ماهان شبکه ایرانیان

سرگذشت حضرت رقیه (ع) در کربلا و چگونگی شهادت ایشان

حضرت رقیه(ع) فرزند امام حسین(ع) امام سوم شیعیان است. هدف از این پژوهش، رسیدن به نتیجه ای روشن در پی بررسی سرگذشت آن حضرت در کربلا و چگونگی شهادت ایشان است.

سرگذشت حضرت رقیه (ع) در کربلا و چگونگی شهادت ایشان

مقدمه

حضرت رقیه(ع) فرزند امام حسین(ع) امام سوم شیعیان است. هدف از این پژوهش، رسیدن به نتیجه ای روشن در پی بررسی سرگذشت آن حضرت در کربلا و چگونگی شهادت ایشان است.

به نظر می رسد حضرت رقیه(ع) دختر ام اسحاق باشد. او در سال پنجاه و هفت هجری در مدینه به دنیا آمد، در واقعه عاشورا چهارسال داشت و محل دفن ایشان در دمشق است.

محل وفات ایشان، خانه یزید و وفات آن حضرت چند روز بعد از دیدن سر بریده پدر رخ داده است. همه منابع تاریخی درباره مدفن حضرت اتفاق نظر دارند و آن را واقع در شهر دمشق شام می دانند.

درباره این موضوع به طور عام در مقتل های مربوط به امام حسین(ع) از جمله مقتل ابومخنف، لهوف سید بن طاووس و... مطالبی به صورت جزئی یافت می شود؛ اما به صورت خاص و مستقل، تألیفی درباره حضرت نوشته نشده است.

نام اصلی حضرت رقیه(ع) در منابع تاریخی

با توجه به بررسی های صورت گرفته، نام اصلی حضرت، فاطمه بوده است؛ چون از یک سو امام حسین(ع) به نام های پدر و مادر خویش یعنی علی و فاطمه بسیار علاقه مند بود و همه فرزندان پسر خود را علی و همه دختران خود را فاطمه نامید. از سوی دیگر، نام رقیه در منابع تاریخی بسیار به ندرت به چشم می خورد. از این رو نام دختر خردسال امام حسین(ع) فاطمه بوده و مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله تیمیه است.

صاحب کتاب انوار المجالس در بحث خرابه شام می گوید:

تذکرت غرباء خرابة الشام، او لم یکن اهل البیت الذین هم خیر الانام غرباء فی خرابة الشام؟ او لم تکن سکینة و رقیة طفلتی الحسین (ع) (ارجستانی، 1374: 160)

از غریبان خرابه شام به خاطرم رسید. مگر اهل بیت خیر الانام، در خرابه شام غریب نبودند؟یا سکینه و رقیه، طفل حسین نبودند؟

در کتاب الایقاد با صراحت نام کودک، رقیه و سن او سه ساله آمده است:

کان للحسین(ع) بنت صغیرة یحبها و تحبه، و قیل: کانت تسمی رقیة، و کان عمرها ثلاث سنین، و کانت مع الاسری فی الشام. (طبرسی، 1426: 2/179)

در کتاب شعشعة الحسینی چنین شرح داده است:

منقول است که طفلی از حضرت امام حسین(ع) در خرابه شام، از دیدن سر پدر بزرگوارش از دنیا رفت، و لیکن در نام او اختلاف است که زبیده یا رقیه یا زینب یا سکینه بوده باشد. (یزدی خراسانی، بی تا: 2/171)

در ریاض الاحزان آمده است که نام آن دختر فاطمه بوده است (قزوینی، 1305: 306).

اربلی نیز می نویسد:

...و فاطمة بنت الحسین و امها ام اسحاق بنت طلحة بن عبدالله تیمیة. (اربلی، 1427: 2/250)

شیخ عباس قمی می گوید:

... و فاطمه دختر حسین و مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله تیمیه. (قمی، 1379: 1/462)

شیخ مفید در الارشاد درباره مادر ایشان نوشته است که پیش تر همسر امام حسن مجتبی(ع) بود و پس از شهادت ایشان و به وصیت امام حسن(ع) به عقد امام حسین(ع) درآمد (مفید، 1413: 2/138).

ولادت حضرت

درباره سال و محل ولادت آن حضرت در منابع تاریخی چیزی به ثبت نرسیده است، مگر در یک مورد که ولادت ایشان را بین سال پنجاه و هفت و پنجاه و هشت هجری در مدینه ذکر کرده اند (ربانی خلخالی، 1379: 219).

سن حضرت

درباره سن حضرت نیز در منابع تاریخی اختلاف است:

1. برخی ایشان را سه ساله معرفی کرده اند (طریحی، بی تا: 136؛ شاه عبدالعظیمی، 1411: 179) و سال ولادت ایشان را سال پنجاه و هشت دانسته اند.

2. برخی ایشان را چهار ساله دانسته اند (طبری، 1426: 2/ 179) و بر این باورند که آن حضرت در سال پنجاه و هفت به دنیا آمده است.

پس از عماد الدین طبری در کتاب کامل بهایی، ملاحسین واعظ کاشفی در روضة الشهدا - که نسبت به کامل بهایی کتابی ضعیف تر است - مطالب طبری را با تفصیلی بیشتر مطرح می کند؛ اما همچنان نامی از کودک نمی برد و او را چهار ساله ذکر کرده و محل وفاتش را کاخ یزید می داند (واعظ کاشفی سبزواری، 1372: 87؛ محمدی ری شهری، 1391: 1/149).

با توجه به آن که منابع ذکر شده در مورد دوم قدیمی ترند و کامل بهایی مربوط به قرن هشتم و روضة الشهدا مربوط به قرن دهم هجری هستند، نتیجه می گیریم که حضرت در زمان وفات، چهار ساله بوده است.

سرگذشت حضرت رقیه(ع) در کربلا

حضرت رقیه(ع) در عاشورا

در بعضی روایات آمده است:

حضرت سکینه(ع) در روز عاشورا به خواهر سه ساله ای - که به احتمال قوی همان حضرت رقیه(ع) باشد - گفت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود و کشته شود. » امام حسین(ع) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آن گاه رقیه(ع) صدا زد: «بابا! مانعت نمی شوم. صبر کن تا تو را ببینم.» (مفید، 1413: 2/135؛ ابن شهر آشوب، بی تا: 4/123)

امام حسین(ع) او را در آغوش گرفت و لب های خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا داد:

العطش العطش، فان الظما قد احرقنی؛

پدر! بسیار تشنه ام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است.

امام حسین(ع) به او فرمود: «کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم». آن گاه امام حسین(ع) برخاست که به سوی میدان رود، اما باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت:

یا ابه! أین تمضی عنا؟

ای پدر! کجا می روی؟ چرا از ما بریده ای؟

امام(ع) یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پرخون از او جدا شد (اربلی، 1427: 2/25).

آخرین دیدار امام حسین(ع) با حضرت رقیه(ع)

وداع امام حسین(ع) در روز عاشورا با اهل بیت صحنه ای بسیار جان سوز بود، ولی آخرین صحنۀ دل خراش و جگرسوز در وداع ایشان با دختری سه ساله رقم خورد که شرح آن را در ذیل می خوانید:

هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود، می گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم. دیدم امام حسین(ع) پس از وداع با اهل بیت خود به سوی میدان می آید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گام های لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسین(ع) شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آن گاه دامن پدر را گرفت و صدا زد:

یا ابه! انظر إلیّ فإنی عطشان؛ (ابن فندق، 1385: 1/349-350)

ای پدر! به من بنگر، من تشنه ام.

شنیدن این سخن کوتاه ولی جگرسوز از زبان کودکی تشنه کام، مثل آن بود که بر زخم های دل داغدار امام حسین(ع) نمک پاشیده باشند. سخن او آن چنان امام حسین(ع) را منقلب ساخت که بی اختیار اشک از دیدگانش جاری شد و با چشمی اشک بار به آن دختر فرمود:

الله یسقیک فإنه وکیلی؛

خدا تو را سیراب می کند؛ زیرا او وکیل [و پناهگاه] من است.

هلال می گوید: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با حسین(ع) داشت؟» به من پاسخ دادند: او رقیه(ع) دختر سه سالۀ امام حسین(ع) است.

پرهیز از نوشیدن به یاد لب تشنه پدر

عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها بیست و سه کودک از اهل بیت را یافتند. آنان به عمر سعد گزارش دادند که کودکان بر اثر تشنگی در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتی نوبت به حضرت رقیه(ع) رسید، ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا می روی؟ فرمود: «پدرم تشنه بود. می خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.» او گفت: آب را خودت بخور؛ پدرت را با لب تشنه شهید کردند! حضرت رقیه(ع) در حالی که گریه می کرد فرمود: «پس من هم آب نمی آشامم.» (ابن حیون، 1409: 5/448؛ ابن طاووس، 1368: 259-261).

نیز در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزی آمده است که صالح بن عبدالله می گوید:

هنگامی که خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت رو به فرار نهادند، دختری کوچک به نظرم آمد که گوشۀ جامه اش آتش گرفته است. سراسیمه به اطراف می دوید و اشک می ریخت. مرا به حال او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرونشانم. همین که صدای سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم: «ای دختر! قصد آزارت را ندارم.» به ناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش کردم و او را دلداری دادم. فرمود: «ای مرد! لب هایم از شدت عطش کبود شده است؛ جرعه ای آب به من بده.» از شنیدن این کلام، رقتی تمام به من دست داد. ظرفی پر از آب به او دادم. آب را گرفت و آهی کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم: «عزم کجا داری؟» فرمود: «خواهر کوچک تری دارم که از من تشنه تر است. » گفتم: «نترس، زمان منع آب گذشت. شما بنوشید.» گفت: «ای مرد! سؤالی دارم؛ بابایم حسین(ع) تشنه بود؛ آیا آبش دادند یا نه؟!» گفتم: «ای دختر! نه، و الله تا دم آخر می فرمود: یک جرعه آب به من بدهید، ولی کسی او را آبش نداد، بلکه جوابش را هم ندادند.» وقتی آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید. بعضی از بزرگان می گویند: اسم او حضرت رقیه خاتون(ع) بوده است. (ابن مهنا، 1379: 266؛ابن شهر آشوب،1376: 4/ 113)

رقیه(ع) در خرابه شام

پس از ورود اهل بیت امام حسین(ع) به شام، آنان را در خرابه ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذیت می کرد. افزون بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه(ع)، به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره کرد و ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: «ای عمه! اینان کجا می روند؟» فرمود: «ای نور چشمم! اینان رهسپار خانه و کاشانه خود هستند.» رقیه گفت: «عمه جان! مگر ما خانه نداریم؟» زینب(ع) فرمود: «نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم؛ خانه ما در مدینه است.» با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد. او در کنار سجاده، چشم به راه پدر بود (اربلی، 1427: 2/250).

حضرت رقیه(ع) هربار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن می کرد و بر روی آن نماز می خواند. ظهر عاشورا نیز طبق عادت، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست؛ ولی بعد از مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.

رقیه(ع) به او گفت: «آیا پدرم را ندیدی؟» شمر به غلام خود گفت: «این دختر را بزن!» غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلی به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه درآمد. (قمی، 1379: 1/462)

کنار پیکر خونین پدر، در شب شام غریبان

در کتاب مبکی العیون آمده است: در شب شام غریبان، حضرت زینب(ع) در زیر خیمۀ نیم سوخته اندکی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(ع) را دید. عرض کرد: «مادرجان! آیا از حال ما خبر داری؟» حضرت فاطمۀ زهرا(ع) فرمود: «تاب شنیدن ندارم.» زینب(ع) عرض کرد: «پس شکوه ام را به چه کسی بگویم؟» حضرت زهرا(ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین(ع) جدا می کردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه(ع) را پیدا کن.»

حضرت زینب(ع) برخاست. هر چه صدا زد، رقیه(ع) را نیافت. با خواهرش ام کلثوم(ع) در حالی که گریه می کردند و ناله سر می دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جست و جو پرداختند تا این که نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند. آمدند کنار بدن های پاره پاره، دیدند رقیه(ع) خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در حالی که دست هایش را به سینۀ پدر چسبانیده است درد و دل می کند.

حضرت زینب(ع) او را نوازش داد. در این وقت سکینه (ع) نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر بازگشت، سکینه(ع) از رقیه(ع) پرسید: «چگونه پیکر پدر را جستی؟» او پاسخ داد: «آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا این جا، من در این جا هستم.» (مفید، 1413: 2/138)

چگونگی جان سپردن رقیه(ع) در خرابه شام

طبری نیز در کتاب کامل بهایی - که کار تألیف آن را در سال 675 هجری به پایان رسانده است - از خرابه شام و از وفات دختری چهار ساله از خاندان امام حسین(ع) بدون آن که نامی از این دختر برده باشد، سخن به میان آورده است. او این مطلب را از کتاب حاویة فی مثالب معاویة اثر یکی از علمای اهل سنت به نام قاسم بن محمد بن احمد مأمونی نقل می کند. در این کتاب آمده است:

در میان فرزندان امام حسین(ع) دختری چهار ساله حضور داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. اهل بیت حسین(ع) در حال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند. دخترکی چهارساله از حسین(ع) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. اهل بیت نیز با او هم ناله شدند و صدای گریه شان به گوش یزید رسید. او از علّت این گریه پرسید. موضوع را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدّس امام حسین(ع) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدّس را در مقابل او قرار دادند.

او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود سر پدر را برداشت و بغل نمود و شروع به سخن گفتن با سر پدر کرد. (طبری، 1426: 2/ 179)

رقیه(ع) با سر بریدۀ پدر چنین سخن گفت:

پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟

پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم؛ اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟

پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند؟

پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟

پدر جان! در کربلا مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را چون اسیران از کوفه به شام آوردند.

او لبان خود را بر لبان پدر نهاد و به شدّت می گریست تا این که از شدت گریه بی هوش بر زمین افتاد. غمی وجود حضرت زینب(ع) را فرا گرفت و رو به سر برادر فرمود: «آغوش بگشا که امانتت را بازگرداندم.» دیگر کسی ناله های شبانه رقیه(ع) را در فراق پدر نشنید. بانوان حرم کنار آن شهید خردسال آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت(ع) با دیدن این واقعه به شدّت متأثر شدند و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق نیز گریان بودند (طریحی، بی تا: 136؛ شاه عبدالعظیمی، 1411: 179).

مرگ رقیه در خرابه شام غوغا به پا کرد و به قدری زنان، به ویژه عمّه ها گریه کردند که قابل انعکاس و تصور نیست؛ به ویژه در آن زمانی که فردی را آوردند تا بدن نازنین نازدانه حسین را غسل دهد. برخی نقل کرده اند که زن غسّاله، دست از غسل کشید و پرسید: «سرپرست این اسیران کیست؟» حضرت زینب (ع) فرمود: «چه می خواهی؟» غساله گفت : «بیماری این دخترک چه بوده است که بدنش کبود شده است؟» حضرت زینب (ع) در پاسخ فرمود: «ای زن! او بیمار نبود، این کبودی ها آثار تازیانه و ضربه های دشمنان است.» (واعظ کاشفی سبزواری، 1372: 87؛ محمدی ری شهری، 1391: 1/149).

شهادت غم انگیز حضرت رقیه(ع)

رقیه(ع) عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(ع) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: «عمه جان! اینان کجا می روند؟» حضرت زینب(ع) فرمود: «عزیزم! این ها به خانه هایشان می روند.» پرسید: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟» فرمود: «چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. » تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر به ذهنش آمد.

پرسید: «عمه! پدرم کجاست؟» فرمود: «به سفر رفته.» طفل دیگر سخن نگفت. به گوشه خرابه رفت و زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. در عالم رویا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و دیگربار سراغ پدر را از عمه گرفت، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه شیون و ناله کردند (نیشابوری، 1389: 34).

خبر به یزید رسید؛ دستور داد سر بریده پدر را برایش ببرند. سر مطهر سید الشهدا را در میان طَبَقی وارد خرابه کردند و مقابل دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.

بر پیشانی و لب های پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلندتر شد. گفت: «پدر جان! چه کسی صورت تو را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان! چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم» (یزدی خراسانی، بی تا: 2/171؛ ارجستانی، 1374: 161).

دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر سخن گفت تا خاموش شد. همه پنداشتند به خواب رفته است. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند (حائری کرکی، 1383: 2/ 93).

دو دیدگاه درباره چگونگی وفات حضرت رقیه(ع)

درباره چگونگی وفات آن حضرت نیز دو دیدگاه وجود دارد:

1. بلافاصله با دیدن سر بریدۀ پدر جان داد؛ چنان که گفته شده است:

سری دید در آن طبق نهاده، آن سر را بر داشت و نیک در آن نگریست. سر پدر خود را بشناخت. آهی از سینه بر کشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال، جان شیرین بداد. (طریحی، بی تا: 136؛ واعظ کاشفی سبزواری، 1382: 389)

2. چند روز پس از دیدن سر بریدۀ پدر از دنیا رفت (طبری، 1426: 2/179).

منابع ذکر شده در هر دو دیدگاه، مربوط به قرن ششم و هشتم هجری هستند؛ ولی از آن جا که منبع ذکر شده در دیدگاه دوم قدیمی تر است، باید پذیرفت که حضرت رقیه(ع) چند روز پس از دیدن سر بریدۀ پدر وفات کرده است.

در واقع وفات آن حضرت، در ماه صفر سال 61 هجری، در خانه یزید و چند روز پس از دیدن سر بریدۀ پدربزرگوارش بوده است (امین، 1403: 7/ 34).

وداع حضرت زینب(ع) با رقیه(ع)

وقتی کاروان اسیران کربلا به مدینه برمی گشت، غمی جان کاه وجود زینب(ع) را می آزرد؛ این که چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نوگلی از بوستان حسین(ع) در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه(ع) را می دهد؛ رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زینب(ع) امانت. او چگونه بی رقیه به کربلا و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است (ابن طاووس،1385: 345).

محل و زمان وفات حضرت رقیه(ع)

درباره وفات آن حضرت، همه منابع اتفاق نظر دارند و سال وفات ایشان را ماه صفر سال 61 هجری نوشته اند؛ اما این که در کدام روز از ماه صفر، محل اختلاف است:

1. دسته ای از منابع، روز وفات آن حضرت را پنجم صفر ذکر کرده اند (نیشابوری، 1389: 34).

2. دسته ای دیگر، دهم صفردانسته اند (ربانی خلخالی، 1377: 219).

اما در منابع تاریخی معتبر، درباره تاریخ دقیق وفات آن حضرت به زمانی مشخص اشاره نشده است. بنابراین می توان گفت وفات ایشان در ماه صفر سال 61ق رخ داده، ولی درباره این که در کدام روز از ماه صفر، به سبب غیر معتبر بودن هر دو دیدگاه، تاریخ دقیقی در دست نیست.

درباره محل وفات آن حضرت دو دیدگاه وجود دارد:

1. برخی منابع، آن را خرابه شام ذکر کرده اند:

... منقول است که طفلی از حضرت امام حسین(ع) در خرابه شام، از دیدن سر پدر بزرگوارش از دنیا رفت. (یزدی خراسانی، بی تا: 2/171؛ ارجستانی، 1374: 161)

2. دسته ای دیگر از منابع، محل وفات ایشان را خانه یزید بیان کرده اند:

روایت شده که وقتی آل الله و آل رسول او در شهر شام بر یزید واردشدند، وی خانه ای را به آنها اختصاص داد و آنها در آن، به سوگواری پرداختند. (طریحی، بی تا: 136؛ طبری، 1426: 2/179)

به نظر می رسد از آن جا که منابع ذکر شده در دیدگاه دوم، به سبب قدمت معتبرند، وفات حضرت در خانه یزید رخ داده است.

مدفن حضرت رقیه(ع)

منابع تاریخی که درباره مدفن آن حضرت مطالبی آورده اند، به ترتیب عبارتند از:

1. کتاب نور الابصار مربوط به قرن سیزدهم که در این باره نوشته است:

... برخی شامی ها به من خبر دادند که برای خانم رقیه، دختر امام حسین(ع) در دمشق شام، آرامگاهی هست که زمانی به دیوارهای قبرش آسیب وارد شد. (شبلنجی، 1308: 195)

2. کتاب منتخب التواریخ، مربوط نیمه اول قرن چهاردهم، مزار ذکر شده در مورد اول را متعلق به رقیه بنت الحسین(ع) معرفی می کند (خراسانی، بی تا: 388).

3. احمد شافعی مصری، مشهور به شعرانی (م937 ق) در کتاب المنن، باب دهم می نویسد:

نزدیک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه دختر امام حسین(ع) معروف است. بر روی سنگی واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است: «هَذا الْبَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النَّبِی (ص) وَبِنْتِ الْحُسَیْنِ الشهِیدِ رُقیَّةِ؛ این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر و حضرت رقیّه دختر امام حسین(ع) شرافت یافته است «.

4. نویسنده کتاب اعیان الشیعه درباره مدفن ایشان می نویسد:

رقیة بنت الحسین(ع) ینسب الیها قبر و مشهد مزور بمحلة العمارة من دمشق، الله اعلم؛ (امین، 1403: 7/ 34)

رقیه دختر حسین(ع) قبری به او منسوب است و مشهدی که در محلة العماره دمشق، زیارتگاه است. خدا بهتر می داند!

بنابراین مدفن آن حضرت در شهر دمشق شام قرار دارد.

کرامات حضرت رقیه(ع)

 در طول تاریخ، از حضرت رقیه(ع) ومرقد مطهر آن حضرت، کرامات متعددی بروز کرده است که به یکی از آنها اشاره می شود.

بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه) رابخواند

مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده (م1396ق)، فرزند مرحوم محدث عالی مقام حاج شیخ عباس قمی(ره) از وعاظ و خطبای مشهور تهران بود. ایشان می فرمود: یک سال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم، تا جایی که منبر رفتن و سخنرانی کردن برای من ممکن نبود. هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می افتد، من نیز به طبیبی متخصص و با تجربه مراجعه کردم.

پس از معاینه معلوم شد بیماری من آن قدر شدید است که بعضی از تارهای صوتی از کارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد، صعب العلاج است.

طبیب معالج در ضمن نسخه ای که نوشت، دستور استراحت داد و گفت که باید چندماه از منبر رفتن خودداری کنم وحتی با کسی حرف نزنم و اگر چیزی از زن و بچه ام خواستم، آن را بنویسم تا در نتیجۀ استراحت مداوم و مصرف دارو، شاید سلامتی از دست رفته دوباره به من برگردد.

البته صبر در مقابل چنین بیماری و حرف نزدن با مردم حتی با زن وبچه، بسیار سخت و طاقت فرساست؛ زیرا انسان بیشتر از هر چیز، به گفت و شنود نیاز دارد و چطور می شود چند ماه هیچ نگویم وحرفی نزنم وپیوسته در استراحت باشم؟ آن هم در حالی که معلوم نیست نتیجه چه باشد!

بر همه روشن است که با پیش آمدن چنین بیماری خطرناکی، چه حال اضطراری به بیمار دست می دهد. این حالت پریشانی است که انسان امیدش از تمام چاره های بشری قطع می شود و به یاد مقربان درگاه الهی می افتد تا به وسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده و از دریای بی پایان لطف خداوند بهره ای بگیرد.

من هم باچنین پیش آمدی، چاره ای جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین(ع) نداشتم. روزی بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و بسیار اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله(ع) راکه به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قراردادم و گفتم: یا ابن رسول الله! صبر در مقابل چنین بیماری برای من طاقت فرساست؛ علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند برایشان منبر بروم. من از اول عمر تا به حال علی الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم؛ حالا چه شده که باید یک باره از این پست حساس بر اثر بیماری کنار باشم. ضمناً ماه مبارک رمضان نزدیک است، دعوتها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرما تا خدا شفایم دهد.

به دنبال این توسل، طبق عادت کمی خوابیدم. درعالم خواب، خودم را در اتاقی بزرگ دیدم که نیمی از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمی تاریک. در آن قسمت که روشن بود، حضرت امام حسین(ع) را دیدم که نشسته است. خیلی خوشحال شدم و همان توسلی را که در حال بیداری داشتم، در حال رویا نیز پیداکردم. بنا کردم عرض حاجت نمودن و مخصوصاً اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام، ولی با این حنجرۀ از کار افتاده چطور می توانم منبر بروم و سخنرانی کنم و حال آن که دکتر منع کرده که حتی با بچه های خود نیز حرفی نزنم؟!

چون خیلی الحال و تضرع و زاری داشتم، حضرت اشاره به من کرد و فرمود: «به آن آقاسید که دم در نشسته بگو اشک بریزید، ان شاءالله تعالی خوب می شوید.» من به درِ اتاق نگاه کردم، شوهر خواهرم آقای حاج آقا مصطفی طباطبایی قمی - که از علما و خطبا و از ائمۀ جماعت تهران است - را دیدم. امر آقا را به وی رساندم. ایشان می خواست از ذکر مصیبت خودداری کند، اما حضرت سید الشهدا(ع) فرمود: روضۀ دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه(ع) شد و من هم گریه می کردم و اشک می ریختم؛ اما متأسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم و متأسف و متأثر بودم که چرا از آن مجلس پرفیض محروم مانده ام؛ چون دیدن دوبارۀ آن منظرۀ عالی امکان نداشت.

روز بعد، به همان متخصص مراجعه کردم. خوشبختانه پس از معاینه معلوم شد که اصلاً اثری از ناراحتی و بیماری قبلی در کار نیست. او که سخت در تعجب بود، از من پرسید: شما چه خوردید که به این سرعت نتیجه گرفتید؟ من چگونگی توسل و خواب خودم را بیان کردم. دکتر قلم در دست داشت و سرپا ایستاده بود، ولی بعد از شنیدن داستان توسل من، بی اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با حالتی معنوی که بر اثر شنیدن نام امام حسین(ع) به او دست داده بود، پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک ریخت. لحظه ای گریه کرد و سپس گفت: «آقا! این ناراحتی شما جز توسل و عنایت و امداد غیبی، چاره و راه علاج دیگری نداشت.» (خراسانی،1378: 9)

نتیجه

از بررسی سرگذشت حضرت رقیه(ع) و چگونگی شهادت ایشان، روشن شد که نقش مؤثر آن حضرت در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی، انکارناپذیر است.

جریان کربلا محدود به واقعه عاشورا نیست؛ چراکه پس از آن با ادامه حرکت کاروان اسرا، مبارزه خاندان اهل بیت با یزید همچنان ادامه داشت. ادامه نهضت حسینی را می توان از خطبه های امام سجاد(ع) تا بیدارگری حضرت زینب(ع) در شهرهای بزرگی چون کوفه و شام دانست. چه بسیار مسیحیان و یهودیانی که به وسیله کاروان اسرا مسلمان شدند و از همه پررنگ تر آن که خانواده یزید و غلامانش با دیدن اهل بیت پیامبر(ص) در اسارت، از او بیزاری جستند و به سلک دوست داران خاندان عصمت و طهارت درآمدند. نهضت حسینی با یادگار گذاشتن نشانه ای مهم چون حضرت رقیه(ع) در شهر شام باعث دگرگونی عمیق و تغییری شگرف در شهر شام شد؛ زیرا شام از زمان عثمان، تحت امارت معاویه بوده و به گواهی تاریخ، او از همان زمان در تدارک تشکیل حکومت بنی امیه بود.

به برکت حضور این شهید خردسال در قلب حکومت امویان، راه گم کردگان طریق ولایت به سمت اهل بیت هدایت می شوند و مَثَل آن شهید خردسال همانند مناری است که انسان های سرگردان را نجات می دهد. همچنین از اثرات وجودی حضرت رقیه(ع) کم اثر شدن جنایاتی بود که معاویه ملعون در حق اسلام انجام داد؛ زیرا مرقد حضرت رقیه(ع) تبدیل به مرکزی برای تبلیغ شیعیان شد.

سرگذشت حضرت رقیه(ع) از جانگداز ترین حوادث عاشورا و نشانی دیگر از کینه و عداوت یزید به شمار می رود. رقیۀ کوچک و یادگار حسین(ع) پس از شهادت در خرابۀ شام، همان جا مدفون گردید و حرمش میعادگاه عاشقان دل سوختۀ اباعبداللّه(ع) شد.

منابع

- ابن شهر آشوب، محمد بن علی (1376 ق)، المناقب، نجف، المکتبه الحیدریة.

- ابن طاووس، علی (1385 ش)، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات مؤمنین.

- ابن زید بیهقی (ابن فندق) (1385 ش)، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی.

- ابن حیون، نعمان بن محمد (1409ق)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، قم، جامعه مدرسین.

- ابن مهنا، احمد بن محمد (1379ش)، التذکرة فی الانساب المطهرة، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی.

- ابومخنف، لوط بن یحیی بن سعید (1367ش)، مقتل ابی مخنف (وقعة الطف)، بی جا، مؤسسه نشر اسلامی.

- اربلی، علی بن ابی الفتح (1327ق)، کشف الغمة فی معرفة الائمة، نجف، المکتبة الحیدریه.

- ارجستانی، محمد حسین (1374 ش)، انوار المجالس، تهران، اسلامیه.

- امین، سید محسن (1389ش)، تقویم شیعه، تهران، انتشارات دلیل ما.

- ------------------ (1403ق)، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.

- بابازاده، علی اکبر (1388 ش)، جایگاه اهل بیت(ع) در جهان آفرینش، قم، بی نا.

- بدوانی، عبدالقادر (1380 ش)، منتخب التواریخ، بی جا، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.

- جعفری تبریزی، محمدتقی (1380ش)، امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی.

- حیدری قاسمی، محمد (1378ش)، کتاب شناسی عاشورا، تهران، انتشارات اطلاعات.

- حائری، محمدمهدی (1383ش)، معانی السبطین فی احوال الحسن و الحسین(ع)، تهران، صبح صادق.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان