به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، «مهدی گلشنی» که به عنوان چهره ماندگار و استاد برجسته فلسفه علم و فیزیک در ایران شناخته میشود و به عالیترین درجات آکادمیک بینالمللی در این حوزهها هم دست یافته، هیچگاه خود را وقف کار علمی و آکادمیک محض و فارغ از مناسبات انسانی و اخلاقی و فرهنگی نکرده است. او خود را به عنوان یکی از چهرههای دغدغهمند در حوزه فرهنگ عمومی شناسانده و به هر بهانهای مسائل اخلاقی، فرهنگی و انسانی را به بانگ بلند فریاد زده است. این تعهد انسانی و اخلاقی گلشنی اگر چه ممکن است او را از منظر دیگرانی که خود را بر «کنار» از حوزه فرهنگ قرار دادهاند، وارد «حاشیه» کرده باشد، اما هم خود گلشنی و هم ناظران آگاه وضعیت کنونی خوب آگاهند که این اصطلاحاً «حاشیه» از خود «متن» بسیار جدیتر است. گلشنی کلیت علم و همه تلاشهای موجود در فضای آکادمیک را در بستر تاثیرات انسانی، اخلاقی و فرهنگی فهم میکند و آن را در خدمت فضیلت و فرهنگ اخلاق-انسانی میداند. برای او دانشگاهی که صرفا به کار علمی محض میپردازد و تخصصهای آکادمیک را فارغ از آموزههای انسانی-اخلاقی میآموزاند، وقعی ندارد و جامعهای که با این شیوه تربیت میشود، فاقد هرگونه آینده دورانساز خواهد بود. گلشنی مدتها است که در سطوح عالی علمی این کشور، در مقام یکی از مدافعان بیدریغ مردم و مردمی و مدافع انسان و آرمان انسانی، از شرافت و فضیلت انسانی سخن میگوید و در این مسیر خود را به عنوان یکی از نمونههای عالی انسانِ مردمیِ شریف شناسانده است. تابستان امسال با انتشار اخباری در خصوص بازنشستگی مهدی گلشنی از دانشگاه صنعتی شریف و خدمات علمی این چهره برجسته در گروه فلسفه علم این دانشگاه سپری شد که حواشی متعددی هم به همراه داشت. فارغ از همه آن حواشی، باید پذیرفت دانشگاههای ایران بدون گلشنی و گلشنیها قطعا حال نامناسبتری نسبت به آنچه تاکنون داشتهاند، خواهند داشت و فقدان آنچه گلشنی در همه این سالها به عنوان «غفلت از اخلاق و فرهنگ» و در معنایی مختصرتر «شرافت و فضیلت» از آن یاد کرده است، بیشتر و بیشتر به چشم خواهد آمد. گفتوگوی پیشرو با استاد مهدی گلشنی در خصوص فرهنگ عمومی در جامعه کنونی ما و راهکارهایی برای برونرفت از بیفرهنگی است:
آقای دکتر گلشنی، بسیاری از پژوهشگران مسائل اجتماعی معتقدند که وضعیت فرهنگ عمومی در جامعه کلانشهری امروز ایران وضعیت نگرانکنندهای شده است. بیاعتنایی گستردهای نسبت به بسیاری از آموزههای فرهنگی و اخلاقی ایجاد شده و ما با نوعی اتمیزه شدن فراگیر که به یک منفعتطلبی گسترده دامن زده، مواجه شدهایم. شما به عنوان یکی از استادانی که در کنار کار آکادمیک و نظری همواره تلاشی دغدغهمند در عرصه فرهنگ عمومی داشتید تحلیلتان از این وضعیت چیست؟
با تشریحی که در خصوص وضعیت فرهنگ امروز در ایران داشتید موافقم و فکر میکنم که ما در این زمینه به یک خانهتکانی حسابی نیاز داریم. این خانهتکانی هم مستلزم این است که اساتید و دانشجویان سطح بالایی که دغدغه فرهنگ دارند برای محیطشان روشنگری کنند وخطاهایی را که میبینند، منفعل نباشند، بلکه فعالانه روشنگری کنند.
رسانهها و تلویزیون باید به سراغ برخی از اساتید بروند و در زمینههای فرهنگی مطالب و برنامههای مفید و علمی تولید و پخش کنند. به هر طریق باید تلاش کرد که ناهنجاریهای محیط امروز روشن شود و مردم بفهمند که اگر این خطا را میکنند، پسفردا دودش به چشم فرزندان و نسلهای آینده خودشان میرود. امروز مردم ما به نوعی احساس میکنند که بهاجبار دارند در این جامعه زندگی میکنند و بواسطه عدم تعهد به جامعه هر طور دوست دارند پیش میروند، ولی باید بدانند که وقتی فرزندانشان میخواهند در آینده در این جامعه زندگی کنند، دیگراین جامعه یک جامعه مناسب نخواهد بود و نسل آتی با مشکلات و معضلات بسیاری مواجه خواهد شد.من معتقدم که به کلی نسبت به حوزۀ فرهنگ بی توجهی شده است و با کمال تاسف باید اعلام کنم که ما در حوزۀ فرهنگ عمومی با یک وضعیت «هردمبیلی» روبرو هستیم. بسیاری از مردم و حتی مسئولان در این وضعیت سردرگم هستند. من معتقدم که به کلی نسبت به حوزۀ فرهنگ بی توجهی شده است و با کمال تاسف باید اعلام کنم که ما در حوزۀ فرهنگ عمومی با یک وضعیت «هردمبیلی» روبرو هستیم. بسیاری از مردم و حتی مسئولان در این وضعیت سردرگم هستند. در این وضعیت بسیاری صرفا به دنبال منفعتطلبیهای شخصی میروند، و کسانی هم که وارد حوزههای دانشگاهی و علمی و فرهنگی میشوند فقط میخواهند یک مدرک و مقامی به دست آوردند و زندگی خودشان را سامان بدهند. این وضعیت واقعاً ناراحتکننده است.
فکر میکنید این خانهتکانی را باید از کجا شروع کرد؟
به نظرم باید یک کار اساسی در آموزشوپرورش ما صورت بگیرد؛ یعنی کار را از سطح پایین در جهت فرهنگی پیش ببریم و روی پرورش فرهنگی جوانان تاکید کنیم و همین سیر را تا سطوح بالا یعنی مثلا دانشگاهها و ادارات و... هم ادامه بدهیم. یعنی باید افراد علاوه بر رشتههای تخصصی خودشان، با دانشها و علومی که روی رشد فرهنگی شان تاثیر بسزایی دارد آشنا شوند و از نظر اخلاقی و فرهنگ اجتماعی رشد کنند؛ مثلا یک مقدار فلسفه، جامعهشناسی و روانشناسی و... را مطالعه کرده و در این حوزهها رشد کنند. چون تا ما مردمی نداشته باشیم که فکر کنند، هر قدر هم تکنسین و دانشمند و متخصص تربیت کنیم که سطح بالایی داشته باشند، اینها در جامعه با خلأ انسانی و اخلاقی و فرهنگی روبرو میشوند و دانش خود را فارغ از مسائل انسانی پیاده میکنند؛ در حالی که آن رشتههای تخصصی باید در یک جامعه انسانی پیاده شود و برای فرهنگ جامعه مفید باشد. امروزه در دانشکده های مهندسی آمریکا حتماً یک «سوپ» مناسب فرهنگی به دانشجویان داده می شود تا بتوانند حداقلهایی رایاد بگیرند. البته طبیعی است که در همان دانشگاهها و مراکز علمی هم ممکن است عدهای باشند که تحمل این چیزها را کمتر داشته باشند، ولی اینها اجباری است و بسیار هم تاثیرگذار است، چون اصول فرهنگی و بنیادهای اخلاقی مفید برای جامعه را ارائه میدهند. البته ما هم درسهایی با عنوان «معارف» و... را به عنوان دروس اجباری داریم که بعضی چیزها را یاد میدهند، اما نسبت به خیلی چیزها هم غفلت شده است. یک دانشجو باید خیلی بیشتر از این چیزها را یاد بگیرند. مثلا یک اخلاق فرهنگی و کاربردی باید جزو این مادههای درسی باشد، که نیست. آن وقت جوانان ما اخلاق را از کجا یاد میگیرند؛ از مکاتب غربی و اندیشمندانی مانند نیچه و فلان و بهمان! شما ببینید چقدر جوانان میآیند و نقلقول میکنند که مثلا نیچه اینطور گفت و آنطور گفت! در این وضعیت شما میبینید که زندگی جوان ما با تفکر در مورد پوچی پر شده است و بسیاری از ارزشها برای او هیچ اهمیتی ندارد. بسیاری از آنها پیرو مکاتبی میشوند که بشر را به هیچ جا نمیرسانند.
سخن من این است که دانشمند و متخصص ما باید رفتار با انسانها را بداند و به رشد فرهنگی و اخلاقی و ارزشی جامعه کمک کند. متاسفانه امروز در جامعۀ ما اینطور نیست. من امروز در همۀ دانشگاههایمان دارم تخلفات اخلاقی را میبینم - در برخورد اساتید با دانشجویان، در حوزههای مدیریتی با اساتید و و دانشجویان و غیره! این وضعیت اصلاً مطلوب نیست و همه اینها به فرهنگ برمیگردد. فرهنگ هم باید از سطوح پایین، یعنی از دبستان و دبیرستان، شروع شود تا به دانشگاه و سطوح بالاتر دیگر برسد.
تصور من این است که ما با کمبود منابع در حوزههای فرهنگی و اخلاقی مواجه نیستیم، بلکه بیشتر مشکل این است که کسی سراغ این منابع نمیرود و خود را نیازمند رشد فرهنگی و اخلاقی و ارزشی نمیداند!
یکی از کارهایی که حوزه های علمیه و دانشگاهها باید میکردند و نکردند، این است که باید بعضی کتابها را برای سطح فرهنگ عمومی و مبتنی بر نیازهای عامه تولید میکردند که برای مردم جذابیت داشته باشد؛ یعنی اینطور نباشد که لغات سنگین و تخصصی داشته باشد که مردم نتوانند بفهمند و خود کتاب مردم را رفع کند. باید چنین آثاری را به طور گسترده منتشر میکردیم، که نکردیم و حوزه های علمیه ما در این خصوص مقصر هستند.
من یادم هست که قبل از انقلاب و، زمانی که من جوان بودم، بعضی کتابها بهاندازه یک کف دست و با قطر بسیار کم تولید و منتشر میشد که تعدادشان هم خیلی زیاد و در دسترس همه بود. کتابهایی ساده و روان راجع به فیلسوفان مختلف، درباره طب و سلامت و فیزیک و سایر مسائلی که مورد نیاز جامعه بود. اینها را به زبان آسان و ساده و قابل فهم برای همه می نوشتند و بسیار هم مفید بود. الآن شما جز تعدادی از کتابهای مرحوم استاد مطهری که چنین کاری را میکند، چیزی مانند اینها در جامعه ندارید؛ یعنی کتابهایی که به زبان ساده باشد و برای فرهنگ جامعه مفید باشد.
یادم هست یکوقت یکی از رؤسای سازمان برنامه و بودجه که در دورۀ اصلاحات ریاستش بر این سامان هم خیلی طول نکشید، مهندسی بود که خیلی فکر باز فرهنگی داشت و این را همه میدانستند که دارای فکر فرهنگی است. ایشان به من میگفت بایدبرنامهای بریزیم و تعدادی کتاب مثل همان کتابهای پیش از انقلاب و منطبق با فرهنگ امروز تولید کنیم و مسائل و آموزههای فرهنگی را به زبان ساده معرفی کنیم و این کتابها را در فروشگاهها و در قفسههایی در سطح شهر بگذاریم تا مردمیکه رد میشوند، ببینند وبخرند و همین روشنیبخش خواهد بود. من معتقدم اگر این کار صورت میگرفت تاثیرات مثبتی می داشت؛ چون مردم عامی نمیروند آثار تخصصی در حوزه فرهنگ و جامعهشناسی و سلامت و... را بخوانند، ولی به این نوع کتابها اقبال خواهند کرد.
امروز به نظر میرسد فضای مجازی و رسانهای تبدیل به مهمترین ماخذهای اطلاعاتی برای فرهنگ عمومی شده است و این در نوع خود آسیبهایی دارد.
همینطور است، الآن جامعه ما بسیاری از تعلیماتش را از برنامههای تلویزیون، اینترنت و تلگرام و اینستاگرام و... میگیرد. اینها هم ریشهای ندارد که بتواند فرهنگ عمومی را به سمت تعبیرات مثبت ببرد. اتفاقا اینها همین وضعیت فرهنگ عمومی را عیناً میپذیرند و به نوعی بازتولید میکنند. علت این اقبال به فضای مجازی و رسانهها هم به نظر من واضح است؛ دلیلش همان غفلت از زمینههای اصلی فرهنگ است. ما به کلی دچار غفلتیم.الآن جامعه ما بسیاری از تعلیماتش را از برنامههای تلویزیون، اینترنت و تلگرام و اینستاگرام و... میگیرد. اینها هم ریشهای ندارد که بتواند فرهنگ عمومی را به سمت تعبیرات مثبت ببرد. اتفاقا اینها همین وضعیت فرهنگ عمومی را عیناً میپذیرند و به نوعی بازتولید میکنند. علت این اقبال به فضای مجازی و رسانهها هم به نظر من واضح است؛ دلیلش همان غفلت از زمینههای اصلی فرهنگ است. ما به کلی دچار غفلتیم.
بگذارید مثالی دربارۀ آنچه که درباره اصلاح امور فرهنگی از سطوح پایین گفتم، بزنم. یکوقتی در اسپانیا بودیم. من قبل از اینکه به یکی از دانشگاههای اسپانیا بروم و از بخش شرقشناسی آن بازدید کنم، با جوانان مسلمان حزباللهی از مادرید به شهری رفته بودیم و آنها مرا به خانه یکی از عراقیهای آنجا بردند. آن شخص عراقی به من گفت امروز که به دانشگاه میرویم، وانمود نکنید که مرا میشناسید، چون افراد صدام در آنجا مراقب ما هستند، زیرا آنها حتی در اسپانیا یک عده عامل دارند که از فضا مراقبت کنند. من قبول کردم و او برایم یک داستان گفت. گفت که صدام از دبستانها شروع کرد و تعلیمات حزب بعث را در آن سطح به بچههایادداد. من معتقدم که این کار و این روش باید در جامعه ما هم انجام میشد و ما اخلاق و معارف اسلامی و اخلاقی را از بچگی به شیوهای مناسب به بچههایمان یاد میدادیم. باید آن اولیّات اسلام و آن چیزهایی را که مورد اتفاق همه است و اختلافی در مورد آنها وجود ندارد و انسانی و اخلاقی هستند، به بچههایمان میآموختیم؛ به زبان خیلی ساده.
مرحوم استاد مطهری خیلی شأنشان از نظر علمی و حکمی بالا بود، ولی آمدند چه کتابی را نوشتند؟ «داستان راستان» را! ایشان بعضی حکایتهای خیلی خوب را که حکمتآمیز بود رادر این کتاب جمعآوری کردند و با زبان ساده بیان کردند تا برای جوانان تاثیرگذار باشد؛ مثلا گفتند فلان شخص آمد و از فلان امام بهمان سؤال را کرد و امام فلان جواب را دادند. استاد مطهری آمدند این کتاب را نوشتند، با اینکه دون شأنشان بود، ولی احساس کردند جامعه احتیاج دارد الگو بگیرد. الآن جامعۀ ما از چه کسی الگو میگیرد؟ اعمال و رفتار خیلی از افرادکه در سطوح بالای کشور هستند و مسئولیت هم پذیرفته اند در خیلی از موارد برخلاف آن چیزهایی است که باید باشد و «الناس علی دین ملوکهم»!
بنابراین من اصلاح فرهنگ عمومی را از سطح بالا نمیبینم! این به عهده طبقۀ واسطۀ دانشگاهیان و حوزویان است که باید بهعنوان یک وظیفه، روشنگری را تعهد خود بدانند و رسانهها هم دغدغۀ آنها را بازتاب دهند و بر مبنای محتواهایی که این نخبگان تولید میکنند برنامهسازی کنند و سریال بسازند و فیلم تولید کنند و ضمناً مراقب باشند که اینها بدآموزی نداشته باشد، چون دیده میشود گاهی به خاطر جذب مخاطب برنامههای شاد میسازند ولی بسیاری از اینها بدآموزی دارد.
بگذارید باز خاطرهای را برایتان بگویم؛ یکبار من به تلویزیون رفتم و قرار بود ی برنامهای را به صورت زنده اجرا کنند و من هم در آن شرکت کنم. این برنامه در شبکۀ چهار بود و من پیش مدیر پژوهشی آن شبکه رفتم و آن مدیر در حال بحث کردن با معاونش بود. آقای معاون به مدیرش میگفت فلان سریالی که ما داریم پخش میکنیم برای مردم خیلی شادیآور است، ولی در مواردی بدآموزیهایی هم دارد. مدیر در جواب او میگفت همینکه این سریال شادیآور است، کافی است. آخرش به توافق نرسیدند و آقای مدیر گفت «تو چه میگویی، من رئیسم و تو معاون، بایدبه حرف من عمل کنی!». در اینجا من وارد بحثشان شدم و گفتم آقای معاون حق دارند و توضیح دادم که نباید این بدآموزیها وجود داشته باشد و مشکلات این بدآموزیهای رسانهای را تشریح کردم. آقای مدیر جوابی به من نداد تا اینکه برنامه شروع شد و رفتیم در استودیوی شبکۀ 4 برای اجرای برنامه. برنامه هم راجع به ماهواره و آنتنهایی بود که روی بام خانهها میگذاشتند. برنامه اجرا شد و وقتی داشت تمام میشد و مجری برنامه میخواست آخرین سخن را بگوید، گفت «من مثل آقای دکتر گلشنی نیستم که فکر کنم باید دربارۀ همۀ مسائل بحث فلسفی کرد و همه چیز را با این بحثها توجیه کرد!» . اما خدا میداند که حتی یک کلمه بحث فلسفی در صحبت من نبود؛ ولی آقای مدیر میخواست نیشش را به من بزند! ما باید بدآموزیها را حذف کنیم دیگر! چرا مقاومت میکنیم؟ کاری ندارد که بخواهیم برنامه شاد بسازیم و بدآموزی نداشته باشد. اما آن آقا تحمل این را نداشت که بپذیرد بدآموزیها را باید حذف کنیم؛ جالب است بدانید که ایشان استاد دانشگاه هم بود. واقعاً وضعیت اینگونه است که تحمل در محیط ما بسیار پایین آمده است؛ همچنین حساسیتها نسبت به مسائل فرهنگی بسیار کم شده است. ولی در همین شرایط هم در دانشگاهها اقلیتی هستند که نسبت به همه چیز محیط دغدغه مند هستند. باید اینها از حالت انفعال درآیند و به هم بپیوندند و در رسانهها ظاهر شوند و روشنگری کنند تا مردم حساستر شوند و حتی فشار به دولت و مجلس وارد شود تا فکری برای شرایط فرهنگی جامعه بکنند.
ما با بیفرهنگی آیندهای نخواهیم داشت و این همان چیزی است که دقیقاً خواست آمریکا و انگلیس است. در سالهای اخیر، رئیس اسبق MI6 انگلیس در مصاحبه با «فرید زکریا» گفت: «ما تا 15 سال دیگر چنان فرهنگ اینها را تغییر میدهیم که هیچ مشکلی با آنها نداشته باشیم!» بنابراین واقعاً روشنگری لازم استما با بیفرهنگی آیندهای نخواهیم داشت و این همان چیزی است که دقیقاً خواست آمریکا و انگلیس است. در سالهای اخیر، رئیس اسبق MI6 انگلیس در مصاحبه با «فرید زکریا» گفت: «ما تا 15 سال دیگر چنان فرهنگ اینها را تغییر میدهیم که هیچ مشکلی با آنها نداشته باشیم!» بنابراین واقعاً روشنگری لازم است، ولی در سطوح بالا متاسفانه این مسئله مورد توجه نیست و به آن اهمیتی داده نمیشود.
به نظر میرسد این غفلت سراسری از فرهنگ باعث یک شکاف و گسست بین مردم و جامعه به طور کلی و همه آنچیزهایی شده که مردم را با ارزشهای جمعی و ملی و بومی پیوند میدهد. امروز شمار زیادی از مردم ما اگر امکاناتش را داشته باشند، علاقهمند به مهاجرت از ایران هستند و احساس تعلقی نسبت به کشورشان ندارند. این هم یکی از معضلات اصلی ما در حوزۀ فرهنگ عمومی شده است؛ چون وقتی مردم نسبت به جامعۀ شان احساس تعلق نکنند شاهد بروز نوعی وندالیسم و هرج و مرج خواهیم بود. تا چه حد با این موضوع موافقید؟
متاسفانه امروز نه فقط جوانان و بزرگسالان ما دچار این گسست شدهاند، بلکه حتی عموم دانش آموزان ما به دنبال رفتن از کشور هستند. بدتر از این، حتی استادان و نخبگان ما هم دنبال راهی هستند که به غرب منتهی شود. متاسفانه نگاه غالب به غرب است.
قبلاً در جامعه ما دانشآموزانی که از دبستان فارغالتحصیل میشدند، سعدی خوانده بودند و تا حدی با آثار کلاسیک فارسی آشنایی داشتند؛ تا حد قابل قبولی قرآن میدانستند و با مفاهیم آن آشنا شده بودند. الآن شما از یک فرد دیپلمه بپرسید چقدر قرآن و سعدی بلد است!؟
یک روز در تاکسی نشسته بودیم و رادیو روشن بود و من هم به آن گوش میدادم؛ گزارشگر به یک وکیل دادگستری گفت یک بیت شعر بخوانید و او نتوانست بخواند! این واقعا تاسفبار است که وکیل دادگستری که دوره ادبیات را گذرانده، نتواند یک بیت شعر از حفظ بخواند. یا مثلا در یکی از برنامههای اخیر رادیو از تعدادی از مردم پرسیدند «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز» از کیست؟ هیچکدام نتوانستند بگویند! یعنی واقعاً مردم ما با آموزههای فرهنگی و هنری خودشان شدیداً بیگانه هستند. حالا از همینها بپرسید فلان هنرپیشه آمریکایی کیست؟ تمام جزئیاتش را برایتان میگویند. همچنین از چند نفر پرسیدند که همسایگان شرقی ایران کدامند؟ فقط یک نفر یک جواب نصفه داد و مثلاً گفت فقط افغانستان را میدانم! بنابراین مردم از میراث ملی و فرهنگی و دینی خودشان بیگانه هستند و چون با فرهنگ ملی -دینی شان بیگانه هستند، علقۀ آنها به داخل نیست و میتوانند به راحتی بگذارند و از اینجا بروند؛ این یک واقعیت است.
میدانید فرق این مردم با یک فرد چینی یا ژاپنی چیست؟ یک چینی هیچوقت رابطهاش را با کشورش قطع نمیکند. من حدود 20 سال پیش که به چین رفته بودم. در آنجا از یک مؤسسۀ تحقیقاتی مهم فیزیک در آن کشور بازدید کردم ...در آنجا به ما گفتند که 90 درصد از فارغالتحصیلان ما که به خارج می روند، به اینجا برمیگردند و در کشورشان کار میکنند. وقتی میخواستم از آن مؤسسه تحقیقاتی بیرون بیایم گفتنداین دفتر یادگاری را امضاء کنید و یک خاطره بنویسید. من دفتر را ورق زدم و امضای دو سه نفر از دانشمندان مطرح چینی را در دفترشان دیدم که میدانستم در آمریکاهستند و برندۀ جایزه نوبل هم بودند؛ پرسیدم اینهاکه در آمریکا کار میکنند، برای چه به ایجا آمده بودند؟ گفتند اینها هر سال 2، الی 3 ماه به اینجا میآیند و برای کشورشان کار میکنند و با ما همکاری فکری دارند.
بنابراین کاملا موافقم که در این عرصه غفلت و تنبلی صورت گرفته و آن تعلقات از بین رفته است. در اینجا خبری از افتخار کردن به فرهنگ بومی و ملی و دینی وجود ندارد؛ یعنی اینکه دانشآموز در دبیرستان غیر از این چیزهایی که یاد میگیرد، اخلاق را یاد بگیرد و تربیت شود و با فرهنگ ملیاش آشنا شود و به آن افتخار کند و... از این هاخبری نیست. در دانشگاه هم فقط میآیند و تعدادی دروس علوم تجربی و یا مهندسی میخوانند و این برایشان کفایت میکند. آنها دیگر به آموزههای انسانی و فرهنگی ارجی نمیدهند و هیچ شأنی برای این چیزها قائل نیستند.
نکته مهمی که باید در این زمینه روی آن تأکید کنم، این است که حس خودباوری در افراد جامعۀ ما از بین رفته است، و همین مسئله باعث شده که احساس تعلق به مؤلفههای فرهنگی و ملی در جامعه ما وجود نداشته باشد. مهمترین کار این است که ما با تاکید بر فرهنگ برای برگرداندن این حس خودباوری به کشور تلاش کنیم. در شرایط فعلی تا اتفاقی میافتد دانشجو میخواهد به خارج برود، حتی بعضی استادان دانشجویان را راهنمایی میکنند که به خارج بروند. من معتقدم بسیاری از این خارج رفتنها، مقصرش استادان هستند؛ شاید بخش کمی از آن به خاطر وضع بد اقتصادی و نبودن شغل و کارباشد. من به شخصه بارها شاهد بودم، خیلیها وقتی میخواستند بروند، میگفتند فلان استاد گفته حتماً بروید خارج! مگر دانشگاههای ما چه عیبی دارند؟ چرا باید ما بهترین دانشجوها را تربیت کنیم و زمانی که باید از آنها بهرهبرداری کنیم، آنها را به کشورهای غربی تقدیم کنیم!؟
یک دانشمند مطرح ژاپنی که مقیم آمریکا است و کتابهای مهمی هم نوشته است که در دورههای دکتری تدریس میشود، چند وقت پیش یک مصاحبه کرده بود و من فیلم آن را دیدم. او میگفت فکر نکنید سرمایه آمریکا به بمب اتمی و فلان تکنولوژیها است، سرمایه آمریکا به این نیروهای فکری است که به داخل کشورش میکشاند و از آنها استفاده میکند. در کشور ما چطور؟ بسیاری که میگذارند و میروند، بسیاری هم که در داخل ماندهاند، از ظرفیتی و نبوغشان استفاده نمیشود.
با این وضعیت چه نوع آیندهای را میتوان برای جامعه کنونی متصور بود؟
مطمئن باشید اگر روی فرهنگ ما کار نشود، آیندهای نداریم. نسل جوان به کلی بیفرهنگ، بیاخلاق و متکبر است؛ فکر میکند همه چیز را میداند. من در دوران جوانی در بین همشاگردیها و استادانی که آن موقع داشتم هیچ فقط چنین حالتی را مشاهده نکرده بودم که بعضی فکر کنند همه چیز را میدانند! الان شما هر سؤالی از هر کسی میپرسید، با آنکه مشخص میشود به موضوع احاطه ندارد، با چنان تکبری به سؤال شما جواب میدهندکه گوئی از اول تا آخر عالم را میداند. از طرف دیگر میبینیدکه بعضی از دانشجویان دکتری ما که به انگلیس، فرانسه یا آمریکا رفتهاند و با برخی از مهمترین دانشمندان آنها نشست داشته اند و سؤال کردهاند، می گویند که چقدر آنها راحت برخورد کرده و صمیمی و متواضع بوده اند. یکی از دانشجویان فوقلیسانس من وقتی میخواست رساله خود را بنویسد با چند تن از بزرگترین فیزیکدانان جهان مکاتبه کرد، آنها همه نامههایش را با محبت و صمیمیت و تواضع جواب دادند، و من مطمئنم اگر در ایران چنین مکاتباتی را انجام میداد، نصف استادان ما هم به نامۀ او جواب نمیدادند. یعنی اخلاق و رفتار امروز ما نه تنها اسلامی نیست، بلکه حتی غربی هم نیست؛ چون دانشمندان غربی باز به برخی از صفات خوب پای بند هستند و آنها را بروز میدهند؛ حالا ممکن است عدهای هم صفات سلطه طلبانه و غیرانسانی داشته باشند؛ ولی اکثرشان برخوردی اخلاقی و انسانی دارند.
آقای دکتر گلشنی، به نظر میرسد ما دچار یک ساختار بیمار هستیم که وضعیت فرهنگی کنونی را به سمت نوعی انحلال پیش میبرد و گویی از دست کسی هم کاری ساخته نیست!
متاسفانه تاکنون هیچکدام از دولتهای ما که باید نقش اساسی را در اصلاحات ساختاری در حوزه فرهنگ ایفا می کردند، ملاحظه فرهنگی نداشتهاند و فرهنگ واقعاً رها بوده است. چقدر رهبری در خصوص جزئیات مسائل فرهنگی تذکر دادهاند؟ مثلا چقدر سفارش کردهاند که مغازهها و فروشگاهها و تابلوهای کشور به زبان فارسی باشد. چقدر به این سفارش توجه شده است؟ انگار حتماً باید اسم انگلیسی آن هم باشد تا آن فروشگاه جذاب به نظر برسد! حالا با این مشکلی ندارم که عنوان انگلیسی در کنار فارسی بیاید، ولی برخی اوقات میبینیم که عنوان فرنگی اصل تلقی میشود. حتی برخی اوقات اسم فارسی را با حروف انگلیسی مینویسند! اینها همه به خاطر همان عدم خودباوری فرهنگی است.
شما به ترکیه بروید خلاف این را میبینید. در سراسر ترکیه بگردید و یک مغازه را به من نشان بدهید که اصل تابلو مغازه به زبان ترکی نباشد! من به یکی از فروشگاههای بزرگ ترکیه رفته بودم و سراغ یک نفر را میگرفتم که بتواند به انگلیسی حرف بزند و به ما جواب بدهند که فلان کالا را دارند یا خیر؛ خیلی گشتیم تا یک نفر را پیدا کردیم. آنها همه با افتخار ترکی حرف میزنند و نیازی نمیبینند با استفاده از واژههای انگلیسی برای خودشان تفاخر و پرستیژ کاذب بسازند. شما در ترکیه از فروشگاه خارج شویدو بخواهید تاکسی بگیرید، به پلیس بگویید «تاکسی»، متوجه نمیشود! ولی از لغت تاکسی میفهمد منظورتان چیست. یعنی واقعا معنای تاکسی را نمیداند، ولی به خاطر استعمال آن توسط توریستها میداند که آنها چه میخواهند! البته در کلاسها و دانشگاهایشان انگلیسی هست و تدریس هم میشود ولی همه به زبان بومی خودشان پایبند هستند. ولی در ایران چطور؟ همه تلاش میکنند به جای کلمه فارسی، از واژه انگلیسی استفاده کنند. چقدر سفارش شده که ملاحظه زبان فارسی را بکنید، ولی میبینیم که خبری از این ملاحظات نیست. تازه زبان فارسی برای ما صرفا یک زبان نیست، پیشینۀ فرهنگ غنی ما در این زبان وجود دارد؛ یعنی علاوه بر اینکه زبان ملی ما است، فرهنگ ما، که پر از حکمت و اخلاق است، به واسطه آن انتقال پیدا کرده و میراث فرهنگی ما است.
به طور خلاصه، سخن من اینست که فرهنگ آخرین دغدغه دولتها بوده است؛ و مخصوصاً در سالهای اخیر خیلی بدتر هم شده است. همه چیز تحتالشعاع سیاست است و البته این مدل سیاستها ما را به جایی نمیرساند و برای ما آینده روشنی را شکل نمیدهد. این وضعیت فرهنگی و اخلاقی که امروز در جامعه میبینیم، اصلاً قابل قبول نیست؛ امروز در جامعۀ ما مردم کمترین رحمی نسبت به همدیگر ندارند؛ شما این را میتوانید در نوع رانندگی مردم جامعۀ مان ببینید. خیلی کم اتفاق میافتد که مردم نسبت به هم گذشت کنند و با مهربانی و فداکاری با هم مواجه شوند. فرهنگ عمومی جامعه ما دچار انحطاط شده و این واقعا تاسفبار است.
به نظر میرسد یکی از عواملی که این وضعیت را ایجاد کرده، آن است که مردم خود را در شرایطی میبینند که در آن اگر از راه درست و قانونی و منطقی تلاش کنند، به نتایج مطلوب نمیرسند، و تنها راه به نتیجه رسیدن، استفاده از امکانات غیرمنطقی و غیرقانونی است. در این شرایط بسیاری از مردم معتقد شدهاند که باید اصطلاحاً «زرنگ» باشند تا سرشان کلاه نرود؛ چون دارند میبینند آنها که از این قسم زرنگی و لابیگری و منفعتطلبی برخوردار بودهاند به نتایج مطلوب رسیدهاند و پست و جایگاه و مال و منال پیدا کردهاند. این وضعیت و گسترش این دیدگاه، مردم را به نوعی دچار بیتوجهی به ارزشهای انسانی و اخلاقی و فرهنگی کرده است؛ تا چه حد این مسئله از نظر شما درست است؟
به نکته مهمی اشاره کردید؛ اتفاقا یکی از مسائلی که باعث شده فرهنگ امروز ما به این وضعیت دچار شود همین بحثهای پارتیبازی و رفاقتبازی در جذب نیروها و مسئولان است. متاسفانه در این زمینه هم هیچ نظارتی وجود ندارد. من بارها به این مسئله اشاره کردهام و گفتهام که جلوی پارتیبازیها باید گرفته شود. این مسئله وضعیتی را حاکم کرده که در آن برخی از نیروهای اصیل فدای برخی نیروهای خام میشوند و کل جریان رشد علمی و فرهنگی دچار عیب و اعوجاج میگردد. من در بعضی دانشگاهها، از جمله در دانشگاهی که خودم مشغول کار هستم، بارها پارتیبازی و بیتوجهی به آدمهای باکیفیت را به وفور دیدهام بیوفاییهای بسیاری را دیدهام و متاسفانه مشاهده کردهام که اصلاً به شأن اساتید توجه نمیشود.
یکی از اساتید دانشگاه علم و صنعت که خدا رحمتشان کند، ریاضیدان و آدم برجستهای بودند، و بارها رئیس همان دانشگاه و دانشگاههای دیگرکشور شده بودند. ایشان چند سال پیش به من گفتند که بعد از سالها به اتاق کارشان در آن دانشگاه رفتند که درب آن را باز کنند. اما متوجه شدند که کلیدشان را نیاورده اند. به پیشخدمت گفتند که نزد رئیس دانشکده برود و کلید اتاق ایشان را بگیرد. آن پیشخدمت پیش رئیس دانشکده رفته بود و از رئیس دانشکده خواسته بود که کلید را به او بدهند. رئیس آن وقت دانشکده، که دانشجوی دکتری این استادی بوده، کلید را نداده بود و گفته بود یک صندلی بگذارید که بیرون اتاقشان بنشینند. اینها چیزهایی است که داریم میبینیم. من خودم در دانشگاهمان نسبت به دانشجویانی که قبلاً شاگرد خود بنده بودند، بیوفاییها و بیحرمتیهای زیادی را دیدهام. این وضعیت اصلاً خوب نیست. اگر اینطور پیش برویم هیچچیز روی هیچچیز بند نمیشود. مسئولان فرهنگی باید بیشتر روی اصلاح فرهنگ جامعه کار کنند، و باز تاکید میکنم: کسانی که اهل تحصیل و فرهنگ هستند، چه در حوزههای علمیه و چه در دانشگاهها، باید جامعه را روشن کنند.
بگذارید یک خاطره دیگر برایتان بگویم؛ یکبار در سفر حج بودیم در بازار آنجا چیزی دیدم که بسیار تاملبرانگیز بود و فوری آمدم به روحانی کاروانمان گفتم. یک خانم ایرانی وسایلی را خریده بود و پولش را داده بود. آن فروشنده باید یک مقدار پول خرد برمیگرداند که نداشت، و به جای آن پول خرد، یک شکلات برداشت و به این خانم داد. این خانم شکلات را گذاشت آنجا و به جای آن یک قیچی برداشت. فروشنده قیچی را به زور از دست این خانم گرفت و مشاجره مختصری ایجاد شد. آن خانم که چادری بود و آنقدر پایبند به دین بوده که به سفر حج آمده بود، چنین رفتاری را مرتکب شد. این گونه عمل بیحرمتی برای کل ایرانیان به بار می آورد، و جامعۀ ایرانی را فاقد فرهنگ معرفی میکند!
من آمدم پیش روحانی کاروان و به ایشان گفتم که توضیحات مربوط به این اعمال حج و طواف و... را در یک شب میتوانید انجام دهید و همین مقدار زمان کافی است تا این مسائل را به تفصیل توضیح دهید. وقت باقی روزها و شبها را صرف فرهنگسازی کنید تا مردم روشن شوند و حالا که از ایران آمدهاند شأنی به ایرانیها بدهند، نه اینکه ایرانی را به عنوان افراد متخلف معرفی کنند!
به همین دلیل، همانطور که شما اشاره کردید من هم معتقدم واقعاً آن خانم که قیچی را برداشت، صرفا خودش تقصیر ندارد، بلکه غفلت از مسائل فرهنگی او را این طور بار آورده است. شما اینطور تخلفات را در غرب خیلی کمتر میبینید؛ در صورتیکه فرهنگ ما خیلی غنیتر از فرهنگ آنهاست. در آنها هم فرهنگ مسیحیت بوده که یکسری خصوصیات خوب دارد و مردم معمولی به آن پایبند هستند. دولتهایشان شاید در مقام استعمار و استثمار هستند، ولی مردم آنها مؤدب به آداب هستند. شما تخلفات رانندگی در اینجا را با تخلفات رانندگی در کشورهای غربی مقایسه کنید، ببینید چه تفاوت فاحشی دارد. من در خیابانهایمان انواع و اقسام تخلفهای ریز و درشت را میبینم، در حالی که وقتی در آمریکا بودم اصلا اینطور نبود. اینجا تخلف کردن برای مردم یک چیز عادی است، چون قانونشکنی یک چیز عادی شده است. متاسفانه ما فقط وقتیکه مجبور باشیم، یا جریمه شویم قانون را رعایت میکنیم. این وضعیت بسیار بدی است.
من معتقدم که ما وظیفه داریم افراد جامعه را بیدار کنیم. من این حرفها را به خاطر آخرتشان نمیگویم، بلکه به خاطر همین دنیایشان میگویم. اگر همین روال ادامه پیدا کند، هیچ چیز نمیماند. متاسفانه محیط ما نسبت به فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی کاملاً بیگانه شده است. باید این بحران را علاج کرد. یک عزم قوی در دولتمردان و بیداری در عالمان لازم است تا در مورد اصلاح فرهنگ جامعه اقدامات جدی بعمل آورند.