سخنان امام حسن (ع) از آغاز خلافت تا هنگام صلح

ای مردم! تقوای الهی پیشه سازید. ما امیران و اولیای شما هستیم و ما خاندانی هستیم که خداوند دربارۀ ما فرموده: خداوند اراده کرده است که از شما خاندان رجس و پلیدی را دور گرداند، و شما را پاک و پاکیزه گرداند.[۱]

سخنان امام حسن (ع) از آغاز خلافت تا هنگام صلح

سخن امام حسن (ع) با مردم کوفه در آغاز امامت

ای مردم! تقوای الهی پیشه سازید. ما امیران و اولیای شما هستیم و ما خاندانی هستیم که خداوند دربارۀ ما فرموده: خداوند اراده کرده است که از شما خاندان رجس و پلیدی را دور گرداند، و شما را پاک و پاکیزه گرداند.[1]

ای مردم! دنیا خانه بلاء و آشوب است، و آنچه در آن است زائل و نابود می گردد.

(تا آن جا که فرمود): و من با شما بیعت می کنم به این که با هر که جنگیدیم بجنگید، و با هر که صلح کردم صلح کنید.  مردم گفتند: شنیده و اطاعت می کنیم، ای امیرالمومنین امرت را بیان نما.[2] 

سخن امام حسن (ع) بعد از بیعت با ایشان

ما از حزب خداییم -که پیروز می باشیم- و از خاندان و نزدیکان پیامبر هستیم. ماییم اهل بیت پاک و پاکیزه رسول خدا  و یکی از دو یادگار گرانبهایی که او از خود به جای گذاشت. ما یادگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از کتاب خداییم که بیان هر چیز در آن است  و باطل از پیش و پس در آن داخل نشده  و همه چیز به آن باز می گردد.

پس تفسیر قرآن در اختیار ماست. ما هرگز در بیان مفاهیم قرآن اشتباه نمی کنیم، بلکه حقایق آن را آشکار می سازیم. پس از ما فرمان برید -که فرمانبری از ما بر شما واجب است- زیرا به اطاعت خدا و پیامبرش مقرون می باشد.

و خداوند می فرماید: «ای ایمان آورندگان از خدا و رسول او و صاحبان امر از بیان خود پیروی کنید  و اگر در چیزی اختلاف نمودید، آن را به خدا و رسولش بازگردانید (النساء: 58) و اگر به پیامبر و صاحبان امر از میان خودشان رجوع دهند کسانی که حقایق را از قرآن استنباط می کنند شما را آگاه خواهند ساخت.» (النساء: 83)

و شما را بر حذر می دارم از اینکه فریاد شیطان را بشنوید، که دشمن آشکار شماست  و از دوستان شیطان نباشید، که خداوند درباره آنان فرمود: «شیطان رفتار آنان را برایشان زینت داد و گفت: امروز هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد و من شما را پناه می دهم ولی چون آن گروهها نمودار شدند، شیطان به پیروان خود پشت کرد و گفت: من از شما بیزارم  و من چیزی را می بینیم که شما نمی بینید.» (الانفال: 48)

آنگاه است که پشت ها را آماج نیزه ها  و پیکرها را در معرض شمشیرها  و تیرها و بنیان ها را عرصۀ شکست ها می سازید. پس کسی که از پیش ایمان نیاورده، ایمانش به او سودی نمی بخشد و از کردارش خیری نمی بیند، و خدا داناتر است.[3]

تحریض اصحاب به جنگ

روایت شده: هنگامیکه معاویه به سوی عراق آمد و به پل «منبج» رسید، منادی ندا کرد و همه را دعوت به اجتماع نمود، هنگامی که مجتمع شدند امام بالای منبر رفت، و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

اما بعد، خداوند فرمان جهاد را بر بندگانش نگاشت، اگر چه آنان را ناخوشایند باشد  و به مجاهدان مؤمن فرمود: صبر کنید، که خداوند با صابران است.(الانفال: 46) ای مردم! به خواست و آرمانتان نمی رسید، مگر آنکه بر آن چه ناخوشایند می شمارید، صبر کنید.  به من خبر رسیده که معاویه دانسته است که به سوی او حرکت کرده ایم. او هم به جانب ما آمده است. -خدا شما را ببخشاید- همگی به سوی «نُخَیله» قرارگاه ارتش است، حرکت کنید تا بنگرید چه می شود.

راوی گوید: امام در بیان این کلمات بود، در حالیکه از نقض پیمان مردم در هراس بود.[4]

مذمت اصحاب بخاطر عدم اهتمام به جهاد

به خدا سوگند ما هرگز در مبارزه با مردم شام پشیمانی و تردیدی نداریم، ما اکنون با دشمن با سلامت و صبر می جنگیم. پس سلامت، با دشمنی و صبر، با ناراحتی مخلوط شده است و شما آن روز که (در جنگ صِفّین) همراه ما بودید، دینتان پیشاپیش دنیایتان بود، ولی امروز دنیایتان دین شما را به پشت سر افکنده است  و ما برای شما و شما برای ما بودید؛ اما اکنون دشمن ما شده اید.

و در برابر دو گروه از کشته شدگان قرار دارید: کشته هایی که در صِفّین بودند و بر آنان می گریید  و کشته هایی که در نهروان خواستار انتقام آنهایید، گریه کننده خوار است و انتقامجو خواستار انتقام است

و معاویه ما را به کاری می خواند که در آن عزتی نیست. اکنون اگر برای مرگ آماده اید، بر او حمله می بریم، و با ضربه های شمشیر بر او فرمان می رانیم. و اگر خواهان زندگی هستید دعوتش را می پذیریم و به درخواستش رضایت می دهیم.

هنوز سخنان امام پایان نیافته بود، که از همه سوی لشکر فریاد برآمد: زنده می مانیم، زنده می مانیم.[5]

حیله اصحاب به امام حسن

روایت شده: هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) رحلت فرمود، مردم نزد امام حسن (ع) آمده و گفتند: تو خلیفه و جانشین پدرت می باشی، و ما پیرو تو و شنونده فرامین تو هستیم. ما را به امرت آشنا نما.

امام فرمود: به خدا سوگند دروغ گفتید  و به کسی که از من بهتر بود، وفا نکردید. چگونه به من وفا می کنید؟ و چگونه به شما مطمئن باشم در حالیکه به شما اعتمادی ندارم؟ اگر راست می گویید، موعد من و شما پادگان مداین است. به آنجا بیایید.

امام سوار شد و هر که قصد داشت، با ایشان سوار شد  و بسیاری ماندند و به گفتار خود وفا نکردند  و همچنانکه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) مکر زدند، به ایشان نیز حیله نمودند.

امام برخاست و فرمود: به من حیله زدید، همچنانکه با کسی که قبل از من بود نیز حیله زدید. با کدام پیشوایی بعد از من می خواهید بجنگید؟ با کافر ستمکاری که به خدا و رسولش یک لحظه ایمان نیاورده است؟ اسلام را نه او و نه بنی امیه ظاهر نساختند، مگر از ترس شمشیر  و اگر از بنی امیه فقط یک پیرزن فرتوتی باقی نماند، دین خدا را به انحراف می کشاند  و اینگونه پیامبر خبر داده است.

آنگاه شخصی که از کِنده بود را همراه چهار هزار سرباز به سوی معاویه فرستاد و فرمود تا در «انبار» چادر بزنند، و تا دستور او نیامده، کاری نکنند -آنگاه ذکر می کند که معاویه او را تطمیع کرد و به سوی خود خواند، تا آنجا که گوید: این خبر که به امام رسید برخاست و فرمود: این کندی به سوی معاویه رفته و به من خیانت نموده است، همواره به شما خبر داده ام که وفا در شما نیست و بنده دنیایید. من مرد دیگری را جای او قرار می دهم و می دانم که همانند او عمل می کند و خداوند را در مورد من و شما مراقبت نمی کند.

پس امام مردی از قبیله «مراد» را همراه چهار هزار نفر به سوی معاویه فرستاد و پیشاپیش مردم آمد و از او تأکیدات محکمی گرفت. ولی خبر داد که همانند فرد گذشته خیانت می کند. اما او سوگندهای محکمی خورد که پایدار می ماند. امام فرمود: او خیانت می کند -سپس خیانت او به امام را ذکر می کند.[6]

هنگام پیوستن اصحاب به معاویه

با پدرم مخالفت کردید تا اینکه تحکیم را پذیرفت، در حالیکه خواستار آن نبود. آنگاه بعد از واقعه تحکیم شما را به نبرد با شامیان برانگیخت، باز امتناع ورزیدید، تا اینکه به سرای دیگر شتافت. آنگاه شما با من بیعت کردید که با هر که سازش کنم سازش کنید و با هر که جنگیدم بجنگید. اما به من خبر رسیده که بزرگان شما به معاویه پیوسته و با او بیعت کرده اند. شما را شناختم، پس مرا در دین و جانم فریب ندهید.[7]

سخن امام حسن (ع) در اندرزی کوتاه به کوفیان

ای مردم! خداوند شما را به پیشینیان ما هدایت کرد  و خونهای شما را به گروه دیگری از ما حفاظت نمود  و برای این امر زمان چندی است  و دنیا در اختیار افرادی قرار می گیرد  و خداوند به پیامبرش فرمود: «و نمی دانی، شاید این امر آزمایشی و بهره مندی اندکی برای شما باشد» (الانبیا:111).[8]

سخن امام حسن (ع)  با لشکرش در ساباط

روایت شده: هنگامی که معاویه به سوی عراق رفت، امام آماده نبرد شد و مردم را دعوت به جهاد کرد. آنان از آن خودداری کردند. امام حرکت کرد تا به ساباط رسید  و در آنجا شب را گذراند. بامداد روز بعد خواست اصحاب خود را امتحان نماید و اطاعتشان را نسبت به خود بداند، تا دوستانش از دشمنانش شناخته شوند و با آگاهی به نبرد با معاویه برخیزد. دستور داد که مردم را فراخوانند. هنگامیکه مردم اجتماع کردند، بر فراز منبر رفت و چنین گفت:

سپاس خدای را سزاست هرگاه ستایشگری او را سپاس گوید و شهادت می دهم که معبودی جز خداوند نمی باشد هر گاه شاهدی بر آن گواهی دهد  و گواهی می دهم که محمد بنده و رسول اوست. او را به حق ارسال کرد و بر وحیش امین شمرد.

اما بعد، سوگند به خداوند امید دارم که به لطف و منت پروردگار بهترین اندرزگوی بندگانش باشم  و هرگز کینه ای از هیچ مسلمانی به دل نمی گیرم  و نسبت به کسی اراده بد و نیت ناروایی ندارم و شما آنچه را که در هماهنگی و یگانگی ناخوش دارید، بهتر است از پراکندگی و تفرقه ای که دوست می دارید. آنچه من درباره شما می دانم و می خواهم، از خواست خود شما بهتر است. پس نافرمانی مرا نکنید و رأی مرا ناچیز نشمارید. خداوند من و شما را ببخشاید  و ما را به آن چه خواست و خشنودی اوست، هدایت فرماید.

(راوی گوید): مردم به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: قصدش از این گفتار چیست؟ بعضی گفتند: گمان می کنیم که می خواهد با معاویه صلح کند و حکومت را به او بسپارد. گفتند: سوگند به خدا که او کافر شده و به خیمه اش هجوم آوردند و آن را غارت کردند، حتی سجاده اش را از زیر پایش کشیدند - تا آخر حدیث.[9]

سخن امام حسن (ع) پس از بهبودی از زخمی که در ساباط برداشت

ای اهل کوفه! خداوند را در همسایگان و میهمانتان به یاد آورید، و نیز در خاندان پیامبرتان که خداوند زشتی و پلیدی را از ایشان دور داشته و پاک و پاکیزه شان گردانید.[10]

پی نوشت

[1] خطبته لما مات ابوه

ایها الناس! اتقوا الله، فانا امراؤکم و اولیاؤکم، و انا اهل البیت الذین قال الله فینا: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. (الاحزاب: 33)

[2] خطبته لما مات ابوه

ایها الناس! ان الدنیا دار بلاء و فتنة و کل ما فیها فإلی زوالٍ و اضمحلالٍفلما بلغ الی قوله: و إنی ابایعکم علی ان تُحارِبوا من حاربتُ و تُسالِموا مَن سالمتُ، فقال الناسُ: سمعنا و أطعنا فمُرنا بأمرک یا امیرالمؤمنین.

[3] خطبته بعد البیعة له

نحن حزب الله الغالبون، و عترة رسوله الاقربون، و اهل بیته الطیبون الطاهرون، و احد الثقلین اللذین خلفهما رسول الله صلی الله علیه و آله فی امته، و التالی کتاب الله، فیه تفصیل کل شیء، لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه

فالمعمول علینا فی تفسیره، لا نتظنی تأویله، بل نتیقن حقائقه، فاطیعونا، فان طاعتنا مفروضة، اذ کانت بطاعة الله عزوجل و رسوله مقرونة.

قال الله عزوجل: یا ایها الذین امنو اطعیوا لله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول -النساء: 58- و لو ردوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم. (النساء: 83)

و احذرکم الاصغاء لهتاف الشیطان، فانه لکم عدو مبین، فتکونوا اولیاءه الذین قال لهم: لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم فلما ترأت الفئتان نکص علی عقبیه و قال انی بریء منکم انی اری ما لا ترون.(الانفال: 48)

فتلقون الی الرماح وزرا، و الی السیوف جزرا، و للعمد حطما، و للسهام غرضا، ثم لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی إیمانها خیرا

[4] خطبته فی تحریض اصحابه للقتال

روی انه لما سار معاویة الی العراق، و بلغ جسر منبج، نادی المنادی: الصلاة جامعة، فلما اجتمعوا، خرج الحسن (علیه السلام) فصعد المنبر. فحمد الله و اثنی علیه. ثم قال: اما بعد، فإن الله کتب الجهادَ علی خلقه و سمّاه کرها، ثم قال لأهل الجهاد من المؤمنین: اصبروا. إن الله مع الصابرین(الانفال: 46) [1]، فلستم أیها الناس نائلین ما تُحبّون إلّا بالصبر علی ما تَکرهون.  انه بلغنی ان معاویة بلغه انا کنا ازمعنا علی المسیر الیه، فتحرک لذاته، فاخرجوا رحمکم الله الی معسکرکم بالنخیلة حتی ننظر و تنظرون و نری و ترون.

قال: و إنه فی کلامه لیتخوفُ خِذلانَ الناس له.

[5] خطبته فی ذم اصحابه لتثاقلهم عن الجهاد

اما والله ما ثنانا عن قتال اهل الشام ذلة و لا قلة، و لکن کنا نقاتلهم بالسلامة و الصبر، فشیبت السلامة بالعداوة، و الصبر بالجزع، و کنتم تتوجهون معنا، و دینکم امام دنیاکم، و قد اصبحتم الآن و دنیاکم أمامَ دینکم، و کنا لکم و کنتم لنا، و قد صرتم الیوم علینا. ثم اصبحتم تعدون قتیلین: قتیلا بصفین تبکون علیهم، و قتیلا بالنهروان تطلبون بثارهم، فأما الباکی فخاذل، و اما الطالب فثائر.

و ان معاویة قد دعا الی أمرٍ لیس فیه عِزٌّ و لا نَصَفَةٌ، فأن أردتم الحیاةَ قبِلناه منه و أغضضنا علی القذی، و إن أردتمُ الموتَ بذلناه فی ذات الله، و حاکمناه الی الله

فنادی القوم باجمعهم: بل البقیة و الحیاة.

[6] خطبته فی غدر اصحابه به

رُوی أنه لما مات علی علیه السلام جاء الناس الی الحسن علیه السلام، و قالوا: انت خلیفة ابیک و وصیه و نحن السامعون المطیعون لک، فمرنا بأمرک، فقال (علیه السلام):

کذبتم و الله، ما وفیتم لمن کان خیرا منی، فکیف تفون لی، و کیف أطمئنُّ إلیکم و لا أثق بکم، إن کنتم صادقین فموعد ما بینی و بینکم معسکر المدائن. فوافوا الی هناک.

فرکب و رکب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه کثیر، فما وفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه کما غروا امیراالمؤمنین (علیه السلام) مِن قبله،

فقال خطیبا و قال: غررتمونی کما غررتم مَن کان من قَبلی، مع أیِّ إمام تقاتلون بعدی؟ مع الکافر الظالم الذی لم یؤمن بالله و لا برسوله قط؟ و لا اظهر الاسلام هو و بنی امیة الا فرقا من السیف، و لو لم یبق لبنی امیة إلّا عجوز درداء، لبغت دین الله عوجا، و هکذا قال رسول الله صلی الله علیه و آله.

ثم وجه الیه قائدا فی اربعة آلاف و کان مِن کِندة، و امره ان یعسکر بالأنبار و لا یحدث شیئا حتی یأتیه أمره - ثم ذکر صیرورة الرجل الی معاویة بسبب تطمیعه، الی ان قال: - فبلغ ذلک الحسن (علیه السلام) فقام خطیبا و قال:

هذا الکندی توجه الی معاویة و غدر بی و بکم، و قد اخبرتکم مرة بعد مرة، انه لا وفاء لکم، انتم عبید الدنیا، و انا موجهٌ رجلا آخر محله، و انی اعلم انه سیفعل بی و بکم ما فعل صاحبه، و لا یراقب الله فی و لا فیکم.

فبعث الیه رجلا من مراد فی أربعة آلاف، و تقدم الیه بمشهد من الناس و توکد علیه، و اخبره انه سیغدر کما غدر الکندی، فحلف له بالأیمان التی لا تقوم لها الجبال انه لا یفعل فقال الحسن (علیه السلام): إنه سیغدر - ثم ذکر غدره بالامام (علیه السلام).

[7] خطبته لما أتی أصحابه الی معاویة

خالفتم أبی حتی حکم و هو کاره، ثم دعاکم الی قتال اهل الشام بعد التحکیم، فأبیتم حتی صار الی کرامة الله، ثم بایعتمونی علی ان تسالموا من سالمنی، و تحاربوا من حاربنی، و قد اتانی ان اهل الشرف منکم قد اتوا معاویة، و بایعوه فحسبی منکم، لا تغرونی من دینی و نفسی

[8] خطبته فی الکوفة قبل الصلح

یا ایها الناس! فان الله قد هداکم باولنا، و حقن دمائکم باخرنا، و ان لهذا الامر مدة، و الدنیا دول، و ان الله تعالی قال لنبیة: و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین (الانبیا:111).

[9] خطبته لم عزم الصلح

رُوی انه لما صار معاویة نحو العراق و تحرک الحسن (علیه السلام) و استنفر الناس للجهاد فتثاقلوا عنه، صار علیه السلام حتی نزل ساباط، و بات هناک، فلما اصبح اراد (علیه السلام) ان یمتحن اصحابه، و یستبریء احوالهم فی طاعته، لیمیز اولیاءه من اعدائه، و یکون علی بصیرة من لقاء معاویة، فأمر ان ینادی فی الناس بالصلاة جامعة فاجتمعوا، فصعد المنبر فخطبهم، فقال:

الحمد لله کلما حمده حامد، و اشهد ان لا اله اله الله کلما شهد له شاهد، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، ارسله بالحق و ائتمنه علی الوحی.

اما بعد، فوالله انی لأرجو أن أکون قد أصبحت بحمدالله و مَنِّهِ، و انا انصح خلق الله لخلقه، و ما اصبحت محتملا علی امری مسلم ضغینة، و لا مریدا له بسوء و لا غائلة، و ان ما تکرهون فی الجماعة خیر لکم مما تحبون فی الفرقة، و انی ناظر لکم خیرا من ناظر لکم خیرا من نظرکم لأنفسکم فلا تخالفوا امری و لا تردوا علی رأیی، غفر الله لی و لکم، و ارشدنی و ایاکم لما فیه المحبة و الرضا.

قال: فنظر الناس، بعضهم الی بعض، و قالوا: ما ترونه یرید بما قال؟ قالوا: نظن انه یرید ان یصالح، معاویة و یسلم الامر الیه، فقالوا: کفر والله الرجل و شدوا علی فسطاطه، فانتهبوه، حتی اخذوا مُصَلّاه من تحته - الخ.

[10] خطبته لما بریء من جراحته

یا اهل الکوفة: اتقوا الله فی جیرانکم و ضیفانکم، و فی اهل بیت نبیکم، الذین اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان