ماهان شبکه ایرانیان

زندگی نامه مالک اشتر نخعی(۲) [در دورۀ خلافت عثمان]

عثمان پس از فوت عمر، در روز چهارم محرم سال ۲۴، هجرت به خلافت رسید، و خلافت او حدود دوازده سال طول کشید، و سرانجام در اواخر سال ۳۵، روز چهارشنبه بعد از عصر، به دست مسلمین، در خانه اش در مدینه کشته شد

زندگی نامه مالک اشتر نخعی(2) [در دورۀ خلافت عثمان]

بروز بی عدالتی ها و تباهی ها در حکومت عثمان

عثمان پس از فوت عمر، در روز چهارم محرم سال 24، هجرت به خلافت رسید، و خلافت او حدود دوازده سال طول کشید، و سرانجام در اواخر سال 35، روز چهارشنبه بعد از عصر، به دست مسلمین، در خانه اش در مدینه کشته شد. (18) در عصر حکومت عثمان، بدعتها و بی عدالتی ها و تباهی های فراوانی رخ داد، مانند، حیف و میل بیت المال، تبعیض، گماردن خویشان فاسق خود بر پستهای حساس کشور، تبعید اصحاب بزرگوار تبعید شدگان رسول خدا (ص)، تبدیل حکومت عدل اسلامی به امپراطوری ننگین و طاغوتی و… ( که بعضی از آنها در ضمن مطالب آینده ذکر می شود. ) (19) همین امور، باعث تحریک و نارضایتی شدید و شورش اصحاب رسول خدا (ص) و مسلمانان آزاده بر ضد حکومت او شد، و سرانجام او را با شدیدترین برخوردها کشتند.

برای اینکه چگونگی مبارزات مالک اشتر و نقش او را در پیشبرد اهداف اسلامی در یابیم، به مطالب زیر توجه کنید:

نفرین مالک اشتر بر عثمان در کنار قبر ابوذر

یکی از ستم های عثمان این بود که ابوذر غفاری، یار راستین رسول خدا (ص) بر جرم حق گویی، به ربذه تبعید کرد و او تنها در بیابان ربذه، غریبانه و مظلومانه به شهادت رسید. در سال 32 هجرت (نهمین سال خلافت عثمان) بکرین عبداللَّه، علقمه ابن قیس و… که یک کاروانی را تشکیل می دادند، به سوی مکه برای انجام مراسم عمرۀ حج حرکت کردند. در آن وقت مسیر راه مکه، در کنار ربذه قرار داست. همسر ابوذر ( و به نقل از دیگر دختر ابوذر ) می گوید: هنگامی که در ربذه آثار مرگ در چهره ابوذر آشکار شد، گریه کردم. پرسید: چرا گریه می کنی؟ گفتم: چگونه گریه نکنم، که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن  کفن کنم. ابوذر گفت: گریه نکن، هنگامی که از دنیا رفتم، کنار جاده بنشین، جمعیتی از راه می رسند و مرا دفن می کنند.  روزی در جنگ تبوک  من با جماعتی در محضر پیامبر (ص) بودم، به ما رو کرد و  فرمود: یکی از شما در بیابان از دنیا می رود، و گروهی از مومنان کنار جنازه او حاضر می شوند. همه کسانی که آن روز در محضر پیامبر (ص) بودند، در غیر از بیابان از دنیا رفته اند و غیر از من کسی نمانده، پس آن شخصی که در بیابان از دنیا می رود، و جمعی از مومنین کنار جنازه می آیند، من هستم. ابوذر از دنیا رفت، همسر (یا دخترش ) روی او را پوشانید  و کنار جاده آمد. ناگاه کاروانی را که از عراق می آمدند، دید. خود را به آنها رسانید و گفت: این، (اشاره به جنازه ابوذر) یار با وفای پیامبر خدا (ص) است که از دنیا رفته است. کاروانیان از مرکب ها پیاده شدند و کنار جنازه ابوذر نماز خواندند و او را به خاک سپردند. مطابق بعضی از روایات، عبداللَّه بن مسعود بر جنازه ابوذر نماز خواند، و مطابق بعضی دیگر، مالک اشتر بر جنازه او نماز خواند و دیگران اقتدا کردند: نیز روایت شده: مالک اشتر، کفن گران قیمتی به همراه داشت، با آن کفن، پیکر مطهر ابوذر را تکفین نمود.

پس از آنکه جنازه ابوذر را به خاک سپردند مالک اشتر در کنار قبر ابوذر، متوجه خدا شد، و چنین دعا و نفرین کرد:

خدایا! این ابوذر، یار رسول خدا (ص)، بنده تو در میان بندگان است، و در راه تو با مشرکان جهاد کرد. لَم یُغیّر و لَم یُبدّل، لکنّه رأی منکِرا فعیّره بلسانه و قلبه حتی جُفی و نُقی و حُرم و احتَقَرَ، ثُمّ مات غَریباً؛  او چیزی از دین را تغییر نداد و جابجا نکرد. وقتی خلافت و زشتی را (در دستگاه عثمان) دید، با زبان و قلبش اعتراض کرد. از این رو به او ظلم کردند و او را از وطن دور ساختند، و محروم نمودند و کوچک شمردند. سپس غریبانه از دنیا رفت.

آنگاه مالک اشتر چنین دعا و نفرین کرد:

اللهم فَاقصِم مَن حَرَمَهُ و نَفاهُ عن مهاجره و حرم رسول اللَّه؛ خدایا! آن کس ( عثمان ) را که ابوذر را محروم ساخت، و او را از هجرتگاهش و از حرم رسول خدا (ص) تبعید نمود، منکوب و هلاک گردان. (20) به این ترتیب، در آن وقت که مردم از ترس حکومت عثمان  دم فرو بسته بودند  و اکثریت در خفقان سخت بودند، فریاد مالک به نفرین بر ضد عثمان بلند بود و همان راه ابوذر را می پیمود.

اعتراض شدید مالک و همراهان، به فرماندار کوفه

هنگامی که عثمان بر مسند خلافت تکیه زد، یکی از کارهایش این بود که عُمال و حُکّامی را که از طرف عمر در استان ها و شهرها نصب شده بودند، از حکمرانی برکنار کرد و به جای آنها خویشان خود را از بنی امیه و…را گماشت؛ مثلا معاویه را استاندار شام کرد: عبداللَّه بن عامر، پسر دایی خود را استاندار بصره نمود، عبداللَّه بن سعد، برادر رضاعی خود را سرپرست مالیات و وزیر جنگ مصر کرد، و ولید بن عقبه برادر مادری خود (21)، را حاکم و فرماندار کوفه نمود.

ولید شخصی بود که اگر او را جرثومه فساد بنامیم، گزاف نگفته ایم او علنا شراب می خورد، حتی در نماز جماعت صبح، که نماز جماعت مردم بود، بر اثر مستی، نماز صبح را چهار رکعت خواند و بعد از نماز گفت: اگر بخواهید، بیشتر بخوانم! و اموال بیت را در راه تباهی های خود، حیف و میل می کرد.  ولید از زبان رسول خدا(ص)، به عنوان فاسق معرفی شده بود، و پیامبر (ص) فرموده بود که او اهل جهنم است. پدرش «عُقبه» جزء مشرکان بود و علی (ع) او را در جنگ بدر کشت، و در جنگ احد هنگامی که حضرت حمزه (ع) شهید شد، ولید و عمرو عاص، از خوشحالی شراب خوردند و به رقص و ساز و آواز پرداختند.

برای اینکه ولید را بهتر بشناسند، به این روایت توجه کنید:  روزی ولید: نزد امام حسن (ع) به حضرت علی (ع) ناسزا گفت، امام حسن (ع) به او فرمود (تو را از اینکه به علی (ع) ناسزا بگویی سرزنش نمی کنم، چرا که آن حضرت تو را به جرم شراب خواری هشتاد تازیانه زد  و پدرت را در جنگ بدر به فرمان رسول خدا (ص) کشت، و خداوند در آیات متعدد، علی (ع) را مومن نامید، و تو را فاسق خواند… (22)

مسلمانان کوفه از تبهکاری های ولید به ستوه آمدند، و نسبت به او متنفر شدند، حتی در یکی از روزها که بر فراز منبر سخن می گفت، او را سنگباران کردند و انزجار خود را به او آشکار نمودند. کار به جایی رسید که روزی جماعتی از مسلمین غیور کوفه که پیشاپیش آنها مالک اشتر بود به اقامتگاه او در دارالاماره حمله کردند، او را در حال مستی دیدند که روی تخت خود خوابیده بود، فریاد بر او زدند تا بیدار شود، بیدار نشد. سپس شراب زیادی که خورده بود، استفراغ کرد. در این حال، دو نفر از مهاجمین به نام ابو زینب و ابو جنب، انگشترش را از دستش خارج ساختند و او نفهمید.  سرانجام مالک اشتر و گروهی از مسلمانان کوفه، به عنوان اعتراض به سوی مدینه حرکت کردند، تا در آنجا حکم عزل ولید را از جانب عثمان بگیرند. (23)

تقاضای عزل ولید، از عثمان

مالک اشتر همراه گروهی از مسلمین کوفه، برای اعتراض به تباهی های ولید بن عُقبه فرماندار کوفه، به مدینه نزد عثمان آمدند، و قاطعانه بدی های ولید را برشمردند، و از او خواستند که او را از فرمانداری برکنار کرده، و فرماندار لایقی به جای او نصب کند.  در این مجلس، بین عثمان و گروه اهل کوفه، چنین گفتگو شد:

عثمان: در میان شما چه کسی گواهی می دهد که ولید شراب خورده است، ؟

گروه: ابو زینب و ابو جندب، گواهی می دهند که ولید شراب خورده است.

عثمان: در حال خشم خطاب به ابو زینب و ابو جندب از کجا می دانید که ولید شراب خورده است، شاید نوشیدنی دیگری بوده است؟

ابو زینب و ابو جندب: همان شرابی که ما در عصر جاهلیت می نوشیدیم، او نوشیده بود.

عثمان: آیا دیدید که او شراب نوشید؟

آنان: نه ندیدیم.

عثمان: پس به چه دلیل می گویید او شراب خورده است؟

ابو زینب و ابو جندب: شرابی را که او خورده بود، دیدیم استفراغ کرد و از ریش او شراب گرفتیم، و این انگشتر او است در حالی که مست بود ما از دستش در آوردیم و او نفهمید.

عثمان در حال خشم فریاد زد: برخیزید و از نزد من دور گردید!

گروه مسافر، به ناچار از نزد عثمان بیرون آمدند، در حالی که جانشان در خطر بود  و از برخورد عثمان بسیار ناراحت و دلسوخته شده بودند و با یک جهان آه و حسرت به خانه امیرمومنان علی (ع) پناه بردند و از محضر آن حضرت استمداد نمودند.

فریادرسی علی (ع) از گروه مظلوم

امیر مومنان علی (ع) پس از شکایت گروه اهل کوفه، بی درنگ برخاست و نزد عثمان آمد و به او فرمود:

تو شاهدان عینی را از خود رانده ای، و حدود الهی را باطل نموده ای.  عثمان در حالی که سخت آشفته بود، گفت: نظر شما ای ابو الحسن، چیست؟ امام (ع) گفت: نظر من این است که به دنبال رفیقت (ولید) بفرستی، و او را در اینجا حاضر کنی تا محاکمه شود، اگر شهود، گواهی بر شرابخواری او دادند  و او دلیلی بر رد شهود نداشت، من بر او حد شرابخواری را جاری سازم.  عثمان چاره ای ندید جز اینکه ولید را احضار کند. از سوی دیگر، ابوزینب و ابو جندب آمدند و گواهی دادند  و برای علی (ع) ثابت شد که ولید شراب خورده است.  ولید دلیلی برای رد شهود نداشت، ناگزیر عثمان، تازیانه را به سوی امام علی (ع) افکند. امام آن را برداشت تا حد شرابخواری را (که 80 تازیانه است) بر ولید جاری سازد.  در این هنگام، ولید تسلیم نمی شد و عقب نشینی می کرد.  حضرت (ع) او را گرفت و بر زمین کوبید، ولید به امام ناسزا گفت. حضرت (ع) گفت: تو چنین حقی نداری! امام (ع) بر عثمان فریاد کشید و فرمود: بلکه شدیدتر از این حق را دارم، وقتی که شانه خالی می کند و مرا از اجرای حد و حقّ الهی باز می دارد.  سرانجام عثمان مجبور شد ولید را از فرمانداری کوفه برکنار کند، و به جای او سعید بن عاص را که از خویشانش بود و از اشراف قریش به حساب می آمد برگزیند و همراه گروه معترض روانه کوفه کند. (24)

خلافکاری های سعید بن عاص و اعتراض مالک اشتر

سعید بن عاص به کوفه آمد. در آغاز به منبر نرفت، و گفت: ولید فرماندار سابق، مرد پلید و کثیفی بود، منبر و محراب را آلوده کرده است، دستور داد منبر را شستشو کنند، گروهی از بنی امیه که اطرافش را گرفته بودند او را سوگند دادند که این کار (تطهیر منبر) را انجام ندهد  و گفتند: این کار برای تو که از طرف عثمان آمده ای، زشت است. اگر دیگران این کار را بکنند، بر تو سزاوار است که جلوگیری کنی. واضح است که اگر این کار را انجام دهی، برای ولید (برادر مادری عثمان) همیشه مایه ننگ خواهد بود. سعید اصرار کرد و گفت: حتما باید منبر تطهیر شود. سرانجام منبر را شست و سپس بر فراز آن رفت و سخنرانی کرد و تا مدتی خود را طوری به مردم نشان داد، که رفتارش مورد رضایت مردم قرار گرفت. (25)

ولی چندان نگذشت که عده ای از اشراف و دوستانش که در عصر خلافت عُمر با آنها رفیق بود و در جنگ قادسیه با آنان همدم بود و عده ای از قاریان (اهل ظاهر) بصره، در اطراف او گرد هم آمدند، و در جلسات شب نشینی های او شرکت می کردند و دمخور او می شدند و از هر دری سخن می گفتند. (به جای مردان صالحی چون کمیل، مالک اشتر  و افراد اصیل کوفه، با عده ای طرفدار عثمان و یا بی تفاوت و یا توجیه گرانِ «ابن الوقت»، همنشین و همدم گردید) طولی نکشید که سعید نیز همچون ولید، دست تجاوز به اموال مسلمین دراز کرد  و به حیف و میل بیت المال  و تبعیض و تقرب خویشان و پارتی بازی و رشوه خواری پرداخت.  مالک اشتر که نه با ولید (فرماندار سابق) پدر کشتگی داشت، و نه با سعید  (فرماندار جدید) عقد اخوت بسته بود، بلکه اسلام و دستورات عدل اسلامی را میزان قرار داده بود، و دلش برای اسلام می تپید، خود را برای اعتراض و مخالفت با سعید آماده ساخت. مردان نخع (خاندانش) را با خود همدست کرد و در انتظار فرصت بودند که در یک وقت مناسبی، اعتراض خود را آشکار سازند.

یک روز سعید آشکارا در میان اجتماع مردم و در مقر فرمانداری، اعلام کرد که سرزمین های عراق، بوستان قریش و بنی امیه است.  مالک اشتر  از این سخن، بسیار خشمگین شد و فریاد زد: آیا تو می پنداری سرزمین های آباد عراق که سپاه اسلام آن را به دست آورده اند و شمشیرهای ما آن را در اختیار اسلام قرار داده، بوستان قریش و بنی امیه است؟، نه، هرگز. سوگند به خدا هیچ یک از شما در بهره گیری از بیت المال، بر  ما اختیاری ندارید.

در این هنگام عبدالرحمن اسدی رئیس شرطۀ سعید، به مالک اشتر با خشم و تندی گفت:  آیا سخن این شخص را نمی شنوید؟  در این هنگام آنها در حضور سعید، به طرف رئیس شرطه،  هجوم بردند و او را به سختی کوبیدند و نقش بر زمین کردند، و سپس پایش را گرفتند و در زمین کشاندند و به کنار انداختند و از دارالاماره خارج شدند. (26)

گسترش اعتراضات به سعید، و نامه او به عثمان

پس از این ماجرا، اعتراض کنندگان، از جمله مالک اشتر مبارزه منفی کردند. به این معنا که در مجالس و محافلی که سعید تشکیل می داد؛ شرکت نمی نمودند  و از جماعت آنها دوری می کردند، بلکه میان خود، مجالس تشکیل داده و با بیان خلاف های سعید و عثمان، به افشاگری بر ضد آنها می پرداختند، و مردم را بر علیه حکومت سعید می شوراندند. سعید خود را در فشار معترضین دید و برای عثمان چنین نامه نوشت: جمعی از اهالی کوفه با هم اجتماع کرده و به بیان عیوب تو و من می پردازند اگر این وضع ادامه یابد، ترس آن است که جمعیت آنها بسیار شود و اسباب زحمت فراهم گردد…

فرمان تبعید مالک و همدستان او، از جانب عثمان

هنگامی که نامه به دست عثمان رسید، عثمان به خیال این که می توان با تبعید چند نفر، آنها را خاموش کرد، و احساسات سایر مردم را فرو نشاند، در پاسخ نامه، فرمان تبعید آنان را به شام صادر کرد، و چنین نوشت:  ای سعید! به فرمان من آنان را از کوفه به شام تبعید کن، تا سیاستمدار حزب اموی؛ معاویه، به کارشان رسیدگی کند.  از سوی دیگر، نامه ای برای معاویه نوشت: به دستور ما جمعی از مردم کوفه نزد تو آورده می شوند، با آنها تماس بگیر، اگر قانع شدند و توانستی آنها را رام کنی، که آنها را بپذیر و اگر تو را خسته کردند، آنها را به کوفه باز گردان.

مالک اشتر و همراهان در تبعیدگاه شام

سعید بر اساس فرمان عثمان، مالک اشتر و چند نفر از همدستانش مانند: کمیل بن زیاد، صعصعه بن صوحان و ثابت بن قیس و… را به شام تبعید کرد، وقتی آنان به شام رسیدند، نخست معاویه از راه تطمیع و سازش با آنان برخورد کرده، از آنان استقبال گرم نمود و در کلیسای «مریم» که از بدترین کاخهای شام بود جای داد  و همچون عراق، حقوق و غذایشان را در اختیارشان گذاشت و گاهی با آنان ملاقات و گفتگو می نمود و آنان را احترام می کرد، در یکی از جلسات با آنان به طور مشروح گفتگو کرد و گفت:  شما جمعی از امّت عرب هستید، دارای دندان ، زبان و قدرت بیان می باشید. در پرتو اسلام بر مقام ارجمندی نایل شدید  و با «مجاهدات» در اختیار خود در آوردید.  به من گزارش رسیده که شما با طایفه قریش برخورد بد می کنید. اگر قریش نبود، شما ذلیل بودید؛ همان گونه که امروز آنان پیشوایان شمایند، برای شما سپری هستند. آنان با صبر و مقاومت، مخارج شما را تامین می کنند، سپر خود را رد نکنید.

سپس معاویه خشمگین شد و فریاد زد: سوگند به خدا من شما را به چیزی امر نمی کنم  مگر اینکه نخست خودم و افراد و خانواده و نزدیکانم را امر می کنم.  طایفه قریش می داند که ابوسفیان شریفترین این طایفه است. جز اینکه پیامبر اسلام (ص) در میان قریش، به امتیازاتی از طرف خدا برگزیده شده است… به عقیده من، اگر همه مردم از ابوسفیان به وجود می آمدند، همه زیرک و هوشیار بودند.

اعتراض تبعید شدگان به گفتار معاویه

گفتار معاویه وقتی که به اینجا رسید، مالک اشتر و همدستانش؛ سخن او را قطع کردند و یکصدا گفتند: دروغ می گویی. خداوند شخصی (آدم ع) را که از ابوسفیان بهتر بود، با دست قدرت خود آفرید و روح مخصوصش را در او دمید  و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده کنند در عین حال در میان انسانها افراد خوب و بد و فاسق و احمق و زیرک وجود دارد.  معاویه که با این اعتراض  تیرش به سنگ خورده بود، در حالی که خشمگین بود، برخاست و از نزد آنها بیرون رفت. شب بعد بار دیگر معاویه نزد تبعید شدگان آمد و دوباره با آنان، به گفتگو نشست و به آنان گفت: یا برای من مایه خیر و نیکی باشید و یا سکوت کنید و با سرپنجه فکر و اندیشه، آنچه به نفع شما و خاندان شما و به نفع عموم مسلمانان است طلب کنید و زندگی کنید و من نیز با شما زندگی می کنم.

تبعید شدگان: تو لایق آن مقام نیستی تا با تو کنار بیاییم و همدم شویم، و اطاعت از تو کنیم، چرا که اطاعت در معصیت خدا روا نیست.

معاویه: مگر در آغاز شما را به تقوا و اطاعت خدا و پیامبرش امر نکردم و نگفتم که همه ما با هم به ریسمان الهی چنگ بزنید و از همدیگر جدا نشوید.

تبعید شدگان: بلکه تو ما را امر به تفرقه و خلافت آنچه از جانب پیامبر (ص) به ما رسیده نمودی.

معاویه: من هم اکنون شما را به اطاعت از خدا و رسول دعوت می کنم  و اگر بر خلاف این گفته باشم، توبه می نمایم. شما را به اتحاد و انسجام و پیوستن به جماعت سفارش می کنم  و از تفرقه بر حذر می دارم. به پیشوایانتان احترام کنید و آنان را به کارهای نیک رهبری نمایید و در هر فرصتی نصیحت کنید.

تبعید شدگان فریب ظاهرسازی و چرب زبانی معاویه را نخوردند  و با قاطعیت گفتند: ما به تو امر می کنیم که از مقام خود برکنار شوی؛ زیرا می دانیم که در میان مسلمانان کسانی بهتر و سزاوارتر هستند که باید به جای تو بنشینند.

معاویه که از شدت ناراحتی آب دهانش گلوگیرش شده بود گفت: آن شخص برتر کیست؟

تبعید شدگان: او کسی است که پدرش از پدر تو پیش قدمتر و نیک تر  و خودش از تو به اسلام نزدیک تر است.

معاویه: سوگند به خدا من در اسلام دارای سابقه هستم  و غیر من از من سابقه دارتر است  ولی در این زمان هیچ کس توانمندتر از من در مسایلی که اکنون مطرح است نیست.

تبعید شدگان با اصرار و همصدا گفتند: تو هرگز لایق این مقام نیستی.

معاویه: برای شما بلاها و نابسامانی ها هست  و من می ترسم شما بر اثر پیروی از شیطان  به هلاکت بیفتید.

دقایقی بعد، تبعید شدگان (گروهی) با معاویه درگیر شدند، و درگیری لفظی به درگیری بدنی و حمله به معاویه تبدیل شد  و آنان سر و ریش معاویه را گرفتند و به شدت او را از خود دفع نمودند.

در این هنگام معاویه فریاد زد: اینجا سرزمین کوفه نیست. اگر مردم کوفه برخورد نامناسب شما را با من بدانند، با این که من رهبرشان هستم، نمی توانم جلویشان را بگیرم و آنان شما را خواهند کشت.

آنگاه معاویه از نزدشان بیرون رفت و به آنان گفت: سوگند به خدا تا زنده ام، دیگر با شما در یکجا نمی نشینم. (27)

به این ترتیب، معاویه دریافت که تبعید شدگان شخصیتهای شجاع و آزاده ای هستند و با تطمیع و تهدید و امثال آن نمی توان آنان را از راه خود خارج کرد.

بازگرداندن مالک اشتر و همدستانش به کوفه

معاویه ماندن مالک و همدستانش را در شام، به صلاح خود ندانست، و ترسید که افکارشان به مردم شام سرایت کند. پس در ضمن نامه ای برای عثمان چنین نوشت:  تو افرادی را نزد من فرستاده ای که با زبانهای شیاطین سخن می گویند. با مردم تماس می گیرند و به اعتقاد اینکه بر اساس قرآن سخن می گویند، در میان مردم شبهه و تردید ایجاد می کنند. بسیاری از مردم کوفه را با افکار خود به تباهی کشانده اند. من ترس آن دارم که اگر در شام بمانند، مردم شام را با جادوی بیان و انحراف خود فریب دهند. در اینجا مردم خیال می کنند آنان مومن و مخلص هستند. به نظر من آنان را به شهر خودشان «کوفه» بازگردان؛ زیرا نفاقشان در آنجا آشکار شده است. والسلام. وقتی نامه به دست عثمان رسید؛ در پاسخ به معاویه نوشت: آنها را به کوفه بازگردان. معاویه بی درنگ این دستور را اجرا نمود. (28)

بازگشت تبعید شدگان به کوفه و نامه عثمان به مالک و نفرین مالک

مالک اشتر و یارانش از شام به کوفه بازگشتند و همان برنامه خود را بر ضد حاکمیت سعید بن عاص فرماندار کوفه، ادامه دادند؛ به طوری که سعید به ستوه آمده و احساس خطر شدید کرد و بار دیگر برنامه شورشیان و احساس خود را در ضمن نامه ای برای عثمان نوشت. عثمان در پاسخ دستور داد: آنان را به شهر حمص (یکی از شهرهای کنونی سوریه) تحت نظر فرماندار ما در آنجا؛ یعنی «عبدالرحمن» پسر خالد بن ولید، بفرست.  در همین ایام، عثمان نامۀ تندی برای مالک اشتر و همدستانش فرستاد. در آن نامه چنین نوشته بود:  من دستور داده ام تا شما را به شهر حمص روانه کنند. وقتی که نامه ام به دستت رسید، به سوی حمص حرکت کنید؛ زیرا شما در کوفه نسبت به اسلام و مسلمین جز مایۀ شر و آشوب نیستید.  مالک اشتر هنگامی که نامه را خواند، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و چنین نفرین نمود:  خدایا! آن کسی را که میان ما و عثمان نسبت به مسلمانان بدرفتارتر و گناهکارتر است، به زودی به عذاب و مکافاتش برسان. (29)

مالک و همدستانش در تبعیدگاه حمص

بار دیگر مالک اشتر و یارانش از وطن آواره شدند و دژخیمان ستمگر رژیم کوفه، آنان را مجبور کردند که از کوفه خارج شوند. ولی آن زورمردان خواب آلوده، غافل از آن بودند که با این ستم های خود  بیشتر، دلهای مردم را متوجه تبعیدشدگان می کنند و بذر شورش را در قلوب مسلمانان می پاشند  و به زودی با دست خود گور خود را می کنند.

مالک اشتر و یارانش به شهر حمص رسیدند.

عبدالرحمن (که همچون پدر «خالد بن ولید»، آدم خشن و گستاخ و فحاش بود) با فحش و ناسزا و خشونت  و با بدترین برخورد  از آنان استقبال کرد و چنین گفت:  ای کسانی که آلت دست شیطان شده اید! بر شما خیر مقدم و خوشامد مباد! شیطان بعد از آزادی، محصور شده است. خداوند عبدالرحمن را عذاب کند اگر شما را ادب نکند. ای گروهی که معلوم نیست از عرب هستید یا از عجم! آیا گمان می کنید آنچه را به معاویه گفته اید، به من نیز خواهید گفت؟ من پسر خالد بن ولید هستم، من پسر در هم کوبنده ای هستم که شمشیرها را آزموده است، من پسر کسی هستم که چشمان مرتدین را از کاسه سرشان بیرون آورد.

عبدالرحمن این گونه با قلدری و گستاخی با آن بندگان صالح رفتار کرد. اقامتگاهشان را در جایی پَست قرار داد  و هر وقت سوار بر مرکب می شد، دستور می داد تبعید شدگان با کمال خواری در رکاب او حرکت نمایند.

یک ماه همین گونه گذشت و مالک اشتر و یارانش  سخت ترین شکنجه ها را تحمل کردند تا اینکه مدت تبعید شدگان به پایان رسید  و عبدالرحمن آنان را در رفتن به مدینه آزاد گذاشت ( و از بازگشتن به کوفه بازداشت).

بازگشت سریع مالک به کوفه

در کوفه مردم همچنان در هر فرصتی به حاکم کوفه (سعید بن عاص) اعتراض می کردند و احساساتشان روز به روز بر ضد حاکم  شدیدتر می شد. کار به جایی رسید که مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند.  یزیدبن قیس، ( یکی از مجاهدان شیعه) مردم را برای محاصره مقر فرمانداری و گشتن فرمانداری و کشتن فرماندار، تحریک نمود؛ ولی یکی از هم مسلکان او به نام «قعقاع» او را از اقدام به این کار پشیمان کرد. یزید بن قیس به خانۀ خود بازگشت و به انتظار این که تبعید شدگان بازگردند، نامه ای برایشان نوشت، و از آنان خواست بی درنگ به کوفه بیایند که مردم آماده قیام هستند.

مردی به سرعت، نامه او را به شهر حمص آورده و به مالک اشتر داد. مالک همان دم به سوی کوفه حرکت کرد و یارانش پس از او، به او پیوستند. این خبر به عبدالرحمن (فرماندار حمص رسید  و مامورانی برای دستگیری مالک اشتر و یارانش فرستاد ولی ماموران به دستگیریشان توفیق نیافتند  و مالک و یارانش خود را به کوفه رساندند، مردم کوفه در نزدیک مسجد کوفه، مالک اشتر را دیدند  و از هر سو برای دیدارش آمدند و با احساسات پاک خود، در اطراف مالک اجتماع نموده  و منتظر فرمان او بودند.  سرانجام مالک چنین پیام داد: هفتاد نفر سواره، آماده شوند تا با هم به مدینه برای شکایت از فرماندار کوفه  نزد عثمان برویم. (30)

مالک و همراهان در مدینه، برای شکایت از حاکم کوفه

مالک با هفتاد نفر همراهانش، به عنوان شکایت از فرماندار کوفه، راه طولانی بین کوفه و مدینه را با وسایل آن روز پیمودند و به مدینه رسیدند و مدتی در مدینه ماندند. توشه و غذایشان تمام شد. ولی عثمان به تقاضای آنان در مورد عزل فرماندار کوفه، (سعید بن عاص) پاسخ مثبت نمی داد.  سرانجام عثمان، فرمانداران و استانداران خود از جمله سعید فرماندار کوفه را به نزد خود جمع کرد و با آنان در مورد انحراف فرماندار و استانداران و اعتراضات مردم  به مشورت پرداخت و هر کس  سخنی گفت.  عمرو عاص که در مجلس شورا حاضر بود، مخفیانه محصول گفتگوی آن مجلس را به طلحه و زبیر که در مسجد بودند، گزارش داد. طلحه و زبیر، مالک اشتر را خواستند و به او گفتند: به ما خبر رسیده  است که عثمان، سعید را در مقام فرمانداری کوفه مستقر نموده و فرمان داده که شما را به سوی کوفه بازگرداند  و سعید نیز به کوفه برای ادامه فرمانداری برگردد. مالک در حالی که سخت خشگمین بود، گفت: ما برای آگاهی به رأی و قضاوت عثمان اینجا نیامده ایم؛  بلکه ما برای بیان رفتار بد و اختلاف سعید بن عاص  به اینجا آمده ام. اگر توشۀ راه می داشتم، زودتر خود را به کوفه می رساندم و به کمک مردم نمی گذاشتم که سعید وارد کوفه گردد. طلحه و زبیر  وسایل و توشۀ راه را با مبلغ هنگفتی پول برای مالک فراهم نمودند، و مالک روانۀ کوفه گردید.

سخنرانی آتشین مالک در کوفه و بیعت ده هزار نفر با او

مالک با شتاب روانۀ کوفه شد  و قبل از ورود سعید، خود را به کوفه رسانید  و در حالی که شمشیرش در گردنش آویزان بود، وارد مسجد شد و در میان اجتماع زیاد مردم بر بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! شما که از فرماندارتان ناراضی و شاکی بودید، به دستور عثمان  او بار دیگر روانه کوفه شده است  تا به اینجا بیاید و به برنامه خود ادامه دهد شما با من بیعت کنید که از ورود او به کوفه جلوگیری کنیم.  مردم، سراسیمه نزد مالک آمده و ده هزار نفر با او بیعت نمودند. مالک همراه آنان از کوفه بیرون آمد تا از ورود سعید به کوفه جلوگیری نمایند، این جمعیت به راهپیمایی ادامه دادند تا به چشمه واصقه یا جرعه، (نزدیک کوفه: بین نجف و حیره) رسیدند  و در آنجا با سعید بن عاص و همراهانش روبرو شدند.  مالک اشتر در حالی که شمشیر کشیده بود، بر سر سعید فریاد زد: اِرجِع فَلَا حَاجَةَ لَنَا بِکَ؛ «بازگرد. ما به تو نیاز نداریم».  سعید از فریاد مالک به وحشت افتاد و خواست به مدینه بازگردد، غلام سعید گفت: به خدا سوگند نیست سعید به مدینه باز گردد.  مالک اشتر با شمشیر بر سر غلام کوبید و او را از پای در آورد و سعید در حالی که سخت منکوب و وازده و پژمرده شده بود، با همراهان خود به مدینه بازگشت.

مالک اشتر با جمعیت به کوفه بازگشت و برای عثمان در ضمن نامه ای نوشت: سوگند به خدا ما از فرماندار منصوب شده از طرف تو  جلوگیری نکردیم، مگر برای اینکه کارهای فاسد تو را آشکار سازیم. اینک، آن کس که دوست داری ( و شایسته است) حاکم کوفه کن.  عثمان در پاسخ نوشت: ببینید حاکم شما در عصر خلافت عمَر چه کسی بود، همان را حاکم کنید. آنان «ابو موسی اشعری» را که در عصر خلافت عمر  حاکم کوفه بود، فرماندار خود نمودند.  این ماجرا در دوازدهمین سال خلافت عثمان ( در سال 34 هجرت) رخ داد. (31)

نامه عثمان به مالک و جواب کوبنده او

عثمان برای مالک اشتر که در کوفه بود چنین نوشت: تو را به اطاعت از خودم دعوت می کنم. تو نخستین کسی هستی که موجب اختلاف و تفرقه شده ای.  تو را به تقوا و محبت و بازگشت به حق و قرآن فرا می خوانم. مالک  پس از رسیدن این نامه  در پاسخ نوشت: مِن مالکِ بن الحارث إلی الخلیفةِ المتبلَی، الخاطئ الحائد عن سُنّة نبیّه، النّابذ لِحُکم القرآن؛ از جانب مالک اشتر به سوی خلیفۀ گرفتار در گناه، خطاکار، انحراف یافته از سنّت پیامبر (ص) و ترک کننده حکم قرآن از روی عناد.  اما بعد: نامۀ تو را خواندیم. خودت دست نشاندگانت را از ظلم و تجاوز و تبعید بندگان صالح، بازدار تا ما از تو اطاعت کنیم، تو گمان می کنی ما به خود ظلم کرده ایم! این پنداری است که تو را از دیدن حق  نابینا کرده است، به طوری که ظلم را عدالت می نگری و باطل را حقّ خود می بینی  و رابطۀ محبت ما با تو آن هنگام است که توبه کنی و از جنایات خود دست برداری و به صالحان امت آزار نرسانی و آنان را از خانه هایشان تبعید و دور نسازی  و در مورد شهر ما کوفه، ابو موسی و حُذَیفة بن یَمان را فرماندار کنی. و السلام.

نامه مالک به دست عثمان رسید و آن را خواند، و گفت: توبه و استغفار می کنم. آنگاه برای ابو موسی و حذیفه نامه نوشت و آنان را فرمانروای کوفه کرد. (32) به این ترتیب مالک اشتر و یارانش پس از تحمل زجرها و تبعیدها، و سختی ها، در مورد عزل فرماندار کوفه به نتیجه رسیدند؛ ولی آنچه که مهم تر بود، زمینه سازی برای واژگون نمودن حکومت عثمان بود، که مبارزات مالک و همراهانش نقش بسیار مهم در این زمینه سازی داشت. برای روشن شدن این مطلب به ماجرای زیر توجه کنید:

کشته شدن نائل، غلام عثمان به دست مالک اشتر

در ماجرای محاصره خانۀ عثمان و شورش مردم بر ضد او ( که سرانجام به قتل او منجر شد) روزی مالک اشتر به خانه عثمان وارد شد. وقتی که به اطاق عثمان رفت، او را در آنجا تنها یافت. هماندم مالک بازگشت و از خانه بیرون آمد. در این میان، یکی از اهالی یمن از قبیله همدان به نام مسلم بن کریب به مالک اشتر چنین اعتراض کرد: تو ما را به کشتن این مرد (عثمان) به اینجا دعوت کرده ای  و ما دعوت  تو را اجابت کردیم؛ ولی اکنون دیدم تو نزد عثمان رفتی و او را دیدی؛ (ولی او را نکشتی) و به عقب بازگشتی؟!…مالک اشتر در پاسخ گفت: پدرجان! مگر نمی بینی که او تنها بود و هیچ کس در اطرافش نبود تا از او دفاع کند. (گویی مالک عار داشت شخصی را بدون مدافع  بکشد. ) هنگامی که مالک از آنجا حرکت کرد، (نائل)، غلام آزاده شدۀ عثمان او را دید و گفت: ای وای! این همان مالک اشتر است که احساسات مردم همۀ شهرها را بر ضد امیر مؤمنان (عثمان) شعله ور نموده است. خدا مرا بکشد اگر او را نکشم! پس از این سخن، با شدت و خشم به دنبال مالک حرکت کرد تا مالک را بکشد. در این هنگام، عمر بن عبید حارثی که از قبیله همدان بود فریاد زد: ای مالک! مردی در کمین تو است. مالک اشتر به پشت سر نگاه کرد، نائل را دید، بی درنگ به طرف نائل شمشیر کشید و با ضربه شمشیر، دست چپ نائل را قطع کرد. آنگاه مالک فریاد زد: ای عمر بن عبید! کار نائل را تمام کن. عمر بن عبید به نائل حمله کرد و او را کشت. (33)

مالک اشتر در ماجرای قتل عثمان

بدعت ها و ستم ها و انحرافات سیاسی و اجتماعی خلافت عثمان موجب شد که مسلمانان مصر، کوفه، بصره، و جمعی از مسلمانان مدینه و … در مدینه اجتماع کردند و خانۀ عثمان را محاصره نموده سپس با شمشیر و تیر او را کشتند، از این واقعه در تاریخ به عنوان: یوم الدار و فتنه کبری، یاد شده است. اوضاع به قدری وخیم بود که به نقل ابن ابی الحدید، خانۀ عثمان، چهار روز در محاصره مسلمانانِ ضد او بود. حتی آب را بر او ممنوع نمودند، تا اینکه با وساطت امیر مومنان علی (ع) آب بر او برده شد، در عین حال از آن جلوگیری نمودند. (34) امیر مومنان در این ماجرا دخالت نمی کرد. فقط چند بار طبق تقاضای مردم، با عثمان صحبت کرد و او را نصیحت نمود  تا دست از کارهای خلافش بردارد. مالک اشتر همراه دویست نفر از مردم کوفه، از کوفه برای اعتراض به کارهای عثمان و تحت فشار قرار دادن او به مدینه آمده بود  و همصدا با سایر مسلمانان مخالفت خود را نسبت به کارهای عثمان ابراز می داشت. سرانجام، محاصره خانه عثمان تنگ تر شد و چندین نفر به او حمله کردند و با شمشیر و تیر و ضربات دیگر او را کشتند.  یکی از ضاربین، «محمد بن ابی بکر» بود که عثمان را «نعثل»، (ریش بلند یهودی) خواند و یکی از حمله کنندگان، عمَر بن حَمِق بود که روی سینه عثمان نشست و نُه ضربه به او زد. پس از آنکه عثمان کشته شد، سه روز و به گفته بعضی بیشتر جنازه اش در خانه ماند و کسی جرات نداشت او را دفن کند. جمعی از اهالی مصر به خانه عثمان هجوم آوردند. مدافعانِ او  در را بستند. اهل مصر  درِ خانۀ او را به آتش کشیدند. (35) در این میان عده زیادی از یاران عثمان نیز کشته شدند؛ مانند «ابن نعیم فهری»، «مغیرة بن اخنس» و «نیار بن عبداللَّه». (36)

مذاکره شدید مالک اشتر با عثمان

هنگامی که آب را بر عثمان ممنوع کردند، عثمان برای حضرت علی (ع) پیام داد و از آن حضرت التماس کرد که آب را بر او برساند. حضرت علی (ع) که با ممنوع کردن آب، مخالف بود سه مشک پر از آب به خانه عثمان فرستاد؛ ولی هنگامی که مشک ها را به خانه عثمان آوردند، طلحه ممانعت کرد و با اصرار نگذاشت آب به خانه عثمان وارد شود. هنگامی که عثمان این وضع را دید بسیار جزع و بی تابی کرد. پرسید: رئیس مخالفان که مورد احترام و اطاعت مردم است کیست؟ گفته شد: او مالک اشتر است. عثمان برای مالک اشتر پیام فرستاد، و از او التماس کرد نزدش برود.  مالک اشتر پس از دریافت پیام، وارد خانه عثمان شد و با عثمان کنار هم نشستند  و بین آنها به طوری سری چنین گفتگو شد:

عثمان: ای مالک! مردم از من چه می خواهند؟

مالک: مردم سه موضوع را از تو می خواهند که به ناچار باید یکی از آنها را بپذیری.

عثمان: آن سه موضوع چیست؟

مالک: آنان تو را بین انتخاب یکی از سه موضوع، مخیر ساخته اند:

1- از خلافت استعفا بده و به مردم اعلام کن تا خودشان خلیفۀ دلخواه خود را انتخاب کنند.

2- (با رعایت عدالت و برقرار کردن قسط و اصول اسلام)، نفس سرکش خود را سرکوب و تربیت کن.

3- و اگر یکی از این دو را انجام ندادی، مسلمانان تو را خواهند کشت.

عثمان پس از اندکی تأمل گفت: به راستی چاره ای جز انتخاب یکی از این سه راه نیست؟

مالک: آری چاره ای جز این نیست.

عثمان: در مورد اول، اگر گردنم را بزنند، برای من محبوب تر از آن است که از خلافت استعفا دهم و آن را به مسلمانان واگذار نمایم. در مورد دوم نیز  راهی و توانی نیست  و در مورد سوم، اگر مرا بکشند، بعد از من هرگز کار شما اصلاح نمی پذیرد…

مالک اشتر از خانه عثمان خارج شد. مهاجمان درِ خانه را آتش زدند و وارد خانه شده و عثمان را کشتند. (37) به این ترتیب مالک اشتر، رسالت خود را ابلاغ کرد و عثمان گرفتار مکافات عملش گردید  و مرحله طاغوت زدایی به پایان رسید  و سپس از مرحله جدیدی در مورد انتخاب خلیفۀ جدید و صالح  پیش آمد. در این مرحله نیز مالک اشتر نقش خوبی ایفا نمود که در بخش بعد بیان شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان