بی صدا حلزون هم با این اسم نامعمولی که دارد فیلمی است درباره ناشنواها. یک فیلم متعهد که مشخص است ناشنوایی در آن فراتر از یک ضرورت داستانی بوده و فیلم هدف کمک کردن به ناشنواها و حل مشکلات آنها را داشته. نام فیلم بدون دانستن این هدف برای بینندهای که چیزی از قصه آن نمیداند قابل درک نیست. “بیصدا” که مشخص است اشاره دارد به دنیای ناشنوایان (که طبعا قادر به سخن گفتن هم نخواهند بود چون نتوانستهاند صداها را بشنوند و تکرار کنند) و سکوت حاکم بر دنیای آنها. “حلزون” اما اشاره دارد به عمل کاشت حلزون که از طریق این عمل جراحی در سنین پایین، برخی ناشنوایان قادر به شنیدن صداها خواهند بود و به دنیای شنواها وارد میشوند.
بی صدا حلزون جدای از وجه متعهد آن، یک ملودرام است. یک درام زناشویی با تم طلاق. اما بهانه این طلاق عمل جراحی فرزند ناشنوای یک زوج ناشنواست.
زوجی که یکی از آنها هم در جامعه موفقتر است وهم توانایی کمی بیشتری در شنیدن صدا (با کمک سمعک) و حرف زدن دارد. همین تفاوت و بالاتر بودن، کبریتی است که روی بسکه باروت دعواهای زن و شوهری میافتد.
شخصیتهای اصلی یکی الهام است که هانیه توسلی این نقش را بازی کرده. دختر ناشنوایی که فتوشاپکار در یک آتلیه عکاسی است و مادر یک کودک موفرفری بامزه و ناشنواست. تمام زندگی او معطوف شده است به اینکه گوش فرزندش را عمل کنند و با کاشت حلزون او بتواند صداهای این دنیا را بشنود. نقطه مقابل اما شوهر او سعید است که نقش او را محسن کیایی بازی کرده و برای چندمین بار در دوسال اخیر نقشی غیرکمیک و به غیر از کارهای برادرش بازی کرده و البته باز هم نشان داده در نقشهای غیرکمدی جا نمیافتد. سعید که در شهربازی کار میکند و وظیفهاش ترساندن مراجعین به تونل وحشت است، همیشه عصبانی است. بینهایت عاشق بچهاش است و برای اینکه او عمل نشود حاضر است هرکاری و دقیقا هر کاری بکند.
ضلع سوم این مثلث امیر صاحب آتلیه و کارفرمای الهام است. امیر (با بازی مهران احمدی که او هم بیرون از حیطه نقشهای کمیک به مشکل برمیخورد) شباهتی به کلیشه این نقشها ندارد. نسبت به کارمند ناشنوایش حسابی دلسوز است و نظری هم به یک خانم جوان و زیردستش که زیبا هم هست و معمولا هم در محل کار با او تنهاست ندارد. حتی جاهایی به نظر میرسد بیش از حد با او و شوهر دردسرسازش مدارا میکند. سعید برادری هم دارد (با بازی پدرام شریفی) که بیشتر نقش ربطدهندهی درام و ترجمهکنندهی گفتگوهای ناشنواهاست و در کمال انفعال تلاشی دارد برای جوش خوردن همه به هم و حل شدن مشکلات و البته انجام شدن این عمل جراحی. کارش هم شستن سگها و کار در پت شاپ است. آدمهای بی صدا حلزون شغلهایی بسیار حاشیهای و خردهپا دارند.
فیلم را بهرنگ دزفولیزاده ساخته که سالها عکاس فیلم بوده است و به عنوان عکاس چهره آشنایی در پشت و جلوی دوربین است.
اما این اولین حضور او به عنوان کارگردان است. شاید به همین دلیل است که لوکیشن اصلی و شغل شخصیتهای اول فیلم یک آتلیه و عکاسی است. ادای دینی به حرفهی اصلی بهرنگ دزفولیزاده یا کار در حیطهای که او بهرحال شناخت خوبی از آن دارد؟ پرداختن به مشکلات ناشنوایان هم به نظر میرسد ریشه در مشکلات شخصی و تجربه زیسته کارگردان دارد. با همه تعهدی که در فیلم بی صدا حلزون به چشم میخورد، اما در نهایت و در عمل او موفق نمیشود به درستی به ما بفهماند که این پدر ناشنوا (و خیلی ناشنوایان دیگر در محل انجمن حمایت از ناشنوایان) چرا اینقدر با عمل کاشت حلزون مخالفند و مدام میگویند شما شنواها نمیفهمید ما چه میگوییم. اگر انگیزه تنها این است که پسر در صورت شنوا شدن از پدرش دور میافتد و پدر عملا تنها میشود، اینکه بسیار بسیار خودخواهانه است که پدری فرزندی را از نعمت شنوایی محروم کند چون میترسد در آینده فرزند او را به حساب نیاورد و پدر تنها بماند.
در غیر این صورت ما چرا نمیفهمیم دلیل مخالفت او چیست؟ آن هم تا این حد که نمانده از آزاری که به زن و صاحب کار او نرساند. آیا این یک حسادت است؟ پس سایر ناشنوایان در انجمن چرا اینقدر با عمل کاشت حلزون مخالفند؟
گفتم که تعهد نسبت به پرداختن به مشکلات ناشنوایان در فیلم بی صدا حلزون موج میزند. و البته گفته شد که فیلم در همین هدف هم ناکام مانده و اصلیترین گره داستان همچنان روشن نیست. این تعهد نقطه ضعف فیلم هم هست. فیلم در بسیاری از لحظات شکل یک اثر تعلیمی به خود میگیرد و کدام تماشاگر است که برای درسآموزی به سالن سینما رفته باشد؟
هانیه توسلی از همان نمای اول حضورش به عنوان یک ناشنوا و لال قابل باور نیست. انتخاب یک بازیگر شناختهشده و بسیار دیدهشده که البته چندان منعطف هم نیست که از کاراکترهای همیشگی خود قابل تفکیک باشد، اشتباه اول بی صدا حلزون است و ما را یاد فیلم دیگری با همان مختصات میاندازد:
«حوض نقاشی» که آنجا هم انتخاب شهاب حسینی و نگار جواهریان در نقش زوجی دچار به اختلالات ذهنی از همان اول انتخابی مخاطرهآمیز بود و تا ثانیه آخر منِ تماشاگر مرد را به شکل شهاب حسینیای میدیدم که با مهارت ادای یک عقبمانده ذهنی را در میآورد و زن را هم به شکل نگار جواهریان که باز با مهارت دارد ادا درمیآورد و البته هانیه توسلی را به شکل همان هانیه توسلی که حتی بدون مهارت کافی دارد ادای آنهایی را درمیآورد که با کمک سمعک و لبخوانی تا حد زیادی قادر به درک گفتهشدهها هستند و با کمی دقت حرف زدنشان هم قابل تشخیص است. استفاده از بازیگرهای شناخته شده برای چنین فیلمهایی انتخابی پرریسک است.
فیلم اول بهرنگ دزفولیزاده، بی صدا حلزون پایانبندی بسیار بدی دارد. چه از جهت اجرا، چه از جهت منطق حاکم بر صحنه و چه از جهت تمهیدات فیلمنامهای سردستی. نقطه مثبت آن اما بچهای است که بالاخره میشنود. و چقدر شاد است از این شنیدن. گرگ بد قصهها هم سر به نیست شده. حالا گیرم با کمی عذاب وجدان!
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
26