صابران در برخورد با مصائب شعارشان إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ است، و این شعار نه این که فقط بر زبان آنان جارى است، و نه این که معنایش را در ذهن خود خطور مى دهند، بلکه حقیقت این شعار از افق تک تک سلول وجودشان در طلوع است، به این معنا که براى هستى از روى ایمان و صدق فقط یک مالک قائل اند و همه ملکیت هاى اعتبارى مانند مالکیت انسان را بر مال و ضیاع و عقارش به اذن خدا جارى در حیات مى دانند و اینگونه مالکیت ها را فانى در مالکیت حق مى بینند، و نهایتاً چون خود را و زن فرزند و مال و اموال و آنچه را دارند مملوک حق مشاهده مى کنند، و نسبت به همه همه هستى و همه موجودى خود مالکى جز خدا نمى شناسند و رجوع هر مملوکى را ضرورة به مالک اصلى مى دانند، و مبدء و معاد همه موجودات را حضرت حق مى بینند در برابر حوادث و مصائب از حالت عادى و طبیعى خارج نمى شوند، و همه آن ها را از جانب محبوب ملاحظه مى کنند، و سرمایه هائى که معشوق در اختیار عاشق گزارده به حساب مى آورند، لذا صبر و استقامت پیشه مى کنند، و به قضاى الهى تسلیم مى شوند، و به اداى تکالیف در دایره امتحان پیش آمده برمى خیزند، و در این راه از حضرت حق درخواست ثبات قدم و تحمل مى نمایند و حتى نسبت به پیش آمدها خدا را شکر و سپاس مى گویند!!
یقیناً انسان از آنچه را مالک است لذت برده، و از فقدان و از دست رفتنش به شدت اندوهگین مى شود، اما کسى که براى خود به حقیقت هیچ مالکیتى قائل نیست، و همه هستى و آنچه را خود دارد مملوک خدا مى داند، چرا بخاطر داشتنش مغرورانه خوشحال گردد، و به هنگام از دست دادنش به اندوه و حسرت و غصه و غم دچار شود؟
«خداوند کراراً در قرآن مجید فرموده: مالکیت ویژه خداست، و مالکیت هر چه در آسمان ها و زمین است مخصوص خداست، و آنچه در آسمان ها و زمین است مال و ملک خداست، البته کسى که به حقیقت این مالکیت آگاه باشد، و بداند هیچ یک از موجودات استقلالى از خود ندارند، و در هیچ قسمت از ذات مقدس او مستغنى نیستند، و خداوند مالک حقیقى ذات هر چیز و آنچه مربوط به ذات اوست مى باشد، و به این حقیقت ایمان قطعى داشته باشد، در نظر چنین کسى تمام موجودات، هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال از درجه استقلال مى افتند، واضح است چنین کسى ممکن نیست غیر خدا را طالب باشد و خضوع و خوفى و رجاء و امیدى نسبت به دیگرى پیدا کند، یا از غیر خدا لذت ببرد، یا بر غیر او تکیه کند، یا کار خود را به دیگرى واگذارد، او جز حق نمى خواهد و جز خدا نمى جوید، خدائى که ذات مقدسش باقى و همه چیز فانى است،» «1»
الطاف حضرت حق به صابران
بدون تردید انسانى که با ظرفیتى معین در برابر حوادث سخت به خاطر خدا صبر مى کند، و قدم از صراط مستقیم الهى بیرون نمى گذارد، و عبادتش را چون زمان رفاه و خدمتش را به بندگان چون زمان خوشى ادامه مى دهد، و پس از برطرف شدن حادثه باز هم به انتظار امتحان الهى مى نشیند، و هر جریانى را بر اساس مصلحت و حکمت از خدا مى داند، شایسته و لایق صلوات خدا و رحمت حضرت اوست، و این گونه انسان ها هستند که به هدایت الهى دست یافته و در مقام کرامت مقیم شده اند.
گویا با گوش جان شنیدند: هر که وصل ما جوید و قرب ما خواهد، او را چاره اى نیست جز بار محنت کشیدن، و شربت اندوه چشیدن.
آسیه همسر فرعون همسایگى حق طلب کرد و قربت وى خواست گفت:
«رب ابن لى عندک بیتاً فى الجنة»
پروردگارا در همسایگى تو حجره اى خواهم که در کوى دوست حجره نیکوست، آرى نیکوست ولى بهاى آن بس گران است، اگر چیزى به زر فروشند این به جان و دل فروشند، آسیه گفت: باکى نیست اگر به جاى جانى هزار جان بودى دریغ نبودى، پس آسیه را به چهار میخ کشیدند، و در چشم وى میخ آهنین فرو بردند و او در آن شکنجه از دل مى خندید و شادمانى داشت.
هر جا که مراد دلبر آمد یک خار به از هزار خرماست
«بشر حافى و مستغرق عشق»
بشر حافى که به دست موسى بن جفعر بنا به نقل عالم بزرگ ملا احمد نراقى در کتاب طاقدیس توبه کرد و از اولیاء خدا شد مى گوید: در بازار بغداد مى گذشتم، یکى را هزار تازیانه زدند ولى آه از نهادش برنیامد، آنگاه او را به زندان بردند، از پى او رفتم، پرسیدم که این زخم براى چه بود، گفت: از آن که شیفته ى عشقم، گفتم چرا زارى نکردى تا تخفیف دهندت، گفت: بخاطر این که معشوقم به نظاره بود، به مشاهده معشوق چنان مستغرق بودم که پرواى زاریدن و آه کشیدن نداشتم! گفتم:
اگر به معشوق اکبر و محبوب ازل و ابد نظر مى کردى چون بودى؟ نعره اى کشید و در برابر این سخن جان نثار کرد!!
آرى چون عشق درست بود بلا و مصیبت به رنگ نعمت شود، دولتى بزرگ است این، جمال معشوق تو را به خود راه دهد تا در مشاهده ى وى همه قهر به لطف برگیرى! «2»
خدایا مرا از من آزاد کن
ضمیرم به عشق خود آباد کن
سرم را به یاد خودت زنده کن
روان مرا منبع یاد کن
به روى خودت باز کن دیده ام
دلم را به نظاره ات شاد کن
خرابم کن از مستى و بى خودى
وجودم به ویرانى آباد کن
به فردوس اعلام راهى نما
به علم لدنى ام ارشاد کن
درونم به اسرار معمور دار
برونم به طاعات آباد کن جج
ز شیطان و نفسم پناهى بده
ز جور اعادیم آزاد کن
بس اندوه و غم بر سر هم نشست
گشادى بده سینه را شاد کن
بود فیض در بند خود تا به کى
خدایا دلى از من آزاد کن
شأن نزول آیات امتحان و استرجاع
درباره ى سبب نزول این حقایق از حضرت صادق (ع) روایت شده:
چون حضرت حق آیه
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ
را نازل کرد، رسول خدا (علیهما السلام) فرمود:
«نعم الخلیل ابراهیم ابتلى فصبر و اعطى فشکر و لولا انى اخاف على عترتى لسألت لهم الامامة و مالهم و الدنیا فانهم خلقوا للآخرة و خلقت الدنیا لهم:»
ابراهیم براى خدا نیکو دوستى بود، او را به انواع تکالیف آزمودند، و او صبر و استقامت ورزید، و نعمتش عطا کردند به شکرگذارى نشست و با اتمام کلمات به مقام والاى امامت رسید، اگر من بر عترت خود از حسادت حسودان و عناد معاندان نمى ترسیدم از خداوند مقام امامت را براى آنان درخواست مى کردم آنان را با دنیا چه کار که براى آخرت آفریده شده اند و دنیا از پرتو وجود آنان و به میمنت آنان به وجود آمده است.
جبرئیل نازل شد و آیه شریفه وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ را بر قلب ملکوتى پیامبر تلاوت کرد.
آن حضرت امیرمؤمنان را طلبید و این آیه را بر او خواند و فرمود:
«هذه کلماتک و کلمات ابراهیم هى الشمس و القمر»
یا على موارد امتحان تو در حقایق قرار داده شده در این آیه است و کلمات ابراهیم که با آنها امتحان شد شمس و قمر بود.
آرى این کلمات توست که دنبال کردن آن، و سرفراز بیرون آمدنت از امتحان نسبت به آنها رساننده توبه مقام امامت و پیشوائى ناس است، و کلمات ابراهیم در ابتداى راه آزمایش نسبت به نفى الوهیت و ربوبیت از شمس و قمر و اثبات توحید و ربوبیت حق بود که به آن رتبه امامت یافت.
«و لقد سبقت اجابة الله مسئلتى»
محققاً اجابت خدا بر درخواست من که امامت را اگر خوف نداشتم براى عترتم مى خواستم پیشى گرفت.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ یعنى شما اهل بیت را به چیزى از خوف در هنگام قتال و جهاد امتحان کردیم، و اتمام این امتحان به گونه اى که از افق وجود على طلوع کرد براى هیچ کدام از اصحاب در میدان هاى جنگ تحقق نیافت، او از زمان جنگ بدر تا پایان عمرش که شرکت در میدان نهروان بود، هرگز از ورود به عرصه جهاد و رو در روئى با کفار و مشرکان و شجاع ترین قهرمانان عرب مانند عمروبن عبدود و مرحب خیبرى کمترین ترسى به خود راه نداد و اندک بیمى بر دل ملکوتى او ننشست، هر کجا سرى از گریبان کفر برآمد آن را به تیغ آبدار برداشت.
و او به جوع امتحان شد، جوع بر اثر مضیقه معیشت و جوع به خاطر روزه هاى بسیار که در غیر ماه رمضان در شدت گرماى مدینه به عنوان عبادتى مستحب بر خود هموار داشت و اکثر به لقمه نانى جوین افطار کرد، و گاهى همان لقمه نان جوین بى خورش را در راه خدا به مسکین و یتیم و اسیر ایثار نمود.
و به نقص اموال چه در مرحله پرداخت زکات و چه در مرتبه انفاق پنهان و آشکار امتحان شد، و عاشقانه جهاد با مال را به جائى رسانید که از عهده کسى برنمى آمد.
و به نفس نفیس در خوابیدن در جایگاه پیامبر در حالى که خطرات سنگینى او را تهدید مى کرد امتحان شد و از آن سرفراز بیرون آمد، و در همه میدان هاى جنگ جان بر کف شرکت نمود و قدمى عقب نشینى نکرد، و چون پیامبر خبر کشته شدن و شهادتش را به دست اشقى الاشقیا به او داد کراراً مى گفت:
«ما یحبس اشقاها ان یخضبها من فوقها بدم»
چه منع مى کند بدبخت ترین امت را که محاسن مرا از بالا به پائین به خون سرم رنگین کند.
و به نقصان ثمرات امتحان شد، که رسول به شهادت حسن و حسین و دیگر از ذریه اش او را خبر داد و حضرتش در این زمینه تسلیم محض خدا بود.
آرى او و اهل بیتش به انواع امور امتحان شدند، و با بهترین نمره قبولى از کوران امتحان بیرون آمده به مقام والاى امامت رسیدند. «3»
پاداش صبر
ام سلمه همسر پیامبر که از زنان پاک سرشت و نیکو سیرت و اهل ایمان و مطیع پیامبر و اهل بیت بود مى گوید:
روزى همسر سابقم از نزد پیامبر به خانه آمد و گفت: مطلبى از پیامبر شنیدم که خوشحال شدم، آن حضرت فرمود: هر مسلمانى به هنگام برخورد با مصیبت کلمه استرجاع: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ بر زبان جارى کند و بگوید:
«اللهم اجرنى فى مصیبتى و اخلف لى خیراً»
خداوندا مرا در این مصیبت پاداش ده و بهتر از فوت شده ام را به من عطا کن، خدا او را پاداش عنایت مى کند، و بهتر از فوت شده اش را به او مى بخشد.
ام سلمه مى گوید من این کلمات را حفظ کردم، زمانى که همسرم از دنیا رفت آنها را مى خواندم بعد فکر مى کردم چگونه بهتر از ابوسلمه همسرم نصیب من خواهد شد، عدّه وفات شوهرم از من سپرى شد، روزى رسول خدا از من اذن ورود به خانه ام را خواست، من سرگرم دباغى پوستى بودم، حرکت نموده و دست خود را شستم و زیراندازى از چرم که در درونش لیف خرما بود براى آن حضرت قرار دادم و آن بزرگوار بر روى آن نشست، و پس از چند لحظه مرا براى خود خواستگارى کرد!
عرض کردم اى رسول خدا آیا امکان دارد مرا به مانند شما رغبتى نباشد؟ اما چون زنى غیور هستم بیم دارم در زندگى با شما کارى از من صادر شود که خداوند به خاطر آن مرا عذاب نماید، علاوه بر این که سنى از من گذشته و عیال دارم.
حضرت فرمود: اما عیال و فرزندانت فرزند من هستند، و اما مسن بودنت مانع از این معنى نیست زیرا من هم مسنم، با توجه به فرمایشات رسول اکرم به آن ازوداج الهى و ملکوتى رضایت دادم، خداوند به جاى همسرم ابوسلمه با توسل به آیه استرجاع و آن دعا بهتر از او را که پیامبر اسلام است به من عنایت فرمود. «4»
روحیه صبر و مقاومت در برابر مصیبت
در کتاب ها در این زمینه از شخصى روایت شده که با دوستم به جانب بیابان رفتیم، پس از مدتى از سیر و سفرمان راه را گم کردیم، در سمت راست بیابان چادر و خیمه اى نظر ما را جلب کرد، به جانب آن آمدیم زنى در آنجا بود سلام داده جواب شنیدیم گفت: کیستید گفتیم مسافر راه گم کرده به امید این که راهنمائى شویم نزد شما آمدیم، گفت صبر کنید تا براى شما زمینه پذیرائى آماده کنم، گلیم کهنه اى انداخت گفت استراحت کنید تا پسرم از راه برسد براى شما غذا تهیه کنم، آمدن فرزندش به تاخیر افتاد، و او هم چنان به انتظار بود، ناگاه از دور شترسوارى پیدا شد، زن گفت: خدا به خیر کند، شتر از پسر من است ولى سواره او نیست، شترسوار نزدیک شد و پس از سلام زن را به مرگ فرزندش تسلیت گفت، به شترسوار گفت راست مى گوئى؟ پاسخ داد آرى شتر دم کرد و او را به چاه انداخت، گفت اینک پیاده شو و کمک کن این گوسپند ذبح شود تا غذائى براى میهمانان آماده کنم، از صبر او در شگفت شدیم، پس از صرف غذا به ما گفت آیا از قرآن آیاتى مى دانید گفتیم آرى گفت قرائت کنید آیه شریفه وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ را تا أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ خواندیم برخاست چند رکعت نماز خواند و دست به دعا برداشت و گفت:
«اللهم انى قد فعلت ما امرتنى فانجزلى ما وعدتنى به»
خدایا به آنچه فرمان دادى عمل کردم اینک تو به آنچه وعده دادى وفا کن.
تصور کردم خواهد گفت چه خوب بود پسرم برایم مى ماند چون به او نیاز داشتم ولى شنیدم مى گفت: اگر بنا بود کسى بماند هر آینه حضرت محمد (علیهما السلام) براى امتش مى ماند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- المیزان ج 1 ص 506.
(2)- کشف الاسرار میبدى ج اول ص 423.
(3)- ابوالفتوح رازى ج اول ص 386 با اندک تصرف در عبارات و خلاصه گیرى از روایت.
(4)- بحار ج 6 ص 726.
برگرفته شده از:
کتاب : تفسیر حکیم جلد چهارم
نوشته : استاد حسین انصاریان