امام (عج) فریادرس بی پناهان و پناه [1] بی کسان است. او گشاینده سختی ها و برطرف کننده اندوه ها و بلاها است.[2] او «غوث»[3] درماندگان و مستضعفان است. در خبر ابو الوفای شیرازی است که رسول خدا (ص) در خواب به او فرمود: «چون درمانده و گرفتار شدی، پس به حضرت حجت استغاثه کن، که او تو را درمی یابد و حجت برای کسی که از او استغاثه کند پناه و فریادرس است»[4] آری، او «کهف» و پناه است، «غوث» و فریادرس است، «مفرّج الکرب» و گشاینده رنج است، «مزیل الهمّ» و زداینده غم است، «کاشف البلوی» و برطرف کننده بلا است.
امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس این دل دیوانه تویی تو
مرغ دل ما را، که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو[5]
در این باب داستان ها آن قدر زیاد است که بی هیچ اغراق قابل شمارش نیست. به ناچار از این گلستان تنها چند شاخه ای برمی چینیم.
امروز امیر الامراء جز تو کسی نیست
بر ناله دل غیر تو فریادرسی نیست
در کعبه و بتخانه و در دیر و کلیسا
جز نغمه ناقوس تو بانک جرسی نیست [6]
- عرض کردم: رفقا رفتند و من ماندم، راه را نمی دانم؛ گم کرده ام.
حضرت فرمود: نافله بخوان! تا راه را پیدا کنی... نافله!... عاشورا!... جامعه!....[7]
- به امام زمان علیه السّلام نیز عرض کردم: آقا جان اگر اینجا به فریادمان نرسی پس کجا می خواهی به فریادمان برسی؟! در این اضطرار و بیچارگی که همه تشنه هستیم و از عطش داریم تلف می شویم، اگر در این بیچارگی به فریادمان نرسی، پس کی به فریادمان می رسی؟! در حال توسل و گریه و ناله بودیم که ناگهان.. .
پس از سلام و روبوسی، ایشان فرمود: راه را گم کرده اید؟ گفتم: بله. راه را گم کرده ایم. فرمود: من آمده ام که راه را به شما نشان دهم.[8]
- سرخ پوستان سه قبیله از قبائل داکوتای شمالی و منطقه قطب، در هنگام نیاز و نیز گم کردن راه در یخ های قطبی و جنگل، از فردی به نام «مهدی» کمک می طلبند که تا این اواخر از ارتباط این نام با اسلام و یا اصولا مکتب اسلام نیز اطّلاعی نداشتند پس از اطلاع از این موضوع، تعدادی از دانشجویان سرخ پوست به اسلام گرویدند.
توضیح خبرنامه: زبان شناسان و محقّقان زبان های بومی آمریکای شمالی کشف کرده اند که ریشه «مهد» و «مهدی» در زبان های بومی اوّلیه، در کشورهای شمالی و جنوبی آمریکا، از جنبه بسیار مذهبی و اسرارآمیزی برخوردار است.[9]
- به شهید بروجردی گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم و بحث می کنیم به جایی نمی رسیم. در حالی که لبخند می زد گفت: راستش پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد:
شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (عج) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان بر نمی آید و فکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمک مان کن. بعد پلک هایم سنگین شد و با خود نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه، نماز امام زمان (عج) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم، ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که این جا پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد.[10]
- کم کم آثار خستگی و یأس در چهره تک تک بچه های گروه تفحص نمایان شد و دیگر با اینکه خیلی زحمت کشیده بودیم مایوس شدیم و اتفاقا نکته جالب اینکه آن روز، روز ولادت با سعادت قطب عالم امکان حضرت بقیة الله اعظم بود در حالی که ناامید شده بودیم از امام زمان علیه السّلام کمک خواستیم و به ایشان توسل کردیم.
نزدیک ظهر بود، در قسمتی از آن بیابان خشک و برهوت شقایقی نظرم را جلب کرد. برایم جالب بود، رفتم که شقایق را از ریشه در آورم متوجه چیزی در زیر خاک شدم، خاک ها را کنار زدم، دیدم ریشه شقایق از جمجمه یک شهید روییده است.
نکته جالب اینکه بعد از تحقیقات شناسایی هویت شهید مذکور، معلوم شد که نام این شهید بزرگوار مهدی منتظر القائم بوده است.[11]
- حجت الاسلام و المسلمین آقای سید جواد علم الهدی، در مکه، در جلسه ای به تقاضای آقای ری شهری فرمودند:
در گذشته، به طور معمول، چهار- پنج نفری به جدّه می آمدیم و چون کاروانی وجود نداشت، صبر می کردیم که تعدادمان به سی، چهل نفر برسد تا کامیونی را اجاره کنیم و به جحفه برویم. در سفری میان سال های 35 تا 40، با گروهی حرکت کردیم و شب هنگام به «رابغ» رسیدیم و از آنجا به طرف جحفه حرکت کردیم.
راننده ادعا می کرد که راه را بلد است.
جاده ها خاکی بود، احساس کردیم که به طور غیر متعارف جلو می رود، پس از قدری که رفت، یک مرتبه ایستاد و با رنگ پریده گفت: راه را گم کرده ایم!
تعدادی از مسافران خواب و تعدادی هم بیدار بودند. چاره ای جز اینکه به حضرت ولی عصر (عج) متوسل شویم، نداشتیم. هیچ چراغ و نشانی جز ستاره ها پیدا نبود. وقتی همگی سه مرتبه تکرار کردیم: «یا صاحب الزمان ادرکنی» جوان عربی را دیدیم که از رکاب ماشین بالا آمد و گفت: «انا دلیلکم» و ماشین حرکت کرد، پس از چند دقیقه که تپه ها را دور زد، ما را به مقصد رساند و به مجرد رسیدن، که چند ماشین باری هم به آنجا رسیده بودند، از ماشین پیاده و غایب شد.[12]
- برخاستم نماز و دعا و سجده را به جا آوردم و از خدای متعال برای خود، فرج و گشایش طلب کردم.
ناگاه مردی از در وارد شد و نامه ای به دست امام جمعه داد و دستمال سفیدی جلویش گذاشت. وقتی نامه را خواند، آن را با دستمال به من داد و گفت: اینها مال توست.[13]
- دیدم چاره ای جز توسل به مولایم صاحب الزمان (عج) نیست. به آن حضرت متوسل شدم و گفتم: «یا ابا صالح المهدی ادرکنی» و اشعاری را می خواندم. به حالت گریه و استغاثه بودم که ناگهان دیدم.. .
فرمود: «ما هم اینجا رفت وآمد می کنیم، شما هم خیلی مأجورید، چون خدمت محرومین می کنید و این روش جدّم حضرت علی علیه السّلام است، تا می توانید در حدّ تمکن به این طبقه خدمت کنید و دست از این کار برندارید که کار خوبی است.»[14]
- در یکی از کشورهای اروپایی برای ادامه تحصیل درس می خواندم. در فاصله بین شهر و دانشگاه یک اتوبوس بیشتر نبود. برای آخرین امتحان عازم دانشگاه بودم که ناگهان اتوبوس خراب شد و هرکار کردند روشن نشد. دلم خیلی شور می زد، وسیله نقلیه دیگری هم از جاده عبور نمی کرد. نمی دانستم چه کنم، در اضطراب و ناامیدی بودم... یکباره جرقه ای در مغزم زد که ما وقتی در ایران بودیم در سختی ها متوسل به امام زمان (عج) می شدیم... دلم شکسته و اشکم جاری شد، با خود گفتم:
یا بقیة الله!... پس از چند دقیقه آقایی از آن دورهاآمد و...[15]
- راننده می گفت: در بین راه هوا طوفانی شد و برف زیادی آمد به طوری که راه بسته شد و من در برف ماندم. موتور ماشین هم خاموش و از کار افتاد. هرچه کوشش کردم نتوانستم ماشین را روشن کنم... بی اختیار متوسل به آقا امام زمان علیه السّلام شدم... یک وقت متوجه شدم، یک نفر داخل برف ها دارد به طرف من می آید....[16]
- یکی از طلاب خارجی نقل می کرد که وقتی وارد ایران شدم، ویزا نداشتم و حتی از داشتن حداقل امکانات محروم بودم. بعد از مدت ها سعی و تلاش، چون جایی برای ماندن نداشتم از ماندن در حجره دوستان خجالت می کشیدم، مجبور شدم مدتی را در مسجد جمکران اقامت گزینم. چند روزی که آن جا ماندم، به امام زمان (عج) توسل پیدا کردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم کسی به من فرمود: فردا شب مقام معظم رهبری به مسجد جمکران خواهند آمد، مشکل خودت را بنویس و تقدیم ایشان کن.
من از خواب بیدار شدم، نامه ای نوشتم و منتظر ماندم. فردا شب در نیمه های شب دیدم مقام معظم رهبری با چند نفر وارد مسجد جمکران شدند و من با تعجب به خاطر رؤیای صادقه، نمی دانستم چه کنم. جلوتر رفتم و نامه ای که در دست داشتم خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کردم و طولی نکشید وقتی که به مرکز جهانی رجوع کردم به من گفتند: جواب نامه شما رسیده و شما پذیرش شده اید و به این صورت مشکل بنده با عنایت مقام معظم رهبری حل شد.[17]
- وقتی با همسرم به قصد رمی جمرات به راه افتادیم در وسط راه شوهرم را گم کردم، به زبان انگلیسی از هرکسی آدرس و یا نشانی از شوهرم می پرسیدم، کسی نمی توانست مرا راهنمایی کند. پس خسته شده و در گوشه ای با وحشت و اضطراب تمام نشستم، ساعت ها گذشت نزدیک غروب آفتاب بود، نمی دانستم چه باید بکنم؟ ناگهان مردی در مقابلم ظاهر شد و به زبان فصیح انگلیسی حالم را پرسید، وقتی وضع خویش را با گریه برایش گفتم، فرمود: پاشو با هم برویم رمی جمراتت را انجام بده، الآن وقت می گذرد.
من نیز به دنبالش راه افتادم.. . او به هنگام خداحافظی فرمود: وظیفه ماست که به محبّان خویش رسیدگی کنیم، در طول عمر ما نیز شک نکن، سلام مرا به دکتر- شوهرت- برسان![18]
- مرجع بزرگ حضرت آیت الله العظمی بهجت، دامت برکاته، به نقل از فردی فرمود:
روزی با ماشین یک شرکت آلمانی عازم ایران بودم راننده برای صرفه جویی در وقت برخلاف مسیر عادی، از راهی غیر عادی به سوی ایران حرکت کرد اتفاقا در میانه راه، ماشین خراب شد، راننده آلمانی پس از دقّت به من گفت:
اگر وسیله ای به دستمان نرسد یک ماه معطلی داریم! من خیلی نگران شدم پس بدون توجه به حرف هایش به حضرت بقیة اللّه استغاثه کرده و کمک خواستم ناگهان از دور کامیونی با بار سبزی پیدا شد بسیار خوشحال شدیم زیرا در آن جاده ماشینی رفت وآمد نمی کرد. وقتی آن ماشین به ما رسید، ایستاد. عربی از ماشین پیاده شد و به زبان محلّی آلمانی با آن راننده سخن گفت! و به اصرار از او خواست تا استارت را فشار دهد.
راننده با ناراحتی به آن عرب گفت:
خرابی ماشین از جای دیگری است نه از این کلید تا آن را فشار دهم! مرد عرب دوباره از آن مرد خواست تا همان کلید را فشار دهد بالاخره آن راننده با عصبانیت و از روی ناچاری کلید را فشار داد بلافاصله ماشین روشن شد بسیار خوشحال شدیم از آن مرد عرب تشکر کردیم و به راه افتادیم چند قدمی پیش نرفته بودیم که ناگهان به هوش آمده که این مرد عرب زبان، آن هم در این کشور غریب چه کسی بود؟
بلافاصله توقف کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم، اصلا کویری بی انتها در آن بیابان وجود نداشت و کسی نبود![19]
- بعد از توسل حالتی پیدا کردم و گویا کسی به من دستور داد که حرکت کنم و از موانع بازرسی به آن طرف بروم.[20]
- اینجانب طبق معمول در روز سه شنبه مورخه 25/ 12/ 76 در غرفه نذورات مشغول کار بودم که خانمی اهل تهران مراجعه نمود و مبلغ 000/ 100 ریال را تقدیم نذورات کرد و درخواست قبض نمود.
در موقع نوشتن اسم، نام و فامیل شخصی را بنام ویلهم بلهم را بردند که به نظر من ارمنی بود سؤال کردم خانم شما شیعه هستید در حالی که این نام ارمنی می باشد، گفت: بله این نام ارمنی است و همسایه ما می باشد که در تهران هستند و جریان چنین است:
من ساکن تهران می باشم و نامبرده چند روز قبل مرا دیدند و گفتند که: مدتی است گرفتاری دارم انجام نمی شود شما شیعه ها راهی برای برآورده شدن حاجات خودتان دارید مراهم راهنمایی کنید.
من به ایشان گفتم شما برای آقا امام زمان علیه السّلام نذری بنمائید و از آقا بخواهید مشکل شما را حل می کند.
فردای همان روز نامبرده به من مراجعه کرد و اظهار داشت:
روز گذشته که از آقای شما تقاضا نمودم مشکلم با بهترین وجه حل شد، این مبلغ ده هزار تومان را ببرید مسجد جمکران به جهت این که من نمی توانم به مسجد بروم شما از طرف من پرداخت نمایید.[21]
- من گله می کردم و در اوج بی توجهی به آن بزرگوار بودم که رو به من کرد و فرمود: «امّا صدرک فقد برأ، و امّا المرأة فستتزوّج بها قریبا، و امّا الفقر فلا یفارقک حتی الموت.»
شیخ محمد! اینک سینه ات خوب شده و دیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت و امّا آن زن مورد علاقه ات، به زودی به وصالش خواهی رسید، اما فقر و تهیدستی ات تا هنگام مرگ از تو جدا نخواهد شد.[22]
- در چهل روزی که حضرت آقای مجتهدی در کوه خضر- نزدیک روستای جمکران قم- بیتوته داشتند، کرامات بسیاری از ایشان به منصه ظهور و بروز می رسید که برخی از آنها نگفتنی است ولی نقل بعضی از آنها برای خوانندگان این اثر عبرت آموز و مفید می باشد.
حضرت آقای مجتهدی غالبا در مجالس خصوصی خود از آثار توسّل به حضرات معصومین علیهم السّلام سخن می گفتند و دوستان خود را به این امر ترغیب می فرمودند و به مناسبت اگر خاطره ای به نظرشان می رسید بازگو می کردند.
روزی که در خدمت ایشان بودم، از عنایات کریمانه حضرت ولی عصر، عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف، در مورد کسانی سخن می گفتند که به آن حضرت ملتجی می گردند.
در ضمن صحبتشان فرمودند:
به هنگام بیتوته در کوه خضر، شبی مردی به همراه کودک خود به آنجا آمد و هنگامی که مرا در آنجا دید با حال اضطرار ماجرای بی خوابی فرزند خود را شرح داد و گفت:
حدود ده سال است که فرزندم دچار بی خوابی شده و خوابش نمی برد. به پزشکان و متخصّصان بسیاری در ایران مراجعه کرده ام ولی نتیجه نگرفته ام. فرزندم را برای مداوا به خارج از کشور هم برده ام ولی بیماری او را تشخیص نداده اند، به ناچار فرزندم را به عتبه بوسی حضرت ثامن الائمّه بردم و از آن حضرت شفای او را درخواست کردم و از آنجا به قم مشرّف شدم و با توسّل به کریمه اهل بیت، به دامان حضرت ولی عصر شدم تا شفای فرزندم را عنایت کنند و ساعتی پیش از زائران مسجد پرس وجو کردم که آیا مکان مقدّس دیگری نیز در این حوالی هست؟
نشانی کوه خضر را به من دادند و در این وقت شب فرزندم را به اینجا آورده ام که شفایش را بگیریم.
حضرت آقای مجتهدی می فرمودند:
با مشاهده فرزند معصوم او و اضطرابی که پدرش داشت، انقلاب حالی در من پیدا شد. از اتاق بیرون آمدم و به محضر آقای امام زمان توسّل کرده و برای حضرت سید الشّهدا علیه السّلام مرثیه می خواندم و با صدای بلند می گریستم.
در همان اثنا پدر کودک از اطاق بیرون دوید و با خوشحالی زاید الوصفی گفت:
آقا! فرزندم پس از ده سال بی خوابی با شنیدن زمزمه شما به خواب آرامی فرورفته است! شکی ندارم که شما امام زمانید!
گفتم: اشتباه می کنی پدر! من خاک پای آن حضرت هم نمی شوم. حضرت عنایت فرمودند و فرزند تو را شفا دادند، سپاسگزار امام زمان باشید نه من! شما به هریک از آل اللّه متوسّل شوید، باطنا مسأله را به آقا امام زمان حواله می دهند و آن حضرت هم با لطف عمیمی که دارند از کار محبّان خود گره گشایی می کنند. شما امشب همین جا بخوابید و فردا صبح به مسجد جمکران بروید و از عنایتی که حضرت درباره فرزندتان کرده اند، تشکر کنید.[23]
- هنگامی که در شهر «آخن» آلمان اقامت داشتم، روزی از روزها که از دانشگاه به آپارتمان خود مراجعه می کردم، یادداشتی در پشت در افتاده بود. در آن یادداشت، حضرت آقای مجتهدی نوشته بودند که برای انجام کاری به آلمان آمده ام و می خواهم شما را هم ببینم و محلّ ملاقاتی را که تعیین کرده بودند: کوه ایفل، منطقه ییلاقی واقع در غرب آلمان بود!
شبانه به راه افتادم تا به دامنه کوه ایفل رسیدم. برف سنگینی باریده بود به طوری که برف تا زانوی مرا فرامی گرفت. در آنجا آقای مجتهدی را دیدم که ایستاده و انتظار مرا می کشد! سلام کردم و ایشان ضمن جواب سلام و خوشامدگویی مرا به داخل کلبه کوچکی در آن حوالی برد که زن سالخورده ای در آنجا بود....
پیرزن گفت: حدود سه ماه پیش تنها پسرم به سرطان حنجره مبتلا شد... دست به دامان حضرت مریم شدم. حضرت در رؤیا به من فرمودند: از دست من و فرزندم عیسی هم کاری ساخته نیست! باید دست به دامان پیامبر اسلام شوی.
گفتم: چگونه؟
گفت: نام او محمد است و دختری دارد به نام فاطمه و او پسری دارد به نام مهدی که امروز حجت خداوند در روی زمین است. به این سه اسم مبارک متوسل شو و از مادر این حجت خدا بخواه تا شفای فرزندت را از مهدی بخواهد....[24]
- زمستان بود. روزی حوالی غروب مجددا آقای مجتهدی را کنار در ورودی آپارتمان محل سکونت خود در آلمان مشاهده کردم. فرمود: عازم اتریش هستم و در آنجا کاری دارم!
... فرمودند: باید از این کوه بالا برویم.. . اینجا محل مأموریت ماست! و بعد در حالی که دستان خود را به صورت خود می کشیدند، گفتند: عجب! عجب! اینجا سه دانشجو در زیر برف پنهان شده اند و از حضرت مسیح برای رهایی خود کمک خواسته اند.. . پس از نجات آنها آقای مجتهدی فرمودند: شما سلامتی خود را مدیون حضرت مهدی (عج) فرزند حضرت فاطمه علیها السّلام هستید نه من![25]
- من هم به مسجد جمکران رفتم و متوسّل به ساحت مقدّس حضرت ولی عصر (عج) شده و عرض کردم: آقا جان در دستگاه شما یک میلیون تومان هم پیدا می شود؟ و سپس شروع به خواندن نماز حضرت ولی عصر علیه السّلام نمودم.
بعد از اتمام نماز که به سجده رفته بودم، با گوش خود شنیدم که: یک میلیون تومان را از شیخ جعفر مجتهدی بگیر.[26]
- گفتم: ای آقای من، شما با من به آبادی تشریف نمی آورید؟
فرمود: نه، چون هزار نفر در اطراف بلاد به من پناهنده شده اند می خواهم آنان را خلاص کنم. سپس از نظرم غایب شد.[27]
- من به آقا عرض کردم: امشب غذا درست می کنیم و شما برای شام پیش ما باشید. حالا که شب است ان شاء اللّه فردا بروید.
حضرت فرمودند: نه شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی و من تو را اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می سپارم.[28]
- عدّه ای از شاگردان حضرت آیت الله آقای اراکی رحمه اللّه از معظم له خواستند مطالبی درباره داستان تشرف دخترشان به محضر امام عصر، ارواحنافداه، بیان کنند.
ایشان فرمودند:
دخترم به احکام شرعی و دستورات دینی کاملا آشنا و نسبت به اعمال شرعی پایبند است. من از دوران کودکی او تاکنون، مواظب حالش بودم، تا این که چندی پیش می خواست عازم مکه شود ولی شوهرش نمی توانست همراه او برود و پسرش هم راضی نشد همراهی اش کند.
سرانجام بنابراین شد که در معیت آیت الله آقای حاج آقا موسی زنجانی و خانواده ایشان مشرّف شود.
موقع خداحافظی، از تنهایی اظهار نگرانی می کرد و می گفت: با این وضع چگونه اعمال حج را به جا آورم؟
به او گفتم که ذکر «یا حفیظ یا علیم» را زیاد بگوید. ایشان خداحافظی کرد و به حج رفت.
روزی که از سفر حج بازگشت خاطره ای برای من نقل کرد و گفت:
«هنگام طواف خانه خدا معطل ماندم، دیدم با ازدحام جمعیت نمی توانم طواف کنم، لذا در کناری به انتظار ایستادم. ناگهان صدایی شنیدم که می گفت:
ایشان امام زمان است متصل به امام زمان شده، پشت سر او طواف کن!
دیدم آقایی در میان جمعیت و پیشاپیش آنان در حرکت است و مردمی دور او حلقه زده اند؛ به طوری که هیچ کس نمی توانست وارد آن حلقه شود. من وارد شدم و دستم را به عبایش گرفتم و مکرّر می گفتم: قربان شما بروم و هفت بار دور خانه خدا را بدون هیچ ناراحتی طواف کردم.»
آیت اللّه اراکی رحمه اللّه در پایان فرمودند: من به صدق و راستی این دختر قطع و یقین دارم و او این داستان را برای کسی حتی آقای حاج آقا موسی زنجانی هم نگفته بود.»[29]
پی نوشت ها
[1] یکى از القاب آن بزرگوار«کهف» است کهف به معناى پناهگاه است. او ملجاء هر دردمند و پناه هر گرفتارى است که به حضرتش پناه آورده و به آستانش دست نیاز بلند کرده. در زیارتى که سید بن طاووس نقل کرده، خطاب به آن حضرت چنین مىخوانیم:« سلام الله و برکاته و تحیّاته و صلواته على مولاى صاحب الزمان و صاحب الضیاء و النور ... و الکهف و العضد.»(بحارالانوار، ج 102، ص 84).
امام باقر(ع) نیز در روایتى در مورد ویژگىهاى امام مهدى(عج) چنین مىگوید:« اوسعکم کهفا و اکثرکم علما و اوسعکم رحما»؛ مهدى(عج) از همه شما مردمان را بیشتر پناه مىدهد و از همه شما علمش افزونتر و رحمت و لطفش از همه فراگیرتر است.(اثبات الهداة، ج 7، ص 75).
[2] «السلام على مفرّج الکربات»؛ سلام بر گشاینده سختىها و دشوارىها.(بحارالانوار، ج 102، ص 84).
«اللهم صلّ على حجتک فى ارضک ... و مفرّج الکرب و مزیل الهمّ و کاشف البلوى»؛ پروردگارا! درود و رحمت فرست بر حجتت در زمینت ... که گشاینده رنج و مشقت و برطرفکننده اندوه و غم و دفعکننده بلاها است.
(مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر علیه السّلام).
[3] از القاب خاصّه آن حضرت«غوث» است که در زیارت معتبر وارد شده و معنى آن«فریادرس» است.(نجم الثاقب، ص 732). در زیارت آل یاسین نیز آمده است:« السلام علیک ایها العلم المنصوب و العلم المصبوب و الغوث و الرحمة الواسعة».
[4] نجم الثاقب، ص 787 و 730؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 333.
[5] «غزل مهدوى» از حاج میرزا حبیب خراسانى. مصرع دوم از بیت اول اینگونه نیز نقل شده است: فریادرس ناله مستانه تویى تو. براى آگاهى از همه اشعار ر. ک: در محضر لاهوتیان، ص 313.
[6] محمد على انصارى.
[7] نجم الثاقب، ص 464، حکایت 70(تشرف سید احمد رشتى)؛ مفاتیح الجنان( بعد از زیارت جامعه). ر. ک:
ضمائم، ص 313(نافله! ... عاشورا! ... جامعه! ...)
[8] پادشه خوبان، ص 100؛ مجالس حضرت مهدى علیه السّلام، ص 307. ر. ک: ضمائم، ص 317(تشرف آیت الله نمازى شاهرودى).
[9] خبرنامه فرهنگى اجتماعى سازمان تبلیغات اسلامى، شماره منبع: 13 خرداد 1366، ص 6(به نقل از صبح امید، صدر الدین هاشمى دانا، ص 126).
[10] امام زمان(عج) و شهدا، ص 52. ر. ک: ضمائم، ص 332(توسل شهید بروجردى به امام زمان علیه السّلام).
[11] امام زمان(عج) و شهدا، ص 110؛ ر. ک: ضمائم، ص 335(شقایقى در جمجمه شهید).
[12] برکات سرزمین وحى، ص 99.
[13] ر. ک: عنایات حضرت مهدى(عج) ...، ص 273؛ تشرف یافتگان، ص 150. ر. ک: ضمائم، ص 337(دعاى فرج و برآورده شدن حاجات).
[14] شیفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 2، ص 113. ر. ک: ضمائم، ص 341(اهتمام به امور محرومین).
[15] نماز و عبادت امام زمان(عج)، ص 85 ر. ک: ضمائم، ص 344( نماز اول وقت یادت نرود!).
[16] شیفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 2، ص 94. ر. ک: ضمائم، ص 347(عهدى که با خدا بستى عمل کن!).
[17] نمایشگاه آب، آیینه، آفتاب، ص 58.
[18] تشرف یافتگان، ص 207 ر. ک: ضمائم، ص 354(در طول عمر ما شک نکن!).
[19] تشرّفیافتگان، ص 229.
[20] ر. ک: ضمائم، ص 356( توسل یک ایرانى در کانادا به امام زمان(عج)).
[21] دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، تاریخ وقوع: 25/ 12/ 1376، تاریخ ثبت: 31/ 2/ 78.
[22] جنة المأوى(بحارالانوار، ج 53، ص 240)؛ امام مهدى(عج) از ولادت تا ظهور، ص 423. ر. ک: ضمائم، ص 357( سینهات خوب شده!؛ عنایت حضرت به شیخ محمد حسن).
[23] در محضر لاهوتیان، ص 135.
[24] در محضر لاهوتیان، ص 305. ر. ک: ضمائم، ص 360(در دامنه کوه ایفل؛ شفاى جوان مسیحى آلمانى با توسل به حضرت مهدى علیه السّلام).
[25] در محضر لاهوتیان، ص 310. ر. ک: ضمائم، ص 365(مأموریت در اتریش؛ نجات سه دانشجوى مسیحى).
[26] لالهاى از ملکوت، ص 280. ر. ک: ضمائم، ص 368(در دستگاه حضرت یک میلیون هم پیدا مىشود؟).
[27] مکیال المکارم، ج 1، ص 108(حکایت یاقوت روغنفروش) به نقل از جنة المأوى، محدث نورى، ص 292.
ر. ک: ضمائم، ص 370(یاقوت روغنفروش).
[28] پادشه خوبان، ص 100. ر. ک: ضمائم، ص 317(تشرّف آیت الله نمازى شاهرودى).
[29] برکات سرزمین وحى، ص 91- 89.