عصر ایران؛ مهرداد خدیر- صبح شنبه بنا داشتم به معرفی کتاب بسیار خواندنی و در عین حال دیدنی «چای نعنا» بپردازم که سفرنامه و تصاویری است که منصور ضابطیان - روزنامهنگار و برنامهساز تلویزیونی (تا پیش از خالصسازیهای اخیر) ثبت و ضبط و با نثری بسیار روان و در فرمی چشمنواز ارایه کرده است.
خوشبختانه کتاب به چاپ پانزدهم رسیده و این روند ادامه دارد و حالا مجموعه سفرنامههای او - که نشر مثلث با شکل و شمایل و فرم جذابی منتشر میکند - متنوعتر شده است. مجموعهای که با «مارک و پلو» - و نه مارکوپولو!- شروع شد و سفر به جاهای مختلف را دربرمیگیرد. هر چند سفرنامههای اول راهنمای مسافرت ارزان هم بود و این آخریها نشان میدهد دغدغه مادی نویسنده کمتر شده است.
باری، به گواهی همکارانی که شنبه نویسنده این سطور را با «چای نعنا» در دست دیدند دوست میداشتم مخاطب را در لذت آن شریک کنم با این عنوان: «سفر به مراکش با 100 هزار تومان!» چرا که بهای کتاب همین قدر یا اندکی بیشتر است و در وانفسای گرانی مغتنم آن هم با این همه دقت و ظرافت.
در حال توضیح واژه «نعنا» بودم و این که اگر در فارسی دیگر به صورت «نعناع» نوشته نمیشود نادرست نیست چرا که نعناع، عربی است و نعنا فارسی. کما این که انشا و املا و ابتلا هم دیگر در فارسی به همزه ختم نمیشوند و به همین خاطر با حرف «ی» صفت یا واژه اضافی دیگر میپذیرند: املای حسن و نه املاء حسن! که خبر رسید که در مراکش زلزله آمده و در آغاز صحبت از صدها کشته بود و حالا در بامداد چهارشنبه به سه هزار تن رسیده است.
بیشترین آسیب و تلفات مربوط به شهر «مراکش» است و به همین خاطر باید همان توضیح نویسنده سفرنامه را بیاوریم که ما در جهان تنها مردمانی هستیم که به این کشور میگوییم مراکش. زیرا مراکش در واقع نام چهارمین شهر بزرگ کشوری است که دنیا به نام «موراکو» میشناسد و خودشان و بقیه مردم جهان با این نام آشناترند و ایرانیها هم تا چند دهه پیش بیشتر واژه «مغرب» را به کار میبردند اما چون مغرب به بخش بزرگتری از آفریقا و شامل همین کشور به اضافه الجزایر و تونس اطلاق میشده در همه منابع نام مراکش جایگزین آن شده و جالب این که ترکیه هم تنها کشوری است که به مراکش یا موراکو می گوید «فس». فس هم نام سومین شهر بزرگ مراکش است و حالا به آن متن باید افزود که این شهر هم از زمینلرزه آسیب دیده است.
اگر بنا بر معرفی کتاب قبل از زلزله بود طبعا بر بخش کازابلانکا باید بیشتر درنگ میشد که به خاطر فیلم جاودانه کازابلانکا با بازی ماندگار اینگرید برگمن و همفری بوگارت موجب شهرت و محبوبیت مراکش نزد مردمان جهان شده در حالی که فیلم در واقع به جز صحنه هایی معدود در استودیوهای هالیوود ضبط شده است!
نوشیدنی چای نعنا به قدری در مراکش محبوب است که منصور ضابطیان مقدمه خود را با این جملات به پایان میرساند: قبل از شروع مطالعه کتاب توصیه میکنم دستهای نعنای تازه بخرید، آن را با کمی چای سبز یا سیاه توی قوری دم کنید، پنج دقیقه صبر کنید.... حالا کتاب آماده خواندن است، به مراکش خوش آمدید!
اکنون اما جایی برای این فانتزیها نیست چرا که از شامگاه جمعه 17 شهریور 1402 که زلزلهای با بزرگای 6.8 ریشتر شهرهای مراکش، کازابلانکا و فاس را لرزانده مرگ در این کشور پرسه میزند و تا کنون قریب سه هزار تن را بلعیده است و تجربه نشان داده آمار تلفات زلزله هر روز بیشتر میشود چرا که امید به یافتن افراد کاهش مییابد و شمار بیشتری را باید در زمره قربانیان به حساب آورد چندان که در ترکیه هم چنین بود.
ضابطیان نوشته بود: فس و ما در بالا آوردیم فاس. این کلمه برای فارسی زبانان به دو سبب آشناتر است. یکی کنفرانس فاس که اگر کسی اهل سیاست باشد به خاطر دارد. شهرت برخی شهرها به خاطر کنفرانسهای مهم سیاسی است که میزبانی کردهاند و فاس مراکش یکی از آنهاست که در دهه 60 اخبار آن به صورت منفی در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی انعکاس مییافت. در همان سالها که در اخبار تلویزیون ایران میگفتند حسن شاه مراکش و حسین شاه اردن. زیرا در زمره حامیان صدام حسین بودند و اگرچه به خود صدام حسین میگفتیم صدام اما حسن و حسین ملک حسن و ملک حسین را تغییر ندادیم و تنها عنوان ملک را از آنان ستاندیم.
حالا سالهاست که حسن و حسین در اردن و مراکش درگذشتهاند و پسران آنان بر جایشان نشستهاند و شگفتا که در بهار عربی جمهوریهایی که به واقع موروثی بودند بیشتر دستخوش تغییر شدند تا پادشاهیها یا امیر نشینها کما این که مراکش و اردن و کویت را میتوان با مصر و لیبی و سوریه مقایسه کرد. جنس اعتراضات سوریه البته در ادبیات رسمی ما از جنبشهای بهار عربی تفکیک میشود.
وقتی مرگ در مراکش و به ویژه در شهر مراکشِ مراکش پرسه میزند دیگر نمیتوان از چای نعنا گفت و تنها باید گفت مرگ چای نعنا نمینوشد. سهراب سپهری البته میگوید «مرگ، گاهی ریحان میچیند» اما مراد او این است که مرگ، پایان نیست و آن را نباید در نقطه مقابل زندگی توصیف کرد:
مرگ، پایان کبوتر نیست/مرگ، وارونه یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است، مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد..... تا جایی که میرسد به اینکه : مرگ، گاهی ریحان میچیند و میخواهد بگوید همین دور و برهاست و پرسه میزند: مرگ، گاه درسایه نشسته است به ما می نگرد/ و همه میدانیم/ ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است...
اول بار در مراسم تشییع زندهیاد احمد بورقانی در بهمن 1386 و در حیاط ساختمان انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران دیدم که برخی این نوشته را در دست دارند: مرگ، گاهی ریحان میچیند که البته با منظور سهراب در تعارض بود. چرا که مراد او این نیست که مرگ دوست داشتنیها را از ما میگیرد تا یادآور آن شعر اعلامیههای ترحیم یا روی سنگهای قبر باشد که گلچین روزگار عجب خوشسلیقه است/ میچیند آن گلی که به عالم نمونه است (شاعر البته مثل گلچین روزگار خوشسلیقه نبوده چون سلیقه و نمونه را همقافیه در نظر گرفته!)
مرگ، گاهی ریحان میچیند یعنی مرگ زنده است و همین دور و برهاست ولی به هر رو از آن پس این شعر در معنی متفاوتی به کار میرود. مرگ اما اگر گاهی ریحان هم بچیند هیچگاه چای نعنا یا نعناع نمینوشد که اگر مینوشید جان هزاران انسان در مراکش یا موراکو یا مغرب را نمیگرفت و به ما مجال میداد با طیب خاطر سفرنامه منصور ضابطیان به کشوری را معرفی کنیم که ایرانیان با آن چندان آشنا نیستند و چنان که نویسنده کتاب به درستی یادآور شده ریشه فاصله را باید به خاطر آن دانست که اوایل پیروزی انقلاب ملک حسن به محمد رضاپهلوی در رباط پناه داد و مانند ملک حسین و انور سادات در لیست سیاه قرار گرفت و 35 سال طول کشید تا دو رابطه مجددا برقرار شود و البته رباط هم از زلزله آسیب دیده است.
ضابطیان نوشته است: شهر مراکش را میشود بارها و بارها دید و هر بار چیزی ته دل آدم فروبریزد. میشود رفت به قصرهایش که انگار آدم را کپی پیست میکنند در روزگارهایی دور. وقتی در قصر بیهایا هستی عطر گلها و شکوه درختها در کنار دیوارهای سر به فلک کشیده تو را در خلسهای فرو میبرد که حتی ستمهای احمد بن موسی ساکن اصالی قصر را هم به فراموشی بسپاری.
نمیدانیم زمینلرزه (یا پارسی آن: بومهن) با قصر بیهایا یا بدیع چه کرده و بر سر بناهای تاریخی همان بلایی آمده که در 5 دی 82 در زلزله بم با ارگ بم یا نه اما اگر ویران شده باشند این توصیفات دیگر به کار نمیآید و به جای قصر باید ویرانه آن را دید که نه تنها به خلسه فرو نمیبرد که غرق غم و اندوه میسازد.
او نوشته است: میتوان در قهوهخانهای نشست و چای نعنا نوشید. مراکش سرزمین مهربانی است. سرزمین طلوعهای نارنجی و مخملی و غروبهایی آمیخته با اذانهای برآمده از قلب. بی بلندگوهای قلابی. مراکش برای هر که چیزی دارد تا عاشقش شود و عاشقش بماند.
با این توصیفات گزاف نیست اگر گفته شود هیچ ایرانییی به اندازه منصور ضابطیان که حاصل سفر 20 روزه خود را در «چای نعنا» نوشته از اخبار زلزله اندوهگین نشده و با خود نگفته باشد کاش فلان بنا نریخته باشد.
وقتی جایی را میبینی خبرهای آن حس متفاوتی میدهد و خود یک بار نه با زلزله که با رخدادی دیگر تجربه کردم. جنگ 33 روزه لبنان در سال 85 اتفاق افتاد در حالی که تنها یک ماه قبل ما به این کشور رفته بودیم و حالا ساختمانهایی که ویران میشد آشنا در نظر مینشست.
وقتی سهراب سپهری میگوید مرگ، گاهی ریحان میچیند لابد میچیند که گفته است. اما سفرنامه «چای نعنا»ی ضابطیان آن قدر بوی زندگی میدهد که با اطمینان میتوانم گفت: مرگ، هیچگاه چای نعنا نمینوشد!