به گزارش مشرق، «با تلخی هرچه تمامتر اعتراف میکنم که اشغال خرمشهر یک اشتباه استراتژیکی برای عراق بود؛ زیرا خرمشهر، شهری نبود که با یک گلوله دشمن از پای درآید. خرمشهر در طول دوران اشغال همچنان پابرجا ایستاد و با تمام توان با ما مقابله کرد»؛ این اظهارات «خالد سلمان محمودکاظمی» یکی از افسران ارتش بعث عراق است که در میان خاطرات خود در کتاب «آتش و خون در خرمشهر» آن را مطرح کرده است.
وی در ادامه اعترافات تلخ خود، گفته است: «همین مسأله باعث شد تا فرماندهی ما در محاسباتش تجدیدنظر کند. رهبری ما میپنداشت که به محض رسیدن تانکها به خرمشهر، مردم با دستههای گل به استقبال ما میآیند و برای آزادسازی به ما تبریک میگویند. فرماندهی ما چنین میپنداشت یا حداقل با چنین تصوری افسرانش را فریب میداد؛ اما بعد چه شد؟ مردم این شهر با گلوله و سرنیزه و سخنانی درشت از ما استقبال کردند. آنها به معنای واقعی کلمه خمینیگونه بودند و پیرو حسین (ع). آنها یکپارچه قیام و مبارزه شدند، زمین به لرزه درآمد و شهر دشمنانش را بیرون ریخت».
نوجوان شهید بهنام محمدی در مقاومت مردمی خرمشهر
ادامه این مطلب، برگرفته از کتاب «آتش و خون در خرمشهر» است که گوشهای از خاطرات این افسر عراقی در خرمشهر را پیش روی نگاه مخاطبان خبرگزاری دفاع مقدس، قرار میدهد.
حرکت به سوی خرمشهر
بهعنوان یک شهروند عراقی که دورانی را در «بغداد» بوده و در فضای «کاظمین» رشد کرده است، باید بگویم که: آن ارزشهای ظاهراً معنوی مرا بر آن داشت تا با علم و آگاهی از مسائل در مقابل این منظرههای مصیبتبار ایستادگی کنم.
هنگام عزیمت به خرمشهر، ایرانیانی را که اصالتاً عرب بودند دیدم. یکی از افسران آهسته به من گفت: «ببین، ستوان خالد! اینها همان خانوادههایی هستند که در خرمشهر زندگی میکردند».
به او گفتم: «این خانوادهها چه کار کردهاند؟».
گفت: «کار خاصی انجام ندادهاند، آنها مخالف انقلاب [امام] خمینی هستند».
در آن برهه از زمان دستگاه تبلیغاتی عراق بهشدت در تلاش بود تا حقیقت را وارونه جلوه دهد و حقایق را کاملاً برعکس برای مردم مجسم سازد و این موضوع را نباید مخفی کرد که تعداد زیادی از مردم فریب خوردند و قربانی تبلیغات عراق شدند. در تلویزیون عراق درباره خانوادههای خرمشهری میگفتند که آنها حکومت جدید ایران (انقلاب اسلامی) را قبول ندارند. مجری تلویزیون با شیوه تبلیغاتی مزورانه، مصاحبههایی را با تعدادی از افراد این خانوادهها که به زبان عربی مسلط بودند، ترتیب داده بود. بعضی از آنها در گفتههای خود اظهار علاقه شدید به صدام میکردند، آنها میگفتند: «ما عاشق صدام هستیم و او را رهبر خود میدانیم»؛ اما عکسالعمل مردم عراق در مقابل این اقدامات، تکذیب و عدم تأیید آنها بود. همه حتی افراد پیر و سالخورده میدانستند که بر اساس شیوه جدید تبلیغاتی این اقدام در راستای بهکارگیری روشهای مختلف برای بسیج مردم به نفع جنگ است. «جُدی» (رحمهالله علیه) میگفت: خدا بعثیها را لعنت کند. آنها نگذاشتند که ما از وجود مطهر امام خمینی (ره) برای مدتی طولانی بهرهمند شویم. منظور او این بود که حضرت امام برای مدتی در عراق حضور داشتند.
وقتی به مرخصی ماهانه آمدم، صحبتهایی که در منزل میشد، همه درباره جنگ بود. طبیعتاً حال و هوای «کاظمین» در آن زمان حال و هوای امام [خمینی] را داشت. بیشتر خانوادههای عراقی موجود در «کاظمین» بهطور عاطفی و عقلی به امام خمینی (ره) گرایش دارند؛ اما این عشق و علاقه ابراز نمیشود و در دلها باقی است.
مادرم از من پرسید: «وضعیت خرمشهر چطور بود؟».
به او گفتم: «به شهری غارتشده میماند. سربازان و افسران همهچیز را به سرقت بردهاند. هیچچیز جز خانههای خالی باقی نمانده است. ارتش عراق این شهر را ویران، مردم آن را آواره و تمام مظاهر و ارزشهای آنها را از بین برده است!».
آهی کشید و گفت: «پسرم به هر حال من از تو میخواهم که وارد این بازیها (سرقتها) نشوی و حرفی هم که به صدام حسین یا حزب بعث برخورد کند، نزنی، من از تو میخواهم که به همین صورت ادامه دهی و دستورات را اجرا کنی؛ اما از راههای قانونی از کُشت و کشتار پرهیز کنی».