رضا شاهملکی*
گویا بانویی که میهمان برنامهای در سیما بوده، فرمودهاند "مملکت مال حزباللهیهاست". شگفتا. ایران میتواند پذیرای بسیاری عقاید و اندیشهها و مرامهای متفاوت سیاسی در چهارچوب قانون باشد.
مشکل از اعمال سیاست تکصدایی خواهد بود که البته خوشبختانه هنوز به آن درجات نرسیدهایم و اگر این بانو اینگونه فرموده، چند شب پیش دیدم نام کورش هم شاید برای نخستین بار در سیما برده شد و آقای خسرو معتضد سخنانی ارزشمندی درباره کورش به زبان آورد و البتّه، باز در خبرهای عصر ایران خواندم که گویا چندی پیش چند رستوران به خاطر برپایی جشن هالوین پلمپ شدهاند. من نمیدانم در آن مراسم چه گذشته. جرم و خطایی رخ داده یا صرفا برگزاری هالووین ممنوع است. در زندگی خویش نیز نه جشن هالوین برگزار کردهام و نه درخت کاج برای کریسمس چراغان. (چنان که برخی میکنند).
اما نکاتی را با بهرهگیری از درسهای تاریخی عرض میکنم، تا شاید هم به کار آن بانو بیاید و هم به کار برخی تصمیمگیران و تصمیمسازان. چون نیاز است ریشههای تاریخی مملکت و البته انقلابی را که مدعی صاحب بودن آن هستند بهتر بشناسند.
به طور کلی یک پارادوکس مهم در تاریخ بارها تکرار شده که درس مهمی است ، این تناقض به ما نشان میدهد هرچه یک نظم سیاسی بیشتر به سوی تکصدایی روی آورد و کوشش برای اعمال سلیقه یک سان ، بیشتر آسیب خواهد دید. چه با دخالت خارجی و چه با نقشآفرینی عامل داخلی.
در واقع رویکرد سخت در جهت کنترل بیشتر امور و حذف مخالف و یکدست سازی، نتیجه مورد نظر را نخواهد داد و گاه وارونه عمل خواهد کرد.
سوم شهریور 1320
صبح سوم شهریور 1320 علی منصور نخست وزیر وقت، رضا شاه را سراسیمه از خواب بیدار کرد تا به او بگوید که متفقین وارد خاک ایران شده اند. مشخصا این آخرین خواب راحت موسس پهلوی بود. اما سقوط رضاشاه از 1314 به بعد و عدم همراهی طبقه متوسط با او و آغاز اعتصابات عمومی در تهران و قم و قزوین و کرمان و... به دنبال آن نا آرامیهای کشف حجاب اجباری آغاز شده بود. یعنی روزگاری که تقی زادهها فراری شده بودند و بهار از سرودن ایستاده بود و فرخی یزدیها را لب دوخته بودند. روزگاری که محمود فرهی کارمند اداره ثبتی در شمال کشور، در اعتراض به مصادره ناحق زمینهای کشاورزان، نامه مینوشت که « دیگر نمیتوانم... مرا از این جهنم نجات دهید...» ( رجوع به خاطرات صدرالاشراف) و البته خودش زندانی و زن و فرزندش آواره شدند.
جزیره ثبات محمدرضا شاه نیز اندکی پس از آنکه کارتر این نام را برایش به کار برد، به زیر آب رفت و این انقلابیون سال 57 بودند که پارادوکس تاریخی «جزیره ثبات» و «فروپاشی» را رقم زدند. چه، اهل تاریخ شیوه و روش حکومت محمدرضا شاه را از 1320 تا 1332 به فضای باز تعبیر میکنند، از 1332 تا 1342 دیکتاتوری، و از 42 تا سقوط؛ هرچه از مردم دورتر شد، صدای انقلاب را بلندتر شنید.
آنچه که در نهایت جایگزین نظام دیرپای پادشاهی در ایران شد، جنبش و انقلابی بود به رهبری روحانیت شیعه 12 امامی. در تاریخ تشیع، جریانهایی چون زیدیه که اهل قیام قائم به سیف بودند و اسماعیلیه ، که اهل ترور و حذف فیزیکی مخالف، بیش از امامیه برای قدرت تکاپو داشتهاند. اما نتیجه را در برپایی حکومت امامیه گرفته است.
امامیه (12 امامیها) به دلیل داشتن عقبه فرهنگی و نظری همچون ادبیات فقهی و دعایی و... به طور معمول عقلانیت بیشتری نسبت به پیچیدگیهای اسماعیلیه و... به کار برده. و امروز اولیا امور باید در تصمیمها به این مهم توجه داشته باشند. دوری از این اصول موجب دوری و شکاف مردم و حاکمان خواهد بود.
تاریخ ایران باز هم به ما درسمیدهد: هر جریانی که پیشینه فرهنگی داشته ، در بلند مدت پیروز شده و دوام آورده است. تاریخ باستان ایران به همین دلیل است که اهمیت خود را حفظ کرده است و دوستداران خود را دارد. زیرا باستانگرایان صبغه و پشتوانه تمدنی دارند.
چرا توده ایها باقی نماندند؟ اسماعیلیها؟ مزدکیها؟ بینش تاریخی میگوید: جریانهای رادیکال در ایران دوام نیاوردهاند.
تاریخ این سرزمین همواره جریانهای ضد اعتدال را پس زده است. چنانکه اصولیها بر اخباریها پیروز شدند. چنانکه جریانهای خردستیز چون اشعریها در تاریخ دوام نیاوردند. زرتشتیها در روزگاری که تعصب جامعه اسلامی را فرا گرفت در کجا دوام آوردند؟ ایران. و در خود ایران هم در کرمان یا یزد که بنا بر دلایل هویتشناسی تاریخی، اهل این سرزمین، یعنی کویرنشینان، همواره اهل تسامح بودهاند. چرا در جامعه عربستان هرگز گروههای زرتشتی ، اسماعیلی، شیعه و... مکاتب مختلف تصوف و... دوام نیاورده و تحمل نشده است؟
اگر بپذیریم که روح نخستین تمدن اسلامی تسامح بود و مدتی بعد از برپاداشتن خلافتها و امارتها ،تعصب وارد شد، نتیجه را اهل تاریخ میدانند. تعصب دیگران را غیر خودی دانسته و به رسمیت نمیشناسد.
نهضتها و انقلابها: نقطه عزیمت و پاشنه آشیل
هر نهضتی باید نسبت خود را با رکن رکین خویش روشن ساخته و کوشش بر نهادینه کردن آن داشته باشد. ماهیت انقلاب مشروطه قانونخواهی بود و نفی سلطه فردی. و چون قانونخواهی رکن اساسی آن بود، پس خونریزی را در این انقلاب به نسبت انقلابهای نظامی و کودتاها و...کمتر دیدهایم.
زمانی هم که هرج و مرج وارد شد، مشروطه و مشروطهخواهان آسیب دیدند. هرگاه یک نهضت و انقلاب شرایط فعلی خود را با رکن اصلی خویش بسنجد و آنرا تقویت شده ببیند، میتواند امیدوار باشد که اوضاع درونی آن بهسامان است. برخی جنبشها به نوعی عمل میکنند که رکن رکین فراموش شده و به ذیل ارکان قلابی میرود. پس هر انقلابی نقطه عزیمتش، پاشنه آشیل آن هم تواند بود(در صورت بی توجهی).
بزرگترین آسیبی که در سالهای اخیر دیدهایم، بیتوجهی به مسائل فرهنگی با همه جوانب آن است. سران اصلی جمهوری اسلامی افرادی با سابقه فرهنگی و دینی (فقهی) بودهاند.
شعارهای اصلی این انقلاب هم در واقع بیش از شعارهای اقتصادی، فرهنگی بود. البته که شعارهای اقتصادی هم بود، اما در ذیل شعارها و خواستهای اصلی.
بنا براین بزرگترین آسیب از سطحی نگری فرهنگی خواهد بود. سطحینگری فرهنگی یعنی هرکس که از راه برسد و خود را در ظاهر مانند به قرائت رسمی کند و مدعی حزباللهی بودن، پذیرفته شود و راه به مقام و مسئولیت بیابد (محمود رضا خاوری و مدیرانی چون او مثال خوبی است) و آن متخصص و استاد وشهروند و دانشمندی که بعضا سلیقه فکری دیگرگون دارد، راهی به بازی نیابد. (اهل علم ودانشی که برخی اجبارا بازنشسته شدند یا برخی کوچ کردند و آن دانشجویانی که بنا را بر رفتن گذاردهاند و... باز هم مثال خوبی است).
این یعنی سطحینگری در امور فرهنگی و البته آسیب جدی به دنبال دارد. آسیبهای آن هم اقتصادی است و هم اجتماعی . هم هویتی است و هم ملی و هم هزینههای سنگین سیاسی.
توجه فرهنگی یعنی به رسمیت شناختن همه جریانهای فکری و سلایق جامعه در جارچوب قانون.
.
انقلاب 57: ائتلاف فراگیر، پرهیز از تک صدایی
اینکه همواره صدای عدهای خاص شنیده شود ملالی نیست. اما صداها و اندیشههای دیگری نیز در این جامعه هستند و میخواهند که شنیده شوند.
اینکه علیرضا شاپورشهبازیها و زرینکوبها و باستانیپاریزیها را تا پیش از مرگشان در تلویزیون ایران ندیدیم یا کمتر دیدیم تا آنها نیز از فرهنگ و تاریخ بگویند اما فلان "خود استادخوانده" ی تاریخ را در ده شبکه رادیویی و تلویزیونی و از بام تا شام مشغول ترویج تنها یک برداشت ویژه به تاریخ ببینیم، مشکلزا است.
تا محمدرضا شجریان درگذشت او را در تلویزیون ندیدیم یا خیلی کم دیدیم و نشنیدیم. تا روزی که عباس کیارستمی درگذشت و شاملو درگذشت و اسلامی ندوشن و...
باید به برخی از آنان که مصدر برخی امور هستند و البته به صداوسیمای ایران، و همین بانو گفت در جریان انقلاب اسلامی سال 57 فقط مذهبیون و حزباللهیها دخیل نبودند و اصلا در آن زمان اصطلاح حزباللهی باب نبود و بچه مسلمان میگفتند.
فقط ملیها هم نبودند. فقط بازاریها یا روحانیون یا چپ و راست و ...نبودند. به هر دلیل پیدا و پنهان ؛ چپ، چریک، ملی، مذهبی، غربگرا، خواننده، استاد دانشگاه ،شاعر و... ائتلاف بزرگی علیه محمدرضا شاه (نهاد پادشاهی) تشکیل داده بودند. آیا این بزرگترین ائتلاف تاریخ معاصر نبود؟ در 15 خرداد اما چنین ائتلافی گسترده را نمیبینیم. چنانکه در ماجرای نفت و حتی در انقلاب مشروطه ندیدیم.
مرحوم سید حسن مدرس میگفت تا استقلال نداشته باشیم آزادی نخواهیم داشت. مشروطه خواهان میگفتند تا آزادی نداشته باشیم استقلال نخواهیم داشت. آخوندزاده اسلام را به نفع ناسیونالیسم نفی میکرد و برخی از مسئولین امروزی، تاریخ باستان را اهریمنی میدانند. در سال 57 اما همه این باورها ائتلاف کرده بودند.
همه هویتها و باورهای برآمده از نهضتهای راستین معاصر، به جز جریاناتی فراری که در جنگ با مردم ایران نیرو به این خاک میفرستادند، به جز آنان که به نام اپوزوسیون خارج نشین در سودای تجزیه طلبی هستند و به جز آنان که به روشنی دست دردست دشمنان قسم خورده دوام و بقای ایران هستند، باید محترم شمرده شوند و با آنها با تسامح برخورد کرد. یکدست سازی همه اندیشهها ممکن نیست. مگر خود را به نشنیدن بزنیم حال آن که آموزه دینی است: فاعتبروا یا اولی الابصار.
هویت امروز ایرانی: از پیاده روی اربعین تا هفتسین
هویت انسان ایرانی امروزه چندگانه است. انسان ایرانی لز سویی برای تفریح به آنتالیا سفر میکند ( متفاوت با فرهنگ رسمی تبلیغی)، و از سویی ماه رمضان را محترم میدارد و در کنارش به پیاده روی اربعین هم میرود و باز شب قدر قرآن بر سرمیگیرد، در حالیکه در عاشورا هم نذری میدهد،( هویت شیعی – اسلامی).
از سویی شب چله و سفره هفتسین دارد و چهارشنبه سوری نیز، و در کنارش به دیدن آرامگاه کورش میرود و البته به سنگنگاره شاپور و والرین، افتخار میکند، ( هویت ملی- ایرانی)، انسان ایرانی امروزه از سویی زبان مادری خود را در کنار فارسی دوست دارد و لباس محلی نیز میپوشد و همزمان میتواند نام فرزندان را از سنتهای قومی بگیرد،( هویت قومی و محلی) ، و در این بین برخی در کریسمس کاج چراغان میکنند و در ولنتاین گل سرخی به یار میدهند و درشب هالووین جشنی برپا میدارند ( ورود تجدد غربی) . به روشنی برخی از این مناسک و کنشها همراستا با نگاه رسمی نیست. اما واقعیت هویتی جامعه ایرانی امروز است.
گرایش به همه این قرائتهای هویتی (ناسیونالیسم مثبت، اسلام و تشیع، تجدد غربی) محکم است. در روزگار پهلوی هویت باستانی و ایرانی پر رنگتر بود.
در نتیجه نام ابوذر و و فاطمه (س) و... بر فرزندان بیش از نام کورش و سهراب مینشست. در جمهوری اسلامی گویا وضع برعکس شده چندان که تعداد نوجوانانی که به کلاس موسیقی میروند و حتی به دیدار آرامگاه کورش، بیش از دوره قبل است. هرگاه مردم احساس کنند حاکمان/دولت/ نظم سیاسی، یک جنبه هویتی را مغفول گذاردهاند، خود پیدا و پنهان به آن سو رو میکنند.
نمادشناسی شعارهای انقلاب
برای شناخت یک جنبش و نهضت یا انقلاب، باید هویتشناسی کرد و برای هویتشناسی باید نمادشناسی کرد و برای نمادشناسی هم باید شعارشناسی کرد.
مهمترین شعارهای انقلاب اسلامی، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود و هست. مرگ بر شاه و بعدها هم مرگ بر آمریکا به اینها افزوده شد. شعارهای مردمان، همواره حاصل تحولات دور و نزدیک خاطره جمعی یک نسل از روزگار است. نمادشناسی شعار استقلال نشان میدهد فریاد استقلال، وارث زخم بهبود نیافته کودتای 28 مرداد بود.
حقیقت این است که خاطره ملامتگر کودتا و برافکندن مصدق، هیچگاه سلطنت محمدرضا شاه را رها نکرد و در خاطره جمعی مردم زنده بود.
شعار آزادی، قدیمیترین بود. آزادیخواهی ریشه در انقلاب مشروطه داشت و آرمانهایی که در حکومت رضاشاه به ذیل رفته بودند، اما فراموش نشده بودند و شعار جمهوری اسلامی به واقعه 15 خرداد بازمیگشت. مرگ بر شاه هم، تنها مرگ بر محمدرضاشاه نبود و در آن روزگار، معنی مرگ بر نهاد سلطنت میداد و گرنه میگفتند مرگ بر محمدرضاشاه. و در انتها مرگ بر آمریکا نماد بیزاریجستن از شرق و غربی که امیدها را ناامید کرده بودند. نمادی بود از آرزوی نابودی امپریالیسم. امپریالیسمی که در حافظههای تاریخی چند نسل، از میانههای قاجاریه تا آن روز، کارنامهای منفی در ایران داشت.
چه خوب بود که کاربهدستان و دولتمردان، میدانستند آن شعارها و آن تکاپوها، وارث تمام آمال و اهداف نهضتهای پیش از خود بود. چه خوب است بدانیم ایران برای همه ایرانیان است.
و خوب است بدانیم که پاسداشت آن باورها و گرامیداشتن هویت آن شعارها، پاسداشت تمام کوششها و نهضتهای معاصر تواند بود و عدول از آنها، پشت کردن به تمام آن چیزی است که ذکر آن رفت.
------------------------
* دکتری تاریخ/ تاریخپژوه