ماهان شبکه ایرانیان

انتخاب یا انتصاب امام

از مساله عصمت می رسند به تنصیص.بنابراین شکل کلامی قضیه این است که از خدا شروع می کنند می گویند امامت لطفی است از جانب خدا، چون لطف است پس بایدوجود داشته باشد و چون چنین لطفی بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوص باشد زیرا این امر[یعنی عصمت] موضوعی نیست که تشخیصش با مردم باشد

مسئله تنصیص

از مساله عصمت می رسند به تنصیص.بنابراین شکل کلامی قضیه این است که از خدا شروع می کنند می گویند امامت لطفی است از جانب خدا، چون لطف است پس بایدوجود داشته باشد و چون چنین لطفی بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوص باشد زیرا این امر[یعنی عصمت] موضوعی نیست که تشخیصش با مردم باشد.همان طور که تشخیص پیغمبر با مردم نیست وبا خداست که چه کسی را به پیغمبری معین کند و او را با دلائل و آثار و معجزات معرفی نماید، تشخیص امام هم با مردم نیست و از جانب خدا باید تعیین شود با این تفاوت که پیغمبر چون بشر دیگری در کار نیست، باید از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود ولی امام باید از راه پیغمبر شناسانده شود.از اینجا وارد تنصیص می شوند و می گویند پس امامت به این معناکه گفتیم باید به نص باشد از طرف پیغمبر نه به صورت تعیین مردم.

بنابراین از مساله لطف آمدند به مساله عصمت و از مساله عصمت آمدند به مساله تنصیص.به اینجا که می رسند، پله چهارمی را باید طی کنند: بسیار خوب، اینها همه درست ولی چه ارتباطی با علی(ع)دارند؟[خواجه نصیر]می گوید: «و هما مختصان بعلی » ایندو[یعنی معصوم بودن و منصوص بودن]از مختصات علی(ع)است.مقصود این است که در این جهت حتی یک نفر اختلاف ندارد که غیر علی منصوص نیست، یعنی صحبت این نیست که دیگران می گویند پیغمبر(ص)کس دیگری را تعیین کرد و ما می گوییم علی(ع)را، بلکه صحبت این است که آیا پیغمبر کسی را تعیین کرده است که در این صورت غیر از علی کس دیگری نیست، و یا اساسا کسی را تعیین نکرده است؟همین قدر که بگوییم نص و تنصیص لازم و واجب است و پیغمبر بر انسانی تنصیص کرده، آن شخص غیر از علی(ع)کس دیگری نمی تواند باشد چون

صفحه : 876

دیگران چنین ادعایی ندارند و بلکه انکار دارند.حتی خلفا مدعی تنصیص[در مورد خود]نیستندچه رسد به دیگران.اتباعشان هم مدعی تنصیص بر آنها نیستند.

بنابراین دیگر بحثی نیست.

در مورد عصمت هم همین طور است، نه خلفامدعی عصمت خودشان بودند بلکه صریحا به اشتباهاتشان اعتراف می کردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت آنها هستند چون همان طور که گفتیم مساله امامت از نظر آنها یعنی حکومت.در مساله حکومت دیگر مطرح نیست که حاکم اشتباه یاگناه نکند.می گویند خیر، اشتباه هم زیاد می کردند، گناه هم مرتکب می شدند ولی در حد یک انسان عادل، در حد انسانی که لیاقت پیشنمازی دارد.بیش از این دیگر برایشان[مقامی]قائل نیستند.لهذا این جمله را اهل تسنن هم روایت کرده اند و قوشچی نیز قبول دارد که ابو بکر می گفت: «ان لی شیطانا یعترینی » شیطانی هست که گاهی بر من مسلط می شود و مرا به غلط می اندازد.اگر دیدید من کج رفتم، بیایید مرا مستقیم و هدایت کنید.خودش اعتراف می کرد.عمر در مواردی(و بعضی که استقصا کرده اند، مدعی هفتاد مورد هستند.در اینکه زیاد است و مورد اتفاق شیعه و سنی،بحثی نیست)گفت: «لو لا علی لهلک عمر» اگر علی نبود، عمر بیچاره شده بود، هلاک شده بود.اتفاق می افتاد که او حکمی می کرد،بعد امیر المؤمنین او را بر اشتباهش آگاه می نمود و او قبول می کرد.بنابراین خلفا نه خودشان مدعی عصمت هستند و نه دیگران درباره آنها مدعی عصمت اند.

اگر مساله امامت در این سطح خیلی بالا قرار گرفت، در سطح لطف و عصمت و تنصیص، دیگرغیر از علی(ع)اصلا کسی ادعا ندارد که در این سطح باشد.تا اینجا مساله شکل کلامی دارد یعنی همان طور که گفتیم از بالا شروع می شود، از این که به همان دلیلی که نبوت، لازم و لطف است، امامت هم باید باشد، تا آخرش که عرض کردم.گو اینکه تا همین جا مطلب خاتمه می پذیرد، ولی بیشتر از این وارد می شویم تا ببینیم آیا در خارج و در عمل هم چنین بوده و پیغمبر(ص)بر علی(ع)تنصیص کرده است یا نه؟که از اینجا وارد نصوص می شویم.

در اینجا باید مطلبی را عرض کنم و آن اینکه به قول برخی ما اساسا چرا وارد روشهای کلامی شویم و از آن بالا شروع کنیم؟ ما از پایین شروع می کنیم یعنی از راه آنچه هست و وجوددارد.متکلمین از آن بالا می آیند تا می رسد به اینجا، ولی اگر ما بر اساس این مشرب صحبت کنیم، کارمان از اینجا شروع می شود که ما چکار داریم

صفحه : 877

به این حرفها که آیا امامت لطف از جانب خدا هست یانه که چون لطف است امام باید معصوم باشد و در نتیجه باید تنصیص در کار باشد؟این بایدها، تکلیف برای خدا معین کردن است.ما نمی خواهیم برای خدا تکلیف معین کنیم بلکه می رویم دنبال آن چیزی که وجود دارد.اگر پیغمبر تنصیص کرده،همان برای ما کافی است بدون اینکه لطف بودن آن، عصمت و تنصیص عقلا بر ما ثابت شود.می رویم سراغ اینکه ببینیم اصلا پیغمبرکسی را تعیین کرده یا نه؟حال ببینیم استدلالهایی که شیعیان در این زمینه می آورند چیست؟این استدلالها را ناچارباید به طور سر بسته ذکر کنیم چون در این استدلالها اهل تسنن غالبا یا قبول ندارند که چنین نصوصی باشد(البته انکار مطلق هم نمی کنند ولی می گویند خبر واحد است نه متواتر)و یا معنی و مفهوم آنها را توجیه می کنند و می گویند معنی اش غیر از آنی است که شما می گویید.

بررسی نصوصی از رسول اکرم که ناظر بر امامت علی(ع)است

یکی این است که پیغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمود: «سلموا علی علی بامرة المؤمنین » (1) به علی سلام بدهید به عنوان امارت مؤمنان و امیر المؤمنینی.این جمله مربوط به قضیه غدیر است.البته آن جمله حدیث غدیر را علیحده ذکر می کنند. اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول ندارند.کاری که علمای شیعه بعدها کرده اند همین بوده که ثابت کنند این گونه احادیث متواترند.در تجرید بیش از این ذکر نشده و این حدیث، ارسال مسلم گرفته شده است.شارح(ملا علی قوشچی) هم می گوید خیر، ما قبول نداریم که متواتر باشد، یک خبر واحد است، بعضی نقل کرده اند همه نقل نکرده اند.

کتابهایی نظیر عبقات و الغدیر، کوشششان در این است که ثابت کنند این احادیث متواترند.دراین دو کتاب، مخصوصا الغدیر، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه ازقرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شده اند.ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام می برد(البته از کتب اهل تسنن).بعد، از طبقه تابعین ذکر می کند که از صحابه نقل کرده اند.اینها تقریبا مربوط به قرن اول می شوند.در قرون بعد نیز طبقه به

.............................................................. 1.بحار، ج 28/ص 92، روایت 3.

صفحه : 878

طبقه نقل کرده است.مخصوصا کاری که در الغدیرصورت گرفته این است که از جنبه ادبی قضیه استفاده کرده و این، کار خیلی خوبی است.عبقات و کتابهای دیگر در این زمینه،بیشتر به نقل حدیثی تمسک کرده اند که در هر قرنی چه کسانی نقل کرده اند ولی الغدیر از جنبه ادبی هم استفاده کرده است چون در هر عصری هر مطلبی که در میان مردم وجود داشته باشد شعرا آن را منعکس می کنند.شعرا منعکس کننده آن چیزی هستند که در زمان خودشان هست.می گوید اگر مساله غدیر مساله ای بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم به وجود آمده بود، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر درباره اش نگفته بودند.در هر قرنی ما می بینیم مساله غدیر جزء ادبیات آن قرن است.بنابراین چگونه می توانیم این حدیث را انکار کنیم.و این، از نظر تاریخی روش خوبی است.ماخیلی از اوقات برای اثبات وجود موضوعی در تاریخ، می رویم سراغ ادبا. می بینیم در هر قرنی همه ادبا این موضوع را منعکس کرده اند.معلوم می شود که این، در زمان آنها فکر موجودی بوده است. عبقات نیز گاهی برای یک حدیث یک کتاب نوشته است که در آن راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوی درست است یا نادرست، فلان کس گفته درست است و...یک شاخه درخت پر شجری درست کرده که اصلا انسان حیرت می کند از اینهمه تتبعی که این مرد داشته است.

یکی دیگر جمله ای است که باز از پیغمبر نقل کرده اند که خطاب به علی(ع) فرمود: «انت الخلیفة بعدی » (1).غیر از این دو جمله، جملات دیگری نیز هست.متاسفانه دو هفته پیش که از اینجا می رفتم، یادداشتهایم راجع به امامت را گم کردم.در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم.اجمالا کتابهایش را می دانم ولی خصوصیاتش یادم نیست.

سیره ابن هشام کتابی است که در قرن دوم نوشته شده.خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم است ولی اصل سیره از ابن اسحق است که در اوایل قرن دوم می زیسته و ابن هشام کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است.از کتبی است که مورد اعتماد اهل تسنن است.در آنجا دو قضیه را نقل می کند که این کتاب(تجرید)نقل نکرده ولی چون مضمون همین مضمون است من نقل می کنم.

.............................................................. 1.بحار، ج 39/ص 352، روایت 26، با این عبارت: «انت الخلیفة فی امتی » .

صفحه : 879

داستان یوم الانذار

یکی مربوط به داستان یوم الانذار است که در اوائل بعثت پیغمبر اکرم آیه آمد: «و انذر عشیرتک الاقربین » (1) خویشاوندان نزدیکت را انذار و اعلام خطر کن.هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند.می دانیم در آن هنگام علی(ع) بچه ای بوده در خانه پیغمبر.(علی علیه السلام از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد.)رسول اکرم به علی(ع)فرمودغذایی ترتیب بده و بنی هاشم و بنی عبد المطلب را دعوت کن. علی(ع)هم غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیرنیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا خوردند.پیغمبر اکرم اعلام دعوت کرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم.من مامورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد.ابو لهب که عموی پیغمبر بود تا این جمله را شنید عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت کردی برای اینکه چنین مزخرفی را به مابگویی؟!جار و جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی(ع)دستور تشکیل جلسه را داد.خود امیر المؤمنین که راوی هم هست می فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد.در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنهافرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد، وصی، وزیر و جانشین من خواهد بود.غیر از علی(ع)احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که پیغمبر اعلام کرد، علی(ع)از جا بلند شد.در آخر پیغمبر فرمود بعد از من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود.

داستان ملاقات رئیس قبیله با پیغمبر اکرم

قضیه دیگر که باز در سیره ابن هشام است، از این بالاتر است.در زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع، سخت و

.............................................................. 1.شعراء/214.

صفحه : 880

دشوار بود، در ماههای حرام (1) مزاحم پیغمبر اکرم نمی شدند یا لا اقل زیاد مزاحم نمی شدندیعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت.

رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می کردو وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع می شدند(آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص)می رفت در میان قبائل گردش می کرد و مردم را دعوت می نمود.نوشته اند در آنجا ابو لهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می کرد و هر چه پیغمبرمی فرمود، او می گفت دروغ می گوید، به حرفش گوش نکنید.رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود.بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من می بود لاکلت به العرب، یعنی من اینقدر در او استعداد می بینم که اگر از ما می بود، به وسیله وی عرب را می خوردم.او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود)به شرط اینکه تو هم به ما قولی بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر ازما را تعیین کنی.فرمود اینکه چه کسی بعد از من باشد، با من نیست با خداست.این، مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است.

حدیث غدیر و تواتر آن

یکی دیگر از ادله ای که شیعه ذکر کرده اندحدیث غدیر است.[خواجه نصیر] می گوید: «و لحدیث الغدیر المتواتر» حدیث غدیری که متواتر است. «متواتر» اصطلاحی است در علم حدیث، می گویند خبر واحد و خبر متواتر.مقصود از خبر واحد این نیست که ناقل آن یک نفر باشد بلکه یعنی خبری که نقل آن در حدی است که مفید یقین نیست خواه ناقل یک نفر باشد و خواه ده نفر باشند.مثلا شخصی نقل می کند که من فلان خبر را از رادیو شنیدم.شما گمان پیدا می کنید که این سخن راست باشد اما هنوز منتظرید که دیگران چه می گویند.از یک نفردیگر هم می شنوید، گمانتان قویتر می شود.بعد می بینید که افراد زیادی همین حرف را می زنند.نمی توانید احتمال

.............................................................. 1.ماههای ذی القعده، ذی الحجه و محرم چون ماه حرام بود، ماه آزاد بود یعنی در این ماهها همه جنگها تعطیل بود، دشمنان از یکدیگر انتقام نمی گرفتند ورفت و آمدها در میانشان معمول بود.در بازار عکاظ جمع می شدند و حتی اگر کسی قاتل پدرش راکه مدتها دنبالش بود پیدا می کرد، به احترام ماه حرام متعرضش نمی شد.

صفحه : 881

بدهید که همه اینها خواسته اند دروغ بگویند.حتی باید[تعداد ناقلان]در حدی باشد که تبانی بر دروغ هم در آن درست نباشد چون در یک حدی ممکن است افرادبشر تبانی کنند ولی اگر از آن حد بیشتر باشد تبانی امکان ندارد.تواتر یعنی[تعداد نقل خبر]فوق تبانی باشد.مثلا در همین مثالی که عرض کردم ممکن است ده نفر با همدیگر تبانی کنند که بگویند ما فلان خبر را از رادیو شنیدیم.تا دویست نفر ممکن است تبانی کنند ولی گاهی قضیه به حدی می رسد که اصلا نمی شود احتمال داد که تبانی باشد.مثلا شما می رویدبه جنوب تهران می بینید شخصی می گوید رادیو چنین چیزی گفته. بعد می روید شرق تهران می بینید افرادی آن خبر رانقل می کنند.بعد می روید غرب تهران، همین طور.نمی توانید احتمال بدهید که همه اینها با یکدیگر تبانی کرده اند.این را می گویند تواتر.شیعه مدعی است که نقل خبر غدیر در حدی است که ما احتمال تبانی هم در آن نمی توانیم بدهیم و بگوییم مثلا چهل نفر از صحابه پیغمبر تبانی کردند بر یک دروغ، خصوصا که بسیاری از ناقلان این خبر جزء دشمنان علی(ع)بوده یا از طرفداران ایشان شمرده نشده اند.اگر ناقلان فقط از تیپ سلمان و ابوذر و مقداد - یعنی همانها که دور علی می چرخیدند- بودند، می شد احتمال داد که اینها علاقه مفرطی به علی(ع)داشتند و با تبانی چنین حرفی زده اند، در حالی که این خبر راکسانی نقل کرده اند که علاقه ای به علی(ع)نشان نداده اند.امثال ملا علی قوشچی می گویند این خبر واحد است و به حد تواتر نرسیده است، ولی شیعیان می گویند خیر، خبر واحد نیست[و متواتر است]، این هم کتابها.

در حدیث غدیر، پیغمبر(ص)فرمود:«الست اولی بکم من انفسکم؟» قالوا بلی آیا من از خود شما برشما اولویت ندارم؟(1) گفتند: بلی.بعد فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » .معلوم است که می خواهد همان اولویت خودش بر نفوس را برای علی(ع) تصویب کند.

.............................................................. 1.اشاره به آیه قرآن(سوره احزاب، آیه 6)است که: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسکم » پیغمبر چون از جانب خداست، بر جان و مال و بر همه چیزمردم از خود مردم اولویت دارد.هر کسی اختیار مال و جان و همه چیز خودش را دارد اما پیغمبر در همین اختیار داری ها از خود صاحب اختیارها صاحب اختیارتر است.البته پیغمبر هیچ گاه کاری را - العیاذ بالله - به خاطرنفع خودش انجام نمی دهد.او نماینده جامعه اسلامی از طرف خداست.انسان اختیار مال و جان خودش را دارد برای خودش، پیغمبر این اختیار را بیشتر دارد برای جامعه اسلامی.

صفحه : 882

حدیث منزلت

یکی دیگر از احادیثی که ایشان(خواجه نصیر)می فرمایندمتواتر است و ملا علی قوشچی منکر اصلش نیست ولی می گوید خبر واحد است و باز اشخاصی نظیر میر حامدحسین در عبقات و آقای امینی در الغدیر و مخصوصا میر حامد حسین که یک کتاب را به آن اختصاص داده(الغدیربه سایر احادیث زیاد نپرداخته)بدان پرداخته اند، حدیث منزلت است که پیغمبر اکرم درباره علی(ع)فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی » نسبت تو به من همان نسبتی است که هارون به موسی داشت به استثنای نبوت.این جمله را پیغمبراکرم هنگامی که به غزوه تبوک می رفتند فرمود.غزوه تبوک در واقع لشکرکشی بود نه جنگ.بعد از غزوه مؤته بود که اولین و آخرین جنگ میان اعراب و رومیها در زمان پیغمبر بود و در شمال مدینه رخ داد.مرکز امپراطوری روم شرقی همین اسلامبول(قسطنطنیه)بود و سوریه هم دست نشانده و تحت الحمایه آنها بود.رومیها داشتند در سوریه خودشان را برای یک حمله به طرف مدینه آماده می کردند.پیغمبر اکرم مصلحت چنین دیدکه یک لشکرکشی تا مرز روم بکند و این کار را انجام داد (1).

به قول سیاسیون می خواست قدرت خودش را نشان بدهد که ما آماده ایم.تا مرز روم رفتند و بعد هم برگشتند.رسول اکرم در این سفر علی(ع)را با خود نبرد و گذاشت در مدینه به عنوان جانشین خودش.علمای شیعه می گویند این کار به این دلیل بود که پیغمبر می دانست در آنجا جنگی رخ نمی دهد.علی(ع)ازاینکه در مدینه ماند دلتنگ شد، عرض کرد یا رسول الله!شما مرا اینجا می گذارید در ردیف زنها و بچه ها و با خودنمی برید؟فرمود: «اما ترضی ان تکون(یا: انت)منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی » (می خواست بگوید من تو رابه عنوان جانشین خود گذاشتم نه اینکه تو را در مدینه رها کرده و رفته باشم)یعنی هر نسبتی که هارون به موسی داشت تو با من داری

.............................................................. 1.ما در سال گذشته به خیبر رفتیم و هیچ نمی دانستیم که بین مدینه تا خیبر و بین مدینه تا تبوک اینقدر فاصله است.از مدینه تا تبوک در جاده شوسه و مستقیم درست صد فرسخ یعنی ششصد کیلومتر است و شاید در آن جاده های قدیم بیشتر هم بوده و از مدینه تا خیبرشصت فرسخ است.واقعا تعجب کردیم که این چه قدرت و همتی بوده است که با وسائل آن روز این راه را طی کرده اند.

صفحه : 883

به استثنای نبوت.ما وقتی به قرآن مراجعه می کنیم تا ببینیم چه نسبتی میان هارون و موسی هست می بینیم در یک جا قرآن نقل می کند که موسی در ابتدای کارخود از خدا چنین خواست: «رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی » (تا اینجایش محل شاهد مانیست) «و اجعل لی وزیرا من اهلی » (وزیر اصلا یعنی کمک.وزر یعنی سنگینی، وزیر یعنی کسی که مقداری از سنگینی را متحمل می شود.این اصطلاح معروف هم که بعد پیدا شده به اعتبار این است که وزیر معاون پادشاه بوده است.)برای من کمک وهمراهی از خاندانم تعیین کن.پیشنهاد هم می دهد(یعنی قبول کن): «هارون اخی » برادرم هارون را. «اشدد به ازری »پشت مرا با او محکم کن «و اشرکه فی امری » او را در این کار با من شریک گردان. «کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا» (1) تا بیشترتو را تسبیح بگوییم و یاد کنیم یعنی بیشتر دین تو را رواج دهیم.

در جای دیگر قرآن می بینیم که می فرمایدموسی به هارون گفت(بعد از این جریان است): «یا هارون اخلفنی فی قومی »(2) هارون!جانشین من باش در میان قوم من.

بنابراین وقتی پیغمبر می گوید: «انت منی بمنزلة هارون من موسی » می خواهد بگوید همان نسبتی را که هارون به موسی داشت و همه از طریق قرآن می دانند(وزیرش بود،پشتش به او محکم بود، شریک در کارش بود و جانشین او در قومش بود)، تو با من داری «الا انه لا نبی بعدی » به استثنای نبوت.اگر«الا انه لا نبی بعدی » نبود، می گفتیم اینجا پیغمبر نظرش به یک امر از امور و به یک شباهت بالخصوصی است اما وقتی نبوت را استثناء می کند، کانه می خواهد بگوید در جمیع شؤون(البته شؤون اجتماعی نه شؤون طبیعی که هارون برادر طبیعی موسی بود، تو هم برادر طبیعی من هستی!)این نسبت برقرار است، نسبتی که هارون از ناحیه خدا در جمیع شؤون الهی به موسی داشت تو نسبت به من داری.

جوابی که اهل تسنن می دهند این است که اگر چنین حدیثی متواتر باشد ما قبول داریم ولی متواتر نیست، واحد است.ولی همان طور که عرض کردم علمایی نظیرمیر حامد حسین در کتابهایشان ثابت می کنند که این حدیث هم متواتر است.

.............................................................. 1.طه/25 - 34. 2.اعراف/142.[این بخش از آیه به طور کامل به این صورت است: «و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی » .]

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان