کلمه حریت به آن معنائی که مردم از آن در ذهن دارند، عمر و دورانش بر سر زبانها، بیش از چند قرن نیست، و ای چه بسا این کلمه را نهضت تمدنی اروپا که سه، چهار قرن قبل اتفاق
افتاد بر سر زبانها انداخت، ولی عمر معنای آن بسیار طولانی است، یعنی بشر از قدیم ترین اعصارش خواهان آن بوده، و به عنوان یکی از آرزوهایش در ذهنش جولان داده.
و ریشه طبیعی و تکوینی این معنا یعنی آن چیزی که حریت از آن منشعب می شودجهازی است که انسان در وجودش مجهز به آن است، یعنی جهاز حریت و آن عبارت است ازاراده ای که او را بر عمل وامیدارد، چون اراده حالتی است درونی که اگر باطل شود حس وشعور آدمی باطل می شود و معلوم است که باطل شدن حس و شعور به بطلان انسانیت منتهی می گردد.
چیزی که هست انسان از آنجائی که موجودی است اجتماعی و طبیعتش او را به سوی زندگی گروهی سوق می دهد، و لازمه این سوق دادن این است که یک انسان اراده اش راداخل در اراده همه و فعلش را داخل در فعل همه کند و باز لازمه آن این است که در برابر قانونی که اراده ها را تعدیل می کند و برای اعمال مرز و حد درست می کند، خاضع گردد، لذا بایدبگوئیم همان طبیعتی که آزادی در اراده و عمل را به او داد، دو باره همان طبیعت بعینه اراده اش و عملش را محدود و آن آزادی را که در اول به او داده بود مقید نمود.
از سوی دیگر این محدودیت ها که از ناحیه قوانین آمد بخاطر اختلافی که درقانون گزاران بود مختلف گردید، در تمدن عصر حاضر از آنجا که پایه و اساس احکام قانون بهره مندی از مادیات است که شرحش گذشت نتیجه اینگونه تفکر آن شد که مردم در امر معارف اصلی ودینی آزاد شدند، یعنی در اینکه معتقد به چه عقایدی باشند و آیا به لوازم آن عقاید ملتزم باشند یانه و نیز در امر اخلاق و هر چیزی که قانون در باره اش نظری نداده آزاد باشند و معنای حریت وآزادی هم در تمدن عصر ما همین شده است که مردم در غیر آنچه از ناحیه قانون محدود شدندآزادند، هر اراده ای که خواستند بکنند و هر عملی که خواستند انجام دهند.
به خلاف انسان که چون قانونش را(به بیانی که گذشت)بر اساس توحید بنا نهاده، ودر مرحله بعد، اخلاق فاضله را نیز پایه قانونش قرار داده و آنگاه متعرض تمامی اعمال بشر(چه فردیش و چه اجتماعیش)شده و برای همه آنها حکم جعل کرده و در نتیجه هیچ چیزی که باانسان ارتباط پیدا کند و یا انسان با آن ارتباط داشته باشد نمانده، مگر آنکه شرع اسلام در آن جای پائی دارد، در نتیجه در اسلام جائی و مجالی برای حریت به معنای امروزیش نیست.
اما از سوی دیگر اسلام حریتی به بشر داده که قابل قیاس با حریت تمدن عصر حاضرنیست و آن آزادی از هر قید و بند و از هر عبودیتی به جز عبودیت برای خدای سبحان است و این هر چند در گفتن آسان است، یعنی با یک کلمه"حریت" خلاصه می شود ولی معنائی بس
صفحه : 184
وسیع دارد و کسی می تواند به وسعت معنای آن پی ببرد که در سنت اسلامی و سیره عملی که مردم را به آن می خواند و آن سیره را در بین افراد جامعه و طبقات آن بر قرار می سازد دقت و تعمق کند و سپس آن سیره را با سیره ظلم و زوری که تمدن عصر حاضر در بین افراد جامعه و در بین طبقات آن و سپس بین یک جامعه قوی و جوامع ضعیف بر قرار نموده مقایسه نماید، آن وقت می تواند به خوبی درک کند آیا اسلام بشر را آزاد کرده و تمدن غرب بشر را اسیر هوا و هوسها وجاه طلبی ها نموده و یا به عکس است و آیا آزادی واقعی و شایسته منزلت انسانی آن است که اسلام آورده، و یا بی بند و باری است که تمدن حاضر به ارمغان آورده.
(پس احکام اسلام هر چند که حکم است و حکم محدودیت است، ولی در حقیقت ورزش و تمرین آزاد شدن از قیود ننگین حیوانیت است)گو اینکه اسلام بشر را در بهره گیری ازرزق طیب و مزایای زندگی و در مباحات، آزاد گذاشته، اما این شرط را هم کرده که در همان طیبات افراط و یا تفریط نکنند و فرموده: "قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق..." (1) ، و نیز فرموده: "خلق لکم ما فی الارض جمیعا" (2) ، و نیز فرموده: "و سخر لکم مافی السموات و ما فی الارض جمیعا منه" (3).
و یکی از عجایب این است که بعضی از اهل بحث و مفسرین با زور و زحمت خواسته اند اثبات کنند که در اسلام عقیده آزاد است، و استدلال کرده اند به آیه شریفه: "لا اکراه فی الدین" (4) و آیاتی دیگر نظیر آن.
در حالی که ما در سابق در ذیل تفسیر همین آیه گفتیم که آیه چه می خواهد بفرماید، آنچه در اینجا اضافه می کنیم این است که شما خواننده توجه فرمودید که گفتیم توحید اساس تمامی نوامیس و احکام اسلامی است و با این حال چطور ممکن است که اسلام آزادی در عقیده را تشریع کرده باشد؟و اگر آیه بالا بخواهد چنین چیزی را تشریع کند آیا تناقض صریح نخواهدبود؟قطعا تناقض است و آزادی در عقیده در اسلام مثل این می ماند که دنیای متمدن امروز قوانین تشریع بکند و آنگاه در آخر این یک قانون را هم اضافه کند که مردم در عمل به این قوانین آزادند، اگر خواستند، عمل بکنند و اگر نخواستند نکنند.
............................................ (1)"سوره اعراف آیه: 32". (2)آنچه در روی زمین است برای شما آفریده."سوره بقره آیه: 29". (3)آنچه در آسمانها و زمین است همه را که از ناحیه او است مسخر شما کرد و در اختیار شما قرارداد."سوره جاثیه آیه: 13". (4)در دین اکراه و اجباری نیست."سوره بقره آیه: 256".
صفحه : 185
و به عبارتی دیگر، عقیده که عبارت است از درک تصدیقی، اگر در ذهن انسان پیداشود، این حاصل شدنش عمل اختیاری انسان نیست، تا بشود فلان شخص را از فلان عقیده، منع ویا در آن عقیده دیگر آزاد گذاشت بلکه آنچه در مورد عقاید می شود تحت تکلیف در آید لوازم عملی آن است، یعنی بعضی از کارها را که با مقتضای فلان عقیده منافات دارد منع، و بعضی دیگر را که مطابق مقتضای آن عقیده است تجویز کرد، مثلا شخصی را وادار کرد به اینکه مردم را به سوی فلان عقیده دعوت کند و با آوردن دلیل های محکم قانعشان کند که باید آن عقیده رابپذیرند و یا آن عقیده دیگر را نپذیرند و یا وادار کرد آن عقیده را با ذکر ادله اش به صورت کتابی بنویسد، و منتشر کند.و فلان عقیده ای که مردم داشتند باطل و فاسد سازد، اعمالی هم که طبق عقیده خود می کنند باطل و نادرست جلوه دهد.
پس آنچه"بکن"و"نکن"بر می دارد، لوازم عملی به عقاید است، نه خود عقاید،و معلوم است که وقتی لوازم عملی نامبرده، با مواد قانون دایر در اجتماع مخالفت داشت، و یا با اصلی که قانون متکی بر آن است نا سازگاری داشت، حتما قانون از چنان عملی جلوگیری خواهد کرد، پس آیه شریفه"لا اکراه فی الدین،تنها در این مقام است که بفهماند، اعتقاد اکراه بردار نیست، نه می تواند منظور این باشد که"اسلام کسی را مجبوربه اعتقاد به معارف خود نکرده، و نه می تواند این باشد که"مردم در اعتقاد آزادند، و اسلام در تشریع خود جز بر دین توحید تکیه نکرده، دین توحیدی که اصول سه گانه اش توحید صانع، و نبوت انبیا، و روز رستاخیز است،و همین اصل است که مسلمانان و یهود و نصارا و مجوس و بالاخره اهل کتاب بر آن اتحاد واجتماع دارند،پس حریت هم تنها در این سه اصل است و نمی تواند در غیر آن باشد، زیراگفتیم آزادی در غیر این اصول یعنی ویران کردن اصل دین،بله البته در این میان حریتی دیگرهست و آن حریت از جهت اظهار عقیده در هنگام بحث است که ان شاء الله در فصل چهاردهم همین فصول در باره اش بحث خواهیم کرد.(1)
.........................................................
1.رجوع شود به مقاله «روابط اجتماعی در اسلام » در بخش کتابخانه
آزادی در اسلام به چه معناست؟