بچهها و تخلیه هیجانات
به کودکان اجازه دهید احساسات و افکار خودشان را تمام و کمال حس کنند و با آنها تماس داشته باشند. بچهها بهطور غریزی، راه تخلیه عاطفی و احساسات ناخوشایند خود را بلدند. آنها بلدند احساسات بد خود را حس کنند و با آنها در تماس باشند و سپس آنها را تخلیه کنند. آنها گریه میکنند و چند دقیقه دیگر خوشحالند و به شما لبخند میزنند.
عصبانی میشوند و آشوب به پا میکنند و نیم ساعت بعد یادشان میرود که از چه مسالهای عصبانی بوده اند. متأسفانه ما بزرگسالها هستیم که سعی میکنیم بچهها احساسات و عواطفشان را در خود سرکوب کنند. به آنها میگوییم نباید ناراحت باشند، یا مثلاً میگوییم آدم که سر این موضوع احمقانه گریه نمیکند.
یا چرا این قدر میخندی؟! یا دلیلی نداره که عصبانی باشی....، با این حرفها ما آنها را از لحظههایی که با درد یا شادی و شادمانی شان تجربه میکنند به زور بیرون میکشیم. بگذارید فرزندتان احساس بد یا خوب خودش را حس کند. به او کمک کنید کلماتی برای احساسش پیدا کند و آنرا بیان و تخلیه کند. به کودکان نشان دهید که احساسشان را درک میکنید و میدانید از درون چه حسی را تجربه میکنند.
آنها معمولا کمکی لازم ندارند فقط اجازه دهید راحت باشند و احساسشان را تجربه کنند و به آنها نشان دهید، که از این که آنها در درد و رنج اند ناراحت هستید. همین، کافی است. سعی نکنید تظاهر کنید، آنها را لوس بار بیاورید یا رها کنید. فقط همراه و با آنها «باشید». بچههایتان را تشویق کنید که دفترچه شخصی یا دفترچه خاطرات داشته باشند. هنگامی که افکار و احساسات خود را راجع به یک روز یا اتفاقی که رخ داده مینویسیم این فرصت به ما داده میشود که دوباره آنها را مرور کنیم و بطور دقیقتری به آنها توجه نماییم و مطالبی بیاموزیم.
دفترچه خاطرات مثل دوستی خاص، ویژه و محرمانه است. خروجیای برای احساسات و عواطف بچهها. اگر بچههایتان کوچکتر از آن هستند که خواندن و نوشتن بلد باشند میتوانید از آنها بخواهید افکار و احساساتشان را برای شما بیان کنند و حتی تصاویری را برایتان نقاشی کنند که به موازات کلمات و واژههایی که برای احساساتشان به کار میبرند در توصیف احساسات آنها به آنها کمک کند. همین که سن شان بالاتر میرود قادر خواهند بود از توانایی نوشتن خودشان، مانند خودکاوی و تعمق کردن در خود، بهره ببرند.
نمیدانم داستان مادری را که به تازگی صاحب دومین پسر خود شده بود شنیدهاید یا نه؟
داستان از این قرار است که یک شب وقتی مادر به اتاق بچه کوچکتر نزدیک میشود میبیند که پسر اولش که سه ساله است نزدیک گهواره برادر کوچولوی خود ایستاده و به آن موجود کوچکی که در گهواره خوابیده است خیره شده است. مادر میبیند که برادر بزرگتر روی سر برادر تازه متولد شده خم میشود و با لحنی اسرارآمیز به او میگوید دادش کوچولو، منم، برادرت. به من بگو خدا چه شکلیه؟ چون من یواش یواش داره یادم میره!
مادر متوجه میشود که برادر بزرگتر این را درک میکند که برادر کوچکترش به تازگی از دنیای روح و معنویت، دنیایی که دیگر برادر بزرگتر، آن را به سختی به یاد میآورد آمده است. دنیایی که برادر بزرگتر به تدریج تماس خود را با آن از دست میدهد زیرا روز به روز بیشتر با جسم فیزیکی و نقشهای مذکر و مردانهای که میبایست ایفا میکرد آشنا میشد.
در این مکالمه محرمانه و پنهانی او به امید برقراری و تماس مجدد با حقیقتی که هر روز تماسش را با آن بیش از پیش از دست میداد از برادر کوچکش کمک خواسته بود. به بچههایتان در جایگاه معلمان و آموزگاران و موهبتهای زندگی خود خوش آمد بگویید. به آنها اجازه دهید که یافتن معنا و مفهوم زندگی در لحظه را به شما یاد بدهند و اگر شما هم فراموش کردهاید که خدا چه شکلی است از یک کودک بخواهید به شما کمک کند تا بتوانید دوباره خدا را به یاد بیاورید...
بچهها متصل به منبعی از بصیرت، عشق و خودآگاهی
کودکان ما، فقط فرزندان ما نیستند. آنها گاه مشوق و مربیهای ما هستند و درسهای آموزندهای برای ما به همراه دارند. گاهی حقیقت را به ما نشان میدهند و گاه زخمهای ما را التیام میبخشند. آنها مانند فرشتگانی هستند که همواره در حال تجربه کردن عشق بیقید و شرط اند و گویی به کل جهان هستی متصلاند.
تا زمانی که ما بزرگترها عقاید و باورهای شخصی خودمان را به آنها تحمیل نکردهایم، واقعیت و غیر واقعیت را برای آنها تعریف نکردهایم، و ذهن آنها را با نظرات شرطی شده خودمان شرطی نکردهایم، آنها معنویت ذاتی و حقیقی را با خود دارند.
برای خواندن بخش اول- لحظات ناب با فرشتگان خانگی- اینجا کلیک کنید.