ماهان شبکه ایرانیان

نقش امیرکبیر در سرکوب شورش بابیان و اعدام باب

۱۸دی مصادف است با شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر، ستارۀ بی نظیر تاریخ ایران زمین که به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد

نقش امیرکبیر در سرکوب شورش بابیان و اعدام باب

درآمد

18دی مصادف است با شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر، ستارۀ بی نظیر تاریخ ایران زمین که به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد. آشپززاده ای که به دلیل استعدادش مورد توجه قرار گرفت و توسط قائم مقام، والامقامی آگاه و وطن پرست شد. تاریخ ایران، میرزا تقی خان امیرکبیر را رادمردی اصلاح گر می داند که عاشق پیشرفت و تعالی ایران بود و جان بر سر دفاع از آزادی و استقلال کشور گذاشت.

مورخان، عموماً دربارۀ اخلاق وارسته و درایت و کفایت سیاسی امیر، اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصه های سیاسی، اقتصادی، نظامی و قضایی، و تکاپوی مؤثرش در اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، اخذ دانش و تجارب مثبت غربی، و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی، داد سخن داده اند. بر این همه، باید مدارا و رواداری وی با اقلیت های رسمی کشور، و تلاش در حفظ حقوق شهروندی آنان را افزود.

آن هنگام که بابیان در اواخر دوران محمد شاه در مناظره های علمی عاجز ماندند، دست به فتنه انگیزی زدند و به قتل عام مسلمانان در شهرهای زنجان و نیریز و یزد و روستاهای مازندران پرداختند که از جمله وقایع دردناک بود. در این هنگام، امیرکبیر آن اقدام مبارک را در سرکوب بابیان -که فرقه ای ساخته و دست پرورده استعمار بریتانیا بود- انجام داد. او به واسطه حمزه میرزا حاکم تبریز فتاوایی از علمای شیخیه آن دیار گرفت و باب به همراه محمد علی زنوزی در 1266 در تبریز به دار آویخته شد.

هرچند امروز برای اهل تحقیق روشن است که فرقه بهائیت پیوند با استعمار بریتانیا رابطه داشته و دارد و به عنوان ابزاری «مذهب گونه» در جهت بسط تفکر استعماری غرب عمل می کند؛ اما این روشنایی امروزین در آن روز آغازین وجود نداشت و امیر کبیر با درایت و بصیرت، هم از جهت بدعت در دین و هم به لحاظ پیوند آنان با دولت بریتانیا، آنان را خطرناک تشخیص داد و به سرکوب و دفع فتنه پرداخت که تاکنون بهائیان کینه و عداوت خاصی از این مرد بزرگ به دل گرفته اند.

بهائیان در آغاز، مورد توجه دو دولت انگلیس و روس بوده و از حمایات بی دریغ هردو بهره می بردند، از این رو بهائی ها دولت انگلیس را دولت فخیمه، دولت قاجار بعد از امیر کبیر را دولت عِلّیّه و دولت روس را دولت بَهیّه نامیدند. آنان به عکا رفتند تا بعدها در پیوند با یهود صهیونیسم همچنان زیر چتر حمایت بریتانیا باقی بمانند.

مرحوم امیرکبیر، با سرکوب قاطع فتنه بابیان و اعدام باب و تبعید بهاء همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی - اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران بست. این نقش بی بدیل از چشم بابیان و بهائیان مخفی نمانده و او را آماج کینه توزی و فحاشی آنان ساخته است.

به قول نورالدین چهاردهی: «بابی ها و بهائیانِ سرسخت، دشمن آشتی ناپذیرند. کذا و میرزا تقی خان امیرکبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر می نگرند».[1] سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است: «امیر شورش بابیه را برانداخت.»

و به قول شیل وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجه لندن، مورخ 14 مارس 1851 پس از غائله بابیان در زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند؛ اما بیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتند تا زمانی که اختلالی ایجاد نمی کردند، کسی را با آنان چندان کاری نبود، البته کینۀ امیر را در دل داشتند، کینه ای که در نوشته های همکیشان آنان و بهائی و بهائی زادگان در ایران و آمریکا، هنوز منعکس است. بابیان توطئۀ کشتن شاه، امیر و امام جمعه تهران را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در «المُتنبّئین» نوشته علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه آمده است.[2]

برای نمونه، عباس افندی می نویسد: «میرزا تقی خان امیر نظام… سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر، شخصی بود بی تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده. سفاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدّت سیاست دانست و مَدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می شمرد و چون اعلی حضرت شهریاری ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد…»![3]

شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) در هتاکی به امیر، راه جدش را رفته و در «لوح قرن» وی را «اتابک سفّاک بی باک» و «امیر سفّاک» خوانده[4] و می نویسد: «اتابک اعظم، تقی سفاک و بی باک که حکم اعدام سید عالم را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و طهران شربت شهادت بنوشانید دو سال بعد… به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دارالبوار راجع شد».[5]

او در قرن بدیع، امیر را «وزیر بی تدبیر»! خوانده و پس از شرح اعدام باب به اهتمام او و برادرش (وزیر نظام) می گوید: «امیر نظام سفاک و بی باک، محرک اصلی شهادت حضرت اعلی باب … دو سال پس از این واقعه هائله با برادرش که همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رأی العین مشاهده نمود».[6]

به همین شکل، مورخان مشهور بهائی نظیر ابوالفضل گلپایگانی، اشراق خاوری و فیضی در آثارشان امیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشته اند:

اشراق خاوری، امیر را «وزیر نادان»،[7]«وزیر شریر»،[8]«تقی سفّاک»[9] و «دشمن ستمکار و… خونخوار»[10] می خواند و قتلش در حمام فین (به دست عمال استبداد و استعمار) را انتقام الهی! و «عذاب الیم» وی در حق او می شمارد: «امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام، که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و به عذاب الیم مبتلا گشتند. دیوار حمام فین کاشان از خون امیر نظام صدر اعظم رنگین گشت. هنوز هم آن خون باقی است و بر ظلم و ستمی که از دست امیر نظام به وقوع پیوسته شاهدی صادق و گواهی راستگو و ناطق است».[11]

محمدعلی فیضی، امیر را با عنوان «امیر مغرور» فرو کوفته[12] و ابوالفضل گلپایگانی با اطلاق عنوان «سفاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیر[13] می گوید: «اتابک اعظم در علاج کار بابیان فروماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر کار تهور و استبداد نهاد، زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیه او؟! آگاه شد و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نیک خواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی معزول… و… در حمام فین او را به جهان دیگر فرستادند»![14]

سرانجام دشمنی امثال میرزا آقاخان نوری نخست وزیر خائن و بی کفایت و جیره خوار انگلیس و مهدعلیا و… و نادانی ناصرالدین شاه باعث شد تا در 20 محرم 1268 هجری قمری، امیرکبیر از صدارت معزول شود و در 25 محرم از امارت نظام و از تمام مشاغل دولتی برکنار و چند روز بعد به کاشان تبعید شود. سرانجام به فرمان احمقانه و مستانه ناصرالدین شاه به طرز فیجعی در حمام فین کاشان جام شهادت را بنوشد.

عناصر بهائی چنان که دیدیم، از سر کینه، امیر را فردی بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ و زیبای» او در خط مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی در حق وی شمرده اند!

اما اینک که پس از گذشت سال ها از قتل آن رادمرد به جایگاه او در تاریخ معاصر ایران می نگریم، می فهمیم که امیر اگر 100 سال دیگر هم می زیست، هرگز این درجه از نفوذ و محبوبیت را در قلب ملت ایران به دست نمی آورد.

در واقع، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطوره ای شد که همواره به کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری می دهد.

بارالها! او را که در راه اعتلای دین خود و رفاه و آسایش ملت و بالندگی کشور خویش گام برداشت، در جوار رحمتت قرین آرامش فرمای … .

علی محمد شیرازی «مؤسس بابیّت»، از طرح ادعاهای گزاف تا توبه های پی در پی

علی محمد باب در طول سالهای 1260 تا سال 1266 هر از چند گاهی ادعای خود را از مقامی به مقام بالاتر تغییر می داد سید علی محمد باب پس از آنکه به شیراز رفت و در حالی که ادعای بابیت حضرت ولیعصر ( عج ) را مطرح نموده بود[15] به دستور والی فارس در رمضان 1261 دستگیر شد. در شیراز او را تنبیه نموده و در نهایت نزد امام جمعه شیراز اظهار توبه و ندامت کرد و به قول اشراق خاوری بر فراز منبر و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام زمان بداند و لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام غائب بداند.» پس از آن، شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود[16] سید علی محمد چون در شیراز اوضاع را نامساعد دید و از طرفی با معتمد الدوله والی اصفهان دوستی و روابط پنهانی داشت، در شوال 1261 هجری قمری که بیماری وبا شیوع پیدا کرده بود، از شیراز فرار کرد و به اصفهان آمد. در نزدیکی اصفهان نامه ای به معتمد الدوله نوشت و او چند نفر را به استقبالش فرستاد. او را به منزل امام جمعه راهنمایی کردند به دستور معتمد الدوله چهل روز در آنجا از او پذیرایی نمودند.

والی اصفهان جهت عزت دادن به او در اصفهان مجلسی آراست و از علمای اصفهان درخواست کرد که در آن جلسه شرکت کنند. فقط چهار نفر از علما در این مجلس شرکت نمودند.[17]

یکی ازعلما از علی محمد پرسید: تو مقلدی یا مجتهد؟ او با پرخاش گفت: من باب و نایب خاصّم و امام مهدی و پیغمبرم و مقام ربوبیّت دارم. شما چنین سؤالی از من می کنید؟ سؤالات و پاسخ هایی دیگر نیز به میان آمد. اصولا وقتی که از او دلیل می خواستند، مُهمَلاتی می بافت که اصلا مفهوم نداشت، مانند: «هُوَ اللهُ مَن لَهُ البَهِیُّ وَ البَهَیُوتُ. یَا مَن لَهُ الجَلُّ وَ الجَلَیُوتُ! یَا مَن لَه الکَلِمُ وَ الکَلَمُوتُ! یَا مَن لَهُ العَظمُ وَ العَظَمُوتُ! یَا مَن لَهُ الکَرَمُ وَ الکَرَمُوتُ! یَا مَن لَهُ النَّصرُ وَ النَّصَرُوتُ!»[18]  

علی محمد باب تحت حمایت والی اصفهان بود تا این که پس از 6 ماه والی اصفهان فوت کرد. علمای وقت از سید علی محمد به والی بعد شکایت کردند. او شکایت علمای اصفهان را به تهران فرستاد. از تهران دستور رسید که او را به تهران اعزام کنید. در میان راه، دستور دیگری آمد مبنی بر اینکه او را به قلعه ماکو بفرستند.[19]البته وی در طول این مدت با مریدان خود نیز در تماس بود و همین ملاقات ها زمینه را برای ادعاهای بعدی فراهم می نمود چنانکه کتاب «بیان» را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار برای اینکه پیوند او را با مریدانش قطع نماید در صفر 1264 وی را به قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه منتقل کرد و در اواخر سلطنت محمد شاه به دستور حاجی میرزا آغاسی وزیر محمد شاه سید علی محمد را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسی با حضور ناصرالدین شاه ( که البته در آن وقت ولیعهد بود و هنوز بر مسند شاهی ننشسته بود ) و تعدادی از علماء ترتیب دادند علی محمد باب در آن جلسه آشکارا ادعای مهدویت کرد[20]و بابیّت امام زمان را که پیش از آن مطرح نموده بود، به بابیت علم خداوند تاویل نمود.

ملا محمد مامقانی و نظام العلماء و چند تن دیگر که در آن مجلس حاضر بودند، سؤالاتی از سید علی محمد نمودند که مهمترین آنها چنین بود؛[7] نظام العلماء پرسید: معنی باب چیست؟ پس از سخنانی که رد و بدل شد، سید علی محمد گفت: أنَا مَدینَةُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها. نظام العلماء گفت: پس تو باب مدینه علم هستی؟ سید علی محمد گفت: آری. آنگاه سؤالاتی از طب نمود. سید علی محمد گفت: من علم طب نخوانده ام ولیعهد (ناصرالدین شاه) به علی محمد گفت: اما این با ادعای تو منافات دارد. نظام العلماء سؤالاتی در علم اصول کرد. جمله ای پاسخ داد که لازمۀ آن تعدد و مرکّب بودن خدا است. ناچار، بهانه آورد که من حِکمت نخوانده ام. نظام العلماء از علم صرف از او پرسید. گفت: من فراموش کرده ام. از نحو پرسید. گفت: در نظرم نیست. باز از او پرسید: اگر کسی در نماز بین رکعت دو و سه شک کند، چه باید بکند؟ سید علی محمد جواب داد: بنا را باید بر دو بگذارد. نظام العلماء گفت: ای بی دین! شکیات نماز را نمی دانی، ادعای بابیت می کنی؟ علی محمد گفت: بنا را بر سه بگذارد. نظام العلماء گفت: شاه مریضی دارد. کرامتی کن که او شفا یابد. ولیعهد گفت: اگر نظام العلماء را جوان کردی، دستگاهم را به تو می دهم. علی محمد گفت: در قوۀ من نیست باب در پایان گفت: من کسی هستم که هزار سال انتظار او را می کشیدید. نظام العلماء گفت: ما انتظار کسی را می کشیدیم که پدرش حسن و مادرش نرجس بوده و در سامرا متولد شده.

چون از او درباره برخی مسائل دینی پرسیدند از پاسخ فرو ماند و در نهایت پس از آشکار شدن عجز وی در اثبات ادعاهای خود او را به چوب، تنبیه نموده و با چند ضربه فلک تمامی ادعای خود را پس گرفت اظهار پشیمانی نمود و به صراحت اعلام نمود: «این بندۀ ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالَم و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه، وجودم ذَنب صِرف است ولی چون قلبم موفّق به توحید خداوند (جَلَّ ذِکرُه) و نبوّت رسول او (ص) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مُقرّ بر «کُلّ مَا نَزَلَ مِن عِندِالله» است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده است، غرضم عصیان نبوده و در هر حال، مستغفِر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلَق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد، «أستَغفِرُ اللهَ رَبّی وَ أتُوبُ إِلَیهِ مِن أن یُنسَبَ إلَیَّ الأمرُ» و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدّعی نیابت خاصّۀ حضرت حجت الله (علیه السّلام) را محض ادعای مبطل و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند، والسلام»[21]

سرانجام پس از مرگ محمد شاه، ناصرالدین به جایش نشست. صدر اعظم (امیر کبیر)، چون دید هر روز در گوشه ای آشوبی برپاست، دستور قتل باب را صادر کرد. او را که در آن هنگام 31 سال داشت، از زندان بیرون آورده به چوبۀ دار بسته و تیرباران کردند. این واقعه در 28 شعبان 1266 هجری قمری رخ داد.

علت اعدام علی محمد شیرازی

آنچه که لازم است در پی حادثه اعدام علی محمد باب به آن اشاره گردد علت اعدام او می باشد چرا که امروزه بهائیان با مغلطه های فراوان یکی از دلایل اثبات ادعاهای وی را استقامت او در ادعاهایش می دانند در حالی که هرگز اینچنین نبوده و همانگونه که گذشت، او براحتی از ادعاهای خود چشم پوشی می کرد و علی محمد باب به خاطر ادعاهایش زندانی گردید. اما پس از مرگ محمد شاه و جانشینی ناصرالدین شاه، شورش ها و فتنه های بابیت در کشور توسط نزدیکان علی محمد باب -که از حمایت کانون های استعماری نیز برخوردار بودند- هر روز بیشتر می شد که از آنها می توان به فتنه زنجان، قلعه شیخ طبرسی و همچنین فتنه نیریز اشاره کرد تا آنجا که صدر اعظم با کفایت وقت خاموشی این فتنه ها را جز در اعدام علی محمد باب ندید لذا امیر کبیر دستور اعدام علی محمد باب را صادر کرد.[22]

عاملان اعدام

امیر کبیر به عنوان نخست وزیر وقت، خواهان اعدام باب بود و به همین علت باید از علمای وقت نیز فتوا‎ی اعدام را می‎گرفت. امّا بسیاری از علمای شیعه حکم اعدام را امضا نکردند. زیرا باب را شخصی دارای اختلالات فکری و عدم تعادل روانی تشخیص دادند. شبهه ای که دو سال قبل و به هنگام محاکمۀ باب و توبۀ او در مجلس ناصرالدین میرزا نیز مطرح شده بود و به همین سبب،  یعنی شبهۀ خبط دماغ و عدم تعادل روانی،  جان باب در این دو سال حفظ شده بود. گلپایگانی در کتاب «کشف الغطا» عین نوشتۀ علمای تبریز در آن دوران را ذکر کرده است. (کشف الغطاء ص 205 جواب علمای تبریز درباره توبه نامه باب: «... سید علیمحمد شیرازی شما... اقرار بمطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل... و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است شبهه خبط دماغ [= آشفتگی فکر و جنون] است، که اگر آن شبهه رفع بشود بلاتأمّل، احکام مرتد فطری بر شما جاری می شود...» امّا چند نفر از علمای تبریز (شهر محل اعدام باب) حکم به قتل او دادند که عبارتند از:

ملا محمّد ممقانی

او از بزرگان علمای شیخی مسلک بوده که در منابع شیخی از او به به عنوان برترین شاگردان شیخ احمد احسائی و به نیکی یاد شده است.[23] در ماجرای اعدام باب نیز به عنوان یکی از فتوا دهندگان به کفر باب از او یاد شده است و او به علت این که باب در دین اسلام تغییرات فراوانی ایجاد کرده بود،  حکم به لزوم قتل او داد. (اعلام مدرسة الشیخ الاوحد ص 380 و ص 381 ( موقف الحجّة الاسلام من الباب ) )

ملا مرتضی قلی

این شخص از علمای شهیر شیخی بوده که در منابع اعلام شیخیّه از او به عنوان یکی از شاگردان شیخ احمد احسایی یاد شده است. (اعلام مدرسة الشیخ الاوحد ص 418)

میرزا علی اصغر « شیخ الاسلام»

این فرد نیز از بزرگان شیخیه تبریز و شیخ الاسلام آن شهر بوده است و در کتب شیخی از او به عنوان یکی از فتوا دهندگان به اعدام باب یاد شده (اعلام مدرسة الشیخ الاوحد ص 381) و در کتب تاریخ بهائی نیز از او به عنوان کسی که در تبریز با باب و پیروان او دشمنی بسیاری کرده و آنها را مورد آزار و اذیّت قرار داده یاد شده است. (مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل) ص286 - 288)

انگیزه‎ اعدام

باب در آثار خود همواره پیروانش را به جنگ و قتل مخالفانش -که آنان را کافر می‎خواند- ترغیب و تشویق می‎کرد تا جایی که نویسندگان و مبلغان بهائی به خشونت و شدّت برخورد در عبارات باب معترف هستند: «حکم جهاد با کفّار و تأکید در شدّت رفتار با آنان در کتاب قیّوم الأسماء (تفسیر سوره یوسف) کرارا و مراراً از قلم اعلی نازل و کمتر سوره ای است که در این کتاب مبارک شامل این حکم نباشد. و در کتاب «بیان» مبارک نیز حکم ضرب رقاب (=زدن گردن‎ها) و نجاست احزاب و اخراج کفّار از قطع خمس و... و... و... نازل گردیده... .» (گنجینه حدود و احکام ص 272 و 273. تفسیر سوره یوسف اولین کتاب باب است که آن را به ملا حسین بشرویی ارائه کرد. در واقع این کتاب بیان کنندۀ اولین ادعاهای باب است.)

باب با تحریک پیروانش به زمینه سازی برای ظهور امام زمان –عجّل الله تعالی فرجه الشریف- سبب ایجاد آشوب و بلوا در کشور شد که در این ماجرا خون مردم بی گناه نیز بر زمین ریخته شد. بابیان حتی ملا محمد تقی قزوینی -که بعداً به شهید ثالث ملقب گردید- را به جهت مخالفت او با باب در هنگام نماز به قتل رساندند.(در کتاب کشف الغطاء ص 108 و تاریخ نبیل ص 267 و 270) و همینطور سه جنگ داخلی نیز بر پا کردند که عبارت اند از: جنگ قلعۀ طبرسی (1265 ه.ق)،  جنگ نیریز (1266 ه.ق) و جنگ زنجان (1266 و 1267 ه.ق). (به کتاب مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل) فصل‎های حوادث مازندران،  حوادث نیریز و حوادث زنجان مراجعه نمایید.)

این جنگ‎ها ضرر و زیان‎های زیادی بر کشور وارد نمود و در حالی که پس از جنگ‎های نافرجام ایران و روس،  مردم و حکومت وقت با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‎کردند،  باعث افزایش مشکلات اقتصادی و سیاسی کشور گردید. به همین علّت «محمد تقی خان امیر کبیر» بر آن شد تا عامل اصلی ناآرامی‎ها یعنی باب را از جریان حوادث خارج کند. از آنجا که با زندانی شدن باب آشوب‎ها به آرامش بدل نگشته بود،  نهایتا امیر کبیر چاره را در اعدام باب دید.

در همین باره شوقی افندی می‎نویسد: «... [میرزا تقی خان امیر کبیر] برای نیل به این مقصود معتقد گردید که در مقام اوّل باید به انعدام نفسی که مؤسّس این نهضت و محرّک این قیام و رستاخیز است مبادرت ورزد تا این فتنه خاموش گردد و این سیل بنیان کن از جریان و سَرَیان باز ماند.» (قرن بدیع ص 132)

همچنین در تاریخ «حقایق الأخبار ناصری» آمده است: «چون فتنۀ بابیه به مرتبۀ کمال و در امور ممالک محروسه نهایت اختلال بهم رسید، جمعی کثیر از عوام رعیت و چاکران دولت ضایع و تلف گردید. کارگزاران درگاه را افناء (= نابودی) میرزا علی محمد لازم و واجب آمد... .» (حقایق الاخبار ناصری ص 75)

ماجرای اعدام

سرانجام پس از این که حکم اعدام صادر شد،  در تاریخ بیست و هشتم شعبان سال 1266 ه.ق (قرن بدیع ص 137) در تبریز باب را به همراه یکی از مریدانش (میرزا محمّد علی زنوزی ملقّب به انیس) در کنار دیوار سربازخانه از طناب آویزان کردند. عده‎ای سرباز به سمت آنان نشانه گیری کرده و تیراندازی کردند،  امّا پس از شلیک گلوله ها و تیرباران،  وقتی دود و گرد و غبار ناشی از شلیک گلوله‎ها نشست،  کسی باب را ندید و عدّه‎ای گمان کردند که باب غایب شده است،  ولی پس از اندکی جستجو مشخّص شد که در هنگام تیراندازی،  یکی از گلوله‎ها به طناب خورده و آن را پاره کرده و باب نیز به داخل سربازخانه فرار کرده است.(قرن بدیع ص 135) مأموران پس از پیدا کردن او،  بار دیگر وی را بستند و به سمت او تیراندازی کردند و این بار گلوله‎ها به هدف اصابت کرده و باب از پای درآمد.(تاریخ مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی ص 229)

وقایع پس از اعدام

مأموران پس از این که مطمئن شدند باب کشته شده است،  جسد او را در خندقی که در اطراف شهر بود انداختند و چند سرباز بر آن گماشتند؛ جسد نیز خوراک درندگان شد و از بین رفت. کتب تاریخی غیر بهائی از جمله «مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی» نوشتهۀ «کنت دو گوبینو» فرانسوی و «حقایق الأخبار ناصری»،  مؤید این مطلب هستند.

در«حقایق الأخبار ناصری» آمده است: «چند دسته از دلاوران فوج بهادران حاضر باش نموده [باب را] هدف گلوله‎اش ساختند جسد پلیدش در خارج شهر انداخته طعمه وُحوش آمد.» (حقایق الاخبار ناصری ص 76) ولی در کتب بهایی آمده است که جسد باب توسط یکی از مریدانش به نام حاجی سلیمان خان در همان شبِ پس از اعدام از خندق برداشته شده و در یک کارگاه حریربافی که متعلق به شخصی به نام حاجی احمد میلانی که از بابیان بوده مخفی شد و سپس بعد از 60 سال،  به حیفا حمل شده و آن جا در جایی که امروزه به «مقام اعلی» در بین بهائیان مشهور است دفن شده است.(قرن بدیع ص 138) البته در صورت صحیح بودن این داستان افسانه وار،  یکی از موارد قابل تأمل این است که حاجی احمد میلانی،  مخفی کننده ‎ی جسد باب،  بنا به اعتراف نویسندۀ کتاب کواکب الدریّه تحت الحمایۀ دولت روسیه بوده است.(کواکب الدریه ج1 ص249)

آن چه در ماجراهای پس از اعدام باب جلب توجه می‎کند این است که در کتاب «کواکب الدُّرّیّه» آمده است که کنسول روسیه ماجرای اعدام را پیگیری کرده،  بر سر جسد باب آمده و برای آن اشک ریخته است؛ «... سینه چندان آماج تیر گشته بود که شمردن آن غیر ممکن بود. جمعی از این قضیه محزون و دلخون شدند و قونسول روس اظهار افسوس نموده رقّت آورده بود و گریه کرده... .» (کواکب الدریّه ج1 ص 248)  همچنین شوقی افندی در کتاب قرن بدیع به حضور کنسول روسیه بر سر جسد باب اشاره می‎کند: «صبح روز بعد، قنسول روس در تبریز با یک نفر نقّاش در محلّ حاضر شده و نقش اجساد را به همان وضع که در کنار خندق افکنده شده بود، برداشت.» (قرن بدیع ص 137)

سؤال اصلی آن است که کنسول کشوری مانند روسیه که سال‎ها با ایران جنگیده و بسیاری از مردمان آن را کشته و اموال آنان را غارت کرده است،  چگونه و به چه علّتی بر سر جسد باب آمده و بر آن اشک می‎ریزد؟ آیا اعدام باب یک مسألۀ داخلی ایرانیان نبوده است؟ یا آن که دولت روسیه در ماجرای باب،  ذی نفع محسوب می شده است؟ اگر دولت روسیه ذی نفع بوده،  کدامین منفعت را تعقیب می کرده و چرا چنین اظهار تأسف عمیقی را ابراز کرده در حالی که برای کشته شدگان در جنگ های ایران و روس حتی متأسف نیز نبوده است؟

به نظر می‎رسد علت این اقدام جناب کنسول آن بوده که باب خواسته یا ناخواسته به دولت روس خدمت می‎کرده و در جهت منافع آنان گام برمی‎داشته و کنسول روسیه برای از دست دادن یکی از عوامل خویش ناراحت بوده است.

در هر حال، آنچه در جریان اعدام باب مسلّم است، آن است که اعدام وی به سبب ایجاد جنگ‎های داخلی و آشوب‎هایی بود که پیروانش به سبب تحریک او ایجاد کرده بودند و اعدام او با انگیزۀ مذهبی صورت نپذیرفته است. دومین مسأله آن است که رفتار شگفت آور کنسول روسیه در تبریز،  این فرضیه را که فتنۀ باب از مقطعی با هدایت عوامل استعماری به پیش می رفته است، تقویت می کند. سومین مسأله آن است که اعدام او به هیچ عنوان دلیل بر حقانیت وی و مدعیان جانشینی اش،  یعنی «بهاءالله» و «میرزا یحیی صبح ازل» نخواهد بود. چرا که اصولا اعدام باب با انگیزه سیاسی و نه دینی انجام پذیرفته و حکم عالمان شیخی،  تنها دستاویزی برای اجرای حکم توسط امیرکبیر بوده است.

پی نوشت

[1] باب کیست و سخن او چیست؟، ص266.

[2] ر. ک، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، تهران 1355، ص451، کتاب المتنبئین، با عنوان «فتنه باب»، با مقدمه و تعلیقات نوایی، توسط انتشارات بابک، چاپ شده است.

[3] مقاله شخصی سیاح…، صص35 -34.

[4] ر.ک، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن اجباء شرق (نوروز 101 بدیع)، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 123 بدیع، ص49 و51.

[5] همان، صص181 -182.

[6] ر.ک، قرن بدیع، 1 / 258 – 247.

[7] مطالع الانوار، ص493.

[8] همان، ص590.

[9] رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، 131 بدیع، 1 / 326، ردیف ت.

[10] مطالع الانوار، ص509.

[11] همان، صص 513 -512 نیز ر. ک، ص589.

[12] حضرت نقطه اولی 1235 -1266 هجری / 1819 – 1850 میلادی، ص316.

[13] . تاریخ ظهور دیانت حضرت باب و حضرت بهاءالله، به خط میرزا ابوالفضل گلپایگانی، ص11.

[14] همان: ص15.

[15] علی محمد باب، احسن القصص، صفحه 1

[16] عبدالحمید اشراق خاوری، مطالع الأنوار ( تلخیص تاریخ نبیل زرندی )، صفحه 131

[17] کتاب «تاریخ جامع بهائیت» محاکمه باب را در 11 محرم 1262 هجری قمری ذکر نموده است.

[18] علی محمد باب، کتاب الواح خطی نقطه اولی

[19] فتنه باب، اعتضاد السلطنه، صفحه 238

[20] عبدالحسین آیتی، الکواکب الدریه، جلد اول، صفحه 224

[21] اسدالله مازندرانی، ظهور الحق، جلد 3، صفحه 14

[22] ابوالفضل گلپایگانی، کشف الغطاء، صفحات 204 و 205

[23] شیخیه گروهی از شیعیانند که پیروِ باورهای شیخ احمد احسایی و جانشینان اویند. مهم‌ترین باورهای آنان اعتقاد به «ـرکن رابع» و «جسم هورقلیایی» است. بر طبق باور به «رکن رابع»، در هر عصری، شیخ و انسان کاملی وجود دارد که احکام را بدون واسطه از امام زمان (عج) می‌گیرد و به مردم می‌‏رساند.از این رو، سیر عرفانی انسان‌های عادی، به فناى در شیخ ختم می‌شود؛ نهایتِ سیر شیخ، فناى در امام و نهایتِ سیر عرفانی امام، فناى در حقّ است. آنان این چهار رکن را لازم می‌دانند.

شیخیه می گویند:  انسان دو جسد دارد. نخست، کالبد ظاهری و دوم، جسد «هورقلیایی» است. کالبد ظاهری با مرگ از بین می رود. معاد با جسم هورقلیایی صورت می‌گیرد و آدمی با این جسد به بهشت یا دوزخ می‌رود. امام زمان(عج) نیز در سرزمین هورقلیا و در قالب جسم هورقلیایی است.(تفاوت شیخیه با دیگر فقهای امامیه)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان