، و نتیجه این کوتاهی در باره خدای تعالی این شد که سیره کلیسا بر ما حاکم گشت و به دنبالش دلهایمان از هم جدا شد، وضعف و سستی عارضمان گردید، مذهب ها مختلف، و مسلک ها گوناگون شد، خدا ازتقصیراتمان در گذرد و ما را به تحصیل مرضاتش موفق فرموده به سوی صراط مستقیم هدایتمان فرماید.
............................................ (1)خدای تعالی هیچ نعمتی را که به قومی داده دگرگون نمی سازد، تا زمانی که خود آن قوم خویشتن را تغییر دهند."
اسلام و اهمیت مساله اجتماع