ماهان شبکه ایرانیان

«مصرف و فرهنگ کالایی» - ۱۴ / مهر گزارش می‌دهد

تاریخ «مصرف» در تهران و داستان غم‌انگیز یک گسست

خاستگاه گسست تاریخی در سبک زندگی ایرانی را باید در «تهران» جستجو کرد؛ شهری که خیابانها و برج‌هایش از لاله‌زار تا اندرزگو و از پلاسکو تا میلاد، تنها نماد یک چیز است: زندگی پر زرق و برق مصرفی!

تاریخ «مصرف» در تهران و داستان غم‌انگیز یک گسست

خبرگزاری مهر – سرویس فرهنگ:

آغاز ورود کالاهای فرنگی به ایران و به طور خاص تهران، به اواخر دوره قاجار و حول و حوش سلطنت «احمد شاه» قاجار برمی‌گردد. از این دوره به بعد است که ما با انبوه محصولات فرنگی، اعم از سنت‌های فرهنگی و اجتماعی و کالاها مواجه می‌شویم و به طور کلی می‌توان گفت مستفرنگ شدن طبقات ممتاز پایتخت‌نشین از اینجا آغاز می‌شود. این فرایند جدای از مناسبات جدید مالی و اقتصادی‌ای که به همراه داشت، یک گسیختگی جدی در فرهنگ را ناشی شد و گسستی از پیشینه و هویت در جامعه ایرانی را تعین بخشید. گسستی که ابتدا در تهران شکل گرفت و در ادوار بعدی دایره گسترش‌اش را به دیگر استانها هم کشید.

در همین دوران و سالهای پس از آن است که ما کم‌کم مکان‌ها، پاتوق‌ها، ابنیه و ساختمان‌سازی‌هایی را در تهران مشاهده می‌کنیم که به عنوان مراکز «مدنیت و فرهنگ نو» شناخته می‌شوند و آرام آرام با مراکز و عناصر سنتی نوعی تقابل را ایجاد می‌کنند. ظهور مرکزی چون خیابان «لاله‌زار» - که البته امروز چهره‌اش کاملا تغییر کرده – یکی از این نمونه‌ها است. لاله‌زار در آن روزگار به نوعی «شانزلیزه» ایران بود که می‌تواند به عنوان نمونه‌ای موردی برای بازخوانی نماد «تجدد در خیابان»‌ در جامعه ایرانی و تهرانی مورد مطالعه قرار گرفته و بازخوانی شود.

لاله‌زار از آن دوره و سالهای بعدش حتی در دوره رضاخانی از چنان اهمیتی برخوردار شد که تمام خیابان‌های اطراف آن تحت الشعاعش قرار گرفته و زندگی روزمره در خیابانهای مجاور در سایه‌سار آن تداوم می‌یافت. این خیابان مرکزی و محوری در زندگی روزمره متجدد تهرانی‌ها، به محلی برای تجمع، برخوردها و رو در رو شدن‌ها، آشنایی‌ها، قرار و مدارها و به طور کلی حضور فعال مردمی شد که به تازگی نسیم خوش تجدد را استشمام می‌کردند و با آنچه از پیشرفت و مدنیت و آزادی و دموکراسی غرب شنیده بودند در خویشتن امید و رهایی را بازیابی می‌کردند.

به همین دلیل بود که لاله‌زار تهران هر روزه به محلی برای جولان و گشت و گذار جوانان، دختران و پسران و مردمی بانشاط شده بود که احساس می‌کردند آزادی و رهایی در یک‌قدمی است؛ سالنهای تئاتر، کافه‌ها، سینماها، سفارتخانه‌ها، دفاتر فروش نشریات اروپایی و کالاهای مدرن فرنگی، اولین ساندویچ‌فروشی‌ها، لیمونادسازی‌ها، مغازه‌های لباس‌فروشی اروپایی با برندهای فریبنده، فروشگاه‌های ظروف مدرن و پارچه‌های لطیف فرنگی پر زرق و برق، سلمانی‌های شیک مردانه و خیاطی‌های جدید برای دوختن لباس‌های مد روز در فرنگ و... به آن حس رهایی و آزادی و پیشرفت کمک به‌سزایی کرده و مردم را به فضا و آینده‌ای فانتزی پرتاب می‌کرد؛  فانتزیهای امیدآفرین و آرزوهای قلبی و تصاویر ذهنی‌ای که امروزه به خوبی برملا شده تا چه حد با تحقق عینی‌شان در واقعیت، متضاد و ناهمخوان بوده است.

البته مدنیت جدید تهرانی و فرنگی شدن سبک زندگی در پایتخت، فقط به بواسطه آشنایی دست و پا شکسته و تصاویر خیالی از فرنگ که مثلا در بدترین حالت با دستگاه‌های «شهر فرنگ» ارائه می‌شد، نبود؛ این شاهراه مدرنیته در تهران و خیابانهای اطرافش به وضوح محل تجمع مراکز فرنگی بود و عموم سفارتخانه‌های اروپایی در همان حول و حوالی مستقر شده بودند؛ بدین ترتیب لاله‌زار به طور بی‌واسطه امکان برقراری ارتباط میان تهرانی‌ها و اروپایی‌ها و به تعبیری با جهان را فراهم آورده بود و این اولین گام‌های ایرانیان برای ورود به فرایند جهانی شدن بود که تا همین امروز هم ادامه داشته است.

به هر حال همنشینی و آشنایی بیشتر و بی‌واسطه‌تر تهرانی‌ها با فرنگی‌ها در همین خیابانها و کافه‌ها و در پی خوش‌نشینی‌ طبقات متمایز تهرانی رخ ‌می‌داد و تاثیرات فرهنگی و اجتماعی فرنگ بر فرهنگ بومی موجود در ایران و تهران را تسهیل می‌کرد. این امر طبیعی هم بود و بدون باور به هر نظریه‌ای مبنی بر توهم توطئه در خصوص تهاجم از سوی غرب، به راحتی می‌توان استباط کرد که حضور سفارتخانه‌ها، صرفا یک حضور فیزیکی نبوده، بلکه اگر شرایط برای شکل‌گیری روابطه اجتماعی آزاد مهیا باشد، ساکنان سفارتخانه‌ها، آدم‌ها و فرهنگ‌هایشان را هم با خود می‌آورند و مقیم می‌کنند و طبیعی است که تاثیرات خود را هم بگذارند.

بدین ترتیب لاله‌زار و خیابانهای اطرافش که امروزه نزد تهرانی‌ها بیشتر با عنوان «پشت شهرداری» به مثابه محل عرصه و بورس کالاهای برقی شناخته می‌شود، در آن زمان نماد زندگی پر زرق و برق متجدد تهرانی بود که برای مردمان مناطق دیگر ایران در مقام «آرزو» جلوه می‌کرد و همه تلاش‌ها معطوف به تحقق سراسری آن بود. بدین ترتیب اگر چه عوارض مدنیت و فرهنگ نو صرفاً خود را در چند خیابان گسترانده بود، ولی نفوذ اغواگرانه و تسلط‌اش بر اذهان و افکار در حال فراگیر شدن بود.

بدین‌ترتیب در آن زمان هر چیزی که مربوط به مدنیت نو بود، در لاله‌زار گرد امده بود و همه راه‌های مادی و معنوی، انضمامی و انتزاعی به این خیابان ختم می‌شد؛ از کالاترین کالاها گرفته تا فرهنگی‌ترین عناصری که در قالب هنر و فرهنگ و سیاست مدرن می‌توانست در شهری به جنب و جوش درآید، در اینجا جمع شده بود و خود را بر تمام ایرانیان عرضه می‌کرد.و این جنب و جوش شاید نشانه مهترین گسست تاریخ اجتماعیات در ایران در دویست سال اخیر بود.

اولین آسمان خراش تهران و ایران یعنی «ساختمان پلاسکو» یا «ساختمان علمی» در همین محدوده بالا رفت و اگر چه امروز رفته رفته می‌رود تا حتی ویرانه‌هایش هم از خاطره مردم تهران پاک شود، ولی در آن دوران برای خودش یک «برج میلادِ» انگشت‌نما بود. برجی که از میلادی جدید خبر می‌داد: میلاد «زندگی مصرفی» جدید در تهران! این برج صرفا یک برج تجاری نبود، بلکه نمادی افراشته از همان گسست سراسری بود که از سویی گذشته را به آینده پیوند می‌داد و از سوی دیگر صراحتا تاریخ اجتماعی تهران را به دو نیم می‌کرد. «پلاسکو» در آغاز تولد یافتنش تبدیل به مغاک شده بود، همانطور که در پایان با فروریختنش هم مغاکی نو ایجاد کرد.

از همین دوران یعنی اواخر دوره قاجار و شاید هم اوایل دوره پهلوی نامه‌ای به عنوان سند موجود است که توسط یک جوان تهرانی که در حال تحصیل در خارج از کشور است به پدرش نگاشته شده است و توصیه‌هایی به پدر و خانواده کرده است؛ این نامه هم از وجه دیگری سند مهمی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران است که به خوبی نقطه گسست سبک زندگی ایرانی از دوره قدیمی به دوره جدید را روایت می‌کند. مگر دوره قدیم چگونه بود و چه اسنادی در دست است که می‌تواند با آنها تمایز آن دوره را که می‌رفت به فراموشی سپرده شود، با دوره جدید مشخص کرد؟ ما به آن نامه پسر به پدر بازخواهیم گشت ولی لازم است پیش از آن به اسناد قدیمی‌تری اشاره کنیم.

اسناد تاریخی‌ای در دست است که پیشینه مشاغل در تهران و بسیاری از شهرهای دیگر ایران در دوره قاجار را نشان می‌دهد؛ در ادواری پیش از دوره‌ای که در اینجا بر آن تمرکز کردیم، یعنی اواخر دوره قاجار، مشاغلی دیده می‌شود که شاید برای ما باورپذیر نباشد. این اسناد به ما می‌گویند که در این شهر، یعنی تهران «تعمیرگاه خودنویس» و «تعمیرگاه جوراب» وجود داشته است! مشاغلی که حضورشان را در یک سبک زندگی اجتماعی و اقتصادی می‌توان به عنوان دلایل کافی برای تئوریزه کردن  آن به عنوان سبک زندگی «غیرمصرفی» پذیرفت و مورد تاکید قرار داد.

این مشاغل نشان می‌دهد که مردم تهران پیش از ورود به دوره‌ای که در آن لاله‌زار به نمادی برای حیات جدید و مستفرنگ شده تلقی شود، هر چیزی را بلافاصله و به سادگی دور نمی‌انداخته‌اند. چنین مشاغلی طبیعتاً در شهرستان‌ها هم بوده است و چه بسا بیشتر از تهران مورد توجه بوده باشند. چون طبیعی است که تهرانی‌ها به دلیل برخورداری از امکانات موجود در پایتخت‌، باز رغبت بیشتری برای دور انداختن اجناس مستعمل، فرضا بعد از ده بار تعمیر را داشته باشند تا شهرستانی‌ها؛ به همین دلیل ضرورت فعالیت و حضور چنین مشاغلی در شهرستانها به مراتب بیشتر از خوددتهران بوده است. کما اینکه امروز به نسبت تهران مغازه‌های تعمیر کفش و کفاشی‌های بیشتری در شهرستانها یافت می‌شود. به هر حال، این اسناد تاریخی نشان می‌دهد که زندگی در تهران و سراسر ایران هیچ شباهتی با شکل کنونی آن که مانند مسابقه‌ای وحشتناک برای مصرف بیشتر به نظر می‌آید نداشته و این میل فزاینده به مصرف تظاهری در آن دیده نمی‌شود.   

حالا باز گردیم به آن نامه جوان ایرانی به پدرش؛ نامه‌ای که در آن پسر فرنگ‌رفته از پدرش می‌خواهد از خانه پدری خود واقع در «محله بازار» دل بکند و عمارتی را که اتاق‌های زیاد و بلااستفاده دارد، رها کرده و به بیرون «دروازه دولت» رفته و ترجیحاً نزدیک کالج آمریکایی معروف آن محله، خانه‌ای کوچک بگیرد و در آن ساکن شود. او به پدرش می‌نویسد که فرش و اثاث موجود در این خانه را که قدیمی و کهنه شده دور بریزد و میز و مبل و صندلی بخرد و دیگر تحت هیچ عنوانی بر سر سفره غذا نخورند، بلکه سر میز بنشینند که بر زمین نشستن و در سفره غذا خوردن به تعبیر او دیگر «ننگی» است که باید از آن اجتناب کرد.

فاصله زمانی بین این دو سند تاریخی چندان زیاد نیست، ولی فاصله معنوی آنها بسیار زیاد است. این دو سند تاریخی که بسیاری از مورخان کنونی از وجود آن مطلع هستند، نشان از همان گسست تاریخی در سبک زندگی ایرانی و خاستگاه فرهنگی و اجتماعی آن دارد و نشان می‌دهد که چطور ما نسبت خویشتن را با یک گذشته از دست داده و با آینده‌ای مجهول گره خوردیم. آینده‌ای که حالا بعد از گذشت حدود صد سال معلوممان شده و وجوه بدوی فردگرایانه و منفعت‌طلبانه خویش را آشکار ساخته است؛ آینده‌ای که پیشتر واجد رویای رهایی و آزادی بود و اکنون شکلی از مدرنیزاسیون کج و معوجی را نشان می‌دهند که خود را هر روزه در لاله‌زارها و اندرزگوها . انواع برج‌های سر به فلک کشیده شهرها، با تبعیض‌های شدید طبقاتی، گروه‌های فقیر حداکثری و اغنیای حداقلی و تظاهر سوژه‌های بی‌هویتی که می‌خواهند از رهگذر مصرف برای خود هویت بخرند، در معرض دید ما قرار می‌دهد و ما را روز به روز بی‌رویاتر و نسبت به آزادی و رهایی برابر و فراگیر بی‌انگیزه‌تر می‌کند.  

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان