ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگو با «پل استر»؛ نویسده محبوب رمان های پلیسی-جنایی

پل استر، نویسنده‌ای نام‌آشنا در میان کتابدوستان ایرانی است. نوشتن رمان‌های پلیسی و جنایی که بخش عمده‌ای از کارهای اولیه این نویسنده را تشکیل می‌دهد که در به دست آوردن این شهرت بی‌تاثیر نبوده است.

روزنامه اعتماد: پل استر، نویسنده‌ای نام‌آشنا در میان کتابدوستان ایرانی است. ترجمه آثار این نویسنده امریکایی از سال 1380 شروع شد. در آن سال، خجسته کیهان داستان «شهر شیشه‌ای» او را به فارسی برگرداند. اکثر آثار داستانی استر به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده‌اند. استر شهرت خود را با نگارش «سه‌گانه نیویورک» به دست آورد. نوشتن رمان‌های پلیسی و جنایی که بخش عمده‌ای از کارهای اولیه این نویسنده را تشکیل می‌دهد در به دست آوردن این شهرت بی‌تاثیر نبوده است. از میان این آثار می‌توان به آثاری چون «کشور آخرین‌ها»، «مون پالاس»، «اختراع انزوا»، «دیوانگی در بروکلین»، «شب پیشگویی»، «کتاب اوهام»، «هیولا» و «تمبوکوتو» اشاره کرد.
 
حذف نام ویرجینیا وولف اشتباه احمقانه‌ای بود 
 
اغلب گفت‌وگوهایی که این روزها با نویسنده‌ها و هنرمندان می‌خوانیم درباره آثار آنها و نقدی است که بر آنها وارد است. اما روزنامه نیویورک تایمز در بخش «By the Book» گفت‌وگویی را با نویسنده‌ها ترتیب می‌دهد که آنها نظر خود را درباره آثار و کتاب‌های دیگران به اشتراک می‌گذارند. اغلب نویسنده‌ها در این گفت‌وگو درباره کتاب‌هایی که در حال خواندن هستند و محبوب‌ترین و بدترین آثاری که خوانده‌اند، صحبت می‌کنند. در گفت‌وگوی پیش رو، پل‌استر نویسنده امریکایی درباره علایقش در دنیای ادبیات و کتاب‌هایی که در زمان خلق داستان می‌خواند، صحبت کرده است. او زیباترین رمانی که تا به حال خوانده است را «به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف می‌داند.

در حال حاضر چه کتاب‌هایی روی میز شما هستند؟

فقط دو کتاب؛ نسخه ویرایشی کتابخانه امریکا از «مجموعه مقالات» جیمز بالدوین و «رمان‌ها و داستان‌های نخستین». از زمان دبیرستان (با توجه به اینکه در سال ١٩٦٥ فارغ‌التحصیل شدم) تا همین چند وقت پیش هیچ چیزی از بالدوین نخوانده بودم و چون رمانی که روی آن کار می‌کردم داستان آن در دهه‌های ١٩٥٠ و ٦٠ می‌گذرد، از روی وظیفه نگاهی به این کتاب کردم. طولی نکشید که وظیفه جای خود را به لذت، حیرت و تحسین داد. بالدوین در هر دو جبهه ادبیات داستانی و غیرداستانی نویسنده قابلی است و من جایگاه او را در میان بزرگ‌ترین‌های قرن بیستم امریکا می‌دانم.
 
نه فقط به خاطر خبرگی و شجاعتش، نه فقط به خاطر طیف گسترده احساسی‌اش (از فوران خشم تا دلنشین‌ترین عواطف) بلکه به خاطر کیفیت نوشتارش، به خاطر جمله‌های تراش‌خورده‌اش. نثر بالدوین، نثری است که آن را «امریکایی کلاسیک» می‌نامم، به همان شکل که تورو را کلاسیک می‌دانم و در بهترین شکل به او باور دارم، بنابراین برایم بالدوین با تورو در بهترین شکلش کاملا برابر است. خیلی عجیب است که خواندن هر دوی کتاب‌ها را تقریبا یک سال پیش تمام کردم اما هنوز هم روی میز عسلی‌ام هستند. نمی‌توانم بگویم چرا؛ فقط دوست دارم این دو کتاب آنجا باشند. مایه تسکینم هستند.

آخرین کتاب خوبی که خواندید، چه بود؟

«زنی به مردانی نگاه می‌کند که به زنان نگاه می‌کنند»، مجموعه‌ای وسیع و شاهکار از مقاله‌های سیری هوسوت. اما از آنجایی که با سیری ازدواج کرده‌ام اجازه بدهید انتخاب دیگرم را هم معرفی کنم؛ رمانی از فران راس به نام «Oreo» که نخستین بار ناشری کوچک در سال ١٩٧٤ آن را منتشر کرد، توجه ناچیزی به آن شد یا اصلا نشد، سپس کاملا ناپدید شد تا اینکه انتشارات نیو دیرکشنز چاپ مجدد آن را در سال ٢٠١٥ منتشر کرد.
 
متاسفانه این تنها رمانی است که راس نوشت، و بدبختانه اینکه راس در ٥٠ سالگی یعنی در سال ١٩٨٥ از دنیا رفت. اما چه شاهکار کم‌حجمی است این کتاب، حقیقتا یکی از لذت‌بخش‌ترین، خنده‌دارترین و هوشمندانه‌ترین رمان‌هایی که در این چند سال اخیر به آن برخورده‌ام، اثری کاملا مبتکرانه که زبان آن ترکیبی از نثر فرهیخته، محاوره سیاه‌پوستان و زبان ییدیش به بهترین نحو است. صدها بار از خنده ریسه رفتم و کتاب کوتاهی است کمی بیشتر از ٢٠٠ صفحه که در هر صفحه‌اش از خنده به خود می‌پیچید.

بهترین کتاب کلاسیکی که اخیرا برای نخستین بار خوانده‌اید، چه بود؟

«به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف. وقتی ١٨ ساله بودم چند کتاب از وولف خواندم («امواج» و «اورلاندو») خیلی از این کتاب‌ها خوشم نیامد و برای ٥١ سال بعد اسم وولف را از فهرستم خط زدم. چه اشتباه احمقانه‌ای کردم. «به سوی فانوس دریایی» یکی از زیبا‌ترین رمان‌هایی است که خوانده‌ام. داستان در من رسوخ کرد و باعث می‌شد به رعشه بیفتم و مدام اشک در چشم‌هایم جمع می‌شد. موسیقی جمله‌های بلند و پیچ‌دارش، دست‌کم‌گرفتن عمق احساساتش، ریتم دقیق ساختارش آنقدر برایم تکان‌دهنده بود که تا آنجا که می‌توانستم آهسته خواندم، سه چهار بار یک پاراگراف را می‌خواندم و بعد سراغ پاراگراف بعدی می‌رفتم.

از محبوب‌ترین کتاب‌هایی که خوانده‌اید و هیچ‌کس اسمش را نشنیده، چیست؟

«علف‌های هرز غرب»، کتابی ٦٢٨ صفحه‌ای، کتاب راهنمای پر از تصویری که نوشته گروه چهل نفره متخصصان علف هرز است و سازمان «انجمن غربی علم علف» آن را منتشر کرده است. عکس‌های رنگی آن گیرا هستند اما چیزی که خیلی از آن خوشم آمد اسم‌های گل‌های وحشی است... صدها اسم گل هست و لذت خالص خواندن این کلمه‌ها با صدای بلند هرگز در بهبود حال و روزم با شکست مواجه نشد. این کتاب اشعار زمین امریکایی است.
 
حذف نام ویرجینیا وولف اشتباه احمقانه‌ای بود

درباره محبوب‌ترین داستان‌های نیویورکی‌تان بگویید.

داستان‌های زیادی هست، داستان‌های خیلی زیادی که طی سال‌ها جمع شده‌اند، اما زیر سایه نفرتی که علیه برخی نامزدهای اخیر ریاست‌جمهوری بر زندگی مهاجران انداخته‌اند، این داستان را به شما معرفی می‌کنم چون بازیگر آن یک مهاجر است. صاحب لوازم‌التحریر فروشی محله‌مان در بروکلین مردی است که در چین متولد شده است. دستیار او در مکزیک بدنیا آمده و زنی که صندوقدار است در جاماییکا.
 
چند ماه پیش عصر یک روز سرد، جلوی پیشخوان این فروشگاه ایستاده بودم و آماده پرداخت وسایلی که خریده بودم می‌شدم، صندوقدار جاماییکایی متوجه شد که آب بینی‌ام دارد می‌ریزد (به خاطر هوای سرد) اما به جای اینکه بی‌توجهی کند تا بهم بگوید که بینی‌ام را پاک کنم، یک دستمال کاغذی از جعبه دستمال بیرون کشید، از روی پیشخوان دولا شد و بینی‌ام را پاک کرد. باید اضافه کنم که خیلی آرام این کار را کرد، بدون اینکه حرفی بزند. اینکه بدون اجازه‌ام من را لمس کرده بود، اشتباه بود؟ شکی نیست که بعضی‌ها این فکر را می‌کنند. اما از نظر من، رفتارش عملکرد غیرمتعارف مهربانی بود و به خاطر کمکی که بهم کرد، از او تشکر کردم. نمونه‌ای دیگر از زندگی در جمهوری خلق بروکلین.

وقتی روی رمانی کار می‌کنید، چی می‌خوانید؟ و از چه نوع خوانشی به هنگام نوشتن امتناع می‌کنید؟

وقتی رمان می‌نویسم هیچ داستانی نمی‌خوانم- به محض اینکه تمام شود و قبل از اینکه کار تازه‌ای را شروع کنم_ اما شعر، تاریخ و زندگینامه قابل قبول است در کنار کتاب‌هایی که کمکم می‌کنند در مورد مسائل مختلف کتابی که دارم می‌نویسم، تحقیق کنم. حقیقت این است که خیلی کمتر از زمانی که جوان‌تر بودم، می‌خوانم و چون ممکن است کشمکش نوشتن کتاب‌های خودم خیلی خسته‌کننده باشد (از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روانی)، اغلب بعد از شام روی مبل غش می‌کنم، تلویزیون را روشن و مسابقات Mets را می‌بینم (البته اگر حین برگزاری فصل بیس‌بال باشد)، یا با سیری (که او هم به اندازه من از کار خودش خسته است) فیلم‌های قدیمی را در شبکه TCM می‌بینم. از نظر من حقیر، دو پیشرفت در زندگی امریکایی طی ٢٠ سال گذشته اختراع TCM و تمبرهای چسب‌دار است.

چه کتاب‌هایی در قفسه کتابخانه‌تان هست که ممکن است مردم با دیدن‌شان تعجب کنند؟

«انگلیسی به زبان او راهنمای تازه مکالمه در زبان پرتغالی و انگلیسی» نوشته پدرو کارولینو که نخستین‌بار در سال ١٨٨٣ در امریکا چاپ شده است و مارک تواین مقدمه‌ای بر آن نوشته است. همانطور که تواین می‌نویسد: «هیچ‌کس نمی‌تواند به پوچی این کتاب بیفزاید» و البته این کتاب خیلی مسخره است- راهنمای زبان انگلیسی نوشته کسی که کوچک‌ترین فهمی از این زبان ندارد. بیش از صد صفحه با جمله‌هایی مثل این پر شده است: «در خانه‌تان کتابخانه‌ای پرمایه دارید، همین نشانی از عشق شما به یادگیری دارد.» این کتاب تجسم کامل مکتب داداییسم است و همان طور که تواین می‌گوید: «جاودانگی آن در امان است.»

بهترین کتابی که هدیه گرفته‌اید، چه کتابی است؟

«مجموعه داستان‌های آیساک بابل» که در تولد هفده سالگی‌ام هدیه گرفتم. این کتاب دری در ذهنم گشود و پشت آن در اتاقی را دیدم که می‌خواستم باقی زندگی‌ام را در آن بگذرانم.

قهرمان داستانی محبوب شما کیست؟ ضدقهرمان یا شرور محبوب‌تان کیست؟

دون کیشوت و راسکولنیکف.

در کودکی چه نوع خواننده‌ای بودید؟ چه کتابی از دوران کودکی‌تان و کدام نویسنده هنوز با شما مانده است؟

خاطره‌های واضحی از «پیتر خرگوش» دارم، کتابی که مادرم حتما آن را بارها برایم خوانده بود و همچنین کتاب سه جلدی مجموعه داستان‌های هانس کریستین اندرسون. وقتی ٩ یا ١٠ ساله بودم، مادربزرگم مجموعه شش جلدی کتاب‌های رابرت لوییس استیونسون را بهم داد که الهام‌بخش شروع کردن نوشتن داستان‌هایی شد که با جمله‌های درخشانی مثل این شروع می‌شد: «١٧٥١ سال پس از تولد عیسی مسیح، فهمیدم دارم کورکورانه در توفان برف شدیدی تلوتلوخوران راه می‌روم، سعی داشتم به خانه پدری‌ام بازگردم.»
 
نخستین کتابی که با پول خودم خریدم «قصه‌ها و اشعار کامل ادگار آلن پو» بود، در آن زمان ١٠ یا ١١ ساله بودم. نخستین اشتیاق ادبی بزرگم «شرلوک هولمز» کونان‌ دویل است. بزرگ‌ترین اشتباه جوانی‌ام خرید دومین کتاب بود. بوریس پاسترناک تازه جایزه نوبل را برنده شده بود و یک دفعه نویسنده‌ای شد که در همه محافل از او حرف زده می‌شد. می‌خواستم بدانم این همه هیاهو برای چیست، بنابراین یک نسخه از کتاب «دکتر ژیواگو» را خریدم. شاید یازده‌ساله بودم. یکی از صفحه‌های رمان را می‌خواندم که فهمیدم نمی‌توانم از آن سر در بیاورم. فراتر از ظرفیت‌های من در آن زمان بود و می‌باید داستان را رها می‌کردم. تا به امروز، هنوز «دکتر ژیواگو» را نخواندم. در سال‌های بعد از آن شعرهای زیادی از پاسترناک خواندم اما هرگز برای یک بار هم سراغ این رمان نرفتم.
 
حذف نام ویرجینیا وولف اشتباه احمقانه‌ای بود

فرض کنید در حال تدارک مهمانی شام ادبی هستید. کدام نویسنده، زنده یا مرده، را به این مهمانی دعوت می‌کنید؟

دیکنز، داستایوسکی و هاتورن.

احساس می‌کردید چه کتابی را دوست خواهید داشت، اما نداشتید؟ و از خواندن آن مایوس شدید، یا آن تعریف و تمجیدها برای‌تان مبالغه‌آمیز شد و به نظرتان کتاب آنقدرها خوب نبود؟

نمی‌خواهم بگویم من «هاکلبری فین» را دوست نداشتم. در حقیقت، باید بگویم یک‌سوم اول رمان در میان بهترین داستان‌هایی هست که تا به حال از نویسنده‌های امریکایی خوانده‌ام و به خاطر عالی بودن یک سوم ابتدایی کتاب، تقریبا همه نظر من را می‌دهند. اما بعد از تمام کردن شروعی بی‌نظیر، تواین دست‌نوشته‌هایش را کنار می‌گذارد و تا سال‌ها به آن بازنمی‌گردد. بخش دوم کتاب، خوب است و اغلب عالی (صحنه‌های مشهور هاک و جیم روی رودخانه با آن شخصیت‌های رنگین) اما این بخش عمق و ابتکار بخش اول را ندارد. بعد بخش سوم می‌آید و وقتی تام سایر وارد داستان می‌شود، رمان از هم می‌پاشد. لحن و روحیه داستان خیلی بچگانه می‌شود و شوخی‌های رنج‌آوری که با جیم می‌کند، به نظر با تمام داستانی که پیش از آن روایت شده، مغایرت دارد.
 
 دغدغه‌های داستانی آقای نویسنده

رمان‌های شانس پل استر

بهار سرلک: طبق جمله محبوب فلسفی «شخصیت فقط و فقط مجموعه‌ای از داستان‌هایی است که ما درباره جسم انسانی مشخصی تعریف می‌کنیم.» این ایده‌ای است که در آثار پل استر طنین انداخته است؛ در داستان‌هایی که شخصیت‌ها و داستان‌ها ساختارهایی شکننده دارند، جذاب اما بی‌ثبات هستند و بیشتر به توهم نزدیک هستند تا واقعیت. در داستان «٤ ٣ ٢ ١»، نخستین رمان استر پس از هفت سال با هشتصدوشصت‌وشش صفحه یکی از حجیم‌ترین کتاب‌های این نویسنده، زندگی یک مرد در چهار قوس داستانی از تولد تا آغاز بزرگسالی روایت می‌شود. «معلوم است که از بورخس چیزی خوانده‌اید» مشاوره دانشکده به یکی از تکرارهای شخصیت‌ آرچی فرگوسن این جمله را می‌گوید. آرچی شخصیتی که مانند همه قهرمان‌های استر، دیوانه‌وار کتاب می‌خواند. «٤ ٣ ٢ ١» در واقع کتاب قطوری از مسیرهای چند شاخه است.

هر چهار شخصیت آرچی فرگوسن یک پیش‌زمینه مشترک دارند؛ پیش‌زمینه‌ای که با زندگی خود استر وجه تشابه دارد: پدربزرگ پدری که با نامی یهودی به امریکا آمده و در جزیره ایلیس به فرد غیریهودی مهربان تبدیل می‌شود؛ تاریخچه خانوادگی که قتلی آن را لکه‌دار کرده است؛ پدر بی‌احساسی که حرفه‌اش کارآفرینی است؛ دوران کودکی که در حومه شهر نیو‌جرسی می‌گذرد، جایی که آرچی در تمامی تصوراتش از آنجا متنفر است. استنلی، پدر آرچی، ابتدا رز، همسر جوانش را دوست دارد اما همین‌که رمان بعد از تولد آرچی در سال ١٩٤٧، در چهار پیرنگ جلو می‌رود ازدواج این دو فقط در یکی از آنها به سرانجامی خوش منتهی می‌شود. آرچی در یکی از داستان‌هایش نمی‌تواند از فصل دوم جلوتر برود چرا که وقتی در اردویی تابستانی زیر درختی بازی می‌کند رعد و برق شاخه درختی را می‌شکند و جان او را می‌گیرد.

مرگ ناگهانی یکی از دلمشغولی‌های استر است که روزهای اردوی تابستانی‌ در نوجوانی برای او به ارمغان آورده است؛ در چهارده سالگی در اردو بود که با همسن‌وسال‌هایش به پیاده‌روی می‌روند و توفانی به پا می‌شود، او در صفی از پسرانی بود که زیر سیم‌های خاردار راه می‌رفتند و در همین موقع رعد و برق به حصارها می‌خورد و پسری را که جلوی او ایستاده بود می‌کشد. دور از انتظار نیست که شانس یکی از درون‌مایه‌های مکرر داستان‌های او به شمار برود؛ موضوعی که در رمان «٤ ٣ ٢ ١» در چهار مسیر مجزای زندگی آرچی سهم دارد. بنابراین، شخصیت‌ آرچی نیز از این قاعده مستثنی نیست. در یکی از داستان‌ها، فروشگاه مبلمان‌فروشی پدرش آتش می‌گیرد، پدرش بیمه فروشگاه را وصول می‌کند و زندگی‌شان نسبتا از هم نمی‌پاشد.
 
حذف نام ویرجینیا وولف اشتباه احمقانه‌ای بود 
 
در داستانی دیگر برادر استنلی اعتراف می‌کند در قمار مبلغ‌های گزافی را باخته و فقط اگر استنلی اجازه بدهد کسی فروشگاه او را آتش بزند (و از این طریق هزینه‌ای از بیمه دریافت کند) می‌تواند این پول را پس بدهد. استنلی در ساختمان منتظر می‌ماند تا نقشه آتش‌سوزی پیاده شود اما خوابش می‌برد و زبانه‌های آتش مرگ او را رقم می‌زند. در داستانی دیگر، سارقان به انبار او حمله می‌کنند اما از درخواست خسارت بیمه خودداری می‌کند چرا که می‌داند بازرسی‌ها ردپای برادر دیگرش را در این ماجرا پیدا خواهد کرد. در داستان چهارم، پس از اینکه استنلی دو برادر بی‌مسوولیت و تنبل خود را پیش از آنکه دردسری به بار آورند، بیرون می‌کند، مرد ثروتمندی می‌شود.
 
در نتیجه آرچی ساکن منهتن که پدرش را از دست داده، بدون پدر بزرگ می‌شود و وقتی با مادرش به شهر نقل‌مکان می‌کنند، به‌شدت به او وابسته می‌شود. آرچی که در مونتکلیر زندگی می‌کند در بی‌پولی اما با خانواده‌ای بی‌عیب و نقص بزرگ می‌شود. آرچی ساکن مپلوود در خانواده‌ای مرفه زندگی می‌کند و تنها وسواس فکری پدرش پول است و به همین خاطر والدینش هر روز بیش از پیش با یکدیگر غریبه می‌شوند.

رمان‌های استر معمولا به دو دسته پاریسی و نیویورکی تقسیم می‌شوند؛ البته این تقسیم‌بندی بیشتر مربوط به لحن، سبک و آرزوهاست تا مکان داستان؛ در واقع پاریسی‌ترین داستان‌های او در شهر نیویورک روی می‌دهند. او برای نگارش سه رمان کوتاه «سه‌گانه نیویورک» شناخته می‌شود: رمان‌هایی که نمونه‌ای از سبک پاریسی او به شمار می‌روند و نخستین‌بار در دهه ١٩٨٠ منتشر شدند. این سه‌گانه اساس حرفه‌ای را شکل دادند که در اروپا تحسین‌شده‌تر از وطن خود اوست. استر که همانند کامو و بکت میراثی از کافکا را به نمایش می‌گذارد، سه‌گانه‌اش تمثیل‌های اگزیستانسیالیستی درباره پوچی زندگی نویسنده است و توجه را به ساختگی بودن آنها جلب می‌کند. داستان‌هایی که خود را به متعلقات داستان کارآگاهی هاردبویل پیوند زده‌اند. در داستان «ارواح» کارآگاهی خصوصی به نام بلو برای تعقیب مردی به نام بلک استخدام می‌شود تا او را از پنجره آپارتمانی که در همسایگی اوست، زیرنظر بگیرد. بلو بعد از یک سال و خرده‌ای زیرنظر گرفتن بلک، کم‌کم مشکوک می‌شود که خودش در تمام این مدت هدف تمام این ماجرا بوده است:

«احساسی شبیه به مردی داشت که محکوم به نشستن در یک اتاق شده و باید باقی عمرش را به خواندن یک کتاب بگذراند. این اتفاق به اندازه کافی عجیب بود- در خوش‌بینانه‌ترین حالت نیمه‌زنده بود، دنیا را از دریچه کلمات می‌دید، از دریچه زندگی دیگران زندگی می‌کرد. اما اگر کتاب، داستانی جذاب داشت شاید وضعیت اینقدرها بد نمی‌شد. چنان‌که گویی خود را غرق داستان و کم‌کم خودش را فراموش می‌کرد. اما این کتاب علاقه‌اش را برنمی‌انگیخت. داستانی نداشت، پیرنگی، کنشی- هیچی بلکه مردی تنها در اتاقی نشسته و کتابی می‌نویسد.»

در سبک نیویورکی‌اش، استر ادای احترامی به آنچه رز فرگوسن در مورد نیویورک می‌گوید، می‌کند. فرگوسن نیویورک را شهری «عزیز، کثیف، بلعنده، پایتخت‌ چهره‌های انسانی» می‌داند. شخصیت‌های جوان رمان «٤ ٣ ٢ ١» شهر را طوری می‌پرستند که فقط بچه‌های اهل نیوجرسی می‌توانند این شکلی دوستش داشته باشند: بهشت دیوانه‌‌کننده‌ای است، قابل دیدن اما دست‌نیافتنی است. در رمان‌هایی مثل «دیوانگی در بروکلین» و «سانست پارک»، نیت مشهود استر دیکنزی است. او این کتاب‌ها را با شخصیت‌های کوچکی از نژادها و سنین طبقه‌بندی‌شده دارند، پر می‌کند و می‌کوشد صدای ناهنجار شهری را تداعی کند.

هر چند این هدف، با سبک مرسوم استر تناقض دارد؛ سبکی که از کل به جزو است، روایتی خلاصه‌وار که پیشرفت داستان را در مشتی گره‌کرده پنهان کرده است. او در رمان‌هایش کمتر به صحنه‌های نمایشی و دیالوگ‌ها می‌پردازد و زمانی که عادت ندارید اجازه دهید شخصیت‌ها نظرات‌شان را بگویند، تحسین کلانشهری چندزبانی آسان نیست. هر کسی که راوی داستان باشد- هر کسی که در حال صحبت کردن باشد- همیشه شباهت بسیاری به پل استر دارد. نثر او، حتی وقتی که پرشوروحال باشد، کسل‌کننده و ترکیبی است و در سبک پاریسی‌اش این ویژگی به چارچوب اصلی‌اش تقلیل می‌یابد؛ آسانی این سبک در ترجمه نشان‌دهنده محبوبیت استر در آن سوی آب‌های ایالات متحده امریکا است. در «٤ ٣ ٢ ١» که برخلاف گره فراداستانی قابل‌پیش‌بینی انتهای داستان بیشتر یک رمان نیویورکی است، جمله‌هایش با جمله‌های پیروی متعددی همراه است، در واقع با این کار تعمق‌های از نفس افتاده شخصیت‌های محوری مصمم، نابالغ، خشک و کمی بدعنقش را دست می‌اندازد.
 
حذف نام ویرجینیا وولف اشتباه احمقانه‌ای بود 

مدیوم استر حقیقتا جمله‌ها یا پاراگراف‌ها یا صحنه‌ها نیستند بلکه روایت است، وقایعی که به زحمت در توالی‌‌ای جای داده شده‌اند که به مفهومی اشاره دارند: بلو برای زیرنظر گرفتن بلک استخدام شده است، بنابراین بلک باید عملی در خور نظاره شدن انجام دهد. روایت در رمان‌های استر معمولا تمامی عناصر را با تاکیدی رام‌نشده و مقدر احاطه کرده است که جهانی که کتاب توصیف می‌کند توسط رویدادهای شانسی اداره نمی‌شود. شاید این ویژگی چیزی است که همه داستان‌سرایی‌ها باید به آن دست یابند: دوباره به مخاطبانش این را اطمینان می‌دهد که علت و معلولی واضح دنیا و زندگی ما را شکل داده است.
 
شخصیت اصلی رمان اول «سه گانه نیویورک»، «شهر شیشه‌ای»، پس از مرگ فرزندش به دنبال آرامش است، عاشق داستان‌های رازگون است چرا که دنیای چنین ادبیاتی «پر از احتمالات، اسرار و مغایرت‌ها است. از آنجایی که هر چیزی که دیده یا گفته شود، هر چقدر هم ناچیز، می‌تواند به نتیجه داستان مربوط باشد، هیچ چیز نباید نادیده گرفته شود. همه‌چیز به خمیره [داستان] تبدیل می‌شود.» پیرنگ‌ها، مخصوصا پیرنگ‌های داستان‌های کارآگاهی که تشنه گره‌گشایی هستند، به بدردنخورترین و ناچیزترین اتفاقات تجربه‌های زیسته معنا می‌دهند.

یکی از شخصیت‌های آرچی فرگوسن روزنامه‌نگار می‌شود، یکی از آنها شرح‌حال‌نویس، یکی هم رمان‌نویس. یکی از آنها دیوار اتاقش را با متعلقات جان اف. کندی می‌پوشاند. دیگری سیاست را «حوصله‌برترین، مهلک‌ترین و خسته‌کننده‌ترین موضوعی که بتوان به آن فکر کرد، می‌داند.» آرچی بزرگسال در هر سه داستان دلباخته دختری به نام ایمی اشنایدرمن است، اما فقط یکی از آنها با او وارد رابطه می‌شود. هر چند اگر به خاطر این رابطه نبود آرچی سوار بر اتومبیلی که تصادف می‌کند نمی‌شد و در نتیجه انگشت شصت و اشاره‌ دست چپش را از دست نمی‌داد. بدون این ناتوانی، از خدمت سربازی معاف نمی‌شد و زندگی‌اش مسیر دیگری را تجربه نمی‌کرد. در حقیقت زمانی که آرچی‌ها در دهه ١٩٦٠ به سن بلوغ می‌رسند شبحی در زندگی آنها سرگردان می‌شود.
 
قلمروی شانس زمانی آشکارتر می‌شود که در سال ١٩٦٩، سیستم گزینشی خدمات طرحی را برای تعیین افراد اینکه چه کسانی صلاحیت شرکت در ارتش را دارند، اعلام می‌کند؛ آرچی ساکن مپلوود به این طرح مثل «انتخاب اتفاقی اعداد» فکر می‌کند که براساس آن «به آدم می‌گویند آزاد است یا نه، به جنگ می‌رود یا در خانه می‌ماند، به زندان می‌رود یا نه، شکل آینده زندگی‌تان با دستان «محض خر شانسی» تراش می‌خورد. » نقطه مقابل شانس، تقدیر است، زندگی از پیش تعیین‌شده‌ای که ژن‌ها یا تاریخ بر آن حاکم هستند. آرچی ساکن منهتن وقتی بعد از مرگ پدرش به مدرسه بازمی‌گردد، عمدا معدل نهایی خود را خراب می‌کند. مثل مخاطب هر داستان‌سرایی، استر می‌خواهد مطمئن شود هر اتفاقی که می‌افتد، هر چقدر هم بد باشد، به اتفاقی که پیش از این از طریق روابط علت و معلولی رخ داده، مربوط است.

تمایل به داستانی کمتر پیچیده و رضایت‌بخش تداوم دارد. «تنها جاه‌طلبی» آرچی این است که «قهرمان زندگی‌اش باشد» و آرچی‌های ساکن مونتکلیر و مپلوود، درستکاری پسران پیشاهنگ را در سر می‌پرورانند که طولی نمی‌کشد این خیال‌پردازی‌ها خسته‌کننده می‌شوند. آرچی ساکن مپلوود وقتی مادرش به او می‌گوید که به خانه‌ای بزرگ‌تر می‌روند، می‌گوید: «اگر بیشتر از آن چیزی که لازم داریم، پول داشتیم، این خانه را به کسی می‌سپردیم که بیشتر از ما به آن احتیاج دارد.» آرچی ساکن نیو جرسی متظاهری تمام عیار است، سطحی از عقاید لیبرال قرن بیست‌ویکمی را در مورد جنسیت، نژاد و طبقه اجتماعی اتخاذ کرده و اصلی‌ترین شکستش در زندگی به خاطر وفاداری بیش از حدش به زنان است. این آرچی‌ها آنقدر به هم شبیه هستند که به خاطر سپردن اینکه در حال حاضر بدون کمک گرفتن از یادداشت‌ها درباره کدام یک از آنها می‌خوانید، سخت است.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان