به گزارش مشرق، حمایت از کتاب و کتابخوانی در سالهای اخیر موضوع بسیاری از حرکتهای خودجوش و سازمانیافته یا خصوصی و دولتی بوده است. در میان طرحها و پویشها، برخی خلاقانهتر هستند، بعضی جایزه و تشویقمحورند و برخی هم به پاتوقها و محفلهایی متکی هستند که پیشتر در جایی شکل گرفتهاند. حرکت تازه «کتاببران» فروشگاه «کتاب اسم» را هم باید در این زمره گنجاند.
اگر اهل حرکتهای دستهجمعی حولوحوش کتاب و کتابخوانی بوده باشید، لابد اسم پویش «کتاب و زندگی» یا پویش «روشنا» بهگوشتان خورده است؛ پویشهایی که بهبهانه مسابقه، رقابت و جایزه از مخاطبان دعوت میکنند تا به موج مطالعه کتاب بپوندند. اینها پویشهایی است که بههمت مرکز «شیرازه» وابسته به مجمع ناشران انقلاب اسلامی برگزار شده و طبق آمار سایت رسمی پویش روشنا، تاکنون 33568 نفر در این پویش شرکت کردهاند. تجربه این جنس مشارکتهای دستهجمعی آنجایی جذاب میشود که گهگاه از درون اتوبوس، مترو و تاکسی به بیرون سرک میکشد و بهانهای برای ارتباط و گفتوگو درست میکند. «قصه دلبری» آخرین کتاب از این تجربههای مشترک است که پویش «کتاب و زندگی» راه انداخته و من بدون خواندن کتاب در این فعالیت دستهجمعی مشارکت کردهام.
لذت کتاب بدون مطالعه
شاید تکانهای پشتسرهم و لرزشهای دست نگذارد اتوبوس بهاندازه مترو، مکانی آرام و لذتبخش برای مطالعه باشد؛ اما وقتی دخترخانمی را میبینم که در میان همین تکانها و شلوغیها، غرق خواندن «قصه دلبری» است، یقین میکنم چیزی در کتاب هست که باعث میشود چنین پویشهایی ناکام نمانند. بااینحال، متعاقب همین ماجرا دوستی قصه کوتاهی برایم میفرستد تا نظرم را دربارهاش بگویم. قصه را خوب ننوشته و اعتراف میکند جوّ «قصه دلبری» چنان او را گرفته که نتوانسته جلوی قلمش را بگیرد. دعوتش از من برای پیوستن به مطالعه این کتاب را میگذارم به حساب لذتی که در مشارکت در موجهای کتابخوانی دستهجمعی است؛ به همان حسابی که اشتیاق خودم را گذاشته بودم وقتی نخوانده دلم میخواست با دخترک کتاببهدست در اتوبوس، وارد گفتوگو شوم و از داستان و شخصیتهایش بپرسم.
شهر؛ جایی برای اشتراکگذاری تجربههای کتابی
نهتنها اتوبوس و مترو، بلکه کلاً شهر عرصه بهاشتراکگذاشتن چنین تجربههایی است. شهرداری هم از این ظرفیت بیخبر نیست و با طرحهایی مثل «ایستگاه مطالعه» و «کتاب مترو» تلاش کرده تجربه کتابخوانی را همگانی کند. علاوه کنید طرحهای ماهانه کتابخوانی را که نهاد کتابخانههای عمومی کشور، هر ماه اعلام میکند و میکوشد بهعنوان نوعی شتابدهنده به مطالعه کتابهای خوب در میان مخاطبان هدف سرعت بدهد. دراینمیان، حرکتهای خودجوشی چون قرار دادن کتاب در تاکسی بهوسیله برخی رانندگان هم میتواند جلوههایی از این دغدغه عمومی برای افزایش مطالعه در کشور باشد و شاید بتوان گفت طراوتی که در حرکتهای کوچک و خودجوش مردمی هست، در حرکتهای سازمانیافته با حامیان دولتی کمتر دیده میشود. خاصیت این دست ایدهها آن است که اشتیاقی دوسویه، ایدهپرداز و مشارکتکننده را در فعالیتی حول کتاب گرد میآورد. بههرحال، هرکدام از این طرحها ایدههایی دارند که البته فصل مشترکهایشان بیشتر از وجوه تمایزشان است و این مسأله، باعث میشود در ذهن مخاطب چندان برجسته نشوند. باوجوداین، خاصشدن برخی ایدهها تا حدود زیادی موفقیت طرحها را هم تضمین میکند. پویش مطالعاتی «کتاب قهرمان» یکی دیگر از همین پویشهاست، با این تفاوت که این یکی، اپلیکیشنی را هم برای گوشیهای همراه طراحی کرده تا کسانی که حرکتهای دستهجمعی را در فضای مجازی دنبال میکنند، از این لذت محروم نمانند. طبیعتاً این میتواند ارزشی افزوده باشد.
هنوز بیرون از فضای مجازی، پر ایده است
هنوز در دنیای واقعی آنقدر ایده تجربهنشده باقی مانده که برای خلاصهکردن همهچیز در جهان مجازی زود باشد. این را هم فروشگاه «نشر اسم» اثبات کرد. اواسط هفته پیش بود که این فروشگاه از مخاطبانش که سالها با او در «ترنجستان» ارتباط داشتند، خواست دستی برسانند و با مشارکت در جریان اسبابکشی این کتابفروشی به انتقال کتابها از محل ترنجستان به ساختمانی آنطرفتر کمک کنند. عصر پنجشنبه، صف آدمها که میان این دو ساختمان پل میزد و کتابها را از این دست به آن دست منتقل میکرد، برای همه عابران مسأله شده بود. تجربه مشارکت در رویداد فرهنگی دستهجمعی، حتی میتواند پای خبرنگار را هم به میانه صف بازکند. بنابراین، یک دست به گوشی همراه و در حال نوشتن گزارش و دستی دیگر به کتابهایی که از چپ میآمدند و از راست میرفتند، اواسط سلسله «کتاببران» جای گرفتم. بهگمانم همین تجربه، سه دخترخانمی را کنجکاو کرد که علیالقاعده جای حرکتشان را در پیادهرو کمی تنگ کرده بودیم؛ درحالیکه میخندیدند، پرسیدند: «اینجا چه کار میکنید؟» برایشان توضیح دادم و بیاجازه به نیابت از صاحبان فروشگاه دعوت کردم که اگر دوست دارند، میتوانند به این تجربه بپیوندند. خندیدن و تأیید ضمنی در عبارت «چه باحال!» نشان میداد میتوانند بهانههای مستعدی برای گرفتن گزارشم باشند؛ اما خوش درخشیدند و دولت مستعجل بودند. بااینحال، پشتسر آنها عابران دیگر با خندهها و نگاههای کنجکاو، مثل آهن به حسی جذب میشدند که در این رویداد جمعی وجود دارد و بعد از سوال با تأییدهای مشابهی چون «چه جالب!» و «آره، خیلی خوبه!» آن را ترک میکردند. یکی هم در میانه صف، نگران تعداد جلدهای انتقالی بود و ایده بستهبندیکردن کتابها با روبان را ترفندی دقیق برای جلوگیری از کمشدن کتابها میدانست.
چطور موفقیت پویشها را تضمین کنیم
ایده فروشگاه «کتاب اسم» اگرچه متکی بر باشگاه مخاطبان این فروشگاه و پاتوق مخاطبان همیشگی آن بود، نشان میداد ظرفیت جذب به کتاب و کتابخوانی حتی میتواند لزوماً در ارتباط مستقیم با مطالعه هم قرار نگیرد. ارتباط واقعی میان آدمها از ظرفیتهای شهر است؛ آنهم در نقطهای مثل خیابان انقلاب که پاتوق کتابگردی و پرسهزنی لابهلای کتابهاست. هم تجربه مشارکت دستهجمعی در رویداد فرهنگی و هنری و هم میل بهاشتراکگذاشتن این تجربه، بسترهای مساعدی برای شروع ایدهپردازی برای طرحهای کتابخوانی و پویشهای مطالعاتی هستند و قادرند موفقیت این پویشها را تضمین کنند؛ مسألهای که شاید ریشه رشد کافهکتابها و چندکارکردیشدن فروشگاههای کتاب هم باشد.
*صبح نو