برترین ها - ترجمه از هدی بانکی: معمولا هر چند وقت یکبار به غذا فکر میکنید؟ در طول روز چند بار به غذا یا تاثیری که روی بدنتان دارد میاندیشید؟
چقدر پیش میآید که نه فقط به چیزی که دوست دارید بخورید، بلکه به چیزی که قبلا خوردهاید یا قرار است بعدا بخورید فکر کنید؟ چند بار در روز افسوس میخورید که کاش چیزی را که قبلا نخوردهاید خورده بودید یا کاش چیزی را که خوردهاید هرگز نخورده بودید؟ به همهی اینها این را هم اضافه کنید: زمانهایی که به بدن و اندام خود و ظاهری که از خود نمایش میدهید میاندیشید، اینکه کاش اندامتان جور دیگری بود و ... . بله شمارش این دفعات خیلی سخت و حتی ناممکن است.
تحقیقی که در این مورد انجام شد دریافت تعداد دفعاتی که یک نفر در روز به غذا فکر میکند چیزی حدود 200 بار است که البته با در نظر گرفتن اندیشیدن به اندام و ظاهر این رقم باید بالاتر از اینها باشد.
برای خیلیها غذا اولین چیزی است که بعد از بیدار شدن از خواب به آن فکر میکنند و اندامشان هم آخرین چیزی است که شب قبل از خواب در فکرشان جولان میدهد. هوس ِ خوردن غذایی را داشتن و مقاومت کردن، پُرخوری و احساس گناه و از این دست افکار موضوعاتی هستند که تمام فضای ذهن ارزشمند ما را پُر میکنند. البته رویای یک کیک شکلاتی اصولا ایرادی ندارد و طبیعی هم هست اما اگر نتوانیم افکارمان را کنترل کنیم ممکن است بعدا افسوس بخوریم.
طبق گزارشهای اعلام شده زنان به غذا خیلی بیشتر از رابطهی جنسی فکر میکنند، یعنی تقریبا دو برابر. برای مردها هم هر چند این میزان کمتر است اما باز هم به طور کلی بیشترین چیزی است که به آن فکر میکنند!
سالهاست که آموزشهای گستردهای در مورد غذا و اینکه چه باید بخوریم و چه نباید بخوریم همه را بمباران میکند و ناخودآگاه مدام به این فکر میکنیم که غذایی سالم است یا ناسالم. این اتفاق خوبی است و اطلاعاتی را در اختیار ما میگذارد که مفید هستند. هر چند گاهی اطلاعات ضد و نقیضی دریافت میکنیم که ممکن است گیجمان کند، مثلا یک مادهی غذایی زمانی ضد سرطان اعلام میشود و بعدا هشدار میدهند که چاق کننده است، آن دیگری آنقدر سالم و مفید معرفی میشود که توصیه میکنند هر روز چند بار مصرف کنیم اما مدتی بعد هشدار میدهند که مصرفش را کاملا محدود کنیم، اما به طور کلی بیشتر ما میدانیم چه غذاهایی سالم هستند، اصول اولیه را میدانیم و یاد گرفتهایم که پرخوری در هیچ موردی خوب نیست یا چاقی و فشار خون و بیماری قلبی را چگونه از راه تغذیه کنترل کنیم.
اما انگار چیزی تغییر نکرده؛ تعداد افرادی که چاق هستند یا اضافه وزن دارند رو به افزایش است، تعداد آنهایی که به بیماریهای قلبی، دیابت، آلرژی و ... دچار میشوند هر روز بیشتر و بیشتر میشود، پس فایدهی اینهمه اطلاعات و آموزش چیست و چه باید بکنیم؟ اولین نکته این است که باید درک کنیم ما آزادی انتخاب داریم و این خود ِ غذا نیست که علت چاقی است. درست است که غذا نقش مهمی این میان دارد اما تصمیم اینکه چه مصرف کنیم (چه انتخابی کنیم) از ذهن ما ناشی میشود. تصمیم انتخاب «این غذا» به جای «آن غذا» از یک تفکر، احساس و ارادهای ناشی میشود که در پی آن تفکر یا احساس میآید.
قرار نیست خودتان را بابت شیوهی تغذیه و ظاهرتان سرزنش کنید. ذهن قدرت عجیبی دارد و ناآموخته است و برای همین بنده و مقید عادتها و هیجانها میشود که میتواند کاملا آشفته کننده باشد. پس باید سعی کنید ریشهی مشکل خود را پیدا کنید (مثلا چاقی یا دیابت)، تا بتوانید شرایط تغییرات مثبت را در آینده مهیا کنید. غذا فقط وسیلهای برای رضایت و سرگرمیست و به تنهایی علت هیچ معلولی نیست، غذا هیچ قدرت واقعی در درون خود ندارد و فقط آنجاست! منتظر است که خورده شود یا خورده نشود! تصمیم اینکه آن را بخورید یا نه، نهایتا به عهدهی شماست و این مهم است زیرا شما این آزادی و پتانسیل را دارید که تغییر دهید و تغییر کنید، شما پتانسیل این را دارید که شاد باشید و از همانی که هستید راضی باشید و وزن و شکل و فرم و ... خودتان را بپذیرید.
پروسههایی که در ذهن ما اجرا میشوند به طرز شگفت انگیزی تنظیم شدهاند و همه چیز آنقدر سریع روی میدهد که فرصتی برای دخالت در آن نداریم. حرکت فیزیکی که طی آن غذایی را برمیداریم و به دهان میبریم، تصادفی روی نمیدهد. برای اینکه دست، برش بعدی پیتزا را بردارد نیاز است سیگنالی از مغز فرستاده شود. این سیگنال ممکن است تحت تاثیر چند فکر، هیجان و احساس بوجود بیاید و از خیلی از جهات واقعا مهم نیست و فرقی نمیکند کدام یک از اینها دخیل باشد.
مهم این است که در ذهنمان فضای کافی باقی بگذاریم تا با شفافیت تصمیم گیری کنیم و مجبور نشویم از محرکها پیروی کنیم. اما باز هم این سوال پیش میآید که چرا این اتفاق همان اول نمیافتد؟ چرا آن کاری را میکنیم که میدانیم درست نیست؟ و چرا اکثر اوقات در برابر یک وسوسهی یک میل فوری و نابجا توان مقاومت نداریم؟
برای پاسخ دادن به این سوالها باید بتوانیم ذهن را با آگاهی مشاهده کنیم، باید بتوانیم آن را ببینیم تا درکش کنیم و سپس شیوهی ارتباط خود را با آن به طور اساسی تغییر دهیم. برای همین است که تکنیکهای ذهن آگاهی مانند مدیتیشن در کمک به رسیدن به رابطهای سالم با غذا، بدن و شرایط ظاهریمان آنقدر مهم هستند.
چون به ما اجازه میدهند ریشهی هر مشکلی را تشخیص دهیم و واکنش مناسب را در پیش بگیریم، نه اینکه منتظر بمانیم تا با کیسههای پُر از خوراکیهای ناسالم از خرید برگردیم و تازه بخواهیم تصمیم بگیریم بخوریم یا نه، که البته خواهیم خورد!