میرزا آقاخان کرمانی را معمولاً اولین کسی می دانند که مفهوم روشنفکر را با اصطلاح منورالفکر در ادبیات سیاسی ایران استفاده کرده است. او منورالفکرها را رافع الخرافات و منورالعقول معرفی می کند و از ترکیب های دیگری همچون روشن سرا، روشنستان و نور خویشتاب در توصیف روح روشنگری اروپا استفاده می کند.[1] پس از او منورالفکر بر طبقه ای تحصیل کرده و آشنا به تمدن جدید اطلاق شد که شیفته و طرفدار غرب بودند و عموماً با تحصیل در غرب و دیدن پیشرفت های دنیای مدرن، درمان و راه چاره ی جبران عقب ماندگی جامعه ی ایران را در پیروی بی چون و چرا از غرب در عرصه عمل و نظر می دیدند و به نقد و نفی مبانی سنتی، اجتماعی و فرهنگی خود می پرداختند. بنا به گفته ی جلال آل احمد، روشنفکر ایرانی، انسانیت خود را هم از فرنگ می گرفت، در لحظه های حساس تاریخی طرف قدرت و حکومت را گرفته و رسالت آنها دو چیز بیشتر نبوده است: اول آنکه مبلغ غرب و فرهنگ غربی و تلاشگرانی برای بومی کردن و ایرانی کردن این فرهنگ بوده اند و دوم مستقیم و غیر مستقیم به جای عدالت و حمایت از محرومان یا برای کسب قدرت یا در جهت حمایت از قدرت حاکم تلاش می کرده اند.[2]
روشنفکر فُکُلی!
به صورت کلی در ادبیات سیاسی ایران، علاوه بر اختلاف و نگرش های مختلف درباره ی معنای روشنفکر و روشنگری، دو گونه نگاه مثبت و منفی نسبت به روشنفکری و روشنفکران مطرح است: برخی آنها را خائن و برخی خادم دانسته اند. طرفداران نگاه منفی روشنفکران را افرادی غرب گرا، مقلد، غرب زده، شبه روشنفکر، هرهری مذهب، آسیمیله، قرتی، فُکُلی[3] و افرادی همچون میرزا ملکم خان و تقی زاده می دانند که در هر مقطع و شرایطی، رنگ و شکل مختلفی از خود نشان می دهند. این مهمان ناخوانده با احساس تعلق و تعهد به غرب می خواهد جامعه را از نوک سر تا کف پا غربی و فرنگی کند و بر هر آنچه بومی، سنتی و دینی است خط بطلان بکشد. شبه روشنفکران و روشنفکرمآبان در مقابل روشنفکران واقعی و اصیل در لباس پوشیدن، غذا خوردن و استفاده از وسایل مدرن از غرب تقلید می کنند. آنها از محیط بومی و سنتی خود بیگانه و با مدرک و توانایی علمی و معارف جدید خود صاحب جهان بینی علمی شده، به نقد وضعیت موجود پرداخته و در امور دینی یا سهل انگار و یا به آن تظاهر می کنند.[4] ریشه نگاه منفی به روشنفکران در حقیقت به نقد غرب زدگی و غرب گرایی بی قید و شرط اولین روشنفکران ایرانی برمی گردد. اولین نقد و ایراد به این جریان توسط روحانیت نوگرا و افرادی همچون سید جمال الدین اسدآبادی و مشروطه طلبان مشروعه خواه وارد آمد که خود باختگی و تقلید تمام عیار از فرهنگ و آداب و رسوم جدید را نفی می کردند.
برخی از روشنفکران از جمله زین العابدین مراغه ای، مجدالملک و طالبوف هم در نقد روشنفکران و ایرانیانی که از غرب بر می گشتند، مطالب قابل توجهی نوشته اند. مجدالملک آنها را شتر مرغ هایی معرفی می کند که معلوماتشان به دو چیز، یکی استخفاف ملت و دیگری تخطئه ی دولت محصور شده است.[5] عبدالرحیم طالبوف هم در نقد این دوستان از فرنگ برگشته ی خود نوشته است: «این حالت وخیمه ی بی ادبی و هرزه گی بعضی فرنگی مآبان ضاله که عوض انتشار معارف و تربیت هموطنان بعد از مراجعت از فرنگستان زیر خم شراب ارامنه می خوابیدند و به اهالی و رجال به چشم حقارت نظر می کردند، رسوم و عواید ملتی را پسند نداشتند... علم و عالم را در انظار بی احترام و عوام را از صحبت و معاشرت خودشان منزجر و متنفر نموده بودند.... حال آن که از این طبقه امید بهروزی و انتظار سعادت دولت و ملت را داشت».[6]
نقد روشنفکری و روشنفکران و برجسته کردن نگاه منفی به صورت مشخص و برجسته با فخرالدین شادمان و احمد فردید شروع شد و در جلال آل احمد به اوج رسید. شادمان یکی از پیشگامان این نگاه، متجددان غرب گرا را ظاهرپرستانی می دانست که وظیفه ی تفسیر و تعریف تمدنی را به عهده گرفته اند که به خوبی آنرا نمی شناسند.[7] پس از او سید احمد فردید واژه ی «غرب زده» را به معنایی فلسفی به کار برد و منظورش نه تنها اعتقاد به تکنولوژی و ظواهر تمدن غرب بود بلکه غرب زده را کسانی می دانست که به ساختار دنیانگر و بعد معرفت شناسی غرب هم توجه و شیفتگی نشان می دهند. آل احمد مفهوم غرب زدگی فردید را در بعد سیاسی و جامعه شناسی به کار گرفت و غرب زده را به بیماری تشبیه کرد که با جداشدن از سنت های رایج و بومی خود دچار از خود بیگانگی می شود.[8]
روشنفکر و آرمان هایش
بر اساس نگاه دیگر، روشنفکر با توجه به ویژگی ها و زمینه های پیدایی آن در غرب، بر افرادی دانشور، ادیب، اهل فکر و اصلاح طلب اطلاق می شود که با داشتن دغدغه ی مشکلات جامعه، در بیداری مردم برای رفع عقب ماندگی فکری، اجتماعی و سیاسی آنها می کوشد. آنها افرادی تحصیل کرده و متجدد هستند که به تلاش فکری و نظری، برای نقد، ترقی و توسعه ی مردم و جامعه می پردازند. اگر چه اولین روشنفکران تاریخ ایران بیشتر وابسته به تفکر لیبرالی غرب بوده اند ولی الزامی بین این ارتباط و وابستگی به فکر لیبرال وجود ندارد و روشنفکر، هویت و صفت های مختلفی مثل سوسیالیست، چپ گرا و دینی هم می تواند به خود بگیرد. رسالت آنها تولید فکر است و به قول ادوارد سعید، حاضر به قبول فرمول های ساده اجتماع نبوده و می خواهند قالب های ذهنی معمول جامعه را در هم بشکنند، چراکه آنها مسئول آگاه کردن، جامعه هستند و بدون آن که تکلیفی سیاسی به آنها واگذار شده باشد، نسبت به امور احساس مسئولیت و دخالت می کنند.[9] روشنفکر با این نگاه دغدغه ی قدرت و تعصب خاصی نسبت به دین یا سنت ها ندارد. او در برابر جامعه، مردم و سرنوشت آن ها احساس تعهد و مسئولیت می کند و داعیه ی مسئولیت فکری جامعه را دارد تا با تجزیه و تحلیل صحیح و در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی، آن را به سوی آرمان ها و اهداف والاتر و بهتری هدایت نماید.
و یژگی اصلی آنها علاوه بر مباحث فکری و نظری و توجه به واقعیات اجتماعی دردها و بحران های جامعه و تجزیه و تحلیل آن و ارائه ی راهکار مناسب برای ارتقا و بهبود آن است. بنا به گفته ی دکتر علی شریعتی روشنفکر نه فیلسوف، نه دانشمند، نه هنرمند و نه نویسنده است. او فرد خود آگاهی است که روح زمان و نیاز جامعه را حس می کند، منتقد وضع موجود و هدایت گر به سوی وضعی مطلوب است.[10] با توجه به دو گونه و تیپ اصلی مثبت و منفی روشنفکری در ایران و ویژگی های آنها، با نگاهی تاریخی می توان گفت که جریان ها و چهر ه های روشنفکری ایرانی غیر از تعدادی اندک، عموماً در دسته ی دوم جای می گیرند. آنها عمدتاً تعارض و فاصله مشخصی با قدرت ها و نظام حاکم نداشته و در کنار فعالیت های فکری خود در بازی سیاست و قدرت هم مشارکت کرده و عمدتاً در خدمت دستگاه و نظام حاکم و وزیر، سفیر و وکیل دربار و مرتبط با آنها بوده اند. معروف ترین چهر ه های روشنفکری ایران در دوره ی قاجار و رضاخان خاستگاه اشرافی و حکومتی و تجربه ی زندگی در غرب را داشتند. آنها اغلب محافظه کار، مصلحت گرا و مدافع اُلیگارشی حاکم بودند و به همین دلیل تا دهه چهل به کارگزاران اهل قلم یا فن سالاران خواهان ترقی و پیشرفت ایران روشنفکر گفته می شد. برخلاف معنای روشنفکر و روشنگری که باید هدایتگر و خط دهنده جامعه باشد، آنها خود دنباله رو قدرت و سیاست بودند. آنان همچنین به واسطه ی تماس با غرب، مناسب ترین افراد برای پیوستن به لژهای فراماسونری و یا همچون میرزا ملکم خان بانی و موئسس لژ فراماسونری در ایران شده و به عضو گیری در میان رجال ایرانی می پرداختند.
نگاه محافظه کارانه به دین
روشنگری به معنای عام و معروفش، اگرچه تعارض و تضاد اصولی با دین مداری و د ین د اری نداشت ولی جریان روشنفکری در ایران به پیروی از تاریخ روشنگری غرب و غیر از مواردی که به صورت ابزاری و محافظه کارانه به دین توجه می کرد، آن را عامل عقب ماندگی، تاریکی و جهل می دانست و بدین طریق وظیفه و کارکرد خود را در مقابله با دین و تلاش برای حذف آن از جامعه معرفی می کرد و جای اثبات خود به نفی دیگران می پرداخت و آزادی طلبی اش در رهایی از دین خلاصه می شد. ادعای روشنگری و روشنفکری این افراد هر اندازه که بیشتر بود، انتقاد از دین و دین ستیزی در آنها برجسته تر می شد و بدین ترتیب عکس العمل و دشمنی دین مداران را علیه خود برانگیختند. این ویژگی به پیروی از جریان روشنگری در غرب بود که از قرن هجدهم به عنوان جنبشی علیه مذهب کاتولیک شروع شد و خواهان آزادی از قید و بند های دینی و سنت کلیسایی بود[11] و از این جهت ماهیت و چارچوب معنایی روشنگری در ایران وارداتی، غیراصیل، وابسته و تقلیدی بود. خط مخالفت، عناد و دشمنی جریان روشنفکری سکولار در ایران با دین و مذهب، از نسل اول روشنفکری و افرادی همچون میرزا ملکم خان و آخوندزاده تا نسل دوره ی مشروطه و رضاخان و افرادی همچون تقی زاده، کسروی، فروغی و هدایت به طور واضح قابل شناسایی است. نقد قدرت، سیاست و حاکمیت در آثار و کردار آنها بسیار کمتر از نقد و نفی دین و سنت بود و به همین دلیل با مردم و فرهنگ جامعه فاصله و شکاف دائمی داشتند.
«... گرفتاری ما در این بوده است که از دویست سال پیش یا لا اقل از صد سال پیش به این طرف در خانه خود نبوده ایم و نسبت ما با همه چیز و همه کس به هم خورده است. روشنفکر که به علوم جدید و من جمله به علوم اجتماعی و انسانی آشنا شده است، با خانه خود و در خانه ی بیگانه است. او که همه را هپروتی می خواند و از واقعیت و شناخت علمی دم می زند، از غیر روشنفکر هپروتی تر است. او نه زبان مردم را می فهمد و نه مردم زبان اختراعی او را در می یابند. او با روشنفکر غربی هم همراه نیست؛ زیرا فقط بعضی از حرف های روشنفکر غربی را تکرار می کند».[12]جریان روشنفکری از دهه ی بیست، اگر چه با انگیزه و دلایل مختلفی نسبت به دین و فرهنگ سنتی و دینی جامعه تغییر موضع می دهد و تلاش دارد تا از دین به عنوان انگیزه و ابزار حرکت و پویایی استفاده و فاصله ی خود را با مردم کم کند، اما نگاهش به تمدن جدید و ویژگی های آن چندان تفاوتی با نسل های قبلی پیدا نمی کند و تنها برخی ویژگی های دیگر تمدن جدید مثلا علم، ایدئولوژی و عقل گرایی آن را اولویت بیشتری می دهد.
ب ا تمام توضیحات ذکر شده و بر خلاف تعاریف معمول روشنفکری و کارکرد، نقش و وظیفه ی روشنگری او، که در مبنا و ماهیت آن اساسی است، معنا و مفهوم روشنفکری در دو دهه ی اخیر در کشور ما به سمت و سویی خاص گرایش پیدا کرده که نوع و چگونگی تفکر افراد، مخالفت با دین و غرب گرایی ملاک و معیار روشنفکر شده است. روشنفکر در معنای اخیر چنین معرفی می شود: انسان مدرنی که عقل و علم را تنها مرجع خود می داند. بر این اساس حق نقد و بازنگری دین را برای خود به رسمیت می شناسد. او در همه ی امور آزاد است و آزادی اش بر همه چیز و همه ی امور مقدس اولویت دارد. «روشنفکر محصول دوره ای است که آدمیان از آسمان اسطوره و حماسه به زمین رُمان قدم گذاشته اند و قهرمانان بازمانده از قافله را دُن کیشوت وار به مصاف آسیاب های بادی و مصنوعات بشری می فرستاده اند. در این دوره آدمیان چنان به علم باور دارند که تصور می کنند، خداوند به نیوتن گفته است، باش و همه جا را روشنی فرا گرفته است و از سوی دیگر به رغم تعیین حدود و ثغور عقل، آن قدر باور دارند که دین را تنها در محدوده ی عقل به رسمیت می شناسند».[13]
گرایش و منحنی فکری این روشنفکری عمدتاً به سوی ارزش های نظام مسلط لیبرال-دموکراسی غربی است و بر این اساس به تقدیس حقوق بشر، آزادی و دموکراسی غربی می پردازد و عدالت و برابری و آرمان های اجتماعی انسان های خارج از محدوده ی نظام های غربی را در اولویت پایین تری قرار می دهد. آن ها از آرمان ها و اهدافی دفاع می کنند که مدل های تحقق یافته اش، مصیبت ها و حقایقی تلخ دامن گیر بشر کرده و به جای استقلال ذاتی و مبنایی روشنگری اصلی ترین وظیفه ی نقادی اش متوجه دین و نظام دینی شده است.
این روشنفکری مبنایی غیر دینی دارد ولی با عناوین و صفت های مختلف از جمله دین، می خواهد به جامعه برگردد و نقش روحانیون دینی را در دنیای مدرن به عهده بگیرد و دینی آزاد و سکولار را به جامعه معرفی کند. اصلی ترین ویژگی اش اعتقاد به استقلال مبنایی عقل است و با هر لحظه می تواند هر مفهوم و موضوعی را مورد شک و تردید قرار دهد. محدوده ی تکالیف و چگونگی دین او بر اساس عقل و علم بشری تعیین می شود و این ویژگی دوران مدرن است که دیانت سنتی می بایست از اهمیت بیفتد و روشنفکران به عنوان راهنمایان، پیشتازان و مبدعان تازه، پا به عرصه ی وجود گذاشته و رسالت دین و دیانت و روحانیت را به عهده بگیرند.[14]
پی نوشت ها
[1] فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاکرمانی، صفحه 241
[2] در خدمت و خیانت روشنفکران، ج1، تهران، خوارزمی، 1357، صفحه 250 الی 270
[3] فکلی از کلمه فرانسوی (foucd) به معنای یقهی کراواتی شکل یا پاپیون گرفته شده است وبه اصطلاح به افرادی اطلاق میشده که با پوشیدن فکل و کراوات خود را به شکل غربی در میآوردند.(علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم،ترجمهی محمد دهقانی، تهران، انتشارات هرمس،1383 صفحهی 189)
[4] تقی آزاد ارمکی، مدرنیتهی ایرانی، روشنفکران و پاردایم فکری عقب ماندگی در ایران، تهران، دفتر مطالعاتی ـ انتشاراتی اجتماع، 1380، صفحه 38
[5] جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد، صفحه 75
[6] عبدالرحیم طالبوف، سیاست طالبی(به کوشش رحیم رئیس پناه)، تهران، انتشارات علم، صفحه 121
[7] سید فخرالدین شادمان، تسخیر تمدن فرنگی، تهران، بینا، 1326
[8] دو اثر برجستهی جلال آل احمد در نقد غربگرایی و غربزدگی روشنفکران، "در خدمت و خیانت روشنفکران " و "غربزدگی" که بارها توسط ناشران مختلف منتشر و تجدید چاپ شدهاند.
[9] ادوارد سعید، نفش روشنفکر، صفحه 12 و22
[10] مرتضی کاظمیان،"شریعتی، روشنفکر متعهد و مسئول و روشنفکران امروز"، مجلهی آفتاب، سال سوم، شمارهی 27، صفحه 14 الی 16
[11] حسین نصر، چالشهای روشنفکری دینی در ایران، روزنامهی همبستگی، دوشنبه 19 شهریور 1386
[12] رضا داوری اردکانی، روشنفکری و روشنفکر، برگرفته از سایت "بیعنوان" به آدرسwww.biinvan.com) ) تاریخ 27 / 2 /1382
[13] محمد منصور هاشمی، "روشنفکر دینی، معلل یا مدلل"، سروش اندیشه، شمارهی سوم و چهارم، تابستان و پاییز 1381،صفحه 183
[14] شریعتی و رهیافت روشنفکری امروز ، (گفتگو)، مجلهی کیان، شماره 37،سال هفتم، خرداد و تیر 1376، صفحهی48