بررسی فیلم Annihilation: ورای حقیقت

«نابودی»‌ Annihilation فیلمی با بازی ناتالی پورتمن، ازجمله فیلم‌های ضدونقیض سال است. فیلمی که گمان می‌رفت فروش خوبی داشته باشد اما عملاً در گیشه شکست خورد اما بااین‌وجود طرفداران خاص و پرشمار خود را در میان منتقدان پیدا کرد، همان‌طور که دشمنان و مخالفان سرسختی را که فیلم را بی‌ارزش دانستند؛ اما صحبت از «نابودی»‌به این سادگی‌ها نیست


«نابودی»‌ Annihilation فیلمی با بازی ناتالی پورتمن، ازجمله فیلم‌های ضدونقیض سال است. فیلمی که گمان می‌رفت فروش خوبی داشته باشد اما عملاً در گیشه شکست خورد اما بااین‌وجود طرفداران خاص و پرشمار خود را در میان منتقدان پیدا کرد، همان‌طور که دشمنان و مخالفان سرسختی را که فیلم را بی‌ارزش دانستند؛ اما صحبت از «نابودی»‌به این سادگی‌ها نیست. نمی‌توانیم پسوند خوب یا بد را به فیلم بچسبانیم و کار خودمان را راحت کنیم. چراکه «نابودی» ‌از آن دست فیلم‌های چندوجهی و چندگانه است که باید جنبه‌های مختلف بسیاری را در بررسی‌اش موردنظر قرار داد.
تماشاگر «نابودی» پس از تماشای فیلم تکلیفش آن‌چنان با آن روشن نیست. نمی‌داند باید فیلم را دوست داشته باشد یا نه چراکه بیشتر مدت تماشای فیلم را گیج بوده است و سعی در یافتن کلید ماجرا داشته. به همین واسطه بحث درباره اینکه «نابودی» ‌فیلم خوبی است یا نه بسیار سلیقه‌ای می‌شود و در هر تماشاگر می‌تواند با برانگیزاندن دلایلی مختلف، نتیجه‌ی متفاوتی را دست دهد. آن‌که از کلنجار رفتن با منطق روایی در فیلم‌ها و کشف سرنخ‌ها برای درک درام لذت می‌برد خود را شدیداً در فضای فیلم غرق‌شده می‌یابد و مثلاً آن‌کس که به دنبال تماشای یک تریلر هیجان‌انگیز و نفس‌گیر است، احتمالاً «نابودی»‌ را یک فیلم ضعیف و دم‌دستی می‌انگارد.

این تناقضاتی که فیلم در تماشاگران مختلف به وجود می‌آورد در کنار سردرگمی و منگی که پس از پایان خود با تماشاگر به‌جا می‌گذارد، انگار که ضربه‌ای هولناک به سرش خورده باشد، اتفاقاً همان چیزی است که «نابودی»‌ را جالب توجه می‌کند.
یعنی فیلم به‌راستی تماشاگرش را درگیر یک تعلیق واقعی ذهنی می‌کند تا اینکه با تعلیق فانتزی صرف در داخل خود فیلم دست‌به‌گریبان شود؛ پس تجربه تماشای یک فیلم تعلیق آمیز تبدیل به تجربه تعلیق در جهان پس از فیلم که در ذهن تماشاگر ادامه پیدا می‌کند، می‌شود.
مسئله‌ای که در این میان مهم می‌نماید، در نظر گرفتن کارکرد ضد ژنریکی است که «نابودی» پیدا می‌کند. اگر فیلم آن‌طور که باید هیجان‌انگیز نیست و شبیه به تریلرهای بقا در طبیعت‌گونه‌ای که پیش‌تر دیدیم، روی صندلی میخکوبمان نمی‌کند و گاهی در نظرمان کسل کننده می‌شود درست در همین است. «نابودی» اصلاً قصد ندارد که یک تریلر علمی-تخیلی و فانتزی معمول و عامه‌پسند باشد و شما را شبیه به آثار این‌چنینی مادام درگیر نبرد و مبارزه تن‌به‌تن و شکست و پیروزی کند. فیلم با تماشاگرش همان برخوردی را می‌کند که با قهرمان خود؛ یعنی او را در سردرگمی و مرز مبهم میان واقعیت و خیال و قطعیت و عدم قطعیت، نه‌تنها نگه می‌دارد که تنها به حال خود رها می‌کند تا در جهانی نامعلوم و نامنتظر در پی کشف و شهود حقیقت برآید. حقیقتی که بازهم برای قهرمان و تماشاگر یکی است: در شیمر چه می‌گذرد و چه بلایی سر تنها بازگشته از شیمر که همسر لیزا هم هست آمده؟ردپای فیلم‌های فانتزی این‌چنینی را می‌توانید در سال‌های اخیر سینمای آمریکا پی بگیرید. از «بیگانه» ریدلی اسکات و «لوسی» که در فضایی مشابه می‌گذشت و از بین رفتن مرزهای تشخیص انسانی و جهان گنگ انسان/ربات می‌گفت تا «اکس ماشینا» که ساخته قبلی کارگردان «نابودی»‌ هم هست. فیلم‌هایی که تهدید هوش مصنوعی را جدی می‌گیرند و چالشی مشترک ذهنشان را مشغول کرده: آیا انسان آینده توانایی مهار هوش مصنوعی را خواهد داشت یا به دست مخلوق خود از دست خواهد رفت؟ می‌بینید که تماشاگر چقدر در یافتن پاسخی برای این سؤال سردرگم و مستأصل می‌شود؟ دلیل جذابیت «نابودی» در همین است؛ ذهن تماشاگر را به کار می‌گیرد و مجبور به مداخله‌ای منطقی و توأمان دلی با سؤال اساسی فیلم‌ساز می‌کند و در پایان هم –جایی که زوج قهرمان دوباره به هم بازگشته‌اند- با سکوت مصنوعی و غیرانسانی مرد و چشمان زن که هاله‌ای از رنگ‌آمیزی شیمر را در خود دارد، روی این سؤال تأکید می‌گذارد. آیا این انسان است که بر شیمر پیروز شده یا هوش مصنوعی آن‌ها را بازتولید کرده است؟
اما چرا «نابودی» آن گیرایی لازم را ندارد و آن‌طور که باید نمی‌تواند تماشاگرش را راضی کند؟‌ در وهله اول به خاطر مختصات جمعی کاراکترهایی‌ست که در این سفر با لیزا همراه هستند. چه داستان هرکدامشان و چه پرداخت شخصیتی‌شان. هرچند که در نگاه اول اینکه تمامی افراد این گروه زن هستند، هم فاز فمینیستی کار را شدت می‌بخشد و هم سفر آنان و مقابله‌شان با جهان ناشناخته را کنجکاوی‌برانگیزتر از حالت عادی می‌کند اما هرچه پیش‌تر می‌رویم می‌بینیم که هیچ‌کدامشان جذابیت لازم را ندارند و تماشاگر را با خود درگیر نمی‌کنند. نه قطب منفی‌شان قابل‌اعتناست نه همبستگی و تفرقه‌شان. حتی رئیس گروه که همان زن روان‌پزشک است هم کاریزمای لازم را ندارد و آن‌قدر سربسته پرداخت شده که از حضورش چیزی دستگیر تماشاگر نمی‌شود. همراهان قهرمان و داستان‌هایشان بزرگ‌ترین پاشنه آشیل فیلم هستند. دقت کنید که چطور با مرگ همه آنان و تنها شدن لیزا، فیلم جان دوباره‌ای می‌گیرد و انگار تازه در نیمه پایانی موتور هیجان‌زایی و قصه‌گویی‌اش فعال می‌شود. «نابودی» هرچه به پایان نزدیک‌تر می‌شود وهم‌آلود‌تر و ناشناخته‌تر می‌گردد و به همین میزان فانتزی‌اش هم بیشتر و متافیزیکی‌تر.
ورود به فانوس دریایی نقطه پایانی ماجراست جایی که قرار است با حقیقت مواجه شویم اما نمی‌دانیم که دقیقاً با حقیقت روبه‌رو هستیم یا صرفاً انعکاسی از آن. هرچند که داستان همسر لیزا گره‌گشایی می‌شود اما هیچ‌جوره نمی‌توان از نتیجه‌گیری فیلم مطمئن بود و درعین‌حال هیچ‌جوره نمی‌توان پایان ناگهانی و سوپر فانتزی فیلم را که شبیه به یک فوران ناگهانی از گدازه‌های ناباور است پذیرفت و باور کرد.
این جذابیتی ناشناخته و غریب برای تماشاگر می‌سازد که دقیقاً نمی‌داند با آن چطور مواجه شود؛ همه گیرایی «نابودی» در همین حال گیج و سرگردانی است که تماشاگر را با آن به حال خودش رها می‌کند تا در افکار گاه‌وبیگاهش در واقعیت، تریلر خارج شدن ربات از کنترل انسان را مدام با خود مرور کند و از جهان روزمره پیرامونش بترسد.همچنین بخوانید:
معرفی و بررسی Annihilation: یک معمای عجیب، زیبا و بیولوژیکی

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان