خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ- حمیدرضا بوالی
1. بازار جنبش های اعتراضی در امریکا در دهه اخیر فروکش کرده است. آنها سابقه ای طولانی از فعالیت پرهیجان و پرکنش را تجربه کرده اند. جنبش های اعتراض به تخریب محیط زیست که به نام حزب سبزی ها البته بیشتر در اروپا مشهور شد. جنبش های حمایت از حقوق زنان و حقوق اقلیت های جنسی و قومی و… . آدم ها و گروه های فعال زیادی با محوریت اعتراض به این بی عدالتی ها تمام زندگی شان را فداکارانه پای یک آرمان اجتماعی گذاشتند. صادقانه هم می جنگیدند و از همه شائبه های سیاسی معمول خالی بودند. اما آنها شایسته ستایش نبودند. چرا؟ به یک دلیل بسیار ساده. در همان زمان در مناطقی در آفریقا هزاران نفر به دلیل گرسنگی در حال از دست دادن جانشان بودند، به دلیل سیاست های جهانی شدن سرمایه داری و کسی در آمریکا صدایش بلند نمی شد و صدای اعتراضی از هیچ جا شنیده نمی شد. آن گروه ها و آدم ها همه با معیارهای انسانی و عدالت طلبی می جنگیدند، اما نمی دیدند که در جایی دورتر از چشمان رسانه های آنها آدم هایی در حال ذبح شدن هستند. عدالت در حال قربانی دادن است و اینجا برای رسیدن عدالت نصف و نیمه به حداکثری، تلاش می شود.
آنجا با مرگ انسان ها روبرو هستیم و جنش حقوق زنان و محیط زیست و حقوق اقلیت ها نهایتا به کاهش ستم بر آنها و حفظ محیط زیست منجر می شد.
این چیزی به نام جابه جایی اولویت هاست.بیماری بزرگ روزگار ما. اینکه با یک معیار ثابت آنچه اصلی است فراموش می شود و آنچه فرعی است بر صدر می نشیند و همه تمرکز به آن سمت می رود.در فضای پرهیاهوی فرهنگی در ایران امروز مصادیق بسیار و قابلتوجهی از این جابهجایی اولویتها هر روز به چشممان میآید. با آنها مواجه میشویم و کمکم به آنها عادت میکنیم. روند خزنده جابهجایی اولویتها دقیقا به همین ترتیب نفوذ میکند. تبدیل شدن امور ساده و عام در اخلاقیات به اموری عادی شده و بیاهمیت؛ چون بیهیاهو و بدون شلوغکاری دنبال میشود و برجسته شدن امور درجه چندم برای قضاوتهای اخلاقی و ارزشگذاری؛ چون جاروجنجال دارند و با تکنیکهای مختلف رسانهای برجسته میشوند اتفاق روزمره معاصر ماست.کافی است فقط به فضای مجازی دو سه ماه اخیر دقت کنید تا متوجه شوید که چهگونه ماجراهای پرسروصدا مثل اعلام فساد مالی دو مجری صداوسیما در عالیترین سطح توسط فضای مجازی و منتقدان آنها مطرح میشود و به همین ترتیب در عالیترین سطح در خود صداوسیما که مدافع آنهاست پاسخ داده میشود و ماجراهای دیگری مثل بدرفتاری با مهاجرین، افزایش بیسابقه میزان طلاق و همچنین بیکاری کارگران چند کارخانه کاملا در سکوت بدرقه میشوند.
این تازه عالیترین مثالی است که به مقایسه میان دو ارزش میپردازد. چشم میبندیم بر روی تمرکزی که در این دو سه روز بر روی عروسی دو بازیگر درجه چندم سینما در محبوبترین اپلیکیشن تصویری در ایران یعنی اینستاگرام گذاشته شده است. دو بازیگری که از همان ابتدا از مراسم عقد تا نامزدی خود را به بنگاههای تبلیغاتی فروختهاند تا احتمالا بدون خرج به خانه بخت روند. نمادی برای زندگیهای جدید ایرانیها. کسی اینها را هم میبیند؟
2. در تازهترین نمونه هفته گذشته گفتگویی با یوسفعلی میرشکاک، مرد همیشه جنجالی رسانههای ایرانی منتشرشد. میرشکاک چندی پیش گفتگویی با یکی از مجلات داشت و در آن حرفهایی زد که خیلی از آن به بازگشت میرشکاک از مسیرش تعبیر کردند. میرشکاک در گفتگوی اخیر اما پاسخی به این شبهات داده بود. عکسهایی که از یوسفعلی میرشکاک در مصاحبه کار شده بود؛ همه تصاویری بود که میرشکاک با سیگار معروفش در آن حضور داشت. اتفاق جدیدی هم نبود. همه کسانی که حتی از دور هم میرشکاک را میشناسند میدانند که او با سیگار انسی دائمی دارد و به سر ذوق آمدن و حرف زدنش تا اندازه زیادی وابسته به کشیدن سیگار است. به شکل غیرمنتطرهای اغلب قریب به اتفاق بازخوردهایی که در مورد مصاحبه رسید، انتقاد از منتشر شدن عکسهای همراه با سیگار میرشکاک بود. میرشکاک در این گفتگو دموکراسی را زیر سوال برده بود، کنایههای تندی نثار ماجرای هستهای و همینطور برجام کرده بود؛ درباره نسبت امروز ما با غرب سخن گفته بود و.. اما آنچه مورد توجه خواننده ایرانی قرار گرفته بود سیگارهایی بود که او یکی پس از دیگری روانه لیوان یک بار مصرفی که به عنوان جاسیگاری انتخاب کرده بود میکرد.این اتفاق دوباره جابهجایی اولویتها را به یادمان آورد. این نمادی برای شناخت وضعیت فرهنگی جامعه است. اینکه حساسیت به امور شکلی به این اندازه بالا رفته است که تحمل عکس با سیگار یک نویسنده و شاعر به این اندازه سخت است و آن وقت حرفهای او در میان این شلوغبازی ها کاملا گم میشود.
ماجرا بسیار مشابه بود با اتفاق سیگار مرحوم طالقانی و روزنامه شرق. چندی پیش در انتشار عکسی از مرحوم طالقانی، خلاقیت به خرج داد و سیگار را با ابزارهای گرافیک کامپیوتری از دست او خارج کرد. شاید برای جلوگیری از همین بازخوردها اما کور خوانده بود. کاربران تیزهوش ایرانی شش دانگ نشسته اند و منتظر این اتفاقات هستند. فرقی هم ندارد که سیگار را از دست فرد خارج کنید یا با سیگارش عکس بیندازید. سیگار داشتن یا نداشتن مسئله امروز ماست. چندی بعد مدیرمسئول شرق مجبور به عذرخواهی شد.
این گونه است که واکنش به انجام عملی به نام «سیگار کشیدن» که در بدبینانهترین حالت یک امر اخلاق ناپسند در عرف عمومی است به واکنش به یک جنایت میچربد و این یک نشانه برای بیماری جامعه است.
3. این استدلال اما ما را در معرض یک سوءتفاهم بزرگ قرار میدهد. همان سوءتفاهمی که ما در زندگی روزمره بارها و بارها با آن مواجه شدهایم. راننده تاکسی، مبلغی بالاتر از عرف رانندگی در این مسیر از ما کرایه میگیرد و وقتی با اعتراض ما مواجه میشود اینگونه پاسخ میدهد:عرضه دارید بروید جلوی دزدیهای سه هزار میلیاردی کشور را بگیرید نه این دویست تومان سیصد تومان. آیا او اولویت بزرگتر مبارزه را دریافته است و در حال اشاره به آن است؟ خیر! او ناخواسته در حال اجرای یک فریب نخنما شده است نه اشاره به بیماری جابهجایی اولویتها در جامعه ایران. ماجرا ساده است: اشاره به جابهجایی اولویتها در واقع اشاره به جایگزینی یک ارزش کماهمیتتر، کمکارکردتر و بیاهمیتتر با ارزشی والاتر، مهمتر و باکارکردتر در جامعه امروز دارد نه محاسبات ریاضیگونه برای محاسبه اخلاقی یک ارزش که خود به این ترتیب خیلی زود امری غیراخلاقی میشود. دزدی، اختلاس یا هر نمونه مشابه دیگری که تحت این عنوان قرار میگیرد در شرایط امروز جامعه ما یک اولویت بزرگ است و این اولویت با محاسبه رقم آن قابل ارزشگذاری نیست.
این سوءتفاهم درباره ماجراهای دیگری مثل مقایسه تعداد کشته شدههای یک اتفاق ایدئولوژیکتر با یک اتفاق کمتر ایدئولوژیک با کشتههای کمتر نیز رخ میدهد. آیا تعداد بیشتر کشتههای یمنی جوازی برای سوگواری بیشتر برای آنها نسبت به کشتههای حمله داعش در فرانسه است؟ خیر هر دو با ارزشی به نام جان انسان سروکار دارند که محاسبهگری در آن راه ندارد و همان طور که بی اهمیتی به کشتههای یمن به بهانه پرداخت بیشتر رسانههای رسمی ایرانی، یک توجیه ناشیانه غیراخلاقی است چون چیزی از مسئولیت و تعهد ما نسبت به جان انسانها کم نمیکند. شمارش کشتههای هر طرف برای ارزشگذاری یک اتفاق مشابه نیز غیراخلاقی است و سوءاستفاده از مفهوم جابهجایی اولویتها.