شاعران انقلاب اسلامی و نقد فرهنگ غربی

شعر انقلاب اسلامی به اشعاری اطلاق می شود که متأّثر از فضای نهضت اسلامی مردم ایران، انقلاب، جنگ و دیگر رخدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این برهه از تاریخ کشور سروده شده است

مقدّمه

شعر انقلاب اسلامی به اشعاری اطلاق می شود که متأّثر از فضای نهضت اسلامی مردم ایران، انقلاب، جنگ و دیگر رخدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این برهه از تاریخ کشور سروده شده است. این نوع شعر عمدتاً از بطن سه جریان شعری شاخص ظهور کرد: شعر سّنت گرای مذهبی، شعر نوگرای روشنفکری و شعر روشنفکری مذهبی؛ مولود این سه جریان را نسل شاعران جوان پس از انقلاب می توان دانست (روزبه، ص ٣٠٧).

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شاعران، به اقتضای گرایش های اعتقادی سیاسی، به دو دستۀ اصلی تقسیم شدند: موافقان کلّیت آرمان های انقلاب و نظام؛ و مخالفان یا منتقدان آن (همان، ص ٣٠٨). در طی سه دهه و اندی از پیروزی انقلاب اسلامی، عرفاً دستۀ اوّل را جناح شعر انقلاب نامیده اند و دستۀ دوم را جناح شعر روشنفکری. ما نیز، در این مقاله، به تبعِ همین نظر، از شاعرانِ موافقِ کّلیت نظام به «شاعران انقلابی» یاد می کنیم.

بنابراین، وقتی سخن از شاعر انقلاب به میان می آوریم، مرادمان جمعی مدیحه سرای حرفه ای، که از لابه لای اوراق کتب و شعرهایشان جز ترانۀ بهَ به و چَه چَه چیزی به گوش نمی رسد، نیست.

شاعر انقلاب هم پالکی منوچهری و هم کاسۀ انوری نیست. شاعر انقلاب سخن می گوید؛ ناطق است (یعنی شعور دارد و می اندیشد) و تعهّد دارد و، هرگاه که خود لازم بداند، داد می کشد و مردم را از آنچه به آن آگاهی یافته است مطّلع می کند؛ و چون مظلومّیت و معصومیتی را ببیند، برای همگان بازگو می کند تا از اعجاز شعر برای تأثیروتأّثر در افکارِ عموم، به منظور بهبود روابط اجتماعی و پیشگیری از زوال ارزش ها و انحراف از خطوط اصلی انقلاب، کمک بگیرد. (شادخواست، ص ٥٤١، به نقل از محمّدحسین جعفریان)

پژوهش حاضر غالباً بر محور بررسی شعر شاعرانی است که از سرایندگان برجستۀ «شعر اعتراضِ» پس از انقلاب اسلامی به شمار می آیند و ویژگی مشترک آثارشان اعتراض اجتماعی است. در آثار این شاعران، تضادّ و تقابل با غرب و مظاهر فرهنگِ مدرنیستی و شبه مدرنیستی مضمونی است رایج و می توان آن را از ویژگی های شاخص شعر آنان دانست.

اساساً، با نگاهی کلّی به منظومۀ معرفتی شاعران انقلاب، تقابل شرق و غرب، سنت و مدرنیسم، و استمرار تقابل اساطیریتاریخی خیر و شر، حقّ و باطل، نیکی و بدی، ایمان و کفر، ظاهر و باطن و... مشهود است.[1] از همین رو، شاعرانْ ارزش های سنتی را تکریم می کنند و مظاهر منفی مدرنیسم را به پرسش می گیرند، هرچندکه در این باره صدور حکم مطلق خطاست و باید استثناها را هم در نظر گرفت. به هر روی، تقابل کلان سنت و مدرنیسم، در شعر این دوره، در قالب تقابل های فرعی تر تبلور می یابد، از جمله: تقابل شیوۀ زیستِ سّنتی با شیوۀ زیستِ مدرن و شبه مدرن، دردمندی با بی دردی، مردم با روشنفکران، شاعران متعهّد با شاعران تعهّدگریز، فرهنگ روستایی با فرهنگ شهری و....

ذکر این نکته ضروری است که، در این مقاله، در آوردنِ مثال ها و مصادیق شعری، به ضرورتِ موضوع، صرفاً به جنبۀ محتوایی اشعار توجّه داشته ایم نه غنا و قوّت ادبی آن. بدیهی است که این شواهد شعری، از حیث شاعرانگی، پست و بلند بسیار دارند.

پیشینۀ بحث

در برخی کتاب ها، مقالات و پایان نامه ها، با موضوع «شعر پس از انقلاب»، پراکنده و گذرا، به پاره ای از تقابل های فرعی، که ذکر آن پیش تر گذشت، اشاره رفته است، از جمله: شعر امروز، گردآوری ساعد باقری و محمّدرضا محمّدی نیکو (تهران، ١٣٧٢)؛ نقد و بررسی ادبّیات منظوم دفاع مقدّ س، نوشتۀ محمّدرضا سنگری (تهران، ١٣٨٠)؛

حرفی از جنس زمان (تأمّلی در شعر انقلاب اسلامی)، نوشتۀ سیداکبر میرجعفری (تهران، ١٣٧٧)؛ و پایان نامۀ کارشناسی ارشد با عنوانِ نقد و مقایسۀ مبانی زیبایی شناسی شعر انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی (دانشگاه لرستان، زمستان ١٣٨٨)، نگارش حدیثه حائری بزّاز. اما، با همۀ این تلاش ها و جستجوها، هنوز اثری یافت نشده است که منحصراً، دقیق و گسترده به این مبحث پرداخته باشد.

بررسی و تحلیل

رویارویی با غرب و دستاوردهای آن، در ابتدای آشنایی جامعۀ ایرانی با مظاهر فرهنگ غربی، با نوعی شیفتگی و انفعال همراه بوده است. به تعبیری، تماس میان ایران و جهان مدرن، که از اواسط قرن نوزدهم با نوعی «تقلید» و نیز «قبولِ» وجه غربی زندگی آغاز شده بود، به تدریج، از تمام محتوای معرفت شناختی مدرن خود تهی شد. به این ترتیب، «مُد» جایگزین عقل مدرن شد؛ ایرانی ها مدرن شدند، بدونِ اینکه به شکلی مدرن بیندیشند؛ لباس مدرن بر تن کردند، ولی به نوعی ماقبل مدرن در مورد خود و دیگری داوری کردند... عقل مدرن، به صورتی فلج گونه، فقط درُ بعد ابزاری و فّنی خود به ایران راه یافت. (جهانبگلو، ص ٢٣)

مدرنیسم، چه درُ بعد فکری و فلسفی و چه درُ بعد مادّی و ظاهری، در جامعۀ ما، همواره با واکنش های سنت گرایان  از هر صف و صنفی  مواجه بوده؛ و این تقابل و مواجهه، هر زمان، شکل و جلوه ای نو داشته است. در عصر مشروطه، روحانیان، سیاسی ها و حّتی متجدّدان مذهبی، نظیر سیدجمال الدّین اسدآبادی، در برابر نگاه کسانی چون آخوندزاده، میرزا ملکم خان، تقی زاده و... که راه رستگاری ایران و ایرانی را «اخذِ[2] تمدّن فرنگی بدون تصرّف ایرانی» (ملکم خان، ص ١١٣) می پنداشتند  واکنش نشان دادند.

به دیگر سخن، روشنفکران دورۀ مشروطه، با اشتباه خود، یعنی نفی کامل سنت و یا تطبیق دادن کاملِ مفاهیم و اندیشه های غربی با اسلام، زمینه های شناخت و نقد درست سّنت و تجدّد را در ایران از بین بردند. (آجدانی، ص ١٨٨)

در عصر پهلوی اوّل و دوم نیز، به موازات رشد و گسترش مدرنیتۀ غربی و الزاماتِ فکری و فرهنگی آن در ایران، این واکنش ها در قالب مبارزات و مناقشات اجتماعی، فکری، قلمی و... استمرار یافت.

بر خلاف مشروطه، که پدیده ای سّنت گریز و سّنت شکن بود و رو به آفاقِ جهان مدرن داشت، انقلاب اسلامی  ضمن پذیرش بسیاری از مظاهر دنیای امروز، از قبیلِ جمهورّیت و پارلمان و دموکراسی و تلاش برای تلفیق مظاهر مثبت دنیای امروز با سّنت ها و گذشتۀ فرهنگی این سرزمین  بسیاری از مظاهر دنیای مدرن امروز را به دیدۀ نقد و تردید می نگریست.

با پیروزی انقلاب اسلامی، به اقتضای فضای انقلابی و روحیۀ آرمان خواهانه و استعمارستیزانۀ توده های مردم، بسیاری از مظاهر تمدّن و تفکّر غرب طرد و نفی شد که، خود، واکنشی بود در برابر سلطۀ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دیرینۀ غرب بر ایران.

از همین رهگذر، گرایش به سّنت ها و فرهنگ خودی، با پیش زمینۀ اندیشه های دین مدارانه و غرب ستیزانه، به ویژه آرا و آموزه های جلال آل احمد و علی شریعتی، اوج گرفت. در این دوره، ایرانیان، به ویژه قشرهای مذهبی، مدرنیسم یا شبه مدرنیسمِ افراطی عصر پهلوی را تهدیدی آشکار برای میراث سّنتی ایرانی اسلامی می دانستند و با آن عمیقاً سرِ ستیز داشتند.

گریز از جنبه ها و جلوه های فکر و فرهنگ غرب گرایش طبیعی و گاه افراطی به سنن و مواریث را در پی داشت؛ به ویژه آنکه جامعۀ ایران، در پاره ای ابعاد، هنوز زیرساختی سّنتی داشت و طبعاً، از دیدگاه متفکّرانِ چنین جامعه ای، «سنتْ پیوندی ناگسستنی با وحی و دین، با امر قدسی، با مفهوم راست اندیشی، با مرجعیت، با استمرار و انتظام در انتقال حقیقت، با امر ظاهری و امر باطنی و همچنین با حیات معنوی، علم طبیعی و هنرها دارد» (نصر، ص ١٣٦) و، حّتی فراتر از آن، «همۀ سّنت ها تجلّیات زمینی مُثُل اعلای آسمانی هستند که مĤلاً با مُثُل اعلای ثابت سّنت ازلی مرتبط اند». (همان، ص ١١٤)

چنان که گفته آمد، شاعران مذهبی  انقلابی، به اقتضای فضای حاکم سیاسی  اجتماعی اوایل انقلاب، با مظاهر تقلیدی فرهنگ غرب، به مثابۀ فرهنگی استعماری و مهاجم، به تقابلِ جدّی پرداختند. از این رهگذر، حّتی گاه برخی راهِ افراط پیمودند و شعر نو، رمان و دیگر مظاهر فرهنگی و هنری غربی مآب طعن و نفی شد؛ هرچندکه این شاعران و هنرمندان، خود، کم و بیش، از همین قالب های هنری بهره می بردند.

از اواخر دهۀ شصت و در طی سال های پس از جنگ، بروز پاره ای معضلاتِ اجتماعی (نظیر گسترش مُد و مصرف گرایی، اَشرافی گری، بی بندوباری های اخلاقی، و مفاسد اقتصادی) واکنش جدّی شاعران را برانگیخت و ظهور جریانی به نام «شعر اعتراض» را سبب شد.

در ادامه، به بررسی گونه های تقابل شاعران انقلاب اسلامی با مظاهر فرهنگِ مدرنیستی و شبه مدرنیستی غرب، ذیل عنوان «تقابل بینش شرقی با تفکّر غربی»، خواهیم پرداخت.

تقابل بینش شرقی با تفکّر غربی

این نوع تقابل را می توان کلان گفتمانِ رویارویی سّنت با مدرنیسم، در طی قرن اخیر، به شمار آورد. شایگان (ص ٥٤ -٥٥) به چهار حرکت نزولی در سیر تفکّر غربی معتقد است : ١. نزول از بینش شهودی به تفکّر تکنیکی ؛ ٢. نزول از صوَر جوهری به مفهومِ مکانیکی؛ ٣. نزول از جوهر روحانی به سوائق نفسانی؛ ٤. نزول از غایت اندیشی و معاد به تاریخ پرستی. همچنین، به گفتۀ راسل، آن دوره از تاریخ که عموماً «جدید» نامیده می شود دارای جهان بینی فکری خاصّی است که، از بسیاری جهات، با جهان بینی قرون وسطی تفاوت دارد... [چراکه] فرهنگ عصرِ جدید بیشتر دنیوی است و کمتر روحانی و دینی. (ج ٢، ص ٦٨٠)

آزادی، دموکراسی، انسان مداری، نسبیت انگاری، فردگرایی و علم گرایی از برجسته ترین گفتمان های مدرنیسم غربی اند. کهون[3] (ص ١١) مدرنیته را تمدّنِ جدیدی می داند که، در چند قرن گذشته، در اروپا و امریکای شمالی پیدا و، در اوایلِ قرن بیستم، کاملاً فراگیر شد. از نظر او، این تمدّن، به شکلی منحصربه فرد، مدرن است و مدرن بودنِ آن با شیوه های جدیدِ مطالعۀ طبیعت و فّناوری های جدیدِ ماشینی و شیوه های تولیدی، که به ارتقای سطح زندگی مادّی منجر شده است، ارتباط دارد. دیگر شاخصه های این تمدّن را سرمایه داری، سکولاریسم، لیبرالیسم، فردگرایی، عقل گرایی و انسان گرایی می توان دانست.

با این اوصاف، تفاوت میان مدرنیسم و مدرنیته تفاوت میان ایدئولوژی و متدلوژی است؛ به عبارتی، مدرنیسمْ مجموعۀ جهان بینی ها و ایده هایی است که دیدِ انسان را به خود و جهان تغییر داده است؛ و مدرنیتهْ روش و رویکردهای عملی این تغییر و دگرگونی است. از منظری، مدرنیسمْ جلوه های بیرونی تمدّن غرب را در بر می گیرد، امّا مدرنیتهْ عناصر فکری و فلسفی و درونی آن را (قره باغی، ص ٢٦) و، از نظرِ هابرماس،[4] پروژه ای نیمه تمام است با هدف گسترش دانش و عدالت اجتماعی (همان جا) و، بر همین اساس، می توان مدرنیزاسیون (نوسازی و نوین سازی) را وجهِ تکنولوژیک فرایندِ مدرنیته دانست.

به هر روی، شاعران انقلاب، با اّتکا به گفتمان های دینی و سنن فرهنگی و بومی، با بسیاری از مظاهر و مراتب تفکّر غربی مقابله کردند. در عرصۀ این تضادّ و تقابل، آبشخور فکری اغلب آنان آرا و آموزه های اندیشندگانی چون علی شریعتی، جلال آل احمد، مرتضی مطهّری و بعضاً سیداحمد فردید، رضا داوری، داریوش شایگان، سیدحسین نصر و... بود. نخستین شکل تقابل، در این زمینه، تقابل شاعران با وجوه فکری و فلسفی فرهنگ غرب است که، طی آن، گفتمان های شاخص فرهنگ غرب را (نظیر آزادی، دموکراسی، سرمایه داری، نسبّیت گرایی و به ویژه اومانیسم) به نقد می کشند:

ما/ در عصر احتمال به سر می بریم / در عصر شکّ و شاید/ در عصر پیش بینی وضع هوا/ از هر طرف که باد بیاید/ در عصر قاطعیت تردید/ عصر جدید/ عصری که هیچ اصلی / جز اصل احتمال، یقینی نیست... (امین پور ١، ص ٥٢)

من دیدم / در خیابان شانزه لیزه / زیر پای دموکراسی / پوست موز می گذارند/ فکر می کنید مهد آزادی کجاست؟ (هراتی ١، ص ٨٨)

اریستوکراسی / با جلیقۀ مخمل / بر پلّه های سازمان ملل / بار انداخته است... (همان، ص ٩٠) دنیایی که چندصد سال پیش / قلب خود را/ در سطل زبالۀ «کاپیتالیسم» قی کرده است.

(همان، ص ١٦)

دیروز، در باغ وحش / شامپانزه ای دیدم / که به نظرّیۀ داروین / فکر می کرد. (همان، ص ٧٣)

... و یک مجلّۀ خارجی / از قول یک فیلسوف خوشبخت / که از پنج سالگی تا هنوز «فراک» می بندد/ نقل کرد: / «انسان حیوان ناطقی ست / که شراب می خورَد/ و دانس می رقصد». / امروز/ این تازه ترین تعریف انسان است... (هراتی ٢، ص ٣١)

این چنین است که، به گفتۀ آشوری،

مهم ترین ویژگی تمدّن غرب، که اساس و بنیان آن است [... ]، تکیۀ آن بر انسان و یا اصالت بشر (اومانیسم) است [... ] در تمدّن جدید، «انسان» اسم اعظمی است که کلّ ارزش های این تمدّن از آن سرچشمه می گیرد [... ] به عبارتِ دیگر، «انسان» نامی است جانشین نام خدا که، در تمدّن قرونِ وسطایی اروپا یا در تمدّن اسلامی، اسم اعظمِ تمدّن و پرتو روشنگر جهان بود. (ص ٥٨-٥٩)

به هر روی، شاعران این دوره، از منظر نگاه دینی به انسان که او را خلیفۀ خدا بر زمین می داند، امّا انسان را در برابر خدا قرار نمی دهد  با انسان محوری، به مثابۀ یکی از اندیشه های بنیادی غرب، می ستیزند و آن را به سُخره می گیرند، زیرا از نظر آنان انسانِ غربی از معنا و محتوای عاطفی و انسانی تهی شده است:

بگذار گریه کنم / نه برای تو / نه نه نه! بل برای عاطفه ای که نیست / و دنیایی که / انجمنِ حمایت از حیوانات دارد/ امّا انسان / پابرهنه و عریان می دود/ و در زکام دفن می شود/ برای دنیایی که زیست شناسان رمانتیکش / سوگوار انقراض نسل دایناسورند... / بگذار گریه کنم / برای انسان ١٣٥/ انسان نیم دایره / انسان لوزی / انسان کج ومعوج / انسان واژگون / و انسانی که / در بزرگداشتِ جنایت هورا می کشد... / انسانی که راه کوره های مرّیخ را شناخته است / امّا هنوز / کوچه های دلش را نمی شناسد. (هراتی ١، ص ١٤-١٦)

 

یله کن، بندگی سایۀ انسان ننگ است

با خدا، بندگی بردۀ شیطان ننگ است...

 

(معلّم دامغانی، ص ١٣٧)

تقابل شیوۀ زندگی شرقی با زندگی غربی

تقابل شیوۀ زندگی شرقی (سّنتی) با زندگی غربی، در حقیقت، تجلّی یکی از گفتمان های برجستۀ انقلاب بود؛ به تعبیری، پیکار فقر و غنا، ترویج ساده زیستی، دل تنگی از رشدِ رفاه طلبی و گرایش به اشرافیت و کم رنگ شدن ارزش ها و میراث گران قدر شهیدان و انقلاب یا غفلت از آن (سنگری، ج ٣، ص ٢١٥) جان مایۀ بسیاری از سروده های دهۀ شصت و هفتاد بود. اینک، نمونه هایی از آن:

وقتی یک جرعه آب صلواتی / عطش را می خشکاَند / دیگر به من چه که کوکا خوشمزه تر از پپسی ست... / شتاب کن آقای عادت ! / پل هوایی فاصلۀ دیگری ست / که آسمان را از ما مضایقه می کند... / ما چقدر غافلیم / که به بوی گیج آسفالت / عادت کرده ایم. (هراتی ١، ص ٨٠-٨٣)

شاعر این دوره با بسیاری از مظاهر مدرنیته، به مثابۀ نمودهای ضدّ ارزشی، سرِ ناسازگاری دارد:

امسال به ساعت های کاسیو اطمینان کردیم / و نماز صبحمان قضا شد. (قزوه ١، ص ١٠٤) چرا باید از زیر روسری های ژرژت / رشته های جهّنم شعله بکشد؟ (همان، ص ١١٣) او [: مادرم ] نمی داند کادیلاک چه جانوری ست / و داخل هواپیما چه شکلی ست / اما خوب می داند/ که شمشیر امام حسین از طلا نبوده است. (همان، ص ١١٥)

و سان گلاسه / کافه گلاسه / کاپوچینو/ و بستنی های هفت رنگ ایتالیایی / کفّارۀ این همه غفلتمان بود. (همان، ص ٩٠)

بیایید به دلارها / به چشم یک اجنبی نگاه کنیم / بیایید به کراوات ها محل نگذاریم... / بیایید استقلال را/ در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم / باور کنید حمّام های سونا/ ما را بی بخار بار می آورَد! (همان، ص ١٢٨)

 

عکس مَلکَم روی آباژورها

ناصرالدّین شاه بر وافورها...

 

بعد از آن شب، عازم میگون شدیم

محو یک ساعت گرامافون شدیم

 

(عزیزی، ص ٥٢٣)

 

از این بوق ها، زردها، سرخ ها

من از این ترافیک ها خسته ام

 

دلم تشنۀ جمعه بازارهاست

که از بوی بوتیک ها خسته ام

 

(ترکی، ص ٩٢)

تقابل دردمندی و بی دردی

از دیدگاه شاعران انقلاب اسلامی، زندگی عافیت طلبان و بی دردان با خودباختگی در برابر فرهنگ غرب ملازم است و نقد آن در شعر اجتماعی این دوره گسترۀ وسیعی دارد:

سال گذشته / سال هجوم دل زدگی بود / سال رواج عکس و پوستر رنگی / سال تجارتِ بیداد/ گران فروشان / فربه تر و فربه تر شدند/ در ذهنشان / مدام قیمت کالا/ بالا می رفت / و قیمت خون / پایین می آمد. (صفّارزاده، ص ٧)

هورا حراج عشق / دلار و وینستون / کوکاکولا و بوکس / هورا به شام های هتل هیلتون / که شور انقلابی خوبان را/ شیرین کرد/ دعای خاصّ بخش خصوصی / شعری در راستای بهرۀ اسلامی / قصیده ای در مدح بانک ملّی و ملّت / بگذار بچّه های حضرتِ مولانا/ تاجر شوند! (قزوه ٢، ص ٩٢)

خیابان هاشمی... / خیابانی که مبل، در آن، نمایشگاهی ندارد... / خیابان ازدحام نانوایی ها/ خیابانی که شیرینی دانمارکی نمی خرد / خیابانی که جین نمی پوشد/ خیابانی که کراوات نمی زند/ خیابانی که مژه های طبیعی را دوست دارد/ خیابانی که قلمِ پای پانک ها را خُرد می کند/ خیابانی که لباسش را از تعاونی ها می خرد/ خیابانی که لباس تنش را/ برای سیل زدگان می فرستد/ خیابان هاشمی / خیابان پیکان های مُسن / خیابان هل دادن ژیان / خیابانی که بنز و بی. ام. وِ با هراس تمام / از تیررسِ نگاهش می گریزند. (عبدالملکیان ٢، ص ١٦١-١٦٢)

وقتی جنوب را/ بمباران کردند/ تو در ویلای شمالی ات / برای حلّ کدام جدول بغرنج / از پنجره به دریا/ نگاه می کردی؟ (هراتی ١، ص ٥٣)

 

ای درختان بی ثمر، چونتان باد و چندتان

باد را تکّه تکّه کرد شاخه های بلندتان

 

نیش دارید مثل مار، بدتر از سیم خاردار

آفت باغ های ماست زردی پوزخندتان

 

ای خموشانِ در کمین، مارهای در آستین

جان نیلوفرانِ باغ دور باد از گزندتان...

 

(کاکایی، ص ٦٥)

تقابل توده ها با روشنفکران و تقابل شاعران متعهّد با شاعران تعهّدگریز

ستیز و تقابل توده های مردم با قشر منوّرالفکر، چه اصیل و چه بدلی، به عصر مشروطه بازمی گردد و، تا سدۀ اخیر، با فرازوفرود استمرار داشته است. روشنفکر یا روشنفکرنما ستیزی شاعران انقلاب اسلامی متأّثر است از همین پیشینۀ تاریخی. در این دوره، شاعرانْ خود را سخن گویان توده های مردم می دانستند و بسیاری از روشنفکران را بلندگوهای غرب و استعمار. حوادثِ نخستین سال های پیروزی انقلاب اسلامی و نیز دیدگاه های کسانی چون آل احمد و شریعتی به این تعارض و تقابل حرارت می بخشید، از این قبیل که

روشنفکر ایرانی هنوز یک آدم بی ریشه است و ناچار طفیلی است [... و] روشنفکران ایرانی، هر دسته، به یک آخور فرنگی و فرهنگی بسته اند. (آل احمد، ص ٤٠٤ و ٤٨١)

و شبه روشنفکر اطواری دوبله شده به فارسی تمامی قضاوت هایش را، با تعویض اسامی خاص، از قضاوت فلسفی علمی اجتماعی غربی می گیرد؛ تاریخش را چنان تراش می دهد و تکّه تکّه می کند و واقعیت هایش را مثله و مسخ می نماید تا در قالب های غربی ریخته شود و صورت بندی کند. به جای خودش، غریبۀ غربی یا غیرۀ غربی را خود احساس می کند و می شناسد و، درنتیجه، هرچه بدین گونه تر در خودآگاهی پیش تر می رود، از خود دورتر می شود و با خود غریبه تر. (شریعتی ٢، ص ١٢٥)

و دعوت به بازگشت به خویشْ بازگشت از اصالت انسان یا اومانیسم به بومی گری و خودپرستی تنگ نظرانه و متعصّبانۀ نژادی نیست، بلکه صعود [از] ازخودبیگانگی فرهنگی و بی معنایی وجود و بی شخصیتی تاریخی است به مرحلۀ متعالی خودرأیی و خودآگاهی انسانی و، در نهایت، تحقّق راستین اصالت انسان. (همو ١، ص ٣٧٨)

اکنون، به نمونه هایی از تقابل فکری شاعران انقلاب با روشنفکران نظر افکنیم :

سنجاق را زیر غبغبت محکم تر کن خواهرم! / آنک چادرت تنها کفنت خواهد شد/ و آن کس که چادرت را «کفن سیاه» می نامید / شاید فقط در رنگ اشتباه می کرد/ کفن سیاه تو امروز گلگون است / بر او ببخش خواهرم! / «روشنفکر» است / هم اکنون که نعش تو را به ناکجا برده اند / او در کافه ای نشسته و ودکا می نوشد/ و مرگ تو را «تحلیل علمی» می کند/ به شعر هفت توی پرابهام / در سوگ هم مرثیه ای می سراید/ و می خواند. (موسوی گرمارودی، ص ٢- ٣)

امروز لفظ پاک «حزب الله»/ گویا که در قاموس «روشنفکر» این قوم / دشنام سختی ست / امّا/ من خوب یادم هست / روزی که «روشنفکر»/ در کافه های شهرُ پرآشوب / دور از هیاهوها / عرق می خورد/ با جان فشانی های جانبازان حزب الله / تاریخ این ملّت / ورق می خورد! (حسینی ٣، ص ٥٠)

از این رهگذر، هر دو جناح (شاعران متعهّد و شاعران تعهّدگریز) زبان به طعن و تعریض یکدیگر می گشودند؛ هنرمندان و شاعران جناح روشنفکری، گاه آشکارا و گاه در لفّافه، شاعران جناح انقلاب را مدّاح قدرت، شاعران حکومتی و درباری و از این قبیل لقب می دادند و، از این سو، شاعران انقلابی نیز طیف مقابل را غرب زده، به دور از آرمان های مردم و جامعه، و اسیر در چنبرۀ ذهنیات بستۀ خود می خواندند.

بدین قرار، شاعران و نویسندگان مذهبی و تعهّدگرا، در نخستین سال های انقلابِ اسلامی، بر شاعران و داستان نویسان جناح روشنفکری، به دلیل طرح مسائل یأس آمیز و گاه پوچ گرایانه و خلق آثار عاشقانۀ عریان و نیز بیان مفاهیمِ گاه دین ستیزانه در دهه های

پیشین، به شدّت حمله می بردند؛ به نمونه هایی از آن نظر افکنیم:

ای بامداد/ ای کرده کاوه های زمان را/ در عصر ماردوش / یاوه[5] قلمداد/ اینک در این طلیعۀ خون بار/ انگشت موش های تجاهل را / از دخمه های گوش برون آر/ زیرا به رغم باور تو دیری ست / بر آسمان شهر / فانوس سرخ صاعقه می سوزد. (همان، ص ٤٦)

آن روزها که نور/ در جیره بندی بود / آیا کسی تشر زد/ بر شاعران فربه آن روزگار / از شب سرودن / از مرگ گفتن / دیگر بس است / اینک چرا/ ارواح شب پرست / پاییزهای منجمد متروک / هشدار می دهند / مضمون آفتاب / مضمون یک بهار، شقایق مظلوم / مضمون شادمانی و لبخند/ تکراری ست ؟ (همو ١، ص ٢٥)

و این چنین بود که شاعران بی درد، تعهّدگریز، فرمالیست، فرصت طلب و سوداگر نیز در

آماج نقد شاعران انقلاب قرار می گرفتند:

حق با جازهای تالار وحدت بود/ شاعر باید دست بزند/ شاعر باید بست بزند... / شاعرِ وقت شناس کسی ست که نان را/ به نرخ روز می خورَ د/ در میتینگ های ادبی / از سالنِ هتل های مجلّل سر در می آورَد/ شاعر وقت شناس باید فقط زیبایی ها را ببیند/ مهم نیست اگر صندلی های چرخ دار/ چرخ غرور می زنند! (قزوه ١، ص ١٢٠١٢٢)

روزی که شاعران / ناچار نیستند / در حجره های تنگ قوافی / لبخند خویش را بفروشند.

(امین پور ١، ص ١٠)

شاعری قبله نما را گم کرد/ سجده بر مردم کرد... / شاعری وام گرفت / شعرش آرام گرفت

... / شاعری خم می شد / منشی قبلۀ عالم می شد! (حسینی ٢، ص ٢١٢٩)

ستاره باز حرفه ای! / تو شاعر وظیفه ای / وظیفه حکم می کند/ به خرج واژه هایی از قبیلِ عشق و زخم و درد و آفتاب / غزل بسازی و ترانه ای تلف کنی... (امیری، ص ٥٤-٥٥)

نگاه کن شاعر!/ تو مانده ای و حصار بلند بی خویشی / تو مانده ای و هجوم مکندۀ تصویر/ تو مانده ای و صدایی که اهل عاطفه نیست / تو مانده ای و غم «حجم»/ تو مانده ای و غمِ

«موج»/ تو مانده ای و سراب. (عبدالملکیان ١، ص ٤١)

به نظر می رسد این تقابل، در سال های اخیر، تا حدود زیادی تعدیل و تلطیف شده است.

تقابل فرهنگ روستایی با فرهنگ شهری

تقابل روستا با شهر، در شعر امروز، طرح کوچکی است از تقابل سّنت با مدرنیسم، فرهنگ بومی با فرهنگ بیگانه، روح شرقی با روح غربی، اصالتْ با خودباختگی و.... اساساً نوستالژی روستا و اصالت های آن، در ادبیات جهان، شبهِ ژانری پرکاربرد است، چنان که شهر و تمدّن مظهر تباهی است؛ و روستا و طبیعت مظهر پاکی و درستی. ویلیام کوپر[6] [... ]

این دیدگاه را چنین سروده است: «خداوند روستا را آفرید و انسان شهر را». (جعفری جزی، ص ٨٦)

در ادبیات امروز، به ویژه در عرصۀ شعر پس از انقلاب، به اقتضای ستیز با مظاهرِ فرهنگ غرب و گرایش به اصالت های سنتی و بومی، مضامین روستاگرایی و شهرگریزی و انتقاد از شرایط روستاییانِ شهری شده جایگاهی ویژه دارد. در نظر شاعران مذهبی این دوره، روستا مظهر عالمِ وحدت، امّت واحده، فطرت آدمی و جهان و...

است و، در مقابل، شهر نمود عالمِ کثرت، فطرت گریزی و مانند آن. کافی است به نام برخی مجموعه های شعر این دوره توجّه کنیم : روستای فطرت (احمد عزیزی)، از نخلستان تا خیابان (علیرضا قزوه)، ریشه در ابر و ردّ پای روشن باران (محمّدرضا عبدالملکیان) و....

در شعر شماری از شاعران این دوره، «روستاستایی» و «شهرستیزی» مؤّلفه ای است شاخص :

چه کسی مرز جدایی را بست؟ / ریشۀ شبدر و چوپان و سپیداران را/ چه کسی زخمی کرد؟/ چه کسی روِیش کوهستان را/ بهَ نرُستن آلود؟/ چه کسی خون طراوت را ریخت؟

(عبدالملکیان ٢، ص ١٠٦)

 

با این دل ریشه دار بارانی

این شهر چه کرده، هیچ می دانی؟

 

دلْ مزرعۀ گیاه و گندم بود

دل در شط عطر پونه ها گم بود...

 

(همان، ص ١١٧) یادش به خیر/ در سال های زندگی روستایی ام / هرگز میان مزرعه و من دری نبود/ هرگز برای دیدن روییدن گیاه / یک کارت عکس دار شناسایی / در جیب من نبود/ هرگز بر آستانۀ دروازۀ بهار/ چشمی نگاهبان ورود دلم نبود... (همان، ص ١٣١)

نگاه کن / هجوم وسوسۀ میدان / و آرزوی فروش دو پاکت سیگار/ چگونه غربت مردانِ روستایی را/ گره زده ست به آغاز بی سرانجامی / و چشم مزرعه می سوزد/ و چشم مزرعه در انتظار دست کسی ست / که بند حادثه او را ز روستا دزدید... (همو ١، ص ٣٩)

صبور زخم توام / صبور زخم توام ایلیاتی مغموم! / که دردْ سایۀ تلخ هزارسالۀ توست... / و شهرْ اهل محبّت نیست / هزار سال درو کرد دست های تو را/ و دست های تو عاشق بود/ و دست های تو در ابر زندگی می کرد/ و شهرْ منزلت کوه را نمی فهمید... (همان، ص ٦٢ -٦٣) آی گالش / بر پهنۀ کدام دامنه خوابیدی / که این سان / به بوی کوه آغشته ای / تو در زلالِ کدام چشمه / وضو می سازی / و در سایۀ کدام خلوت / نماز می گزاری / که مثل آینه صافی

... / با ما بگو / آویشن کدام بهار/ در سبد دست های تو گل ریخت؟ (هراتی ١، ص ٤٤) خدا روستا را/ بشر شهر را/ ولی شاعران آرمان شهر را آفریدند/ که در خواب هم خواب آن را ندیدند. (امین پور ٤، ص ٦٢)

 

زخم می زند به چشم آفتاب

تیغ برج آسمان خراش ها

 

(همو ٣، ص ٥٩)

 

آویشن و بابونه و ابر و پونه

این ها همه هم ولایتی های من اند

 

(رحمانی، ص ٧٩)

 

سخت دل تنگم، دل تنگم، دل تنگ از شهر

بار کن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر...

 

کمِ خود گیر، به خیل و رمه برمی گردیم

بار کن، جان برادر! همه برمی گردیم

 

ماند زین غربت چندی به دغا یاوه ز من

بیل و داس و تبر و چارق و پاتاوه ز من

 

یله گاو و شخ و شخم و رمه از من، هیهات

من غریب از همه ماندم، همه از من، هیهات

 

آیش[7] سال زد از غربت من بایر ماند

چمن از گل، شجر از چلچله بی زایر ماند

 

سال ها بی منِ مسکین به عزیزان بگذشت

به حَمَل بذر نیفشاندم و میزان بگذشت...

 

بار کن، بار کن این دخمۀ طرّ اران است

بار کن، گر همه برف است، اگر باران است

 

بار کن، دیو نی ام، طاقت دیوارم نیست

ماهی گول نی ام، تاب خشَنسارم[8] نیست

 

من بیابانی ام، این بیشه مرا راحت نیست

بار کن، عرصۀ جولان من این ساحت نیست

 

(معلّم دامغانی، ص ١٢٧)

 

ما به سمتِ محو لادن می رویم

ما به سوی کوه آهن می رویم

 

سمت لادن سمت سبز سایه هاست

سمت آهن پایگاه پایه هاست

 

سمت لادن جلگۀ لالایی است

سمت آهن شهرِ نابینایی است

 

سمت لادن تا سمنگان می رود

سمت آهن رو به سیمان می رود...

 

سمت لادن استراق سمع نیست

سمت آهن خاطر گل جمع نیست...

 

سمت لادن آشتی ارزان تر است

سمت آهن دوستی لرزان تر است

 

سمت لادن اسب تازی می کنند

سمت آهن میگ بازی می کنند...

 

سمت لادن رخش می آرد خروش

سمت آهن جاز می آید به گوش...

 

سمت لادن اجتماع رنگ هاست

سمت آهن اقتصاد سنگ هاست

 

(عزیزی، ص ٥٨-٥٩)

 

فصل کشت و موسم برزیگری ست

عاشقان! این فصلْ فصل دیگری ست

 

فصل دیگرگونه، دیگرگونه فصل

فصل پایان جدایی، فصل وصل...

 

فصل گندم، فصل بار و برکت است

عاشقان ! این فصلْ فصل حرکت است...

 

تازه کن آن روزهای خوب را

روزهای خیش و خرمن کوب را...

 

سرخ کن یأس سفید یاس را

پاک کن گردوغبار داس را...

 

بار می بندیم سوی روستا

می رسد از دور بوی روستا

 

(امین پور ٢، ص ١٣٦-١٣٩)

به هر روی، تقابل شاعران انقلاب با مظاهر فکر و فرهنگ دنیای غرب هنوزهم ادامه دارد، امّا  به دلیل تغییر و دگرگونی ساختارها و هنجارهای سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی  شکل و سطحِ آن تغییر کرده و احیاناً تعدیل یافته است؛ به این معنی که جوهر تقابل و تعارض با غرب و تجلّیات فرهنگی آن حفظ شده، امّا حسّاسیت های تند به حواشی و اجزای فرهنگ غرب کم رنگ شده است. چنین است که این نسل ادبی، ضمنِ اصرار بر اصول اعتقادی خود، امروز، در جنب مفاهیم سیاسی  اجتماعی، به تغّنی و تغزّل نیز روی خوش نشان می دهد و ستیزِ شاعران و هنرمندان با غرب به نقد عقلانی تر و غیراحساسی ترِ روش های غرب در اغلب زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... تغییر شکل و ماهیت داده است.

نتیجه

رویکرد بنیادین انقلاب اسلامی به سّنت های اسلامی  ایرانی و تقابل آن با مفاهیم و عناصر مادّی و معنوی دنیای غرب در ساحت هنر، شعر و ادبیات انقلاب اسلامی نیز تجلّی یافت. تقابل با مظاهر مدرنیستی و شبه مدرنیستی فرهنگ غرب، چه در حوزۀ مفاهیم فکری و فلسفی و چه در حیطۀ عناصر مادّ ی و تکنولوژیک، از برجسته ترین مؤّلفه های فکری شاعران انقلاب به شمار می آید و با ظهور جریان شعرِ اعتراض در دلِ همین جریان شعری، در طی سال های واپسین جنگ و نیز پس از آن، شدّت هم یافته است  تقابلی که، در چشم انداز فکری و عقیدتی شاعران انقلاب اسلامی، استمرار تقابلِ اساطیری خیر و شر یا حقّ و باطل به شمار می آمد و دربرگیرندۀ تقابل هایی فرعی تر نیز بود، از جمله: تقابل سبک زندگی سّنتی و شرقی با شیوۀ زندگی مدرن غربی، تقابلِ دردمندی و بی دردی، تقابل توده ها با روشنفکران، تقابل شاعران متعهّد با شاعران تعهّدگریز، تقابل فرهنگ روستایی با فرهنگ شهری و....

بحث دربارۀ این تقابل ها و بررسی آن ها در آثار شاعران انقلاب اسلامی، افزون بر نشان دادن منظومۀ فکری و معرفتی آنان، مبین آن است که شاعرانِ متأّ ثر از گفتمانِ انقلابی، در فضای هیجانی وُ پرالتهابِ نخستین سال های انقلاب و جنگ، با بسیاری از مظاهر فرهنگ دنیای مدرن به جدال برخاستند. امّا، بعدها  با تغییر در ساختارها و هنجارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی  اَشکال و سطوح این تقابل تغییر و تعدیل یافت و حساسیت ها به حواشی و اجزای آن کم رنگ تر شد.

منابع

آجدانی، لطف الله، روشنفکران ایران در عصر مشروطّیت، اختران، چاپ دوم، تهران ١٣٨٧.

آشوری، داریوش، ما و مدرنّیت، مؤسّسۀ فرهنگی صراط، تهران ١٣٧٦.

آل احمد، جلال، در خدمت و خیانت روشنفکران، فردوس، چاپ سوم، تهران ١٣٧٦.

امیری، وحید، الفبای باران، دفتر شعر جوان، تهران ١٣٧٤.

امین پور، قیصر (١)، آینه های ناگهان، افق، تهران ١٣٧٢.

 (٢)، تنفّس صبح، سازمان تبلیغات اسلامی: حوزۀ هنری، تهران ١٣٦٣.

 (٣)، دستورزبان عشق، مروارید، تهران ١٣٨٧.

 (٤)، گلها همه آفتابگردانند، مروارید، تهران ١٣٨٠.

ترکی، محمّدرضا، خاکستر آیینه، انجمن شاعران ایران، تهران ١٣٨٩.

جعفری جزی، مسعود، سیر رمانتیسم در اروپا، مرکز، تهران ١٣٧٨.

جعفریان، محمّدحسین، پنجرههای رو به دریا (مجموعۀ شعر)، سازمان تبلیغات اسلامی: حوزۀ هنری، تهران ١٣٦٩.

جهانبگلو، رامین، ایران و مدرنیته (گفتگوهای رامین جهانبگلو با پژوهشگران ایرانی و خارجی در زمینۀ رویارویی ایران با دستاوردهای جهان مدرن)، گفتار، تهران ١٣٨٠.

حسینی، سیدحسن (١)، گزیدۀ شعر جنگ و دفاع مقدّس، سورۀ مهر، تهران ١٣٨١.

 (٢)، نوشداروی طرح ژنریک (به انضمام چند قلم سرودۀ دیگر)، سورۀ مهر، چاپ دوم، تهران ١٣٨٥.

 (٣)، همصدا با حلق اسماعیل (مجموعۀ شعر)، سازمان تبلیغات اسلامی : حوزۀ هنری، تهران ١٣٦٣.

راسل، برتراند، تاریخ فلسفۀ غرب، ترجمۀ نجف دریابندری، پرواز، تهران ١٣٦٥.

رحمانی، صادق، با همین واژههای معمولی، محراب اندیشه، قم ١٣٧٢.

روزبه، محمّدرضا، ادبیات معاصر ایران (شعر)، روزگار، تهران ١٣٨١.

زرشناس، شهریار، درآمدی بر اومانیسم و رماننویسی (به ضمیمۀ مقالات فلسفی)، برگ، تهران ١٣٧٠.

سنگری، محمّدرضا، نقد و بررسی ادبّیات منظوم دفاع مقدّس، ج ٣، پالیزان، تهران ١٣٨٠.

شادخواست، مهدی، در خلوت روشن (بررسی نظرّیه ها و بیانیه ها در شعر معاصر: از نیما تا امروز)، عطایی، تهران ١٣٨٤.

شایگان، داریوش، آسیا در برابر غرب، باغ آینه، چاپ دوم، تهران ١٣٧١.

شریعتی (١)، علی، مجموعۀ آثار (خودسازی انقلابی)، الهام: بنیاد فرهنگی شریعتی، چاپ دوم، تهران ١٣٧٩.

 (٢)، مجموعۀ آثار (ما و اقبال)، الهام: بنیاد فرهنگی شریعتی، تهران ١٣٨٠.

شفیعی، سیدضیاءالدّین، شرح خوابهای گمشده (مجموعۀ شعر)، سازمان تبلیغات اسلامی: حوزۀ هنری، تهران ١٣٧٧.

صفّارزاده، طاهره، دیدار صبح، نوید شیراز، شیراز ١٣٦٦.

طهماسبی، قادر، ترینه (گزیدۀ اشعار)، تکا، تهران ١٣٨٧.

عبدالملکیان،  محمّدرضا (١)، ردّ پای روشن باران، دارینوش، تهران ١٣٧٤.

 (٢)، ریشه در ابر (مجموعۀ شعر)، برگ، تهران ١٣٦٦.

 (٣)، گزینۀ اشعار محّمدرضا عبدالملکیان، مروارید، تهران ١٣٨٤.

عزیزی، احمد، کفشهای مکاشفه، الهدی، تهران ١٣٦٩.

فرهنگ فارسی، محمّد معین، امیرکبیر، تهران ١٣٦٤.

قره باغی، علی اصغر، تبارشناسی پست مدرنیسم، دفتر پژوهش های فرهنگی، تهران ١٣٨٠.

قزوه،  علیرضا (١)، از نخلستان تا خیابان (مجموعۀ شعر)، همراه، تهران ١٣٦٩.

 (٢)، شبلی و آتش، محراب اندیشه، قم ١٣٧٣.

کاظمی، محمّدکاظم، پیاده آمده بودم...، سازمان تبلیغات اسلامی: حوزۀ هنری، تهران ١٣٧٠.

کاکایی، عبدالجبّار، فرصت نایاب، انجمن شاعران ایران، چاپ دوم، تهران ١٣٨٨.

کهون، لارنس، متن هایی برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراسته و ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، چاپ چهارم، تهران ١٣٨٥.

محمّدی نیکو، محمّدرضا، سرزمین بی آسمان، دفتر شعر جوان، تهران ١٣٧٤.

معلّم دامغانی، علی، «گزیدۀ شعرهای علی معلّم دامغانی»، شعر (ویژه نامۀ استاد علی معلّم دامغانی)، سال دوازدهم، ش ٣٦، تابستان ١٣٨٣، ص ١٢٤-١٤١.

ملکم خان، رساله های میرزا ملکم خان ناظم الدّوله، گردآوری و مقدّمۀ حجّت الله اصیل، نشر نی، تهران ١٣٨١.

موسوی گرمارودی، علی، در فصل مردن سرخ (مجموعۀ شعر)، راه امام، تهران ١٣٥٨.

میرافضلی، سیدعلی، تقویم برگهای خزان، زلال، تهران ١٣٧٣.

نصر، سّیدحسین، معرفت و معنوّت، ترجمۀ انشاءالله رحمتی، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، تهران ١٣٨٠.

نصری، عبدالله، رویارویی با تجدّد، علم، تهران ١٣٨٦.

هراتی،  سلمان،(١)، از آسمان سبز، سازمان تبلیغات اسلامی : حوزۀ هنری، تهران ١٣٦٤.

 (٢)، دری به خانۀ خورشید (مجموعۀ شعر)، سروش، تهران ١٣٦٨.

پی نوشت ها

[1] سیداحمد فردید غرب را مظهر «غروب حقیقت» می دانست (نصری، ج ٢، ص ٢٢٨) و سیدمرتضی آوینی نیز، در مطلبی با عنوان «آخرین دوران رنج»، می نویسد: «غرب مظهر اسم ظاهر و شرق مظهر اسم باطن است».

(زرشناس، ص ٤٧)

[2] برای آشنایی بیشتر با این مقوله  عبدالله نصری، رویارویی با تجدّد، علم، تهران ١٣٨٦؛ نیز  محمّدعلی اکبری، تبارشناسی هوّیت جدید ایرانی، علمی و فرهنگی، تهران ١٣٨٤.

[3]  Habermas, Jurgen

[4] Cahoone, Lawrence

[5] خطاب شاعر، در اینجا، به احمد شاملو (الف. بامداد) است و اشاره دارد به شعر «با چشم ها»ی او.

[6] Cowper, William

[7] زمین را شخم کردن و ناکِشته گذاشتن (فرهنگ فارسی، ذیل آیش)؛ آیشِ سال زد زمینی است که ناکشته مانده مانده باشد.

[8] نوعی مرغابی سیاه است. (فرهنگ فارسی، ذیل خشنسار)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر