عصر ایران ؛ حسن ظهوری و ریحانه پوراکبری ــ مثل ساعتی پیش از غروب خورشید آسمان سرخ و روشن شده بود. این توصیف اهالی روستای امامزاده ابراهیم از لحظه وقوع آتشسوزی در بازار بود. خانهها همه چوبی بودند و آتش تلی از خاکستر به جا گذاشت. پنجمین یا ششمین باری بود که روستای امامزاده ابراهیم در آتش میسوخت و اینبار هم نه مثل دفعات قبل که بدتر از قبل، تا سوختن آخرین خانه کسی به داد اهالی روستا نرسید. اما این آتشسوزی مقصرینی داشت. شاید همانهایی که حالا نمیخواهند مصاحبه کنند و ادعا میکنند، ممنوعالمصاحبه شدهاند.
گزارش را اینجا ببینید
وقتی وارد روستای امامزاده ابراهیم میشوید، کرکرههای سوخته توجه هرکسی را جلب میکند آنها نه تنها مغازه که بقایای خانههای بزرگی هستند. ساختمانهایی که تماما از چوب ساخته شده بودند و ادامهشان پایینتر و تا نزدیکی رودخانه بودهاست. درست شبیه به خانههایی که در سمت کوه بودند. خانههایی با 5 تا 7 طبقه ارتفاع و کاملا چوبی. شبیه خانههایی که آنسوی رودخانه میبینید و سالم ماندهاند. هرچند آن خانهها هم بارها سوختهاند. اینجا برای یک جرقه انبار هیزم بوده اما هرگز تدبیر درستی برای آنکه این بازار چوبی آتش نگیرد وجود نداشته است.
شدت و حرارات آتش آنقدر زیاد بود که حتی در جایی که رودخانه باریکتر میشود خانههای آنطرف رودخانه را هم سوزانده است. خانههایی که هرکدامشان واحدهای گردشگری داشتند و زمان حادثه گردشگران هم در آن اقامت داشتند. همه این ها اما قابل پیشبیینی و پیشگیری بود. اما نه پیشبینی شده بود و نه پیشگیری درستی.
آخرین باری که بازار سوخت، یکسری جعبههای آهنی را به فاصله خیلی کم از هم گذاشتهاند. قرار بود این جعبهها آهنی برای آتشسوزی راهگشا باشند. یعنی با کمک اینها نه تنها از گسترش حریق جلوگیری شود که خانههای در معرض خطر هم خیس شوند تا آتش نگیرند. اما شب حادثه معلوم شد به هیچ دردی نمیخورند.
آتش از یک نانوایی آغاز شد و خیلی سریع خانههای اطراف را طعمه خود کرد. شدت حرارت به حدی بود که ساکنین مجبور شدند فاصله بگیرند اما عجیبترین قسمت ماجرا این بود که درست کنار این نانوایی یک جعبه آتشنشانی هم قرار داشت ولی حتی شلنگ نداشت.
در واقع این جعبههی آتشنشانی یا شلنگ نداشتند، یا اگر داشتند به منبع آب وصل نبودند و یا اگر هر دو اینها بوده، شدت آب در حدی نبود که بتواند کاری انجام بدهد. فیلمی از شب حادثه ضبط شده. برای یک لحظه آب پاشی با یکی از این شلنگها دیده میشود. بهتر است خودتان با دیدن گزارش درباره آن قضاوت کنید. فشار آب در حد شلنگ داخل یک خانه هم نیست و این در حالیست که یک رودخانه خروشان که در تمام فصل سال آب دارد، از وسط امامزاده ابراهیم اما فقط این نیست. درست بالای سر آتشسوزی دو منبع بسیار بزرگ آب وجود داشته که همیشه به دلیل پر بودن زیاد، سرریز میشوند و میشد خیلی زودتر درباره استفاده از این آبها برای پمپاژ آب استفاده کرد.
اندیشیدن به این راهکارها به عهده شورای روستا و دهیار بودهاست. اما مهمترین کاری که آنها باید میکردند، ساختن یک ایستگاه آتشنشانی بودهاست. ایستگاهی که هرگز ساخته نشد و فقط یک ماشین آتشنشانی تهیه کردند که شب حادثه در یک مهمانسرا پارک بود و راننده نداشت. چون به گفته اهالی یک سالی میشد که استعفا کرده بود. حقوق او را نداده بودند چون محل درآمد دهیاری به دلیل ممنوعیت گرفتن عوارض خودرویی پایین آمده بود. اما مگر میشود با این دلایل، یک روستا با خانههای چوبی را به حال خود رها کرد.
شواهد نشان میدهد احتمالا به دلیل کوتاهیهایی که از سوی شورای روستای امامزاده ابراهیم و دهیاری آن صورت گرفته، نزدیک به 100 خانه سوخته و 10ها خانواده آواره شدهاند و معلوم نیست تا کی باید در یک مدرسه بمانند. کسانی که خانه و مغازه داشتند و حالا که گردشگری روستا روز به روز بهتر میشد، کسب و کار پردرآمدی پیدا کرده بودند. همانهایی که حالا مردم برای کمک لباسهای کهنه میفرستند و این موضوع بیشتر آنها را غمگینتر کردهاست. آنقدر که لباسها را رها کردهاند. اما در این میان هستند کسانی که با زدن آشپزخانه سعی میکنند هر روز به آوارههای آتشسوزی غذای گرم برسانند.
حالا پس از این فاجعه بزرگ، ماشین آتشنشانی را وسط روستا در بخشی که سالم مانده گذاشتهاند که مثلا اینطور از فاجعه دوری کنند. اما ما امتحان کردیم، فریاد زدیم آتش و رانندهای نبود که خودش را به ماشین برساند.
اهالی روستای امامزاده ابراهیم میگویند، اینجا نفرین شدهاست. این پهنه سوخته شبیه تصاویر آخرالزمانی است، شبیه شهرهای نفرین شده که در افسانهها خاکستر میشوند. حالا اینجا هم فقط خاکستر باقی ماندهاست. خاکستری که با اولین تندبادی که بوزد بلند میشود بر سر مردمی که این سوی رودخانه هستند میریزد. بازار امامزاده ابراهیم یکی از زیباترین بازرهای شمال ایران بود و 10ها عکس و فیلم توسط گردشگران از آن ضبط شده است. اما حالا در حالی که تنها خاکستری از آن همه زیبایی به جا مانده، در چهارچوب یک پنجره سوخته، قاب عکسی از یک نفرین هولناک شدهاست.