به گزارش ایسنا، این نویسنده و منتقد ادبی که کتابهای «روشنگران ایرانی و نقد ادبی»، «فاطمه سیاح و نقد ادبی»، «احسان طبری و نقد ادبی»، «نیما یوشیج و نقد ادبی»، «خانلری و نقد ادبی»، «علی دشتی و نقد ادبی»، «ملکالشعرای بهار و نقد ادبی» و «زرینکوب و نقد ادبی» را در کارنامه خود دارد بر تاریخ نقد ادبی در ایران مروری داشته است که متن آن را در پی میخوانیم.
میرزا فتحعلی آخوندزاده در 1283/1866 با نوشتن «قرتیکا» (کریتیک) از قصیده سروش اصفهانی، شاعر دربار ناصری انتقاد کرد و معیارهای تازهای را در نقد ادبی مطرح کرد که پیش از او متداول نبود. او در تأثیر افکار و آثار نویسندگان نواندیش روسی نقد مضمون را جانشین خردهگیریهای لفظی کرد و مقوله انتقاد از ادبیات را از محدوده سنتی خود، که بحث درباره صنایع بدیعی و لفظی کلام بود، خارج کرد و به نقد و سنجش در ارزش موضوع و شیوه بیان کشاند و بر طرح مضامین فکری و اجتماعی و اخلاقی در آثار ادبی تأکید کرد.
آخوندزاده برای نخستینبار در تأثیر نقد اجتماعی مسئله تعهد نویسنده و شاعر را در خدمت به جامعه یادآور شد و در این زمینه تا آنجا پیش رفت که ادبیات و هنر را وسیله تذهیب اخلاق شناخت. آخوندزاده در نقد ادبی ارزیابی دقیقی از مضمون آثار معتبر کلاسیکها و معاصران را وظیفه خود قرار داد و در این زمینه هرچند که از اشتباه برکنار نماند، اما جسارت انتقاد از آثار معروف و معتبر را در آیندگان برانگیخت.
آنچه صادق هدایت در تحقیق انتقادی ادبی و نقد طنزآمیز از خود به جا گذاشته از نظر کمیت اندک است، اما به لحاظ کیفیت، در تاریخ نقد ادبی ایران، مهم، پرمایه، عمیق و اثرگذار است. او نخستین تحلیل انتقادی خود را از رباعیات خیام در 1303/1924 نوشت، زمانی که جوانی بیستودوساله بود. با این همه، این نوشته او، با آنکه از آثار دوران جوانی اوست، و همچنین مقدمهای که دهسالی بعد بر ترانههای خیام نوشت (1313 ش.) در قیاس با مقالاتی که محققان و دانشمندان ما درباره خیام نوشتهاند، فضل تقدم دارد. هدایت در این مقالات از نظر استناد به قدیمترین متون تاریخی فارسی و عربی نزدیک به زمان خیام و همچنین بهرهبرداری از تحقیقات شرقشناسان و مقایسه خیام با متفکران جهانی هممشرب او و تمرکز در متن و معنی فکری و فلسفی رباعیات برای تصویر چهره فکری شاعر، با همه ضعف در کاربرد روش تحقیق علمی، از نخستین نمونههای نقد ادبی، در مفهوم جدید امروزی در زبان فارسی است.
همچنین انتقاد هدایت بر تصحیح خمسه نظامی از وحید دستگردی و کشف نکتههای مضحک، که حاصل استنباط مصحح از ابیات شعر نظامی است، نشاندهنده دقت و آگاهی و دانایی هدایت است در مطالعه متون قدیمی ایران، همچنان که در مقاله «چند نکته درباره ویس و رامین» هدایت مایه و دانش خود را در تحقیق اصیل انتقادی مینمایاند و برتری خود را بر فاضلنمایانی که وقت خود را صرف مباحث لغوی و لفظی میکنند، ثابت میکند.
نقد طنزآمیز هدایت بر داستان «ناز» نوشته حسینقلی مستعان مانند «قضیه»های او شیرین و نکتهآموز و هشداردهنده است، تا خوانندگان پاورقی مجلات را متوجه این واقعیت کند که اوراق سرگرمکننده را «ادبیات» نپندارند. گذشته از این همه، نقد تحلیلی هوشمندانه او با عنوان «پیام کافکا»، که باید آن را از آخرین آثار هدایت دانست، نقد روشنگرانهای است در کشف راز و رمز شخصیتهای تاریک آثار کافکا، نویسنده چک که میتوان از آن به عنوان یادگاری ارزشمند در تاریخ نقد ادبی مدرن ایران یاد کرد.
علی دشتی هم با برخورداری از عقل نقاد و تعقل تاریخی خود به ضعف کارش در نقد و بررسی ادبیات بیش از دیگران آگاه بود و در نوشتههای خود مکرر یادآور شده که تحلیل انتقادی درست و دقیق از آثار گذشته ادبیات ایران نیازمند حوصله و دانش و تخصصی است که او از آن محروم است. میگفت که نوشتههایش «صرفا مولود تفنن طبع هوسناک و تأثیرپذیر» او بوده است.
به این ترتیب دشتی به اعتراف خود برای بررسیهای انتقادی آثار ادبی هیچگونه طرح و برنامهای نداشته است. او خود مکرر به «بیحوصلگی و شتابزدگی» خود در اول و آخر رسالههایی که درباره شاعران نوشته اشاره میکند و جای جای بر استنباط حسی و تصویر ذهنی خود از آثار ادبی تأکید دارد. طبعا با چنین عقیده و سلیقهای است که به تحقیقات ادبی و تأملات انتقادی بر اساس اسناد و مدارک تاریخی چندان اعتقادی ندارد و به تأثرات خود از متن ادبی روی میآورد.
نثر دشتی در رسالههایش در بررسی آثار شاعران فاقد خصوصیت نثر تحقیقی است. نثر تحقیقی باید دقیق، سنجیده، روشن و موجز باشد و از هیجانات و احساسات مبالغهآمیز و تعبیرات شاعرانه و عاطفی دور بماند. غرض آن ابلاغ معنی در کوتاهترین، دقیقترین و روشنترین و مستدلترین وجه باشد. اما چه میتوان کرد که قلم هیجانآمیز و شورانگیز دشتی این نظم را برنمیتابد. نثر او نثری است رمانتیک، احساساتی، با رنگی از تعبیرات شاعرانه که به هیچ وجه به درد القای مفاهیم پژوهشی نمیخورد. معیار اصلی دشتی در بررسیهای تفننآمیزش از شاعران استنباط شخصی و تصور ذهنی او از یک اثر ادبی است. این معیار نه تنها او را از مطالعه جنبههای دیگری از آثار دیگران بازمیدارد که از هر نوع تأمل انتقادی که حاصل استدلال عقلی و منطقی است نیز معاف میکند. دشتی به استنباط حسی از اثر ادبی معتقد است که طبعا هر شخص صاحب ذوقی میتواند دارا باشد. ملاک داوری دشتی درباره ادبیات «ذوق سلیم» است که همگان مدعی برخورداری از آناند.
با این همه دشتی با برخورداری از تجربه دراز روزنامهنگاری و آشنایی با نوع زبان و حد درک طبقه متوسط مردم توانست نوشتههایی در بررسی آثار شاعران گذشته ایران به یادگار بگذارد که گذشته از برخورداری از خصلت انتقادی، بیآنکه نازل و مبتذل باشد، آسان و خوشخوان و دلپذیر است. به این ترتیب دشتی بسیاری از کسان را با چهره شاعران قدیم، که برای ایشان عبوس و نامأنوس جلوه میکرد، آشتی داد و بسیاری از ناآشنایان را با شاعران ایرانی آشنا کرد.
محمدتقی بهار (ملکالشعرا) شاعر بزرگ معاصر و محقق و مولف گرانمایه ادبیات نیز از استادانی است که همانند دیگران از انتقاد برکنار نیست. بهار گرچه خود به ضرورت تجدد در شعر و نثر زمانه پی برده بود. اما مأنوسات ذهنی و تربیتی او مانع از آن شده بود که در حرکت خود به سوی تجدد بیش از حد «اصلاح» پیشتر رود. او تجدد در شعر را توانست در حد «اصلاح معنای جدید در قالب و قواعد قدیم» بپذیرد.
در زمینه تحقیقات ادبی هم مهمترین اثر بهار «سبکشناسی» است. به گمان من این کتاب دستخوش پراکندهگویی است و از یک روش علمی پیروی نمیکند. جلد اول «سبکشناسی»، که در تاریخ زبان فارسی است، حاوی احکامی است خارج از حوزه تخصصی مولف که اعتبار ندارد. همچنان که در مقالههای او ارجاعات به نظریات دانشمندان و نویسندگان اروپایی سطحی و شتابزده است و نشاندهنده اصالت مطالعه و دانش عمیق نیست.
اما مقاله باریکبینانه آن استاد در شرح حال فردوسی و «شاهنامه»، با گذشت بیش از هشتاد سال، از روشنبینی و درک و دریافت درست آن ادیب سخنور در شناخت «شاهنامه» حکایت میکند. او زمانی به نقد «شاهنامه» پرداخت که در روزگار تبعید و تنگدستی جز دو نسخه ناپیراسته از «شاهنامه» را در دسترس نداشت.
اگر سبکشناسی نثر فارسی او دستخوش پراکندهگویی و آشفتگی است به یاد داشته باشیم که بهار خواسته است که همه دانش خود را از تاریخ تمدن و فرهنگ و آداب ایران باستان و زبانها و خطها و لهجههای کهن و تحول لغات و فقهاللغه زبانها و گویشهای ایرانی پیش از اسلام و کتیبهها و کتابها و رسالههای دینی و اخلاقی تا نثر زبانهای پهلوی و دری و اختلاف صرفی و نحوی و نکتههای دستوری را همه در یکجا بیاورد. از اینروست که کتاب از روش علمی امروزی دور مانده است.
احسان طبری منتقد ادبی دیگری است که معروفیتش بیشتر به کارهای سیاسی اوست، اما واقعیت این است که او گذشته از اوقات گرانبهایی از عمر خود را که در کژراهه سیاست به باد داد، با آگاهی از مکاتب و مفاهیم نقد مدرن در ادبیات جهان از منظر فلسفه مارکسیسم، گفتارهایی در نقد ادبیات و هنر نوشت و توانست بر ذهن نسلی از روشنفکران ایرانی تأثیری عمیق بگذارد، تا آنجا که نقد ادبیات و هنر از دیدگاه رئالیسم سوسیالیستی نزد جماعتی از اهل فکر زمان پذیرفتنی آمد.
از میزان تأثیر او همین بس که بگویم ابراهیم گلستان، که امروز جز خودش کسی را قبول ندارد، در تأیید و تأثیر کتاب «شکنجه و امید» احسان طبری که نوشته شاعرانه اساطیریای بیش نبود، یادداشت ستایشآمیزی در ماهنامه «مردم» نوشت. تأثیر زبان ترجمههای طبری را هم در برخی از شعرهای دفتر «هوای تازه» احمد شاملو میتوان عیان دید. تا آنجا که میتوان گفت مطالعه شعر منثور در ادبیات معاصر بدون بررسی آثار طبری در قلمرو شعر منثور و ترجمه شعر اروپایی کامل نیست.
به هر حال، واقعیت این است که احسان طبری با نوشتن مقالههایی در معرفی نویسندگان و هنرمندان پیشرو و تجددخواه زمانه: صادق هدایت، بزرگ علوی (در داستان)، نیما یوشیج (در شعر)، پرویز محمود، حسین ناصحی، مرتضی حنانه و ایرج گلسرخی (در موسیقی)، ابراهیم گلستان، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، محمد قاضی و ابراهیم یونسی (در ترجمه)، عبدالحسین نوشین و حسین خیرخواه (در تئاتر) و بسیارانی دیگر دربرکشیدن استعدادها موثر بوده است.
به گمان من طبری اصول مارکسیسم (دیالکتیک، ماتریالیسم فلسفی، ماتریالیسم تاریخی) مقولات و احکام استتیک ( زیباییشناسی) را به درستی در آثارش روشن کرده است. طبری استتیک را دانشی فلسفی میداند که قوانین عام آن رابطه انسان را با هنر و واقعیت مورد مطالعه قرار میدهد. طبری مفهوم هنر با مضمون غیرسیاسی و غیرانتقادی را هنری فرمالیستی و انتزاعی میداند و با معیارهای نقد مارکسیستی بر هنر و ادبیات متعهد رئالیسم سوسیالیستی تأکید میکند.
احسان طبری در نوشتههای خود در نقد ادبیات و هنر، با برخورداری از عقل نقد، واقعیتهای هنر و اندیشه جهان را در هر زمان درمییافته است، اما دلیری آن را نداشته که با نظریات تعصبآمیز کمونیسم روسی درآویزد و با احکام آن درباره هنر و ادبیات ستیز کند.
نیما یوشیج نیز به معنای واقعی مقالات نظری زیادی درباره نقد ادبی ندارد، اما تأثیر همان یادداشتهای کوتاهی که به صورت نامه یا «حرفهای همسایه» از او به جا مانده از نظر تاریخی بسیار مهم است. تنها رساله مستقل نوشته او با عنوان «ارزش احساسات در زندگانی هنرپیشگان» در دست است که برخلاف گفته افرادی از قبیل شمس لنگرودی که در تاریخ «تحلیلی شعر نو» آن را «محکمترین و مستدلترین کتاب تئوریک در زمینه شعر نو» خوانده، نوشته مهملی است سرشار از فلسفهبافیهای نامفهوم، به نقل قول از دیگران، بدون ذکر مأخذ و غالبا غلط، که خود نیما در یادداشتهایش آن را «یک مقاله ساده بازاری» خوانده که آن را «به حساب کاری که بر عهده داشته» نوشته است.
گویا پس از کوچ نیما از مازندران و اقامتش در تهران، دوستانش برای تأمین درآمدی او را به نوشتن مقالاتی، به صورت پاورقی برای هر شماره مجله «موسیقی» متعهد میکنند. نیما خود درباره این مقالات میگوید: ««ارزش احساسات» را در چند شب متوالی با وضعتی ناراحت تهیه میکرده است.»
استاد زرینکوب ادیب، مورخ و منتقد هم دانشمندی بوده که به نقد ادبی جدید ایران آبرو و اعتبار بخشیده است. زرینکوب از نخستین پژوهشگرانی است که با تسلط بر زبانها و ادبیات و فرهنگ اروپایی شعر و ادبیات ایران را از منظر امروزی نقد و بررسی کرده است. او با آگاهی وسیع بر منابع نقد ادبی جهان توانسته لزوم مراجعه به منابع معتبر را به ادیبان و محققان جوان یادآوری کند تا در کار تحقیق صرفا به درک و دریافت خود متکی نباشند و از حاصل پژوهشگران داناتر و کارآزمودهتر از خود بهره گیرند.
به گمانم شفیعی کدکنی هم در میان منتقدان ادبی زمان خود یگانه و منحصر به فرد است. به گمانم آثار استاد شفیعی از نقد و تصحیح متون کهن فارسی و جستوجو در آثار عارفان و شاعران بزرگ ایران گرفته تا نقد شعر دیروز و امروز و تئوریهای بدیع او در این زمینه و معرفی نقد مدرن جهانی به ایرانیان و تطبیق آن با شعر و ادبیات عصر ایران همه و همه معتبر و خواندنی و آموختنی است. حرفها و نظرهای او در حوزه شعر و ادبیات همه نوآورانه و بدیع و اصیل است و یک نکته تکراری در آن نمیتوان یافت.
البته انکار نمیتوان کرد که آرا و افکار او هم مثل دیگران از ضعف و خطا برکنار نیست. یکی از تئوریهای او در توضیح تناقض است که هر هنرمندی در کمون ذات خود دارد. به گمانم شفیعی کدکنی هم، که خود او شاعر هنرمندی است در آراء خود از آسیب این تناقضها برکنار نمانده است. گذشته از مسئله تناقض مبالغه و اغراقی است که گاهی در مورد بعضی از اشخاص و افکار در جایجای مقالاتش دیده میشود و احکامی که گاهی بی هیچ ملاحظهای و استثنایی در مسائل ادبی و هنری صادر میکند که از احتیاط عالمانه دور است.