خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: فریدون مجلسی از دیپلماتهای قدیمی ایران و از مترجمان و فعالان ادبی و فرهنگی این روزهای کشور است. خود او معترف است که به پشتوانه خانواده اهل مطالعه خود، در دوران حضورش در ماموریتهای سیاسی در ایالات متحده و بلژیک به مطالعه و به ویژه خوانش آثار ادبی توجه ویژهای نشان داده و نویسندگان بزرگی را کشف کرده است که بعدها و پس از خروجش از وزارت امور خارجه این آشنایی و مطالعه دستمایه ترجمه آثارشان برای وی شدهاند. به تازگی رمان «مهاجران» از هاوارد فاست و با ترجمه وی از سوی نشر اسم با شمایلی تازه تجدید چاپ شده است. فاست که مجلسی سه ترجمه از آثار وی به مخاطبان ایرانی ارائه کرده است از نویسندگانی است که به گفته وی در ایران حتی بیشتر از ایالات متحده شناخته شده و صاحب مخاطب است. به بهانه انتشار این ترجمه با وی به گفتگویی کوتاه درباره سالهای فعالیتش به عنوان دیپلمات و البته مترجم پرداختیم.
آقای مجلسی شما یک دیپلمات بودهاید. یک عضو رده بالا در وزارت امور خارجه در سالهای قبل و حتی پس از انقلاب اسلامی. این اتفاق به معنی پیوند خوردن بخش زیادی از زندگی شما با سیاست است. در این میان ادبیات چطور راهش را به زندگی شما آن هم به شکلی بسیار جدی باز کرد؟
کسی که میخواهد دیپلمات باشد و دیپلماتیک بیاندیشد باید ژنرالیست باشد. این ژنرالیست بودن به معنی داشتن اطلاعات عمومی نیست بلکه به این معناست که باید برای خودمان مقداری اطلاعات تخصصی ایجاد کنیم؛ از تاریخ و جغرافیا تا اقتصاد و حقوق و جامعهشناسی و ادبیات و موسیقی و هنر. دیپلمات تنها سخنگوی سیاسی کشورش نیست، او وظیفه تبادل و تعامل فرهنگی با جهان را برای کشورش بر عهده دارد و لذا نباید در این تبادل مقابل طرف دوم کم بیاورد. کار او هم سخت و هم لذت بخش است. سخت است چون باید به دنبال تمامی این امور برود و درباره آنها بیاموزد و لذتبخش است چون بر خلاف سایر فعالیتها، این دست امور قرار نیست عضلات او را قوی کند بلکه آگاهی او را افزایش میدهد و این لذت دارد. به باور من دیپلماتی که کتاب نخواند و موسیقی و تاریخ را نشناسد دیپلمات نیست دیپلمه است.
با این مقدمه منتظرم که پاسخ سوال اولم را بگیرم. شما چطور راه خود را برای آشنایی با ادبیات باز کردید؟
من دانشآموخته دانشکده حقوق دانشگاه تهران بودم. گروه دانشجویان در آن سالها به شکلی انتخاب شده وارد دانشکده میشدند و لذا از حیث آگاهیها و توانمندیها جزو افراد قابل توجه به شمار میرفتند. دانشگاه اینطور نبود که در را باز کند و عدهای را بکشد داخل و همه را کارشناس کند. بلکه بر اساس زمینه و توانمندی افراد آنها را گزینش میکرد. به همین خاطر در سالهای بسیاری، میشد دید و حس کرد که وزارت خارجه ایران چیزی کمتر از دانشکده ادبیات ندارد. به همین خاطر است که بزرگترین دیپلمات ایران به نظر من محمد علی فروغی است که باعث افتخار ابدی جامعه فرهنگی ایران است. او کسی بود که دریچههای ورود فلسفه نوین را به ایران باز کرد. در کنارش توانست سهم عمدهای در رجوع نسل جدید ایران به سعدی و حافظ ایفا کند. در کنار آن در کارهای حقوقی و دفاع از منافع ایران در عرصههای بینالمللی چه در زمانی که رئیس مجمع عمومی جامعه ملل شد و چه پس از آن چیزی کم نگذاشت. کمی جلوتر باید یاد کنم از رئیس توانمند خودم در وزارت امور خارجه یعنی آقای ایرج پزشکزاد که نویسنده رمان «دایی جان ناپلئون» که نه یک اثر ادبی و بزرگترین اثر طنز معاصر ما که یک داستان بلند جامعهشناختی در ایران است.
با این حساب پرداختن به ادبیات در دوره حضور شما در وزارت امور خارجه امری جدی و البته عادی بود؟
بله. نه فقط در آن دوره که در دوره فعلی نیز همینگونه است. من امروزها آقای احمد عزیزی و سید علی محمودی را میشناسم که در همان حد بوده و فاضل هستند.
شما برای ورود به عالم ادبیات یک برنامه مطالعاتی داشتید و یا به فراخورد روزگار این اتفاق رخ داد؟
من تا زمانی که دیپلم ریاضی گرفتم از این امتیاز برخوردار بودم که کتابهای دست دوم شش خواهر و برادرم به دست من میرسید. در کنار آن ما یک کتابخانه پدری داشتیم که گاهی اوقات عناوین قابل توجهی برای مطالعه در آن پیدا میشد. من برنامه خاصی برای مطالعه نداشتم اما اینها بود و اشتراک هفتگی مجله خواندنیها که در عصر خود از نظر ادبیات نشریه مهمی بود. در این نشریه و به صورت پاورقی، بخش قابل توجهی از آثار ادبی مهم دنیا منتشر میشد و من هم همه را میخواندم. شاید بزرگترین منبع من برای خوانش ادبیات همین نشریه بود. در دوره دانشگاه نیز دانشجویان با هم کتاب به اشتراک میگذاشتند. در آن دوره مترجم کم بودند و آثار موجود برگزیده آثار زمانه خود بود و در نتیجه همه دانشجویان همه آثاری را خوانده بودند و نوعی هویت مشترک میان آنها وجود داشت. البته نبود تفریحات امروزی از جمله تلفنهای هوشمند همراه را نیز باید به این مساله افزود و اینکه خبر و ....جای مطالعه کتاب را نگرفته بود. سینما بود و کتاب که دو ابزار مهم برای ارتقا توان فرهنگی به شمار میرفت و باید با آنها مانوس میبود.
پس شما با یک پشتوانه خانوادگی در زمینه مطالعه آثار ادبی وارد کار سیاسی شدید. بگذارید اینجا از شما سوال کنم که در سالهای فعالیتتان به عنوان یک دیپلمات ایرانی، همکاران ایرانی خود را بیشتر اهل مطالعه و کتاب دیدید یا دیپلماتهای غیر ایرانی؟
من فکر میکنم به طور کلی خارجیها آنها بیشتر اهل مطالعه بودند. برای آنها مطالعه امری جدی و اخلاقی به شمار میرفت و میآید. در مورد دیپلماتهای ایرانی اما برخی که از طبقات فرهنگی بودند اهل مطالعه بودند و برخی که نبودند نه. امروزه که کتاب یادداشتهای محمد علی فروغی منتشر شده میتوان دید که دیپلماتی مثل او در مقابل هیچ دیپلمات خارجی کم نیاورده است و البته قابل درک است که همه همکارانش مثل او نبودند و نمیشود چنین قضاوتی درباره آنها کرد. با این همه من در دوره حضورم در آمریکا و بروکسل به عنوان دیپلمات ایرانی بیش از نیمی از دیپلماتهای خارجی را کوشا در امر فرهنگ و مطالعه میدیدم و این جدای از فعالیتهای روتین سیاسی و اقتصادی آنها بود.
ما در تاریخ معاصر ایران اما دیپلمات فرهنگی فرهیخته کم نداریم. مثلا شخصی مانند مرحوم قرهگوزلو را داریم که بعد از عضد الملک قاجار نایب السلطنه احمدشاه نیز شد. او فارغ التحصیل آکسفورد و یکی از نخستین مترجمان نوین ایران بود که با معیارهای امروزی دست به ترجمه میزد. امروز کسی کمتر اسم حسن مقدم را میشناسد اما وقتی نام اثر « جعفرخان از فرنگ برگشته» را میآوریم به ارزش کار او پیمیبریم. افرادی چون فریدون آدمیت، فریدون زند فرد و.... را هم باید یاد کنیم که به عنوان یک دیپلمات بالاتر از بسیاری از تاریخدانان عصر خود بودند. در واقع باید گفت در دورهای وزارت امور خارجه به دلیل توانمندی و امکاناتی که داشت دیپلماتهای خود را در معرض آگاهیهای فرهنگی وسیعی قرار میداد و خود را به مانند دانشگاهی پرمایه در خدمت تعلیم دیپلماتهایش قرار داده بود.
اشارهای کردید به ایرج پزشکزاد و همکاری با ایشان در دوره حضورتان در وزارت امور خارجه. درباره ایشان و همکاری با ایشان و اینکه این همکاری چقدر در سرنوشت ادبی شما تاثیر داشت بفرمایید
پرشکزاد به نظر من مشکلترین کار ادبی را انجام میداد. او طنز مینوشت و طنز نوشتن یعنی راهرفتن بر لبه تیغ. اگر ذرهای لغزش در کار داشته باشی سقوط میکنی. من طنزنویسی در آثارم را از او یاد گرفتهام و اگر رگههای از طنز در میان نوشتههایم هست این را مرهون همنشینی با او میدانم.
آقای مجلسی وقتی حس کردید که خودتان میتوانید دست به قلم بشوید ابتدا وارد عرصه تالیف شدید و یا ترجمه؟
من ترجمه را انتخاب کردم. وظیفه اصلیام در وزارت امور خارجه گزارش نویسی و ارائه تحلیلهای سیاسی و اقتصادی درباره محل ماموریتم بود اما وقتی از این وزارتخانه خارج شدم در کنار سایر فعالیتهایی که برای گذران زندگی کردم که اقرار میکنم مورد علاقه من نبود، ترجمه را به صورت ادامه شغل و حرفهای که آن را حرفه و کار اصل خودم میدانستم، پیش گرفتم. آثار و کارهایی را که میخواندم و خوشم میآمد را ترجمه میکردم و تمرینی بود برای اینکه دانشم از زبان انگلیسی به فراموشی نرود. مثلا همین هاوارد فاست را از جوانی میشناختم. از سن چهارده سالگی و در ایران آثارش را خوانده بودم. بعدتر از نویسندگانی مانند رابرت گریوز که از او به عنوان شکسپیر قرن بیستم یاد میشود را در ایران معرفی کردم و آثاری مهم از او را در ایران ترجمه کردمکه همه در زمینه ادبیات تاریخی مستند بود. او راهگشای معرفی سواد فرهنگی تاریخی منطقه روم برای قرن معاصر بود. این دوره تاریخی هم عصر دوران اشکانی در ایران است و متاسفم که بگویم ما کمتر اثری درباره آنها مانند او تالیف کردهایم. پس از به سراغ گور ویدال رفتم که از نویسندگان برجسته قرن بیستم آمریکا است. او چند اثر درباره ایران دارد از جمله کتاب دو خواهر که دوران پادشاهی هخامنشی را با دروان حکمرانی معاصر آمریکا مقایسه کرده است.
درباره فاست گفتید. آشنایی شما با او اتفاقی بود و یا در زمانی با او آشنا شدید که نویسندهای مشهور بود؟
فاست را از نوجوانی و در ایران شناختم. او در ایران نویسندهای شناخته شده بود و شاید بیشتر از آمریکا در ایران او را میشناختند. به ویژه اینکه او در جوانی یک نویسنده چپ و عضو حزب کمونیست آمریکا بود و حزب توده ایران سعی داشت خود را در قالب نویسندگانی مثل او معرفی کند. تودهای ها آثار فاست از جمله آثار شکستناپذیر را معرفی میکردند. او اما به تدریج در تفکر خود به یک اعتدال دست پیدا میکند و من آثاری از این دوره او را ترجمه کردم. وقتی کتاب «آمریکایی» او را میخواندم و ترجمه میکردم ضمن اینکه به ارزش ادبی آن غبطه میخوردم از نظر محتوا هم نویسندهاش را بسیار پیشرو میدیدم/ کتاب «آخرین مرز» اش را که راجع به زندگی سرخپوستان و چگونگی سلطه سپید پوستان نوشته شده است هم چنین وضعی دارد. در این کتاب او سرخپوستان را آخرین بقایای ساکنان اصلی سرزمین آمریکا معرفی میکند که مثل خار و خاشاک با سیلاب حضور افراد جدید به این قاره از آن بیرون رانده شدند. این متن برای من بسیار شاعرانه بود. فاست کتاب دیگری دارد با عنوان «ژنرال به یک فرشته شلیک کرد» که دوازده داستان کوتاه که بسیار دوستش دارم. من این کتاب را با حیرت خریدم. آن را در بخش کتابهای علمی و تخیلی برای نوجوانان پیدا کردم و دیدم که در مقدمهاش نوشته شده که فاوست آن را جدی ترین کار خود میداند.
این روزها رمان مهاجران فاوست با ترجمه شما تجدید چاپ شده است. شما مهمترین ویژگی این اثر را چه میدانید؟
این کتاب جزو آثاری است که او در کمال پختگی خودش نوشته و دست از سیاسیکاریها و سیاسینویسیهای جوانیاش برداشته است. او واقعیتهای زندگی در آمریکا را کشف کرده و در داستان روایت کرده است. اینکه چطور یک مهاجر در شرایط سختی وارد ایالات متحده میشود و در فقر با زحمت خودش را به رشد میرساند. روایت او از صحنههای زلزله سال 1905 سانفرانسیسکو بسیار جذاب است. او در حال مقایسه دو طیف در آمریکاست. طیفی که سعی دارد با تلاش و زحمت به جایی برسد و طیفی که پشتش گرم است و امکانات مالی دارد. در کنار آنها جذابیتهای رمانتیک و عاطفی این رمان را نیز باید مورد توجه قرار داد که در آثار قبلی او کمتر دیده میشود. مجموعه چنین اتفاقاتی در نهایت به «مهاجران» رنگ و بوی یک رمان را داد که با سایر آثار فاست متفاوت است.