خدای سبحان در زمینۀ فهم قرآن می فرماید: «تِلْک الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»[1]در این آیۀ کریمه دو پیام اصلی وجود دارد که به خوبی نقش عقل و علم را در فهم قرآن کریم روشن می سازد: نکتۀ اوّل آنکه مثل های قرآن کریم ساده نیست و باید آنها را تعقل کرد و شرط بهره مندی از آنها تعقل آنهاست. نکتۀ دوّم آن است که تعقّلِ امثال قرآن، تنها در توان عالمان است اگر مثل های قرآن که رقیق شدۀ معارف عمیق آن است، نیاز به تعقل و علم دارد، به طور یقین در فهم و درک معارف بلند و لطایف دقیق قرآن نیز این دو عنصر کلیدی ضرورت دارد. قرآن کریم در آیات فراوانی منکران خود را افرادی سفیه و کم عقل معرّفی می کند. و دربارۀ مؤمنان می فرماید: «وَ یرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک هُوَ الْحَقَّ»[2] یعنی کسانی که عالمند، قرآن را خوب می فهمند و چون آن را فهمیدند، به حقّ بودن آن و نازل شدن آن از سوی خداوند ایمان می آوردند. علم نردبان عقل است و تعقّل وقتی بهتر صورت می پذیرد که علم بیشتری در اختیار انسان متعقّل باشد. در بحث تأویل که راسخان در علم به همۀ قرآن و به محکمات و متشابهات آن ایمان دارند «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»[3] و پس از آن می فرماید: «وَ ما یذَّکرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»[4]یعنی تنها صاحبان خرد از قرآن بهره مند و از تذکر های سودمند آن متذکر می شوند.
عقل، میزان و کلید و راهنما است
البته عقل اصل دین را می فهمد که بشر به قانون ماورای طبیعت نیازمند است و خطوط کلّی مسائل فقه و مسائل حقوقی و اخلاقی را نیز می فهمد امّا صدها مسئلۀحرام، حلال، واجب و مستحب وجود دارد که عقل آنها را درک نمی کند. عقل در خطوط کلّی، «میزان»بسیار قوی است؛ چنانکه در بعضی از مسائل هم «کلید»است، یعنی تا نزدیک درِ گنجینۀعلوم می آید و در را باز می کند و به انسان می گوید اکنون از این گنجینۀ قرآن یا روایات استفاده کن و از آنجا به بعد «چراغ»است؛ یعنی وقتی انسان وارد گنجینۀ قرآن شد، همراه انسان است و در فهم قرآن جامعه را راهنمایی می کند. به عنوان مثال، اگر ظاهر آیه أی دلالت دارد بر اینکه از پیامبری گناهی سر زده، چون عقل صدور گناه از پیامبران را محال عادی می داند، پس باید به دنبال فهم درست و دقیق آیه بود و آن را به گونه ای فهمید که با مقدّمات روشن و روشنگر مورد قبول عقل منافات نداشته باشد.
نیز در آیاتی که سخن گفتن خدا، دیدن و شنیدن صدای خدا، بیان شده، عقل می گوید محال است که خدا مادّی و جسمانی باشد و اگر چنین است پس نه می توان با چشم سر خدا را دید و نه خداوند چشم و گوش و زبان مادی دارد. خدای سبحان قرآن کریم را به صفت های نور و هدایت و تبیان معرّفی کرده، که نشانگر بی نیازی قرآن در تعلیم و ابلاغ رسالت خود از علوم است. قرآن کریم نه از حیث محتوا نیازمند خارج خود است و نه از حیث دلالت محتاج چاره جویی بیرونی؛ ولی این معنی، مستلزم آن نیست که انسان با قرآن کریم برخورد جاهلانه نماید و نقش علوم و معارف را در فهم قرآن نادیده بگیرد. تحصیل علوم تجربی و مانند آن ظرفیت دل را گسترش می دهد و توانایی فهم و تحمّل معارف قرآن را بالا می برد و به انسان شرح صدر می دهد. «إن هذه القلوب أوعیۀ فخیرها أوعاها»[5]هر قلبی که از اندیشه های مستدلّ برخوردار است، آمادگی آن برای تحمّل و دریافت علوم قرآنی بیشتر است و هر چه انسان در اندیشه جهان آفرینش، از آیات کتاب تکوینی خداوند بهره ببرد قدرت او در فهم آیات کتاب تدوینی از قرآن کریم افزون تر می گردد.
آنچه در این میان مذموم و نادرست شمرده می شود، این است که بافته های علوم تجربی را قبل از آنکه به عنوان یافته علمی برسند بر قرآن تحمیل کنیم و معنای آیات قرآن را به گونه ای بیان کنیم که بر اساس فرضیات باشد، علّت نادرستی این عمل نیز روشن است؛ زیرا فرضیات علمی و تجربی دائماً در حال تغییر و تحوّلند و بسیار می شود که پس از مدّتی فرضیه أی جدید، فرضیه سابق را باطل می سازد و اگر ما قرآن را با این فرضیات موقّت هماهنگ سازیم، معنایش ایجاد دگرگونی و فرسایش در معارف قرآن است؛ در حالی که قرآن از هر بطلانی مصون و محفوظ است: «لا یأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ». [6] البتّه فرضیه ها قبل از آنکه به نصاب قطعیت برسند می توانند به عنوان یکی از وجوه و احتمال های تفسیری یاد شوند و هنگامی که به مرحله قطعیت رسیدند می توانند به عنوان معنای تفسیرمورد قبول قرار گیرند.
فهم قرآن، با ذهن بی رنگ میسّر است
قرآن را به وسیلۀ مصطلحات فلسفه و کلام و اصطلاحات ویژه فقه و اصول نمی شود فهمید. چون برای خصوص فیلسوفان، متکلّمان، فقیهان و اصولیین نازل نشده است، با عناوین ویژه تاریخ و ادبیات و هنر و علوم تجربی هم نمی توان آن را دریافت؛ چون تنها برای متخصصان این رشته ها نیامده است. قرآن برای فطرت همۀ بشر آمده است و هر کس با فطرت سالم به محضر قرآن برود از آن بهره مند می شود و آیات نورانی آن را می فهمد. فطرت آن است که در مسائل عملی، فجور و تقوا را خوب درک می کند و در مسائل علمی هم بدیهیات را خوب می شناسد، یعنی می فهمد که محال است یک شیء با حفظ جهات وحدت، هم باشد و هم نباشد. اگر کسی با این دو سرمایه حکمت نظری و عملی به محضر قرآن برود از آن بهره مند می شود هر چند از اصطلاحات آگاه نباشد ولی اگر اصول از پیش ساخته را به همراه ببرد و بخواهد قرآن را بر اصول موضوعۀ رشتۀ علمی خود تطبیق دهد و آن اصول را بر قرآن تحمیل کند، چیزی از خود قرآن نمی فهمد و بلکه آیات آن را در غیر معنای اصلی خود به کار می برد. از وجود مبارک رسول اکرم صلّی الله علیه و آله روایتی نقل شده که فرموده اند: «القرآن مأدُبة الله فتعلّموا مأدُبَته ما اسْتطعتم»[7] در این روایت نورانی قرآن به عنوان «مأدبة الله»معرفی شده است. «مأدبه»به معنای مائده و سفره نیست بلکه غذای پخته و آماده را مأدبه می گویند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله که به فرمودۀ خدای سبحان بخل و ضنت ندارد و به فرمودۀ خودش «أجود بنی آدم»و بخشنده ترین انسان هاست، همۀ مردم را به قرآن که غذای آمادۀ روح و «مأدبة الله»است دعوت کرده است. اگر قرآن سفرۀ خالی می بود، می شد که هر کس غذایش را بیاورد و در این سفره بخورد ولی اگر قرآن غذای آماده است، نباید انسان افکار و برداشتهای علمی و یا بافته های خود را به همراه بیاورد و به اسم قرآن استفاده کند. اگر کسی با عقایدی خاص بیاید به محضر قرآن، هرگز از آن بهره ای نمی برد و با همان افکاری که با خود آورده باز خواهد گشت.
مقصود از بی رنگ بودن ذهن
برای فهمیدن قرآن و بهره مندی از آن باید «خالی الذهن»بود و با ذهن بی رنگ به محضر قرآن رفت. معنای این سخن آن نیست که یک مفسّر یا محقّق هیچ اصل موضوعی و هیچ برداشتی از انسان و جهان در ذهنش نباشد چنانکه بعضی چنین خیال کرده اند تا اینکه بگویند محال است ذهنی خالی باشد. مقصود آن است که انسان قصد تحمیل دانش خود بر قرآن را نداشته باشد. اگر یک قاضی، از پیش نسبت به یکی از دو طرف منازعه گرایشی داشته باشد، در حکم وقضای خود به انحراف می رود و عقل انسان نیز که در مسائل علمی، قاضی و حاکم است، اگر در مراجعۀ خود به قرآن، به اصول موضوعۀ رشتۀ علمی خود و به یافته های درست یا نادرست خویش گرایش داشته باشد و بخواهد با مراجعه به قرآن، فقط یافته های خود را تأیید کند و حاضر نباشد خطاهای خود را اصلاح کند، چگونه می تواند فهم درستی از آیات داشته باشد؟
البتّه همان طورکه اشاره شد، قرآن کریم با مسائل مسلّم عقلی مطابق است و همیشه انسان ها را دعوت به تعقل و درست اندیشی می کند و با پیشرفت علوم عقلی، معارف اصول قرآنی نیز بهتر ظهور دارد و انسان از قرآن بهتر بهره برداری می کند ولی تحمیل نکات ادبی یا فقهی یا کلامی یا فلسفی و یا عرفانی بر قرآن کار درستی نیست و سر از «تفسیر به رأی»در می آورد که پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله فرمود خدای سبحان می فرماید «ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی»[8] ایمان به من نیاورده کسی که کلام مرا به رأی و نظر خود تفسیر کند.
در علوم تجربی اگر فرضیه ای با پیشرفت علم، صحیح شناخته شد و تثبیت گردید و انسان به آیه ای که مربوط به جهان طبیعت است برخورد کرد، می توان گفت که شاید نظر قرآن همین مطلب باشد. امّا نمی توان آن را به طور انحصار، به قرآن نسبت قطعی داد و اگر کسی هر سخن ناروای علمی را به قرآن نسبت دهد، از آنجا که قرآن کریم، عزیز و نفوذ ناپذیر است و هیچ بطلانی در آن راه ندارد، تحمیل پذیر هم نیست و در آینده ای نه چندان دور، بطلان آن سخن، و نزاهت خود را از آن، برای همگان آشکار می سازد. البته اصول مبرهن هر کسی ناخودآگاه تأثیری در کیفیت استفادۀ وی از ظواهر آیات قرآنی دارد ولی سلطۀ بر ذهن، استیلای بر خاطره ها و فرض تخلیه ذهن از پیش داوری ها در صورت امکان سهم مؤثّری در استماع راستین و دریافت اصیل پیام قرآنی دارد، و چنین کاری گرچه دشوار است لیکن، به دلیل تحوّل فکری که در برخی از صاحبان مکاتب مادی بعد از تدبر در قرآن پدید آمده ممکن است.
پی نوشت ها
[1] سورهی عنکبوت، آیهی 43.
[3] سورهی آل عمران، آیهی 7.
[4] سورهی بقره، آیهی 269.
[5] نهج البلاغه، حکمت 147.
[6] سورهی فصّلت، آیهی 42.
[8] بحار، ج 2، ص 297، ح 16.